با تخته گوشت بزرگ و سنگین آشپزخانه بر سر جبار شبانی زده بودند و سرش شکل هندسی اش را از دست داده بود و ۲ روز از سردرد وحشتناک در آغوش من ناله میکرد، وقتی از زندان آزاد شدم مادر جبار شبانی چند بار به دیدنم آمدم و از من خواست شکنجه های فرزندش جبار را برایش بازگو کنم و من نمی پذیرفتم . مادر گفت:« من قوی هستم بهم بگو!، من در ملاقات ها به جبار قول داده ام که «همیشه بخندم» و من...ناگزیر بیان کردم با اشک و ...مادر دستانم را فشار میداد و بگو من قوی هستم... یک لحظه گریه اش گرفت و بعد سریع خودش اشکهایش را پاک کرد و باز خندید...، مادر می خندید فقط به خاطر قولی که به جبار داده بود« مادر همیشه باید بخندی همیشه» و تکرار میکرد من به جبار قول داده ام همیشه بخندم.... دیدن کمتر
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید