رفتن به محتوای اصلی

بحران هویت در چپ
25.08.2021 - 13:14

بحران هویت در چپ

در تشریح بحران

تعریف ما از چپ چیست و چپ ایرانی کیست؟ واقعیت این است که چپ ایران با یک بحران هویتی عمیق و همه جانبه درگیر میباشد. تنها با پذیرفتن وجودی واقعیت  این بحران میباشد که میتواند اقدام به کنکاش، شناسایی و کالبد شکافی آن نموده و بالاخره در مسیر فورمولبندی راستاها و راهکارهای محوری و بنیادی جهت غلبه بر آن اقداماتی اساسی نمود.

اولا باید این واقعیت را پذیرفت که میزان پراکندگی در صفوف نیروهایی که خود را چپ تعریف می نمایند، بیشتر به  تعدد قبایل و ایل ها و  طوایف  مختلف در ایران شبیه میباشد. این تراژدی وقتی وسعت و عمق دردناکی خود را نشان میدهد که پرده ها را کنار زده و واقعبینانه نگاه کنیم. میبینیم که حتی بعضی از مناسبات سنتی تاریخی محفلی در نیروهای چپ هنوز به صورتی تاریخی پایه ها و اساس مناسبات ساختاری بعضی از این سازمان ها را تشکیل میدهند.

گرچه در میان فعالین سیاسی چپ ایران هم میتوان  از کمونیست های دو آتشه گرفته تا تروتسکیست ها، از آنهایی که هنوز خود را چریک تعریف می نمایند گرفته، تا آنهایی که بصورت یک سازمان ملّی منطقه ای چپ تعریف میگردند، و یا از آنهایی که به ناگهان از یک سازمان ملی منطقه ای چپ فرا رفته و خود را حزب کمونیست ایران می نامند، و بالاخره از نیروهایی که بصورت عمیق، موزون و بر پایه های تئوریک منسجم در مسیر سازماندهی راهکارها با هدف هژمونی کارگری- سوسیالیستی حرکت می نمایند، تا بالاخره نیروهایی که خود را بصورت چپ مدرن اروپایی تعریف می نمایند، را شاهد میباشیم.

 تاریخچه چگونگی شکل گیری، نظام های ارزشی و باورمندی های نظری این نحله ها به نوعی از نظام های ارزشی مشابه جهانی چپ متاثر میباشند. با وجود این،   خودمحورگرایی قبیله ای هنوز بصورت قدرتمندی بشکل نیروی دافعه ای این طیف ها را از همدیگر فراری میدهد. بر یک چنین بستری میباشد که دو نحله مشخص در میان همه این سازمان ها سر بالا کرده و با برجستگی ویژه ای نظام ارزشی، هویت تاریخی و پایگاه اجتماعی و بالاخره تاثیرگذاری سیاسی خویش را در جامعه  به نمایش میگذارند. این دو نحله یکی متعلق به حزب توده ایران، بعنوان ادامه دهنده راه  بنیان گذاران نخستین حزب کمونیست حیدر عمو اوغلی ها، سلطان زاده ها و ارانی ها میباشد، و دیگری متعلق به جنبش فدائی است که بزرگترین نماینده سیاسی امروز آن در صحنه سیاسی ایران،  حزب چپ ایران (فدائیان خلق) میباشد.

گرچه در این میان حزب توده ایران را، چه ما با نظراتش موافق بوده باشیم، چه مخالف، از انسجام نظام باورمندی های ارزشی - آرمانی، یکپارچگی بافت  تئوریک، از استحکام بیشتری برخوردار بوده و بر یک چنین پایه هایی مناسبات و موقعیت خویش  را در عرصه های جهانی  ودر  موضع گیری های سیاسی داخلی با شفافیت به مراتب بیشتری ارائه  نموده و خود را بصورت حزب طبقه کارگر ایران تعریف می نماید، این حزب هم از همان بیماری فرقه گرائی خودمحور گرانه بری نمی باشد. به موازات آن ما این سطح از انسجام باورمندی های ارزشی - آرمانی، تئوریک و شفافیت را در عمومیت جنبش فدائیان خلق در موضع گیری های جهانی و داخلی شاهد نمی باشیم. صحبت من هم دقیقا بر این بخش متمرکز میباشد.

چپ امروز فدائی با نقد جنبش چریکی جدا از توده آغاز، با نفی جنبش دهقانی مائوئیستی ادامه داده و به مشی توده ای در شکل تداوام راه رشد غیر سرمایه داری به دام پوپولیسم اسلامی افتاده و به دامن حمایت از شکوفائی جمهوری اسلامی ایران غلطید. سپس،همزمان با نقد این خطای موقت و مشخص تاریخی، به نقد مارکسیسم و لنینیسم پرداخته و عملا  تجربه هفتاد ساله اتحاد جماهیر شوروی را بصورت برگ تاریکی در تاریخچه جنبش بیش از یکصد و پنجاه ساله  سوسیالیستی ارزیابی کرده، و نه با نقد، بلکه با نفی آن، امروز خود را در چهارچوبه نظام های ارزشی احزاب چپ اروپایی تعریف می نماید.

 امروزه نظام ارزشی چپ فدائی در اروپا را  حتی نه در قالب های مشابه حزب کمونیست فرانسه ، بلکه بیشتر  به احزاب چپ کشورهای اسکاندیناوی میتوان تشبیه نمود. با این وجود و در این منزلگاه، چگونه میتوان این نظام ارزشی را تعریف نمود و  آن را در چهارچوبه کشوری مانند ایرانی که در آن  این روزها ما دوران عزاداری ماه محرم را میگذارنیم و آقای رئیسی عضو عیات مرگ سال شصت و هفت رئیس جمهور منتصب ولی فقیه میباشند، انطباق داده و تعریف نمود.

بحران نظام ارزشی چپ ایرانی

چپ ایران امروز خود را با کدامین ستون ها و پایه های باورمندی های ارزشی تعریف می نماید؟ میدانیم که این پایه های اساسی نظام ارزشی هستند که فرهنگ، ادبیات و پایه های مناسبات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و مدنی را تعیین و مشخص می نمایند.  شاید بشود نظام ارزشی چپ فدائیان  امروز ایران را فقط و فقط با شاخصه هایی از قبیل "دفاع از حقوق بشر" و "دموکراسی"، "عدالت اجتماعی"، "رفع هر گونه مناسبات تبعیض آمیز"، "سمت گیری در مسیر توسعه  اقتصادی" و "غلبه بر بحران زیست محیطی" تعریف نمود.

آیا لیبرال دموکراسی، یا بطور کلی قدرتمداری های حاکمه کلان سرمایه داری در کلام و گفتار و برنامه های نوشتاری خویش مخالف این ارزش ها میباشند؟ آیا بوریس جانسون ها، دونالد ترامپ ها و جو بایدن ها در کلام و نوشتار مخالف حقوق بشر، عدالت اجتماعی، دموکراسی، توسعه اقتصادی، تداوم بحران زیست محیطی و غیره میباشند؟ البته که نه. با این تعریف حزب برنامه محور چپ ما از نظر نظام شاخص های ارزشی خویش جهت تدوین  برنامه ، همان چیزهایی را مطرح میکند، کلان سرمایه داری جهانی مطرح می نماید. امروزه نظام مالیاتی که آقای جو بایدن از آن صحبت میکند، در تداوم و کپی برداری از سیاستهای "کینزی زمان " بنیامین فرانکلین" بعد از بحران کلان اقتصادی 1928  مطرح میکرد، بیشتر در مسیر افزایش مالیات بر ثروتمندان و گسترش تامین اجتماعی  و توسعه اقتصادی تعریف میگردد. آیا این همان تعدیل طبقاتی نیست که دوستان چپ اروپایی ما مطرح می نمایند؟

اینجاست که منزلگاه تاریخی امروز چپ ایران، بخصوص جنبش فدائی پس از نقدهای تاریخی گذشته خویش، بر پایه هایی لغزان،  سست و خطرناکی پی ریزی میشود. جنبش فدائی نه تنها گذشته تاریخی خویش را در بازتابی عکس العمل گرایانه شتابزده  در مقابل بمباران انتقاداتی که از طرف دوستان و دشمنان از آن میشد، با نقدهایی از وقایع ویژه تاریخی مشخص آغاز و بصورتی نفی  و زنده به گور کردن نظام های ارزشی خویش به سرانجام برده است. به همین دلیل هم  نسخه نظام ارزشی برگزیده  اسکاندیناویایی خویش را  بصورتی شتابزده ای  جهت جایگزینی خلاء  ناشی از زنده به گور کردن نظام باورمندی های ارزشی تئوریک خویش جایگزین آنها نموده است.   

در نتیجه، این همسویی های پایه های نظام ارزشی، نظری و برنامه ای  این بخش از چپ ایرانی با نظام قدرتمداری حاکمه کلان سرمایه داری جهانی امپریالیستی، به آن می انجامد که   نظام فکری  این بخش از چپ،  با افتخار طلاق خویش را از طبقه کارگر اعلام نموده به این میبالد که خود را به همزیستی  در درون نظام ارزشی سرمایه سالارانه انطباق داده و به دنبال دوستان استراتژیک خویش میگردد، اگر جایش افتاد آماده است در تقابل با نظام باورمندی ارزشمداری  کار سالارانه سوسیالیستی قرار بگیرد. این بخش از چپ در همسویی با نظام ارزشی سرمایه سالارانه و  استراتژی سلطه گرانه نظام کلان سرمایه داری جهانی با معیارها و ملاک های تعریف شده  آنها به سنجش دوستان و مخالفان خویش در عرصه های داخلی و جهانی می پردازد.

 این نظام فکری، کاملا با نظام ارزشی مبتنی بر باورمندی کار سالارانه، که در این مقطع تاریخی تلاش میکند تا مناسبات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، حقوقی، اقتصادی و غیره را بر  اساس ارزشمداری کارسالارانه  تعریف و دگرگون نماید، کاملا بیگانه میباشد. این نظام ارزشی امروز، در دوران آغاز افول نظام کلان سرمایه داری جهانی، نه تنها در مسیر شکوفائی سوسیالیستی حرکت نمی نماید، بلکه برعکس، گاها بطور خطرناکی در تقابل با آن قرار میگیرد. برای این نظام باورمندی، تضاد میان آنچه که آنها "دموکراسی" و "دیکتاتوری" می نامند، در تعریف مناسبات بین المللی آنها، بر تضاد میان "کار" و "سرمایه"، یا "کارسالاری و سرمایه سالاری" و بالاخره "سمتگیری سوسیالیستی" در مقابل "سمتگیری های تجاوزکارانه امپریالیستی" غالب می اید.

بر پایه این ارزشمداری و محک های سنجشی، نیروها جهانی را نه در بلوک های کار در مقابل  سرمایه، بلکه باید بر دو ستون بندی کشورهای مبتنی بر نظام سیاسی دموکراتیک که مرکز ثقل آن را کشورهای بلوک غربی عضو پیمان ناتو تشکیل میدهند از یک طرف، و تمامی کشورهای دیگری که با  شدّت و ضعف های متفاوت، بر اساس تعریف های قدرتمداری های غربی بعنوان کشورهای غیر دموکراتیک یا دیکتاتوری ارزیابی نمود. به کلامی ساده تر، بر اساس این نظام ارزشی تمامی کشورهایی که توسط قدرتمداری کلان سرمایه داری جهانی بصورت دیکتاتوری و غیر دموکراتیک تعریف میگردند، در صفوف دشمنان این بخش از چپ ایرانی نیز قرار میگیرند.

اینجاست که کشور آمریکا که با جمعیتی مساوی  چهار درصد مردم جهان، بیست و پنج درصد زندانیان دنیا را در خود دارد. کشوری که سیزده درصد مردم آن، بیش از چهل میلیون نفر در زیر خط فقر زندگی میکنند، کشوری دهها نفر در هر هفته در کوچه و خیابان توسط پلیس آن کشته میشوند، هزاران نفر سالانه در تیراندازی های خیابانی از مردم عادی کشته میشوند، کشوری که بطور متوسط سالانه دهها هزار نفر از مردم جهان  موردتجاوز نظامی قرار گرفته توسط آنها، کشته میشوند، کشوری که در آن تبعیضات نژادی غوغا میکند، کشوری که فرهنگ پرستش حمل اسلحه به یکی ار پایه های اساسی منشور قانون اساسی کشوری آن تبدیل گردیده است، به عنوان مهد و مرکز ثقل کشورهای دموکراتیک و بزرگترین مدافع حقوق بشر و نظام های دموکراتیک جهانی تعریف میگردد.

به موزات آن، دشمنان تعریف شده توسط همین نظام ارزشی کلان سرمایه داری در حال اضمحلال جهانی، یعنی کشورهای کوچکی مانند ونزئولا، و کوبا را که توسط آنها و اقمارشان زیر محاصره محاصره اقتصادی خفه میشوند، اجازه ندارند تا پول حاصله از فروش نفت  و کالاهای داخلی خویش را به کشور خود آورده و جهت خرید واکسن ویروس کرونا هزینه نمایند، را کشورهایی دیکتاتوری تعریف می نمائیم که باید نظام های سیاسی آنها عوض شده و از نظامی "دموکراتیک" آمریکائی – غربی کپی برداری نمایند. به کلامی دیگر، باید مترسک ها و دلقک های برگزیده آمریکایی مانند "خوان گوایدو" ها، "حمید کرزای" ها، "احمد چلبی" ها  در یک کودتای آمریکایی و زیر فشارهای مردمی به جان آمده ناشی از محاصره طولانی و بی پایان اقتصادی سیاسی امنیتی کشورهای عضو پیمان ناتو بر سر کار آورده شوند، تا این کشورها نیز به مقام والای مترسک سالاری از "دموکراسی" غربی  فراروئی نمایند.

در ادامه تشریح بحران

ویژگی های بجران ابعاد متفاوتی دارند که به چندین مورد آن در بخش نخصت این نوشتار پرداخته شد. در ادامه به جندین مورد دیگر از این موارد نظر می اندازیم.

نقد  ایدئولوژیک، یا دفن ایدئولوژی

در دنیایی که قدرتمداری های فراوانی با ایدئولوژی های متفاوت، از جمله ایدئولوژی های اسلامی، ناسیونالیستی و نئولیبرالی و غیره در رقابت های کسب حاکمیت سیاسی قدرت نمائی نموده و در خیلی کشورها حاکمیت سیاسی را به دست میگیرند، هزیمت از حزب سیاسی ایدئولوژی محور به برنامه محور، یک چرخش صد و هشتاد درجه ای میباشد. قبل از اینکه به تعریف واژه ایدئولوژی بپردازیم، لازم است به این امر اشاره گردد که شاید نقد ایدئولوژیک به مراتب راه حل بهتر و مناسب تری از نفی و دفن ایدئولوژیک بوده باشد.

شاید بشود ایدئولوژی را اینگونه تعریف نمود، که ایدئولوژی همان تلاقی و انسجام و در هم پیوستگی ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فلسفی و آرمانی یک نظام فکری میباشد که در پیوند با همدیگر یک  واحد، منسجم و یگانه ارزشی، آرمانی ، فلسفی و برنامه ای را شکل میدهند. یک نظام ایدئولوژیک تنها میتواند در دوران چرخش های کلان و بنیادین تاریخی تمدن بشری شکل بگیرد. اگر یک نظام ایدئولوژیک فکری و نظری این امکان را فراهم نکند تا زمینه های امکان پویایی و تکامل و تحول درونی در آن بطور دائم و مستمر جاری گردد، با گذشت دوران، به یک نظام فکری دگم و ارتجاعی تبدیل میگردد که خود با یک  نظام فکری ارتجاعی و بازدارنده و ترمز بزرگی در تحول تمدن بشری تبدیل میگردد.

ارزش محور، یا  برنامه محور

آغاز پایان دوران حاکمیت قدرتمداری کلان سرمایه داری جهانی و سلطه امنیتی نظامی کمپانی های فراملیتی، یکی از همان نقاط عطف کلان تاریخی میباشد. این دوران بنا به ضرورت تاریخی خویش، و برای گذار از ایدئولوژی های اسلام افراطی طالبانی و نظام ولایت فقیه و ناسیونالیسم اسلامی اردوغانی و اخوان المسلمین و غیره از یک طرف، نئولیبرالیسم کلان سرمایه داری و ناسیونال فاشیسم مسیحی غربی و نژاد پرستی صهیونیستی  از طرف دیگر، حتیاج دارد تا  بافت یگانه، منسجم و واحد  نظام ارزشی، آرمانی  انسان محور خویش را بر پایه های ارزشی کار سالاری در مقابله با سرمایه سالاری، بصورت یک نظام فکری ارزشی واحد  ارائه نماید.

بنیانگذاران جنبش سوسیالیستی، بر اساس درک این ضرورت تاریخی، پایه های اولیه این نظام فکری را در حد توان علمی زمان خویش پی ریزه نموده اند. اینجاست که ضرورت نقد ایدئولوژیک آرمان های جنبش سوسیالیستی در راستای تکوین و تکامل آن به موازات تحولات علمی فنی و تکنولوژیک و غیره به یک ضرورت روز تبدیل میگردد. با همان استدلال، نفی، دفن و زنده به گور کردن ارمان های ارزشی جنبش سوسیالیستی و جایگزینی آن با یک نظام برنامه محور، به این میماند که با تیر و کمان، به پیکار با تکنولوژی روبوتیک، پهیادها و هوش مصنوعی رفته باشیم.

آزادی انسانی و حقوق بشر، متفاوت از دموکراسی میباشند

عشق به انسانیت و آزادیخواهی از پایه های قدرتمند تاریخی و فرهنگی نظام ارزشی ما انسان های شرقی بوده است. تنها کافی است از اشعار فیلسوفان ایرانی به شعر " بنی ادم اعضای یکدیگرند، که در آفرینش ز یک گوهرند" سعدی شیرازی که بیش از هفتصد سال پیش سروده است اشاره نمود. فلسفه اومانیستی و انسان محوری از اشراقیونی چون شهاب الدین سهروردی، منصور حلاج گرفته تا سعدی، حافظ، عمادالدین نسیمی، فضل الله نعیمی، هژار و هئمن کوردستانی، محمد فضولی ، جلال الدین رومی و خیام نیشابوری بصورت انگشت شمار اشاره نمود که عمق تاریخی ژرفای عشق به ارزش های انسانی را در فرهنگ مردم شرق، از جمله ایران خودمان به نمایش می گذارد. بنابر این، آزادگی و احترام به حقوق بشری ، که منشور جهانی حقوق بشر نیز بخشی از آن میباشد، نه تنها برای مردم ایران بیگانه نمیباشد، بلکه یکی از پایه های اصلی و اساسی نظام ارزشی بافت فکری – نظری بالنده سوسیالیستی و نظام روان اجتماعی پردایم دوران کارسالاری میباشد. با این مقدمه میتوان نتیجه گیری نمود که هر فرد سوسیالیستی در هر شرایطی پیگیرترین مدافع حقوق و آزادیهای بشری در شکوفائی و بالندگی انسان ها میباشد.

بطور همزمان، اگر "دموکراسی" را بصورت چالش رقابتی جهت فتح سکوی قدرت ، یا اینکه حاکمیت نظری اکثریت جامعه بر پایه های یک نظام انتخاباتی در نظر بگیریم، که ریشه های تاریخی آن به دوران تمدن یونان قدیم میرسد، این نظام مدیریت سیاسی  را  امروز میتوان به نوعی  بر پایه های نظام ارزشی اخلاقی   "یوتیلیترین" تشبیه کرد، که در مقابل "ایگلیترین" و "فلسفه اخلاقی کانت" قرار میگیرد که در آن منافع اقلیت میتواند قربانی منافع آنانی گردد که با نام اکثریت، سکوی قدرت را در دست میگیرند.

امروزه در عین حالیکه نظام های مدیریتی اجتماعی، مدنی،  سیاسی، اقتصادی و غیره  خیلی پیچیده تر و تکامل یافته تر از آن میباشند که بتوان آن را در یک سیستم انتخاباتی حاکمیتی "دموکراتیک"  اکثریت بر اقلیت خلاصه کرد، به روشنی میتوان مشاهده نمود که نه تنها "آزادی و حقوق بشر" در مقایسه با "دموکراسی"، دو پدیده کاملا مستقل و مجزائی از همدیگر میباشند، بلکه هر دوی آنها باید بصورتی جداگانه و مستقل مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و ارزیابی گردند.

این در شرایطی میباشد که  در ادبیات سیاسی روزمره امروزی غالبا دموکراسی را مترادف و همراه با کلمه آزادی مورد استفاده قرار میدهند، که در عمل  اهداف گمره کننده ای را در افکار اجتماعی القا می نماید. در شرایطی که به تنهایی دموکراسی نه نان سر سفره میشود، نه کار برای کارگران. نه سرپناه آوراگان میگردد، نه تامین بهداشت و رفاه اجتماعی. دموکراسی به تنهایی نه مشکل گرمایش محیط زیست را میتواند حل بکند، نه انواع تبعیضات را در جوامع انسانی از میان بردارد. این در شرایطی میباشد که "دموکراسی" در مورد اینکه تا چه اندازه میزان حاکمیت مردمی را تضمین و اعمال می نماید، یک پدیده نسبی میباشد. با این تعریف، دموکراسی تابعی از نظام قدرتمداری حاکمه اجتماعی، و امروز بطور مشخص قدرتمداری حاکمه کمپانی های بزرگ کلان سرمایه داری  میباشد.  "دموکراسی" به همان نسبتی که در نظام حاکمیت سوسیالیستی میتواند واقعا  قدرت حاکمیت مدیریتی مدنی توده های زحمتکشان را در جامعه اعمال و پیاده نماید، بر عکس امروزه در دوران حاکمیت نظام ارزشی سرمایه سالاری توسط کلان سرمایه داری های حاکمه، بصورت های خشونت آمیزی بعنوان وسیله و آلتی جهت حفظ این قدرتمداری موجود، و فریب، سرکوب و برده نمودن توده های مردم مورد استفاده واقع میگردد.

در نظام حاکمیتی کلان سرمایه داری و حاکمیت کمپانی های بزرگ و چند ملیتی،  "دموکراسی" وسیله ای در دست قدرتمداری مافیا های سرمایه سالاری مختلف در جهت تامین منافع آنان می باشد. در این نظام های به اصطلاح انتخاباتی و مدیریت سیاسی که در ظاهر "دموکراسی" نامیده میشود،  با توجه به قدرت و توان رسانه های تبلیغاتی و هزینه های هنگفت سازماندهی و پیشبرد کارزار انتخاباتی، افراد عادی از توده های زحمتکشان فقط بصورت سیاهی لشکر ها و  بازیچه ای در این وسط تنها امکان و فرصت انتخاب کردن میان مافیاهای قدرت کلان سرمایه داری مختلف را خواهند داشت.

صدور دموکراسی توسط استعمارگران سابق و قدرتمداری های امپریالیستی امروزی، چیزی غیر انتصاب مترسک ها و مزد بگیرانی از طرف اربابان جهت تضمین سلطه گری آنان، یا صدور قدرت مداری، اجرای پروژه های کودتا در کشورهای جهان سوم، تجاوز نظامی به آن کشورها و اجرای پروژه های تجاوزکارانه دیگر، مفهومی دیگر ندارد. لذا، محدود کردن فعالیت سیاسی چپ سوسیالیستی، که خواهان تحولات بنیادین اجتماعی سیاسی اقتصادی میباشد به چهارچوبه های تنگ نظام لیبرال دموکراسی، عملا توده های مردم را به گمراهی می کشاند. در حالیکه تبلغ استراتژیک "لیبرال دموکراسی" بعنوان هدف چایگزین دوران تحول گذار به سوسیالیسم در شرایط حاکمیت های کلان سرمایه داری، تنها میتواند به عنوان استراتژی خود کشی سیاسی خود و گمراه نمودن مردم تعریف گردد.

در خاتمه این موضوع باید گفته شود که نیروهای چپ و سوسیالیستی پیگیرترین مدافعان آزادی و حقوق بشر و استفاده از مکانیزم های دموکراتیک نه تنها به نفع کارگران و زخمتکشان، بلکه تمامی مردم کشورهای خویش می باشند. این در شرایطی می باشد که هر روزه شاهد بوده و هستیم که به نام دفاع از ازادی، حقوق بشر و دموکراسی چه جنایات و توطئه های تبه کارانه ای  توسط قدرتمداری های حاکمه امپریالیستی در مناطقی مانند ویتنام، آمریکای لاتین، سوریه ، عراق، افغانستان و ایران خودمان صورت گرفته است. آنها به نام آزادی و دموکراسی از این مکانیزم ها جهت حفظ کنترل قدرتمداری خویش به قیمت سرکوب واقعی ازادی در کشورهای خویش نیز سوء استفاده می نمایند، که نمونه بارزه آن زندانی کردن جولیان آسانژ به مدت بیش از یک دهه توسط توطئه های مشترک حکومت های آنگلستان، سوئد و  آمریکا میباشیم.

امروزه دموکراسی هدف نیست، بلکه تبدیل به سکویی گشته است که زمین و قوانین بازی آن تحت کنترل کلان سرمایه سالاری میباشد. لذا، نه تنها دموکراسی به مفهوم ازادی و حقوق بشر نمیباشد، بلکه نمیتواند هدف یک حزب چپ و سوسیالیستی بوده باشد. دموکراسی منزلگاهی در راه گذار سوسیالیستی میتواند بوده باشد، که کنترل و قانونمندی های آن در دست کلان سرمایه داری میباشد. لذا، هدف استراتژیک احزاب چپ و سوسیالیستی، گذار سوسیالیستی خواهد بود. گذار سوسیالیستی اهداف انسانی آزادی، حقوق بشر و دموکراتیک را به نحو به مراتب کامل تری بر اساس نظام ارزشی کار سالاری تحقق خواهد بخشید.

خداحافظی با تحلیل طبقاتی

اگر پذیرفته باشیم که یکی از شاخص های نفی و دفن ایدئولوژی سوسیالیستی از طرف بخشی از چپ ایران خداحافظی با تحلیل طبقاتی بوده باشد، واقعیت این است که موقعیت طبقاتی افراد، به موازات هویت های جنسی، دینی، ناسیونالیستی، شهروندی و ارزش های اخلاقی و غیره آنها، نقشی اساسی در ساختاربندی  بافت فرهنگی روانی، انگیزه های آنها در تحول آفرینی های اجتماعی و بالاخره سمت گیری های سیاسی اجتماعی آنها نقش آفرینی ایفا می نماید.

 این بخش از چپ با نفی و دفن تحلیل طبقاتی، از هویت حزب طبقه کارگر بودن خداحافظی می نماید، و به حزب همگانی عموم ملّتی که در آن ارزش های عموم شهروندی جای آن را گرفته و "رقابت و چالش طبقاتی در بهترین حالت خویش با حاشیه ها رانده میشود" فرا روئی نموده و به حزب برنامه محوری تبدیل میگردد، که افراد از هویت های طبقاتی خویش کنده شده، حول برنامه ای  مشترک، که دائم در حال تغییر میباشد گرد می آیند.

در نظام ارزشی حزب چپی که با تحلیل طبقاتی خداحافظی کرده باشد، ارکان برنامه آن را که مرکز ثقل هویتی این چپ را تشکیل میدهد، همان چهار یا پنج بند دفاع از  " آزادی"، " حقوق بشر"، " حفاظت از محیط زیست"، " رفع تبعیض" و "عدالت اجتماعی"  تشکیل میدهند. همانطور که قبلا گفته شد، لیبرال دموکراسی نه تنها هیچکدام از این بندها را رد نمیکند، بلکه بخاطر صدور این ارزش ها میباشد که میخواهد حکومت های کشورهای دیگر جهان، از جمله عراق، سوریه، لیبی، ایران، افغانستان، کوبا، ونزئولا، چین، و روسیه و  غیره را عوض کرده، تغییر دهند. اینجاست که استراتژی محوری سیاست خارجی جهانی این بخش از چپ، در همسوئی با امپریالیسم، به مبارزه با دیکتاتوری های جهانی، از جمله چین و روسیه تبدیل میگردد.

جایگزینی آن با شیوه تحلیلی " همه با هم "

وقتی بخش مربوط به تحلیل طبقاتی را از مجموعه پارامترهای دخیل در نظام ارزشی و متدهای تحلیلی ما حذف میشود، جای آن را متد تحلیلی "همه با هم" شهروندی میگیرد. این شیوه نگاه و نظام تحلیلی در مورد تحلیل سیاسی داخلی ایران، و همچنین تنظیم صف بندی های ما با یاران و در مقابل رقیبان ما در عرصه مسائل جهانی نیز بطور همزمان صدق میکند.

وقتی بخش تحلیل طبقاتی را از پارامترهای تحلیلی حذف میکنیم، آلترناتیو "دموکراسی" را که هر کسی تفسیر متفاوت و جداگانه خویش را از آن دارد، بعنوان استراتژی گذار از جمهوری اسلامی ایران تعیین میکنیم، با توجه به بحث های قبلی، نیروهایی را که ما آنها را در گروه بندی "غیر دموکراتیک" قرار میدهیم، از جمله در عرصه جهانی حکومت های کوبا، ونزئولا، چین، روسیه، و امثال اینها از گروه دوستان خویش حذف کرده، تمامی قدرتمداری های نئولیبرال به اصطلاح دموکراتیک را که خود را سیمای دموکراسی جهانی معرفی میکنند، و هر روز بخاطر الکسی ناوالنی ها و خوان گوایدوها، در حالیکه "جورج فلوید ها" را در خیابان ها و "جولیان اسانژ ها" را در زندان ها خفه کش میکنند، پیراهن ها خویش را سینه چاک میکنند، در گروه بندی " همه با هم جهانی" خویش قرار میدهند.

بر اساس این نظام فکری، ما از دوستان خویش، تحت پوشش کلماتی مانند " جامعه جهانی"، یا " مجامع بین المللی" که "منظور همان حکومت هایی که خاورمیانه و افغانستان را به این روز نشاندند"، تقاضا میکنیم که تحت پوشش این القاب فراگیر شهروندی دموکراتیک جهانی تشریف بیاورند و فکری به حال مردم افغانستان در مقابل "طالبان" بکنند. همزمان، با استفاده از این القاب مشخص میکنیم که حکومت هایی که امپریالیسم جهانی آنها را غیر دموکراتیک تعریف میکند،  هر روز از طرف امپریالیسم جهانی زیر بمباران پروپاگانداهای تبلیغاتی، محاصره های اقتصادی و خطرات امنیتی قرار گرفته اند، در صفوف دوستان جهانی ما نباشند. 

استراتژی تحلیلی "همه با هم" در مورد سیاست داخلی ایران این بخش از چپ نیز به همان صورت خود نمایی میکند. این استراتژی  راهکار  نیروهای متعلق به "لیبرال دموکراسی سکولار" را در گروه بندی نیروهای آزادیخواه و دموکرات قرار داده، جهت عبور و گذار از قدرتمداری حاکمه نئولیبرال اسلامی ولایت فقیه با ما همدست میداند. در شرایطی که نئولیبرالیسم سکولار ایرانیان خارج نشین بشدت پشتشان به نئولیبرالسم جهانی و امپرالیستی وابسته می باشند. در این شرایط این چپ میباشد که بصورت یک سیاهی لشکر پشت سر آنها جهت به قدرت رساندن یک قدرتمداری دیگر نئولیبرال وابسته به اردوگاه جهانی امپریالیستی ، به جاده صاف کن معرکه تبدیل میگردد.

اینجا استراتژی عبور از جمهوری اسلامی ولایت فقیه، به گذار به لیبرال دموکراسی سکولار ، با حمایت همان دوستان بین المللی نام برده تبدیل میگردد. حزب برنامه محور ما در خیال است تا از یک حزب سیاسی رزمنده تبدیل به حزبی از، یا وابسته به  اکادمیسین ها و کارشناسیانی تبدیل میگردد. حزب چپ برنامه محوری که خود در قدرت نیست تا برنامه های خویش را به مردم ارائه داده و با پشتوانه نهادهای دولتی و ساختارهای مدنی مردمی به مرحله اجرا در بیاورد، میخواهد تا  پیشنهادات برنامه ای خویش را به  نئولیبرال های حاکمه تقدیم نماید، تا آنها به انتخاب خویش در مدیریت سیاسی از آنها استفاده نمایند.

 در مورد مناسبات نئولیبرال ها با نیروهای چپ، زمانی که آنها در قدرت بوده باشند،  فقط لازم است تا نگاه کوتاهی به تاریخ روابط احزاب چپ با قدرتمداری های حاکمه مافیایی کلان سرمایه داری در کشورهای جهان سوم نظری انداخت و مشاهده کرد که تجربه چه نشان میدهد.

شیفت پردایم جهانی

میشود با اطمینان گفت، که جهان امروز یکی از نقاط عطف خویش را گذرانده، و در یکی از نقاط چرخش های کلان تاریخی خویش قرار دارد. گرچه خود این نکته جای بحث چندین کتاب میتواند باشد، فقط کافیست به ویژگیهای این چرخش کلان تاریخی در چندین مورد اشاره نمود.

پیشرفت های انقلاب تکنولوژیک در عرصه های تکنولوژی های  روبوتیک، هوش مصنوعی، تکنولوژی دیجیتال، شکل گیری رسانه های مجازی، درست شدن پول دیجیتال ، یکی از این عرصه های دگرگون کننده میباشد. این انقلاب صنعتی تاثیرات شگرف خود را نه تنها در عرصه های تولیدات و بهره وری اقتصادی، فرهنگ روانی انسان ها، بلکه در تمامی عرصه های زندگی انساتی، مناسبات فرهنگی، رقابت های سیاسی و غیره بر جای میگذارد.

پیش بینی اینکه در همین دهه ای که ما در آن هستیم، چین به اولین و قدرتمندترین اقتصادی جهانی تبدیل خواهد شد، و آمریکا و انگلیس در این عرصه به کشوری می بازند، یا اینکه دلار آمریکااز  موقعیت ممتاز واحد پولی مبادلاتی جهانی به زیر کشیده خواهد شد،  در شرایطی که چین تا همین چند دهه قبل، یکی از کشورهای جهان سوم بود، و چند دهه قبل از آن یکی از مستعمرات قدرت های اروپایی بود، یکی دیگر از ابعاد این تحول کلان جهانی میباشد.

پیش بینی اینکه با باخت موقعیت درجه اولی در عرصه اقتصادی به چین، و شکل گیری واحد های پولی دیجیتال، احتمال زیادی میرود که دلار آمریکا از موقعیت واحد پولی مبادلات جهانی پایین آمده و دیگر واحد پولی اصلی مبادلات جهانی را از دست بدهد؛ و دیگر واحد اصلی پولی مبادلات جهانی نباشد، موجب چه عکس العمل هایی از طرف آنها در اقصا نقاط دنیا خواهد شد.

ویروس کرونا بعنوان یک شاخص و محک سنجشی شفاف،  اشکالات کلان و فراوان اساسی کشور های جهان سرمایه داری، بخصوص سرمایه داری امپریالیستی و کلان را به  بصورت یک آبکش سوراخ سوراخ شده به نمایش گذاشت. به همان نسبت،  به موازات کاهش تولیدات ناخالص ملی این کشورها، میزان بدهکاری ها،  تولید اسکناس های پولی بدون پشتوانه به میزان های چندین برابر تولید ناخالص ملی این کشورها، به وضوح نشان میدهد، که این حباب گنده و باد کرده، روزی خواهد ترکید.

فجایعی که کشورهای امپریالیستی در سوریه، عراق، لیبی، افغانستان، و خود ایران آفریده اند، از یک طرف و توطئه بر سر کار آوردن مجدد "طالبان" ها در افغانستان و بعضی کشورهای دیگر، نه فقط  آبروی اخلاقی اندک جهانی آنها را از بین برد، بلکه فاصله میان بلوک های اروپا از یک طرف، و بلوک انگلوساکسونی آمریکا انگلیس از طرف دیگر و بالاخره روسیه و چین در مقابل آنها  را به موازات بلوک بندی های  در حال شکل گیری دیگر منطقه ای جهانی را هر چه بیشتر گشاد تر و از همدیگر دورتر کرد. این امر، حکومت های کشورهای جهان سوم، یا کوچک تر دیگر مناطق مشخصی که بصورت استراتژیک خود را به بلوک آمریکا – انگلیسی چسبانده بودند، را به دوباره فکر کردن کشانده است

در یک چنین شرایطی، مردم، بخصوص نسل  های جوان کشورهای کلان سرمایه داری، به موازات مردم کشورهای جهان سوم، به دنبال آلترناتیو جداگانه ای غیر از نظام های سرمایه داری غربی میباشند. این آلترناتیو، نه تنها بر پایه های نظام ارزشی کاملا جداگانه ای در شرف شکل گیری میباشد، بلکه این نظام ارزشی به همراه خویش ادبیات جدید خود، نظام فرهنگی ویژه خویش، و مناسبات اجتماعی متناسب با شرایط نوین را شکل داده و می آفریند. 

 

چند نکته کوتاه در مورد حزب توده ایران

حزب توده ایران بطور تاریخی  به فاصله کوتاهی و بدنبال  از هم پاشیدن حزب کمونیست ایران توسط رضا میر پنج، بر پایه های شکل گیری گروه پنجاه و سه نفر تشکیل گردید. از این نظر، امروز هم خود را ادامه دهنده  حزب کمونیست ایران و جنبش سوسیالیستی کارگری ایران قلمداد میکند. حزب در آینده ای خیلی نزدیک  به هشتادمین سالگرد تاسیس خود میرسد.

میدانیم که جنبش فدائی  در نتیجه نقد دیالکتیکی تاریخی حزب توده ایران تاسیس و در سال پنجاه و هفت به بزرگترین سازمان سیاسی چپ سوسیالیستی ایران فرا رویید که در ایران از پایگاه اجتماعی چندین میلیونی برخوردار بود. تظاهرات چند صد هزار نفری فدائیان خلق در میدان آزادی یکی از نمودهای این پایگاه توده ای و مردمی بود.

میدانیم که بنیانگذار استراتژی شکوفائی جمهوری اسلامی ایران، که سازمان اکثریت هم برای مدتی اندکی از آن پیروی کرد، حزب توده ایران بود. دستگیری ها و زندان و اعدام فعالین سیاسی اجزاب سیاسی چپ و آزادیخواه دیگر  ثابت کرد که این استراتژی تا چه اندازه ای اشتباه بوده است. جنبش فدائی با نقد مداوم این استراتژی و راهکارهای دیگر  خویش، دائما با پویایی تلاش کرده است تا در چالش با مسائل  روز با شفافیت برخورد نماید.

برعکس، حزب توده ایران نه در مورد دوران حکومت دکتر مصدق، نه در این مورد که چرا با نقد دیالکتیکی اشتباهات حزب توده ایران جنبش فدائیان خلق در ایران شکل گرفت و نه در مورد استراتژی شکوفائی جمهوری اسلامی ایران، نقد درخوری به مردم ایران ارائه نداده است. نقد نکردن سیاستهای خویش از طرف حزب توده ایران فقط با پشتیبانی موقعیت و مناسبات خویش با احزاب برادر جهانی، بصورت فرضیه ای پذیرفته شده اتوماتیک؛ خود را نماینده سیاسی اصلی جنبش کارگری سوسیالیستی ایران و حزب طبقه کارگر در ایران معرفی می نماید. با این پیش فرضیه، انتظار دارد که بقیه نحله های چپ سوسیالیستی آمده و به آن بپیوندند.

حزب توده ایران به یک سوار تک چشمی می ماند که فقط یک سمت خویش را میبیند، ولی با این وجود با  تمام سرعت به پیش تاخته و از بقیه می خواهد به دنبال آن راه بیافتند. حزب  خودش را به مانند سّکه ای  به نمایش می گذارد، که فقط یک سمت دارد، و رویه دیگر آن دیده نمیشود. حزب هیچگاه اشتباهات تاریخی خویش را به نقد نکشیده، با شفافیت در این موارد برخورد ننموده است. لج بازی حزب در این مورد به آنجا می انجامد که امروز هم حزب، از دوران مدافعه خویش از استراتژی شکوفائی جمهوری اسلامی ایران، فقط جنبه های انتقادات خویش  در چهل و چند سال پیش را به نمایش گذاشته و روی حمایت های خویش که به مراتب گسترده تر و عمیق تر بود، کاملا سرپوش می گذارد.

آنچه به بحث امروز ما مربوط میشود این است که این محفل گرایی، دگماتیسم، لج بازی، یکسویه نگری و ادامه این استراتژی که چون حزب مناسبات تاریخی ویژه ای با احزاب برادر خویش دارد، به آن این امتیاز را میدهد که بخاطر حق آب و گل، بقیه باید  کور کورانه به دنبال آن راه بیافتند. این امر نشان میدهد که نه تنها حزب از تاریخ نیاموخته، بلکه نمیخواهد بیاموزد.

نظام ارزشی کار سالاری به جای سرمایه سالاری

ارزش محوری و کلان دوران گذار امروز، بر محور ارزش مداری کارسالار مبتنی میباشد. نظام های اجتماعی بر پایه های یک سری از ارزش های اجتماعی مبتنی می باشند. قانونمندی های اداری دیوانی، مناسبات ساختاری اجتماعی، مناسبات اقتصادی، بافت های فرهنگی اجتماعی، و بالاخره مناسبات سیاسی و امنیتی  هر دورانی بر محور ارزش های کلان آن دوران مشخص  استوار می باشند. جامعه بشری طی چندین صده گذاشته بطور غالب بر محور ارزش مداری سرمایه سالار تنظیم، کنترل و اداره گردیده است.

بر یک چنین پایه هایی میباشد که در نظام سرمایه داری، تمامی مناسبات نامیرده شده شامل قوانین، مناسبات اقتصادی  ،بافت های فرهنگی، مناسبات اجتماعی، نظام قضائی کشور، ساختاربندی سیاسی امنیتی و غیره، همه بر محور ارزش مداری سرمایه سالاری استوار میباشد. 

 معلمین بزرگ جنبش سوسیالیستی این امر را از یکصد و پنجاه سال پیش تشخیص دادند، که ارزش مداری کارسالاری و ساختارهای مدنی اقتصادی آن باید از بطن همین نظام سرمایه داری نزج گرفته، تکوین یافته و شکوفا گردند. وقایع پیش روی ما همه نشان میدهند که یک پردایم شیفت جدیدی در حال شکل گیری میباشد که تاثیرات و بازتاب های مشخص و ویژه ای بر تحولات جاری به جای میگذارد. به گل نشستن پروژه های ویران گراننه امپریالیستی در خاورمیانه و افغانستان، عدم توان مقابله لازم با بحران ناشی از ویروس کرونا را میتوان از این نمونه ها شمرد. دوران پسا کرونا میتواند بحران اقتصادی اجتماعی گسترده تری را به همراه داشته باشد. به همین دلیل، در شرایط شیفت پردایم مناسبات جهانی به سمت آغاز پایان سلطه قدرتمداری جهانی امپریالیستی، به موازات رشد انقلابی و عظیم علمی فنی و تکنولوژیک بشری، این دستاوردها زمینه را برای نفی نظام ارزشی کهنه، از سرمایه سالاری به کار سالاری انتخاب گذار های سوسیالیستی فراهمتر می نماید.

ظالمانه بوده نظام سرمایه سالاری، سقوط نرخ بهره وری در این نظام، نقش تخریبی آن در گرمایش کره زمین، نقش ضد بشری آن در به راه انداختن جنگ های ادامه دار و پایان ناپذیر منطقه ای، روی آوردن آن به پرورش مجدد نظام های ارزشی ضد بشری و ارتجاعی تروریستی اسلامی مانند طالبان در افقانستان به موازات ناسیونالیسم افراطی و انواع ارتجاع فاشیستی دینی و غیره، همه شاخص هایی هستند دال بر نقش تخریبی و ویران گرانه این نظام در نزدیکی به  دوران پایان عمر خویش.

این دوران، شرایطی را فراهم تر می نماید که مردم کشورهای جهان سوم، بصورت های مستقل تری آلترناتیو گذار مستقیم سوسیالیستی را برای نظام مدیریت اقتصادی سیاسی خویش انتخاب نمایند. این مساله شامل ایران نیز میگردد. جنبش چپ سوسیالیستی ایران میتواند بصورت یک آلترناتیو واحد با آلترناتیو سوسیالیستی برای گذار و عبور از جمهوری اسلامی ایران در صحنه ظاهر گردد.

آلترناتیو   سوسیالیستی

اگر قبول داشته باشیم ساختار اجتماعی اقتصادی فرهنگی حقوقی سیاسی آلترناتیو مبتنی بر نظام ارزشی کار سالاری، سوسیالیسم نامیده میشود، امروز بیش از هر زمان دیگر لازم است که پرچم آن برافراشته شده و بعنوان جایگزین معرفی گردد. امروز بیش از هر زمان دیگر لازم است تا از تاریخجه قهرمانانه و پر خون بیش از صد ساله جنبش سوسیالیستی در ایران دفاع کرده و اجازه نداد تا لجن پراکنی های دشمنان آن را آلوده نماید.

اگر تاریخچه جنبش سوسیالیستی  در جهان توام با شکست ها و پیروزی ها، اشتباهات و موفقیت ها، حتی بعضی موارد توام یا جنایات غیر قابل دفاع بوده است، در عمر کوتاه یکصد و پنجاه ساله خویش توانسته است درس های لازم را گرفته و دوران کودکی خویش را از سر گذرانده و  بتواند بصورتی رنگارنگ خود را بعنوان آلترناتیو های متنوع و گوناگون قدرتمند در عرصه های مختلف جهانی ارائه نماید.

طی دو سه دهه اخیر امپریالیسم تا حدود زیادی هم با موفقیت در تلاش بوده است تا از هم پاشیدگی اتحاد جماهیر شوروی را بعنوان مرگ آرمان سوسیالیسم به عنوان یک نظام اجتماعی سیاسی معرفی کرده و آن را به عنوان یک نظام دیکتاتوری تاریک، عقب مانده، ارتجاعی شکست خورده معرفی نماید، بشریت مانند فاشیسم هیتلری نباید آن را دوباره تجربه نماید.

در شرایطی که در تمام کشورهای جهان جنبش کارگری سوسیالیستی یکی از نیروهای قدرتمند اپوزیسیون سیاسی آن کشورها می باشند، در تعداد محدودی از کشورهای جهان نیز، زیر بمباران شدید تبلیغاتی، امنیتی و محاصره های اقتصادی امپریالیستی، تعداد معدودی از کشورهایی که در آنها قدرت سیاسی بدست نیروهای سوسیالیستی افتاده بود، قادر گردیده اند، تا سنگر خویش را حفظ نمایند.

الگوی " چین "، یکی از نمونه هایی میباشد، که در آن حزب کمونیست چین طی مدت هفتاد سال گذشته توانسته است قدرت سیاسی را حفظ نموده وکشور را هدایت نماید. این حزب بصورت کنترل شده توانسته است تا به سرمایه داری این امکان را بدهد تا در شکوفایی اقتصادی کشوری نقش فعال  خویش را به موازات ساختارهای اقتصادی دولتی و تعاونی و غیره ایفا نماید. این رهبری حزب کمونیست چین میباشد که قادر گردیده است تا این کشور را طی چندین دهه، از یک کشور جهان سوم، به سطح دومین اقتصاد جهان برساند.

 این امر موجب گردیده است تا ضد تبلیغات قدرتمند و هدفمندی از طریق رسانه های دنیای کلان سرمایه داری در این مسیر که چین یک کشور سرمایه داری پیشرفته میباشد، و در مسیر سوسیالیستی حرکت نمی نماید به راه انداخته شود. ما حکومت چین را در مسیر سوسیالیستی قبول داشته باشیم، یا آن را سرمایه داری کلان تلقی بکنیم، یک حکومت دیکتاتوری بدانیم که به مردم خویش آزادی نمیدهد، یا کشوری تلقی بکنیم که بیش از هشت صد میلیون نفر را از فقر بیرون آورده است، این واقعیت را نمیتوان کتمان کرد که چین تحت رهبری حزب کمونیست که دهها بلکه چند صد میلیون عضو دارد، قادر گردیده است تا از یک کشور عقب مانده طی چندین دهه به یکی از پیشرفته ترین کشورهای جهان فراروید.  چین، نه انتظار میرود در عرض همین دهه به اولین اقتصاد دنیا فرا روییده، بلکه از نظر پیشرفت های علمی فنی، در تمام عرصه های تکنولوژی روبوتیک، فضایی، هوش مصنوعی، پول دیجیتال و شهرهای هوشمند و غیره نیز درسطح پیشرفته ترین کشورهای چهان قرار گیرد.

تجربه چین نشان میدهد که حزب سیاسی طبقه کارگر میتواند با برنامه ریزی و هدایت و کنترل خویش میتواند به صورت مدیریت شده ای به  سرمایه داری  امکان رشد و شکوفایی در راه رشد اقتصادی و رفاه عمومی را فراهم نماید. بر عکس این امر صادق نمیباشد. به این مفهوم که، حاکمیت قدرتمداری کلان سرمایه داری همیشه به مفهوم سرکوب به قصد نابود کردن احزاب سیاسی طبقه کارگر بوده و حتی امکانات فعالیت های سندیکایی را هم از آنها میگیرند. 

 

نیروهای اجتماعی پایگاه چپ سوسیالیستی

هسته مرکزی، فانوس دریایی و موتور محرکه نیروهای محرکه تحول و گذار از جمهوری اسلامی ایران به و آفرینش سمت گیری بدون برگشت جامعه سوسیالیستی را همچنان طبقه کارگر ایران تشکیل میدهند. یاران کارگران در این پیکار متناسب با شرایط تاریخی اجتماعی تنوع  و ویژگی مشخص خود را می یابند. جامعه  سوسیالیستی، با ارزشمداری کار سالاری آزادی و رفاه و امکانات شکوفایی اقشار دیگر جامعه از جمله زنان، گروه های اتنیکی تحت ستم، دیگر زحمتکشان، پیشه وران، روشنفکران را فراهم می نماید.

در ایران خودمان، همیشه جنبش های دانشجویی و معلمان از نیروهای رزمنده  صف مقدم یاران طبقه کارگران ایران بوده اند. آنها به دلیل اینکه در زمینه آموختن و آموزش دادن در صفوف مقدم جامعه قرار دارند، از طرف دیگر، اکثر آنها خود از طیف های زحمتکش و فقیز جامعه برخاسته اند، با آگاهی به آنچه در جامعه میگذرد، در پیکار رهاییبخش هم خود را در صفوف مقدم همراه کارگران می یابند.

این در حالی میباشد که نیروهای اجتمایجنبش های ضد تبعیض، از جمله مبارزه علیه تبعیض جنسی، یا اتنیکی، و یا دینی و غیره، لزوما به دنبال عبور از یک ساختار کلان اجتماعی به ساختار دیگر نمیباشند. آنها در هر ساختاری که بوده باشند، خواهان آزادی و برچیده شدن تمام اشکال و نمودهای رفتاری تبعیض آمیز می باشند. احزاب سیاسی چپ و سوسیالیستی در صفوف مقدم جنبش ضد تبعیض بوده و نشان داده و میدهند که پیشگامان جنبش برابری و آزادی فردی و اجتماعی میباشند.

 اگر خصوصا پس از بر سر کار آورده شدن جمهوری اسلامی ایران، جنبش زنان در ایران بر علیه تبعیض های ارتجاعی بر علیه آنان  اوج گرفته و بعنوان یکی از عرصه های موثر و قدرتمند مبارزه آزادی و عدالت خواهانه  کشور تبدیل شده است. جنبش زنان ایران،  نشان میدهند که به همراه دیگر جنبش های ازادیخواهانه ضد تبعیض دیگر، میتوانند در صفوف مقدم مبارزات آزادیخواهانه همگام با  کارگران، دانشجویان، معلمان، روشنفکران و دیگر زحمتکشان شانه به شانه در این پیکار تاریخی گذار به جامعه ای آزاد و عادلانه  مبارزه نمایند.

ضرورت تاریخی همکاری ها، ائتلاف ها، جبهه، یا اتحاد

برآمد واحد چپ ایران، به موازات خیزش های جنبش کارگری، نقشی حیاتی در تثبیت نیروهای جبهه گذار سوسیالیستی، بعنوان هسته مرکزی و مرکز ثقل جنبش ازادیخواهانه و عدالت جویانه مردم ایران می باشد. امروز، به هزاران دلیل متفاوت میتوان گفت که شرایط برای اتحاد نیروها، سازمان ها و احزاب چپ در ایران، و تشکیل سازمان یا حزب واحد فراهم نمیباشد. آنچه  را که میتوان بطور واقعبینانه در مورد آن صحبت کرد، در درجه اول ضرورت برآمد واحد نیروهای سوسیالیستی در صحنه سیاسی کشور برای موفقیت آنها در برگشت ناپذیر کردن گذار سوسیالیستی از جمهوری اسلامی ایران میباشد. موضوع دیگر اینکه، برای هموار کردن  چگونگی راههای همکاری ها، تبادل نظر ها در مسیر شکل گیری ائتلاف ها و همکاری های پایدار چگونه میتواند برنامه ریزی شده و هموار گردد.

نیروهای چپ و سوسیالیستی، از  حزب چپ ایران ( فدائیان خلق) گرفته تا حزب توده ایران گرفته تا نحله های مختلف دیگر جنبش فدائیان خلق، از احزاب چپ محلی گرفته تا افراد منفرد  چپ، تا به امروز یا  نخواسته یا نتوانسته اند از تکنولوژی رسانه های مجازی جهت تمرین این همکاری ها، تبادل نظر ها و ائتلاف ها استفاده لازم در حد پاسخگویی به ضرورت نیاز تاریخی را نموده باشند. از جمله قدم های مشخصی که در این مسیر میتوان برداشت میتوان به موارد زیر اشاره نمود.

یک – برآمد واحد سیاسی در قبال مسائل روز. احزاب و سازمان های چپ بصورتی خیلی کم و قابل اغماز در عرصه های سیاسی برآمد مشترک نموده اند. در واقع، میزان برآمد های مشترک آنها با همدیگر روندی نزولی داشته و امروز شاید سال به سال هم اتفاق نمی افتد.

دو – سریال های بحث ها و تبادل نظر های مداوم در رسانه های مجازی از تلگرام، یوتیوب، یا پالتاک گرفته تا کلاب هاوس و دیگر روش های موجود. رسانه های دیجیتال و مجازی چنان امکاناتی را فراهم نموده اند که از طریق استفاده موثر از آنها میتوان راه های چندین ساله با ابزار کهن را امروزه در چندین ماه طی کرد. از جمله موثرترین این امکانات، کلاب هاوس میباشد که میتواند نقشی حیاتی و کلیدی در نزدیکی هر چه بیشتر نیروهای جبهه سوسیالیستی به همدیگر ایفا نماید.

سه - برآمد های مشترک  بصورت برنامه های مشترک در مناسبت های مشخص یا تاریخی و روز. آیا  یکصدمین تاسیس حزب کمونیست ایران، یا هشتادمین سالگرد تاسیس حزب توده ایران یا پنجاهمین سالگرد تاسیس جنبش فدائیان خلق، فقط متعلق به گروه های مزبور میباشد، یا متعلق به کل جنبش چپ سوسیالیستی ایران میباشند. چگونه میتوان در این مناسبت ها برآمد مشترک نمود، یا در مراسم همدیگر بصورت فعالتری نقش آفرینی نمود.

چهار – تشکیل کمیته های مشترک موقت برای اجرای پروژه های مشخص. به عنوان مثال، برای برگزاری مراسم روز جهانی کارگر، میتوان یک کمیته مشترک موقتی را تشکیل داد تا این پروژه مشخص را به مرحله اجرا در بیاورد.

پنجم – پیگیری در استمرار و ادامه دار بودن این برآمد ها. تنها و تنها از طریق استمرار این همکاری ها و برآمدهای مشترک میباشد که نه تنها سد های بی اعتمادی شکسته شده و پلهای اعتماد و شناخت از همدیگر ساخته خواهند شد؛ بلکه فرهنگ روانی مناسباتی فراگیر و واحدی شکل خواهد گرفت که همه بتوانند خود را متعلق به آن یافته و زیر چتر آن گرد بیایند.

پایان سخن

چگونگی مضمونی وساختاری فاز و مرحله بعدی برآمد مشترک چپ سوسیالیستی ایران، در شکل جبهه ای یا اتحاد و یا غیره، بستگی به پیشرفت های مضمونی و فرهنگی و ارتباطاتی در برآمد های مشترک فاز های ذکر شده مشابه آنچه در بالا ذکر شد خواهد بود. تنها یک چنین همکاری هایی میباشد که قادر خواهد بود محفل ها، نحله ها و گروه ها و سازمان های مختلف را تحت پوشش فرهنک روانی و آموزه های سوسیالیستی در ارتباطی مستحکم تر دور هم گرد بیاورد.

دنیز ایشچی

24 اوت 2021

 

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

دنیز ایشچی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.