رفتن به محتوای اصلی

آنارکوسندیکالیسم
27.09.2021 - 13:20

 

 

آنارکو سندیکالیسم

 

دنیز ایشچی

آغاز سخن

اگر در انترناسیونال چهارم، مارکس و سوسیالیستها ، طرافداران میخائیل باکونین را اخراج نمیکردند، و تلاش می کردند تا در همگامی با همدیگر در مسیر اهداف سوسیالیستی حرکت نمایند، تاثیرآن بر آینده سرنوشت جنبش سوسیالیستی کمونیستی چه میتوانست بوده باشد؟ با همان استدلال، اگر بلشویک ها و لنین، بعد از پیروزی انقلاب اکتبر، به سرکوب و متلاشی کردن آنارشیستها در روسیه، بخصوص اوکرائین نمی پرداختند و آنها را در سازندگی سوسیالیستی کشور بطور مستقیم و فعال سهیم می کردند، تاثیر آن در سرنوشت  و آینده اتحاد جماهیر شوروی چه میتوانست باشد؟ آیا ها و چرا های فراوان دیگری هم در طول تاریخ  صد و پنجاه ساله چالش های ما بین جنبش های سوسیالیستی و آنارشیستی  وجود دارد، که جا دارد به آنها با دیدی بیطرفانه و روشن بینانه ای نظر افکند.

مقدمه

چرا باید منی که بیش از شش دهه از عمرم گذشته است، تا دو هفته پیش، عوض اینکه  مفهومی تاریخی و علمی از کلمه "آنارشیسم" داشته باشم، معنای آن  را بصورت عامیانه  مترادف با "هرج و مرج" درک میکردم؟ چرا زمانی که در دوره انترناسیونال های اول تا چهارم (1864-1868)، در دوران جنگ های داخلی فرانسه، در تشکیل کمون پاریس بین ماههای مارس تا می سال 1871، در کشتار اول ماه می 1886 در شیکاگو، در انقلاب زاپاتیستها در مکزیک به سال 1911، در جنگ های داخلی اسپانیا بین سالهای 1936 تا 1939و تشکیل جمهوری دموکراتیک اسپانیا و خیلی موارد تاریخی دیگر آن دوران، میزان نقش آفرینی آنارشیستها شاید دهها برابر بیشتر از سوسیالیستها و مارکسیستها بود، با وجود این، در متون مطالعاتی مارکسیستی لنینیستی، نقش تاریخی آنها یا عملا حذف شده، یا بصورتی که آنها "خرده بورژوازی" افراطی و تند روانی در حاشیه بودند، که به مرور به تحلیل رفته اند، برخورد شده است؟ اینجاست که تعصب مارکسیستی لنینیستی، مانع از روشن و شفاف و واقع بینی شده و بخش عظیمی از تجربه جنبش کارگری سوسیالیستی را به بوته فراموشی می سپارد.

کنجکاوی من در مورد "میخائیل باکونین"، دریچه ای را برای من باز کرد، تا طی دو سه هفته گذشته مطالعات کوتاهی را در باره مفهوم آنارشیسم و تاریخچه جنبش آنارشیستی داشته باشم. اول از همه اینکه این مطالعات افقهای جدیدی از تاریخچه جنبش سوسیالیستی را برایم باز کرد.  دوم اینکه جنبش آنارشیستی بخش جدائی ناپذیر و بزرگی ازتاریخ و تجربیات جنبش سوسیالیستی – کمونیستی جهانی میباشد، که تاثیرات آن در تمام عرصه های جنبش های زحمتکشان و آزادگان مشهود میباشد. اگر آنارشیستها هم مانند مارکسیست ها، در خیلی موارد اشتباهات اساسی و جدی داشتند، در خیلی موارد دیگر نکات درستی را مطرح میکردند، که تاریخ درستی آنها را به ثبوت رسانده است.

همزمان با اخراج میخائیل باکونین در انترناسیونال چهارم به سال 1868، باکونین با چهارده نفر دیگر از رهبران آنارشیستها از کشورهای مختلف اروپایی در لوزان سویس جمع شدند، و بصورت موازی انترناسیونال سوسیالیستی ضد قدرتمداری مجزای خویش را تشکیل دادند.

جنبش آنارشیستی طی یکصد و پنجاه سال گذشته گرچه با وجود اینکه با اشکالات اساسی و بنیادین نظری و عملکردی مواجه بوده است، در عین حال تجربیات عملی و دستاوردهای گرانقدر فراوانی به همراه داشته است، برخی از آنها مورد استفاده بخش هایی از جنبش مارکسیستی سوسیالیستی قرار گرفته و برخی دیگر متاسفانه بخاطر تنگ نظری و علل دیگر قادر نشده است تا از آنها در راه پیشبرد ارمان های سوسیالیستی، آنطور که شایسته است بهره برداری نماید.

در شرایطی که در اوایل قرن نوزدهم،  اشرافیت، روشنفکران و نمایندگان سرمایه داری حاکم در عرصه های مختلف لیبرالیسم و مناسبات و قراردادهای اجتماعی مابین خویش به  چالش ها و آزمون های نظری می پرداختند، به موازات آن و در مقابل، لشکر میلیونی کارگرانی که هفت روز هفته و روزانه دوازده ساعت برای مزدی که فقط کفاف زنده ماندن آنها را میداد، کار میکردند، چالش های نظری خویش را در عرصه اندیشه های سوسیالیستی در قالب هایی مانند مارکسیسم و آنارشیسم و غیره تداوم می بخشیدند.

در باره مفهوم لغوی کلمه آنارشیسم

مفهوم لغوی کلمه آنارشیسم، به معنای حذف یوغ هر گونه قدرتمداری حاکمه از شانه های کارگران، زحمتکشان و تمامی انسان ها میباشد. این  مفهوم شامل حذف قدرت شاه و امپراطوری،  قدرت خدا و مسجد و کلیسا بر بندگانش، قدرتمداری انحصارات و سرمایه داری، یا قدرت اقتصادی و بالاخره هر نوع قدرتمداری دولت حاکمه میباشد.   کلمه آنارشیسم از ترکیب دو کلمه یونانی (ان) و (آرکی)،  "نه" و " حاکمیت و قدرت" تشکیل میگردد. بر اساس این مفهوم، هدف جنبش کارگری سوسیالیستی و آنارشیستی از ساقط کردن قدرتمداری حاکمه نظام سرمایه داری، حذف هر نوع قدرتمداری حاکمه میباشد، تا انسان ها بتوانند در ساختارهای مدنی افقی بدون آقا بالا سر به زندگی بدون طبقاتی در کنار همدیگر بپردازند.

پروفسور "نوام چامسکی" که خود را یک آنارشیست معرفی میکند، در مقایسه نظرات باکونین با مارکس و لنین، مطرح میکند، باکونین با دقت و هوشیاری تمام، پتانسیل های رشد و گسترش فساد در دستگاه حاکمه حزب سیاسی طبقه کارگر پس از کسب قدرت سیاسی،  از جمله حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی را که منجر به متلاشی شدن آن گردید را پیش بینی میکرد. ایشان در ادامه مطرح میکنند، همان طیف های روشنفکرانی که جهت حفظ موقعیت قدرتمداری سیاسی در زمان اتحاد جماهیر شوروی در حزب و دولت بر سر کار بودند، بعد از متلاشی شدن آن، همچنان بر سر قدرت مانده و همگی به بخش هایی از  حاکمان سیاسی منافع کلان سرمایه داران حاکم، یا دوستان مافیاهای قدرت تبدیل گردیدند. حفظ موقعیت قدرتمداری این طیف از روشنفکران در دولت و قدرتمداری حاکمیت، موجب میگردد تا گروه و یک لایه دیگر اجتماعی به قدرتمداری و حاکمیت بر اکثریت مردم رسیده، به نفع لایه های اجتماعی ویژه ای حکومت نماید.  این نظر آنارشیستها اگر صد در صد هم درست نباشد رگه های قدرتمندی از  واقعیت را در خود دارا میباشند.

کلمه آنارشیسم برای اولین بار در حدود سال 1840 میلادی توسط یکی از نظریه پردازان آن دوره "پئیر ژوزف پرودون" ، از نظریه پردازان اولیه جنبش رهایی کارگران از یوغ سرمایه داری، با هدف تشکیل جامعه سوسیالیستی بکار برده شد. "پرودون"  که هر نوع مالکیت را نوعی دزدی تلقی میکرد، .و زندگی آزاد بدون طبقه بندی انسانی را توصیه میکرد، در تعریف هویت سیاسی خویش، به این نتیجه رسید که خود را آنارشیست" به مفهوم خواهان حذف هر نوع قدرتمداری حاکمه تعریف می نماید. 

اگر نظریات پرودون بصورت انقلابی در جنبش زحمتکشان، روشنفکران سوسیالیستی، از جمله مارکس و باکونین را تحت تاثیر قرار داد، و توده های عظیم کارگران و زحمتکشانی را  که زیر یوغ استثمار وحشتناک سرمایه داران به تنگ آمده بودند ودر پاریس به انقلاب روی آورده بودند و کمون پاریس را به سال 1871 آفریدند، بی تاثیر نبود. در گرماگرم این مبارزات اندیشه های سوسیالیستی و آنارشیستی به موازات هم و در تکمیل همدیگر بسوی متلاشی کردن ساختارهای نظام سرمایه داری آن زمان و آفریدن ساختار نظام سوسیالیستی حرکت میکردند.

تشکیل و مدیریت کمون پاریس طی بیش از هفتاد روز عمر آن تجربه بزرگی برای جنبش کارگری محسوب میگردید. در عین حال کشتار و قتل عام بیش از بیست هزار کمونارد در پاریس، از یک طرف میزان شدت و وسعت وحشیگری و جنایت و بربریت صاحبان قدرت و سرمایه را به نمایش گذاشت، از طرف دیگر  برای آنارشیستها هم ثابت کرد، که حتی اگر آنها هم تلاش نمایند تا فقط از طرق مسالمت آمیز، مانند به راه اندختن اعتصابات مبارزات خویش را به پیش ببرند، باز هم آنها با چنین میزان از وحشیگری و خشونت از طرف قدرتمداران حاکمه روبرو خواهند شد. بنابراین، به آنها آموخت که آنها نیز میتوانند در مقابل از شیوه های مبارزات جدی تر و متناسب تری برای محافظت از منافع خویش  استفاده نمایند.

میخائیل باکونین، اندیشه فلسفی اقتصادی آنارشیستی "پرودون" را به یک نظریه انقلابی و جنبش توده ای ارتقاء داد. باکونین که از چندین بار دستگیری و زندان و دو بار مجازات اعدام جان سالم بدر برده بود، در تمامی جنبش های انقلابی کارگران در فرانسه  و اروپا نقش فعال داشت. اگر "مارکس" به درستی مطرح میکرد که گذار از نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی، لازمه آن است که طبقه کارگر از طریق کسب قدرت سیاسی و  حاکمیت حزب سیاسی سوسیالیستی خویش بتواند اعمال حاکمیت نموده و امکان را برای سازندگی و محافظت از اندام ها و نهادهای ساختاری سوسیالیستی فراهم نماید، میخائیل باکونین، مانند دیگر آنارشیستها، مخالف تشکیل حزب سیاسی طبقه کارگر، حاکمیت سیاسی حزب طبقه کارگر و بالاخره مخالف جدی دیکتاتوری پرولتاریا بود. این در حالی بود که آنارشیستها و باکونین بعنوان یکی از رهبران انقلابی آنها، به همان حدت و شدت در مسیر متلاشی کردن قدرتمداری حاکمه سیاسی صاحبان سرمایه، کلیسا و امپراطوری ها، دوش به دوش مارکسیست ها و دیگر سوسیالیست ها مبارزه میکردند.

همین نکته اختلاف در نهایت موجب شد تا در انترناسیونال چهارم، بعد از سالها همکاری مستقیم با مارکس، باکونین از انترناسیونال سوسیالیستی اخراج گردد. در سال 1868 ، همزمان با اخراج باکونین از انترناسیونال سوسیالیستی توسط مارکسیستها، بیسمارک با شادی اعلام کرد،  تا زمانی که پرچم های سرخ (سوسیالیستها) و سیاه ( آنارشیستها) با همدیگر در حال درگیری هستند، نان ما توی روغن خواهد بود. با همان استدلال است که کلان سرمایه داری جهان تا به امروزی بیشترین بهره را از اختلافات و درگیری های میان جناح های مختلف نیروهای سوسیالیستی برده است، و خود در آفریدن و دامن زدن به آنها نیز همیشه نقش مستقیم داشته است.

 

نظری کوتاه به تاریخچه جنبش آنارشیستی

آغاز قرن نوزدهم همزمان بود با شکوفایی سرمایه داری، به راه افتادن کارخانه ها و تولیدات صنعتی در اروپا، به موازات حاکمیت ملاکان و زمین داران بزرگ در مناطق روستایی و کشاورزی. اگر بیش از هفتاد درصد مردم در روستاها زیر یوغ ارباب ها، ملاکان و زمین داران بزرگ بصورت برده زندگی میکردند، همتایان آنها در شهرها، در شرایطی بدتر در بند کارخانه و کارخانه دار بودند. در دهه چهل قرن نوزدهم، اگر سن متوسط یک کارگر زیر چهل سال بود، آنها باید هفت روز هفته، روزانه حداقل دوازده ساعت کار میکردند، تا نان بخور و نمیری بدست بیاورند. اغلب کودکان آنها نیز از موقعی که میتوانستند راه بروند، به کار کشیده میشدند و بخش اعظم آنها قبل از اینکه به سن نوجوانی برسند، زیر شرایط طاقت فرسا و مشقت بار کار و زندگی جان میباختند.

این در شرایطی بود که در طرف مقابل اشرافیت نوین لیبرال در حال شکل گیری بود. این اشترافیت از آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی تشکیل اجتماعات، به راه انداختن دانشگاه ها، نشریات و موسسات مشابه صحبت میکرد. آنها در مسیر تنظیم قراردادهای اجتماعی میان خویش، پایه های نظام قانونمندی سیاسی اجتماعی را پایه ریزی میکردند. این شرایط امکانات را برای اشترافیت فراهم می نمود تا در زمینه های شکوفائی علم و هنر نیز بخشی از ثروت های خویش را هزینه نماید.

اگر در این میان "لودویگ وان بتهوون" ها فریاد برادری و رهایی وآزادی انسان ها و نوع بشر را در سمفونی های خویش سر میدادند و خواهان پایان دادن به جنگ ها و جدال های میان امپراطوری ها بودند، توده های دهها  و صدها میلیون زحمتکشان شهری و روستایی برای رهایی خویش از جهنم جدیدی که صنعتی شدن برای آنها خلق کرده بود، به چاره جویی های ویژه خویش دست یازیده بودند. روشنفکران آنها بطور غالب در دو جبهه، به موازات هم و غالبا دوشادوش همدیگر به پیکار برای رهایی مبارزه میکردند.

"پئیر جوزف پرودون" یکی از این روشنفکران چاره جوی زحمتکشان بود، که در آغاز دهه چهارم قرن نوزده به نوشتن آثار خویش پرداخت. او در اثار خویش، از جمله "فقر چیست"، در عین حال که "مالکیت" را نوعی دزدی تلقی مکند، خود را برای اولن بار "آنارشیست" یعنی مخالف هر گونه قدرتمداری می نامد. او بطور مشخص از سه نوع قدرت در زمان خویش اسم میبرد، که این سه قدرت شامل قدرت خدا و کلیسا، قدرت سیاسی امپراطوری ها، و بالاخره قدرتمداری اقتصادی سرمایه داران و ملاک میباشد. میدانیم که مفهوم نوین قدرتمداری در فلسفه پست مدرن، توسط فیلسوفانی مانند میشل فوکو، به عرصه های دیگری از قبیل مرد سالاری، قوم سالاری و انواع تبعیض های دیگر بسط داده شده است.

"کارل مارکس" به نوعی  کتاب "فلسفه فقر، یا فقر فلسفه" را در مورد پاسخ به "پرودون" مینویسد. فورمولبندی تئوری های رهایی زحمتکشان،  بطور عموم، بر محور عدالت و برابری انسان ها، یعنی  بر بستر "سوسیالیسم" فورمولبندی میگردد. نظریات مارکس در زمینه رهایی زحمتکشان نه تنها بر پایه های پیکار سازمان یافته کارگران و زحمتکشان جهت متلاشی کردن قدرت سیاسی سرمایه داری حاکمه استوار بود، بلکه سوسیالیستهای مارکسیست مطرح میکردند، جهت حفظ، ثبات و تضمین ساختمان نظام سوسیالیستی و ادامه حیات آن، طبقه کارگر و حزب سیاسی آن باید قدرت سیاسی را بدست گرفته و طی دوران حاکمیت سوسیالیستی، دیکتاتوری پرولتاریا را جهت آزادی و برابری کلیه انسان ها ، نه فقط یک گروه اقلیت خاص، اعمال نمایند.

 در حالیکه آنارشیستها، غالبا تحت رهبری تئوریک و نظری "میخائیل باکونین"، خواهان متلاشی کردن هر نوع قدرتمداری حاکمه بودند، در عین حال میخواستند تا توده های مردم بصورت های خود جوش، ابتکاری و آزاد، جامعه بدون طبقاتی سوسیالیستی خویش را بدون هیچ نوع قدرتمداری حاکمه آفریده و خلق نمایند. همانطور که میدانیم همکاری های مستقیم مارکس و باکونین بین انترناسیونال های یکم تا چهارم دوام داشت، تا اینکه در انترناسیونال چهارم، باکونین از انترناسیونال اخراج میگردد، و به دنبال آن انترناسیونال ویژه آنارشیستها را در سویس تشکیل داده و به راه می اندازد. ( 1864 – 1868).

اوضاع فرانسه قبل از کمون پاریس

صنعتی شدن در حالیکه از طریق انتقال تکنولوژی جدید به روستاها به افزایش بهره وری در تولیدات کشاورزی  کمک میکرد، در عین حالیکه به ثروتمندتر شدن اربابان و ملاکان می افزود، موجب بیکاری بیشتر رعایا شده و بخش عظیمی از رعیت ها را از روستاها کنده و مجبور میکرد تا به حاشیه های شهر ها کوچک کرده و دنبال کار بگردند. این موضوع از یک طرف موجب ارزانی نیروی کار شده و میزان قدرت بورژوازی را در استخدام، اخراج و میزان دستمزد و شرایط کار افزایش می داد. آنارشیستها و سوسیالیستها بر بستر شرایط سخت کار طاقت فرسای هفت روز در هفته و روزانه دوازه ساعت کارگران و خانواده هایشان در کارخانه ها، در حالیکه بورژوازی تازه به دوران رسیده و اربابان و ملاکان سابق همچنان بر پایه های استثمار زحمتکشان هر روز ثروتمندتر میشدند،  پایه های نظری آینده سوسیالیستی و آنارشیستی را فورمولبندی میکردند. آنارشیستها معتقد بودند که بعد از متلاشی کردن ساختارهای قدرتمداری بورژواژی، میتوان مستقیما جامعه بدون طبقاتی را سازمان داد.

لشکر کشی بیسمارک به فرانسه و محاصره پاریس

از طرف دیگر، ملاکان، اربابان دست در دست کلیسا بطور غالب همراه و همگام با امپراطوری فرانسه، سلطنت لوئی بناپارت سوم بودند، که حکومت آن غرق در فساد و دزدی و اختلاس و بی کفایتی بود. لوئی سوم با وجود اینکه از نظر کفایت در مدیریت، قدرت و انسجام نیروهای نظامی در شرایط خوبی نبود، با بیسمارک، صدر اعظم "پراشا" که در هوشمندی و انسجام قدرت نظامی و کفایت مدیریت به مراتب در موقعیت ارجح تری قرار داشت، خود را در گیر میکرد. این در شرایطی بود که، بیسمارک در تلاش بود تا تکه پارچه های پراکنده شده آلمان را به همدیگر چسبانده و آلمان واحد و بزرگ را تشکیل دهد. بخش هایی از آلمان هم تجت سلطه فرانسه بود، که بیسمارک در تدارک پس گرفتن آنها بود.

در چنین شرایطی، لوئی بناپارت سوم، به اندازه کافی به بیسمارک بهانه میدهد، تا او به فرانسه لشکر کشی نماید. نبرد بین ارتش لوی بناپارک سوم و ارتش بیسمارک آغاز میشود.  در حالیکه نیروهای لوئی سوم در جنگ شکست میخورد، خودش به انگلستان فرار میکند، ارتش بیسمارک به سمت پاریس حرکت کرده و پاریس را محاصره می نماید.

تلاش های بورژوازی  در شرایط خلا قدرت ایجاد شده بخاطر فرار لوئی سوم، برای تشکیل حکومت جمهوری به نتیجه نمیرسد. نیروهای نظامی دولتی هم که از امکانات و پشتیبانی مالی آنچنانی دولتی  برخوردار نبودند، انگیزه آنچنانی برای جنگ نداشتند، فرار را بر قرار ترجیح میدادند. در حالیکه هر چه بیشتر باقیمانده مسئولین و نیروهای دولتی خود را در کاخ ورسای جمع میکردند، توجهی به وضعیت مردم نداشتند. در حالیکه مردم دو میلیون نفری پاریس، احتیاج با آذوقه و دیگر نیازهای معیشتی داشتند، بصورت بلاتکلیف به حال خود راها شده بودند.

تشکیل کمون پاریس- مارس تا می 1871 به مدت هفتاد و سه روز

مردمی که اکثریت آنها را کارگران و زحمتکشان بودند، بطور خود جوش به حرکت درآمدند. آنها شروع به تشکیل دادن اجتماعاتی پرداختند تا خود برای وضعیت اسفبار خویش به چاره جویی بپردازند.در حالیکه سوسیالیستهای مارکسیست، آنارشیستها، بخش هایی از بورژوازی و پیشه وران به این حرکت خودجوش میپیوستند، تلاش در مدیریت و هدایت آن نمودند. آنها نیروی میلیشای داخلی محلی منطقه ای ویژه خود را تشکیل داده و اقدام به تسخیر ادارات و ساختمان های مهم شهری نمودند. از جمله اولین کارهایی که آنها کردند، به راه انداختن انتخابات و تعیین نمایندگان محلی بود. به دنبال آن، به سرعت اقدام به انجام یکسری کارهای اساسی و بنیادی نمودند.

از جمله کارهای و تصمیمات کمون پاریس، اقدام به تنظیم قانون اساسی، اعلام جدائی دین از سیاست و عدم دخالت کلیسا در امور سیاسی اداری کشور، تعیین مقرری برای بیکاران، بازنشستگان و نیروهای ویژه انتظامی، اعلام برابری زن و مرد، فراهم کردن امکانات تحصیل و هنر برای همگان، آزادی اجتماعات و بیان و قلم برای همگان، و فراهم کردن امکانات برابر برای همه جهت استفاده از حاصل دسترنج کارگران و زحمتکشان. آنها مجازات اعدام را ملغی کرده و بصورت سمبولیک، یک گیلوتین را آورده و آتش میزنند. آنها دفتر ثبت املاک را آتش زده و سمبل های قدرت حکومت قبلی را ویران کردند. آنها از نقطه صفر، با خلاقیت  به آفرینش و ساختمان ساختار نظام اجتماعی بر پایه های مدیریت "کمون" ها پرداخته بودند.

در حالیکه دولتی ها از صحنه فرار کرده و در کاخ ورسای قائم شده بودند، ارتش بیسمارک وارد شهر شده و پس از رژه نظامی و تقدیم خسارت جنگی به دولتیان که باید به دولت آلمان پرداخت میشد، به دنبال کار خویش میرود. در چنین شرایطی در خارج از پاریس و در مناطق دیگر فرانسه، اربابان، ملاک، کلیسا و بورژوازی بزرگ که تعدادی از آنها شامل برده داران بزرگ سابق بودند، در تدارک حمله و فتح پاریس بودند.

با توجه با نقش قابل توجه آنارشیستها در کمون پاریس، و با توجه به اینکه آنها خود مخالف هر گونه قدرتمداری سیاسی بودند، از طرف آنها نه تنها اقدامی جدی برای تشکیل و تقویت نیروهای نظامی لازم جهت مدافعه از کمون شکل نگرفت، بلکه عدم حمایت لازم آنها از میلیشیای تشکیل شده، موجب گردیدن تا همین نیروی موجود میلیشا تشکیل شده نیز رفته رفته از همدیگر بپاشند. محدود کردن تدارکات کمون به تامین نیازهای روزمره مردم در شرایط عادلانه و برابر، به هیچ وجه کفایت لازم جهت مدافعه از آن در مقابل احتمال حمله خارجی بورژواژی، سلطنت و کلیسا را نمیداد. بالاخره بعد از هفتاد و سه روز؛ دروازه های پاریس از طرف افراد نفوذی دولتی به روی ارتش باز شد، و سرکوب کمونارها آغاز گردید.

سبعیت و وحشیگری در سرکوب و کشتار کمونارها به اندازه ای بود که با سلاح های ابتدائی آن موقع، بیش از بیست هزار نفر در عرض یک هفته در شهر قتل عام میگردند، طوری که جویبارها و فاضلاب شهر از خون و جسد کشته شدگان کمونارها پر میشود. پس از پایان کشتار و قتل عام، کلیسا اعلام میکند که جهت آرامش خاطر عمومی مردم میتوانند به کلیسا بیایند، تا آنجا تسلی یافته و مورد مرحمت و آرامش الهی قرار بگیرند.

زنان

 همانطور که در جنبش سوسیالیستی آلمان نقش انقلابیونی مانند روزا لوگزامبورگ و کلارا تزتکین بصورت تابانی خود نمایی میکند، در جنبش های انقلابی فرانسه نیز زنانی مانند لوئیز میشل را میتوان نام برد که نقش اساسی در رهبری کمون پاریس و جنبش آنارشیستها داشت.

مارکس و کمون پاریس

کارل مارکس گزارش خود را در مورد کمون پاریس برای انترناسیونال پنجم به سال 1972 آماده کرده و تحویل داد. در عین حالیکه اخراج باکونین و آنارشیستها جزو اولین تصمیمات اجلاس انترناسیونال بود و هم مارکس و هم انگلس در این مورد سخنرانی کردند،   او بر لزوم اعمال دیکتاتوری پرولتاریا جهت محافظت از قدرتمداری پرولتاریا در صورت کسب قدرت سیاسی و حیاتی بودن این امر جهت تضمین امکان ساختن ساختارهای سوسیالیستی و تحکیم ادامه حیات آنها تاکید نمود. این اموزه حیاتی  توسط لنین، مائو تسه دونگ، و حتی انقلاب کوبا بصورت یک امر حیاتی در انقلاب های کشورشان مورد استفاده قرار گرفت.

آنارشیستها بعد از متلاشی شدن کمون پاریس

کمون پاریس با قتل عام و به راه اندختن جویبارهای خون در خیابان ها از هم پاشید، و حاکمیت قدرتمداری بورژوازی، ملاک و کلیسا دوباره دست در دست همدیگر بر کشور حاکم شد. بخش هایی از کمونارها و آنارشیستها، از جمله میخائیل باکونین توانستند جان سالم به در برده و به خارج از فرانسه مهاجرت نمایند. میخائیل باکونین، با چهارده نفر دیگر از آنارشیستها  در سویس گرد آمده و در حالی که از انترناسیونال سوسیالیست ها اخراج شده بودند، به تشکیل انترناسیونال موازی خویش پرداخته و همچنان به پالایش و تکمیل منشور برنامه ای خویش پرداختند.

موارد مطرح شده در منشور آنها را میتوان به شرح زیر خلاصه بندی نمود. ضدیت با هر گونه قدرتمداری حاکمه ( اقتصادی – سیاسی و دینی )، متلاشی کردن قدرتمداری سیاسی، خواهان ساختاربندی افقی اجتماعی، رادیکالیسم، انترناسیونالیسم، خداناباوری ، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی اجتماعات، مخالفت با تشکیل احزاب سیاسی، عدالت و برابری سوسیالیستی.

مرحله بعدی مبارزات آنارشیستها

درس بزرگی که آنارشیستها از تجربه کمون پاریس آموختند، این بود که اگر چه آنها با شیوه های مسالمت آمیز و مدنی هم بخواهند با ساختاربندی جامعه ایده آل سوسیالیستی خویش اقدام نمایند، یا حتی به اعتراضات و اعتصابات مسالمت آمیز جهت دست یافتن به خواسته های خویش دست بزنند، با خشن ترین شیوه های کشتار و سرکوب قدرتمداری های حاکمه مواجه خواهند بود. بنابراین، چرا جهت متلاشی کردن قدرتمداری های حاکمه سلطنتی، دینی و قدرتمداری سیاسی حاکمه، آنها شیوه های مبارزه خویش را بصورت متناسب تغییر نداده و با شیوه های سرکوب قدرتمداری های حاکمه همگون ننمایند.

با شکست کمون پاریس، مرکز اصلی فعالیت جنبش آنارشیستی به آمریکا و بخصوص به شهر شیکاگو کشیده میشود. در شرایطی که همچنان مبارزات آنارشیستها و کارگران و زحمتکشان، به انواع مختلف در اروپا و دیگر نقاط دنیا همچنان ادامه داشت.

جهانی شدن آنارشیسم

دوره بعدی جنبش آنارشیستی را شاید بشود در وحله اول در تبدیل شدن آن به یک جنبش در سرتاسر جهان نام برد. گرچه هنوز مرکز اصلی این جنبش در اروپا شامل فرانسه، اسپانیا، ایتالیا  و تا روسیه بود، مهاجرینی به اقصا نقاط دنیا، از جمله آمریکا، استرالیا، آفریقا و آسیای دور میرفتند، جنبش آنارشیستی را با خود همراه میبردند. در این میان، نقش مهاجرین ایتالیایی در آمریکا و اسپانیایی در آمریکای لاتین بصورت برجسته و قدرتمندی در آینده جنبش های انارشیستی خود را نشان میدهد.

تشکیل " کلونی " های کوچک بدون طبقاتی و برابر و آزاد در مناطق دور افتاده دنیا، بعنوان تجربه ای از زندگی بدون طبقاتی و یا ساختار اجتماعی افقی در بخش های مختلف آمریکای لاتین، استرالیا و دیگر جاهای دنیا ، توسط بخش هایی از آنارشیستها بکار گرفته شد. آنها در کلونی های خویش کاملا برابری، آزادی و رهایی انسان از هر نوع قید و بند را به اجرا میگذاشتند. در اکثر موارد، حتی در مناسبات جنسی با همدیگر نیز محدودیت خاصی اعمال نمیکردند. آنها از بدور از قدرت خدا، قدرت اقتصادی ملاکان و کلان سرمایه داران، و قدرتمداری سیاسی، در "کلونی" های خویش زندگی میکردند.

اما، آنارشیستها غالبا در کشورهای دیگری هم که مهاجرت کرده بودند، شعار رهایی انسان از هر قید و بند، رهایی از اسارت دین و کلیسا، رهایی از قدرتمداری اقتصادی و حاکمیت های سیاسی را با خود به همراه میبردند. آنها در تلاش بودند تا این قدرتمداری ها را از همدیگر متلاشی کرده و از این طریق، دروازه ها را برای " رهایی " انسان به دنیای آزاد فراهم نمایند.

آنها در این زمینه تا آنجا پیش رفتند، که در تحصیل کودکان خویش، میگفتند، ما باید شرایطی را فراهم نمائیم تا کودکان، بر پایه استعداد و علاقه و خواسته های خویش در روند آموزش داخل شده و در پروسه یادگیری، بدون هیچگونه اعمال قدرت از طرف خانواده و معلمین شرکت نماید.

آنها در مناسبات اقتصادی ما بین "کلونی" های متفاوت،  تشکیل تعاونی های مختلف تولید، توزیع، اعتباری و غیره را نیز به کار گرفته و از آن طریق به حیات اقتصادی خویش ادامه میدادند.

سرکوب اعتصابات کارگری در شیکاگو، کشتار اول ماه می 1886

شرایط کار کارگران در کارخانه های شیکاگو، با وضعیت کار بردگان چندان تفاوتی نداشت. گرچه خیلی از سرمایه داران بزرگ از همان برده داران، و ملاکان سابق بودند. در شرایطی که بخشی از سرمایه داران ایتالیایی تبار، در رقابت با سرمایه داران بومی، تشکیلات مافیایی خویش را تشکیل داده بودند، بخش قابل توجهی از مهاجرین اروپایی، از جمله ایتالیایی، از جنبش آنارشیستها حمایت میکردند. بورژوازی بومی آمریکائی از مافیاهای ایتالیایی تبار هم جهت شناسایی و سرکوب فعالین جنبش آنارشیستی استفاده میکردند.

اول ماه می 1886 از طرف رهبران جنبش های کارگری، که غالب آنها از آنارشیستها بودند، دعوت به اعتصاب عمومی بخاط خواسته هشت ساعت کار در روز شده بود. 340 هزار کارگر به خیابان ها ریختند. پلیس جهت متلاشی کردن اجتماعات کارگران در میدان کاه، وارد عمل شد. در اثر یک انفجار، چند نفر پلیس کشته و زخمی شدند. پلیس هم شروع کرد تا بسوی تظاهرات مردم تیراندازی نموده و آنها را کشتار نماید.

پس از اتمام تظاهرات ، پلیس به سراغ رهبران اعتصابات کارگری در شهر رفته و تعدادی از آنها را دستگیر کرده و به اتهام انفجار در میدان کاه، به دادگاه کشیدند. دادگاه بدون هیچ مدرک مشخص علیه دستگیر شدگان که از هبران اعتصاب بودند، فقط به این دلیل که از آنها درس عبرتی برای بقیه بسازد، پنج تن از رهبران آنها را که از آنارشیستها بودند و چند نفر از آنها اهل ایرلند بودند، به اعدام محکوم کرد.

اعدام رهبران اعتصابات کارگران، نه تنها در تمام دنیا پیچید، بلکه باز هم برای کارگزان ثابت کرد، که کوچک ترین اعتراضات آنها، اگر هم بصورت یک اعتصاب یا تظاهرات خیابانی بوده باشد، با کشتار و اعدام پلیس روبرو خواهد شد. رهبران اعدام شده کارگران، به استوره هایی برای کارگران تبدیل شدند، که تصاویر آنها در دفاتر اتحادیه های کارگری، و در میان سوسیالیستها و مارکسیتها تبدیل شد. بازتاب این حادثه در اروپا خیلی بیشتر بود. گرچه این روز در انترناسیونال سوسیالیستی بعنوان روز جهانی کارگر اعلام شد؛ آنارشیستها را به آن واداشت، تا در تاکتیک های مبارزاتی خویش تغییراتی بدهند.

فدائی گری آنارشیستی و انفجار تبلیغاتی

شکست کمون پاریس  اعدام رهبران اعتصابات کارگری در شیکاگو و دهها واقعه مشابه فروان دیگر، به آنارشیستها ثابت کرد که حتی اگر آنها از طرق مسالمت آمیز، مانند اعتصابات و اعتراضات صنفی هم بخواهند خواسته های خود را مطرح نمایند، یا بافت ها و اندام های جامعه مورد نظر خویش را بسازند، آنها با خشن ترین شیوه های وحشیگرانه توسط قدرتمداری های حاکمه قلع و قمع میگردند.

یکی از نظریه پردازان جدید آنارشیستها در این مقطع در فرانسه، به نام "راواشول "، نظریه خویش را به این صورت فورمولبندی کرد، که ما هم باید از طریق عمل انقلابی توام با انفجار تبلیغاتی به نهادهای قدرتمداری حاکمه ضربه بزنیم. در شرایطی که نوبل، بمب را اختراع کرده بود، " راواشول" مطرح کرد، که باید هم از طریق شیوه هایی مانند انفجار بمب، به اعمال انتهاری انقلابی دست بزنیم، بلکه، با انواع دیگری از عملکردهای انقلابی که بتواند نقش انفجاری تبلیغاتی داشته باشد، باید هم آرمان خویش را به پیش ببریم، و هم به مردم آگاهی انقلابی بدهیم.

در مدت یکی دو دهه آینده، صدها نفر از شاهان، شاهزادگان، سرمایه داران و قدرتمداران دیگر، از آمریکای لاتین گرفته، تا فرانسه، ایتالیا، اسپانیا، یونان، اتریش و روسیه ترور میشوند. برادر خود لنین به نام الکساندر، جزو آنارشیستهایی بود که در جریان ترور به تزار روسیه دستگیر و اعدام میشود. موقع دستگیری و در دادگاه ها، آنارشیستها از اعمال خویش دفاع میکردند و در مورد فجایع نظام سرمایه داری حاکمه به افشاگری می پرداختند. گرچه اغلب آنهایی که به این امر دست میزدند، یا کشته میشدند، یا دستگیر و اعدام میشدند، بلکه دستگاه های تبلیغاتی آن موقع حکومت ها، از جو ترور ایجاد شده، جهت هر چه گسترده تر کردن خفقان و دستگیری ها و کشتار ها استفاده میکردند، بلکه  لیستهای سیاه از  فعالین جنبش های مارکسیستی، آنارشیستی و جنبش های کارگری تهیه میکردند، تا در مواقع لازم به سراغ آنها بروند. وحشت شاهان و قدرتمداران حاکمه از ترور شدن توسط آنارشیستها، آنها را به تشکیل دادن پلیس بین المللی وادار کرد، که بعدها به نام "اینترپول" نامیده شد.

خیلی زیاد طول نکشید، تا خود آنارشیستها به محدودیت های کارکردی و شیوه انتزاعی و جدای آن از جنبش کارگری – توده ای این شیوه عملکرد پی بردند و متوجه شدند که فراگیر کردن این تاکتیک هر چه بیشتر به ایزوله شدن آنها تبدیل شده و بر ضد جنبش های کارگران و زحمتکشان تبدیل میگردد. گرچه صدها نفر که توسط آنها ترور شدند، در مقایسه با دهها هزار نفری که توسط قدرتمداری های حاکمه بورژوازی قتل عام شدند، رقم ناچیزی بود.

بازگشت به اصول پایه ای پیوند با جنبش کارگری

در شرایطی که نظریه پردازان آنارشیستی از شیوه ترور انقلابی فاصله گرفته و به کار در درون کارگران روی می آوردند، یکی از نظریه پردازان جوان ایتالیایی به نام " بلوچیه "، که از شدت کار و تلاش طاقت فرسا در سی سالگی از دنیا رفت، نظریه تشکیل " بوستو تراوای "، یا "خانه کارگر"، یا "کاخ کارگران" را مطرح کرد. هدف اولیه وی از تشکیل "خانه کارگر"، محلی بود که کارگران بیکار بتوانند به آنجا مراجعه کردن و از طریق دوستان خویش برای خود کار پیدا بکنند. نه تنها این ایده خیلی زود گل کرد، بلکه خانه های کارگر تبدیل شدند به محل اجتماعات، کلاس های درس شبانه،  کتاب خانه ها،  تئاتر و موسیقی، سخنرانی و تشکیل میتیگ ها، اجتماعت خانوادگی کارگران تبدیل گردند. تشکیل صدها خانه کارگر در شهرهای مختلف فرانسه و اروپا، گام بزرگی در تشکیل اتحادیه های سرتاسری کارگران گردید. پیوند خانه های کارگر، تشکیل اتحادیه های کارگری منجر با متشکل شدن صدها هزار کارگر در این اتحادیه های کارگری گردند.

آنارکو سندیکالیسم

آنارشیستها، که مخالف تشکیل احزاب سیاسی، حتی اجزاب سیاسی کارگری با هدف کسب قدرت سیاسی توسط آنها بودند، بیشترین نقش را در آفریدن سندیکا ها، خانه های کارگران و اتحادیه های کارگری داشته اند. آنها که محور استراتژیک مبارزاتی شان بر پایه های اعتصابات کارگری استوار بوده است،  معتقد بوده اند که قدرتمند ترین راه برای ساقط کردن حاکمیت های قدرتمداری سرمایه داری، به راه انداختن اعتصابات عمومی و سرتاسری میباشد.

ویژگی آنارکو سندیکالیسم، در این استرتژی آنارشیستها مستتر میباشد. آنها معتقد بودند که نقش انقلابی تحول کارگری جهت متلاشی کردن سرمایه داری و آفریدن و ساختن جامعه بدمون طبقات را نه احزاب سیاسی کارگری، بلکه اتحادیه های کارگری باید ایفا نمایند.

آنارشیستها که شرکت در هر نوع انتخاباتی را منع و آنها را بایکوت می کردند، بر این نظر بودند، که شرکت در انتخابات، به کلیت سیستم حاکمه قدرتمداری سرمایه داری مشروعیت می بخشد. آنها گرچه از طریق سندیکاها واتحادیه های کارگری خویش نمایندگانی را بعنوان سخنگو و مسئول انتخاب میکردند، بلکه آنها را هر زمان قابل تغییر میدانستند.

سلاح اصلی انارکو سندیکالیسم جهت آفرینش تحول کلان اجتماعی، همچنان اعتصاب عمومی بود. مطرح کردن شعاری مانند اعتصابات سرتاسری و عمومی کارگران در آن مقطع تاریخی و با ویژگیهای آن دوران، طرح یک شعار بزرگ و انقلابی برای زمان خود بود.آنها از طریق این اعتصابات عمومی،  در وحله اول خواهان متلاشی کردن نظام سرمایه داری بودند. بر اساس این استرتژی، آنها به دنبال متلاشی کردن نظام سرمایه داری، خواهان رهایی زحمتکشان از حاکمیت هر گونه قدرتمداری سیاسی، اقتصادی و الهی بودند. آنها رهایی کارگران را آغازی برای ساختمان خود جوش و طبیعی و ابتکاری خلاق جامعه سوسیالیستی اینده تلقی میکردند.

آنارکو سندیکالیسم، از طریق رهایی کارگران و زحمتکشان از بند کار ستمگران، مستقیما وارد فاز آفرینش جامعه بدون طبقاتی خویش میگردند. آنها در این زمینه با خلاقیت، ابتکار و توان و قابلیت های کارگران در شرایطی متکی میباشند که دیگر اثری از قدرتمداری سیاسی، الهی و مالکیت اقتصادی موجود نمی باشد.

سال 1906 کارگران معدن در "کوریه" در فرانسه بر اساس ریزش معدن، بیش از 1500 کارگر در معدن گیر کرده بودند. برای اینکه به ذخایر معدن صدمه وارد نشود، از طرف صاحبان معدن به حال خویش رها شدند. از آنها فقط 24 کارگر زنده بیرون آورده شدند. اعتراضات کارگران معدن به غلیان آمد. اعتصاب عمومی اعلام شد. کارگران فریاد میزدند، روز رهایی ما از بند سرمایه نزدیک میشود. زنان، پیشگام این اعتصاب و تظاهرات کارگری بودند. آنها خواستار دادخواهی از یک طرف و هشت ساعت کار در روز از طرف دیگر بودند. گرچه اعتصاب وسیع کارگران به خواسته هشت ساعت کار در روز دست نیافت، اما توانست خواسته یک روز تعطیل در هفته را تحقق ببخشد. این اعتصاب، برای کارگران به عنوان یک پیروزی بزرگ تلقی شد. نه تنها آنها قادر شده بودند، اعتصابی چنین وسیع و قدرتمند را راه بیاندازند، بلکه بازتاب های جهانی آن نیز خیلی قدرتمند بود.

در این پیکارها، نقش زنان پیشگامی مانند لوئیز میشل، اما گولدمن، ویرجینیا بولتن  ، ولتارین دئکلیر و لوسی پارکینز، از جمله رهبران جنبش رهاییبخش کارگران و آنارشیستها و جنبش رهایی زنان آن دوره محسوب میگردند را میشود نام برد.

اتحادیه های کارگری در سرتاسر کشورهای صنعتی، از آمریکا ی شمالی گرفته تا آمریکای لاتین و اروپا دهها میلیون کارگر را در خود جا داده بودند. در این زمان بود که منشور اتحادیه های بین المللی کارگران تحت رهبری آنارشیستها تنظیم و تصویب میگردد. آنارکوسندیکالیسم، در مقیاسی به مراتب گسترده تر از احزاب مارکسیستی - سوسیالیستی در پیکار برای رهایی و کسب حقوق کارگران، که در آنها زنان دوشادوش مردان در صحنه پیکار حضور داشتند، بصورت سازمان یافته در صحنه به میدان می ایند.

با یک چنین پیش زمینه های عینی و ذهنی پیکار رهاییبخش و آزادیخواهانه و عدالت جویانه کارگران و زحمتکشان، جنبش های سوسیالیستی، آنارشیستی و مارکسیستی وارد قرن بیستم میگردند. قرنی که در همان آغاز خویش، با انقلاب های مکزیک و روسیه  آغاز میگردد.

رهایی فردی از تمام قید و بندهای قدرتمداری حاکمه

در حالیکه شیوه تاکتیک های مبارزاتی آنارشیستها دور تسلسلی ما بین کار توده ای آنارکوسندیکالیستی از یک طرف و انقلابیگری انفرادی از طرف دیگر را در پی داشته است، که به دنبال هر دوره ای از سرکوب خشن و گسترده، آنها به شیوه های انقلابیگری انفرادی روی می آوردند، این بار هم به دنبال وقایعی مانند  قتل عام کارگران معدن کوریه، و تظاهرات سرتاسری کارگران در اروپا،  ما دوباره با روی آوردن آنها با انقلابیگری فردی مواجه میباشیم.

گرچه همیشه اینگونه عملیات قهرمان گرایانه فردی، به مدت کوتاهی ادامه می یافت، و دوباره آنها به اصول پایه ای انارکوسیندیکالیسم باز می گشتند. بخش قابل توجهی از مهاجرین ایتالیائی یه آمریکا، تحت تاثیر رهبران ایتالیائی جنبش آنارشیستی جهانی، مانند "مالاتیستا"، یا به جنبش آنارشیستی آمریکائی می پیوستند، یا نسبت به آن سمپاتی داشتند. گرچه سرمایه داران ایتالیائی تبار آمریکائی هم خود را در تشکیلات مافیایی منسجم میکردند، کلان سرمایه داری حاکمه بر جامعه آمریکا، از آنها در شناسائی و سرکوب آنارشیستها استفاده میکرد.

آنارشیستها، بخصوص در آمریکا به شیوه حمله به بانکها، کلیسا و اموال ثروتمندان و سرمایه داران می پردازند، تا حاصل آن را بین فقرا تقسیم میکردند. خیلی موارد که آنها دستگیر میشدند، غالبا آنها را به نحوی میکشتند، یا  اعدام میکردند. از جمله آنها ، میتوان به "گنگ بونو" اشاره کرد، که از انگلستان به فرانسه و اسپانیا می آیند و در آنجا به حمله های آنارشیستی خویش می پردازند.  آنها میخواستند با فدا کردن خویش، ضربه های جدی بر قدرتمداران حاکمه وارد کرده و خوف و وحشت را به جان آنها بیاندازند.

"نیکولا ساکو" و "بارت ونزتی" که توسط آهنگ مشهور "انیو موریکونی" و شعر و آواز "جون بایز" جاودانه شدند، از جمله انارشیستهایی ایتالیایی تبار بودند که در آمریکا از طریق راهزنی ودزدی، ثروت قدرتمدران را میان فقیران و زحمتکشان تقسیم میکردند. آنها را به بهانه کشتن یک مامور نگهبانی دستگیر، و بدون مدرک آنچنانی به اعدام با صندلی الکتریکی محکوم می نمایند، که جنبش اعتراضی بین المللی آنارشیستها، سوسیالیستها، کمونیستها و دیگر نیروهای مترقی در سراسر جهان جهت آزادی آنها به نتیجه نمیرسد، بعد از هفت ساز زندان، به سال 1927 اعدام میشوند. تداوم اینگونه شیوه های سرکوب خشن جنبش آنارشیستی در آمریکا از یک طرف، و فاصله گرفتن آنها از جنبش آنارکوسیندیکالیسم موجب میگردد تا برای چندین دهه جنبش آنارشیسم در آمریکا عملا خاموش گردد.

شیوه تعلیم و تربیت آزاد

یکی دیگر از عرصه های نو اندیشی آنها شامل عرصه تعلیم و تربیت کودکان میباشد. آنها به فکر تربیت انسان نوین برای عصر نوین جامعه بدون طبقاتی میباشند، که بدون هیچ گونه آلودگی به ارزش های نظام قدرتمداری های استثماری تربیت شده باشد. در این رمینه ها، معلم آموزش های رهائیبخش "فرانچسکو فریره" قدم جلو می گذارد تا در اسپانیا. متدهای پرورش انسان نوین رها از آلودگیهای نظام کهن را در پداگوژی تربیتی خویش مورد ازمایش قرار دهد. از جمله این شیوه های آموزشی، شرکت آزادانه و بدون اعمال هیچگونه دستورالعملی از طرف والدین و معلمین نسبت به کودکان در زمینه ها، عرصه های استعدای آنها جهت شکوفائی پتانسیل های کودکان  و چگونگی شرکت مستقیم خود کودکان در پروسه آموزشی خودشان میباشد.

"فرانچسکو فریره" به  بهانه ای دستگیر میشود. به او اتهام زده میشود که به سال 1909 در رهبری اعتصابات عمومی کارگران نقش داشته است و به اعدام محکوم میشود. اعتراضات جهانی آنارشیستها و حتی دیگر نیروهای آزادیخواه  نتیجه نمی دهد، و او را اعدام میکنند. تظاهرات و اعتراضات و اعتصابات جهانی، از جمله آنارشیستها و آنارکوسندیکالیستها سرتاسر اروپا را میگیرد. این امر، دوباره نقش جدی در رادیکالیزه شده و انقلابیگری عملکردهای آنارشیستها نقش جدی ایفا میکند.

انقلاب مکزیک به سال 1911

جنبش آنارشیستی، به موازات خیزش های آنارکوسندیکالیستی، در سر تاسر آمریکای لاتین، از شیلی و ارژانتین و برزیل گرفته تا کشورهای آمریکای مرکزی، از جمله مکزیک،  پرو، اکوادور و السالوادور و غیره کشیده شده بود. در مناطق صنعتی و شهرها اتحادیه های کارگری بطور غالب تحت نفوذ و کنترل آنارشیستها بودند.

با وجود همه اینها، مکزیک بطور غالب یک کشور کشاورزی بود. اغلب مردم در روستاها بصورت رعیت زیر یوغ استثمار اربابان و ملاکان در سخت ترین شرایط برای زندگی بخور و نمیر خود کار میکردند. با وجود اینکه لشکر عظیم رعیت ها و زحمتکشان روستاها تحت پوشش تشکل های آنارکوسندیکالیستی قرار نداشتند، اما بطور کلی،  شعار " زمین و رهایی" یکی از شعارهای محوری آنها محسوب میشد

در حدود سال 1911  برادران "مگون" که از بومی های مکزیک بودند و به آمریکا رفته بودند، با تعداد بیش از پنجاه  چریک آنارشیست، به مکزیک بازگشتند. در میان این چریک ها، آمریکائی، ایتالیائی، آلمانی، مکزیکی و حتی چینی هم پیدا میشد. آنها تدارک آن را میدیدند، تا به یک شهرک روستایی در شمال مکزیک حمله کرده، و تحت کنترل خویش در آورند. آنها سپس در نظر داشتند، تا زمین ها را بین رعیت ها تقسیم نمایند. قصد آنها این بود تا از این اقدام نمونه و سمبلی بسازند، تا به سرتاسر مکزیک سرایت کند.  شاید بشود از نظرهایی تشابهاتی بین عملیات گروه چریکی برادران " مگون " ، با عملیات نظامی فدائیان در سیاهکل را مشاهده کرد.

در این عملیات نظامی چریک ها، آنها نه تنها موفق میشوند، تا آن شهرک را به تصرف کنند، بلکه بمدت چندین ماه، شهرک در تصرف آنها می ماند. آنها به روستائیان میگویند، که  میتوانند زمین های اربابان را غصب کرده و بصورت تعاونی و اشتراکی بکارند، و حاصل تولیدات خویش را برای خود بردارند. این ابتکار توسط دیگر آنارشیستها و آنارکوسندیکالیستها بکار گرفته شده و در مناطق و روستاهای دیگر پیاده شده و بخش های عظیمی از شمال مکزیک را تحت پوشش خود قرار میدهد.

امیلیانو زاپاتا، که خود از بومی های مکزیک بود، جنبش رهاییبخش دهقانی خود را در جنوب مکزیک به راه می اندازد. زاپاتا نیروهای خود را بسیج کرده و به روستاها  در بخش های جنوبی مکزیک حمله میکردند، و زمین ها را میان دهقانان تقسیم مینمودند. اگر این شیوه رهایی رعیت ها را در شمال مکزیک آنارشیستها به کار میگرفتند، همین شیوه را نیروهای امیلیانو زاپاتا، در مناطق جنوبی مکزیک به همان شیوه به تقیسم زمین های اربابان و زمین داران بزرگ پرداخته بودند. در شرایطی که زاپاتا نه فقط یک آنارشیست نبود، بلکه رهبر یک جنبش رهایی بخش خود جوش از میان توده های زحمتکش رعایای دهقانی بود، که طی چند صد سال گذشته به شیوه های وحشیانه ای مورد استثمار قرار میگرفتند.

شرکت آنارشیستها از نقاط مختلف دنیا، از جمله آمریکا در مکزیک، از جمله داستان نویسی های کوتاه جک لندن ، شکت خود اما گولدمن از جمله ویژگیهای انقلاب مکزیک بود. انعکاس جهانی آن در اروپا و جاهای دیگر میان جنبش های انقلابی و آنارشیستها خیلی زیاد بود. طوری که "کروپاتکین" از رهبران جنبش آنارشیستی روسیه و اروپا، از تجربیات جنبش دهقانی و انقلاب مکزیک در فورمولبندی  نظریات خویش برای جنگ های دهقانی استفاده می نمود.. جو هیل، شاعر سوئدی- آمریکایی در توصیف شرایط آن موقع شعر هایی می سراید.

خطای بزرگ و غیر قابل توصیف آنارشیستها در انقلاب مکزیک در مقابل نیروهای امیلیانو زاپاتا که منجر به شکست انقلاب مکزیک میگردد، بازتابی میباشد متاثر از مجموعه دیگر شاخصه های فکری و عملکردی جنبش انارشیستی میباشد. آنارشیستها، با این توصیف که، امیلیانو زاپاتا، نه فقط تحصیل کرده، روشنفکر و انقلابی انارشیست نیست، بلکه در جهت رهایی توده ها و ساختمان سوسیالیسم به شیوه آنارکوسندیکالیستی حرکت نمیکند. آنها میگفتند، که زاپاتا، فقط کسی است که به روستاها حمله میکند، و زمین ها را بین روستائیان تقسیم میکند. میگفتند، که حتی زاپاتا، تحت تاثیر اندیشه های کاتولیک ها و کلیسای  مسیحی به این شیوه های مبارزاتی روی اورده است. میگفتند، او نمیتواند در ساختمان جامعه بدون طبقه اینده نقش آفرینی بکند.

با یک چنین نوع طرز تفکری، آنارشیستها خود، به موازات نیروهای دولتی و اربابان، به جنگ و نبرد با نیروهای امیلیانو زاپاتا پرداختند. نتیجه امر این شد که نه تنها نیروهای نظامی امیلیانو زاپاتا شکست خوردند، و خود وی نیز  کشته شد، بلکه آنارشیستها نیز تضعیف شدن و شکست خوردند، و کل تجربه انقلاب دهقانی مکزیک با شکست مواجه شد.

نقش آنارشیستها در انقلاب  روسیه

همانطور که آنارشیستها در انقلاب ها و خیزش های کلان اروپا حضور فعال داشتند، در انقلاب کبیر روسیه نیز پا به پا و به موازات مارکسیست ها جنگیدند. رهبرانی چون، میخائیل باکونین، اما گولدمن، پیتر تروپاتکین و بالاخره، "ماکنو" از جمله نظریه پردازان، انقلابیون و رهبران جنبش آنارشیستی کارگران و زحمتکشان روسیه و دنیا محسوب میگردند. به غیر از "اما گولدمن" که به آمریکا مهاجرت کرده بود، بقیه در انقلاب روسیه نقش مستقیم و فعال داشتند. "اریکو مالاتیستا " از دیگر رهبران جنبش آنارشیستی ایتالیا بود، که بیشتر عمر سیاسی خود را در مهاجرت در دیگر کشورهای اروپایی گذراند.

نظریات انارشیستهای روسیه بر پایه های ترکیبی از آنارکوسندیکالیسم همراه با جنبش پارتیزانی استوار بود و آنها سازمان، تشکیلات و ارتش نظامی مستقل خویش را در جنگ علیه حکومت تزاری، به موازات بلشویک ها و دیگر مارکسیست ها داشتند. در بعضی مناطق جغرافیایی روسیه، از جمله اوکرائین، نیروهای آنها به مراتب بیشتر از بلشویک ها و دیگران بود.

آنارشیستها بخاطر اینکه برادر بزرگ لنین، یکی از آنها بود، تا حدود زیادی لنین را از خودشان می دانستند. لنین با هشیاری تمام نه تنها در اکثر موارد همگام و به موازات آنارشیستها در راستای مقابله با بورژوازی وحکومت تزار مبارزه میکرد، بلکه، بخش هایی از نظریات و تاکتیک های آنارشیستها را هم در  مبارزات خویش، از جمله حمله به کاخ زمستانی و تصاحب آن را بکار میگرفت.

نقش آنارشسیتها تحت رهبری "ماکنو" در بخش های وسیعی از غرب روسیه از جمله اوکرائین در بسیج گسترده کارگران و رهائی رعیت ها و تشکیل "کلونی های" منطقه ای در دوران انقلاب روسیه کلیدی بود. او با مهارت تمام  ارتشی در حدود چهل هزار نفررا سازمان داده بود که منطقه ای به وسعت اوکرائین را تحت کنترل خویش داشت. در سال 1919، دو سال بعد از انقلاب اکتبر؛  در شرایط تضعیف فراوان قدرت ارتش سرخ در منطقه، ارتش "ماکنو" نقشی کلیدی در سرکوب گاردهای سفید و از آن طریق محافظت و تثبیت حکومت شورا ها در اتحاد جماهیر شوروی را ایفا کرد.

تروتسکی به عنوان فرمانده ارتش سرخ، عزم خود را جزم کرده بود تا به هر نحوی شده است، روسیه را از وجود آنارشیستها پاک نماید. به موازات تبلیغات ضد آنارشیستی در رسانه های آن دوره، میزان  دستگیری های آنارشیستها روز به روز گسترده تر میشد. طوری که دیگر اکثر رهبران و فعالین آنها در زندان ها بودند.

"پیتر تروپاتکین" ، از رهبران جنبش آنارشیستی اروپا و روسیه بود و در کابینه دولت انقلابی در فوریه 1917 به عنوان یکی از وزیران انقلابی بود، در سال 1921 می میرد، و مراسم تشییع وی با احترام تمام در روسیه برگزار میگردد. بخش هایی از آنارشیستهای زندانی جهت شرکت در این مراسم بصور موقت آزاد میشوند، و پس از اتمام مراسم دوباره  به زندان بازگردانده میشوند.

به دنبال آن، آنارشیستها توسط سیاست رسمی دولت شوراها، بصورت یک جنبش خطرناک خرده بورژوازی تلقی شده و روند متلاشی کردن آنها دوام پیدا میکند. یکی از این موارد مربوط میشود به قتل عام بخش وسیعی از نیروهای "ماکنو" در کنار دریای سیاه، به دنبال یک جشن و پایکوبی شبانه  میباشد. سالها بعد، نه تنها متلاشی کردن آنها دوام پیدا میکند، بلکه خیلی از آنها تا پایان عمرشان به گولاگ های سیبری فرستاده میشوند و نقش تاریخی آنها در انقلاب روسیه از ادبیات مارکسیستی لنینیستی پاک میگردد.

"ماگنو" میتواند جان خود را نجات داده، پس از زندان در رومانی و لهستان کارهای شاق، خود را با فرانسه و اسپانیا میرساند، و در آنجا تجربیات خویش را در انقلاب اسپانیا به کار میگیرد و آنها را به "دوروتتی" یکی از رهبران اصلی آنارشیستها در "کاتالونیا" منتقل می نماید و تا پایان عمر در آنجا نقش آفرینی میکند.

 

شکست انقلاب سوسیالیستی  در اسپانیا (1936 – 1939)

الف – سرازیر شدن آنارشیستها به فرانسه

به دنبال سرکوب شدن آنارشیستها در آمریکا، و بعد از انقلاب اکتبر در روسیه، هنوز فرانسه از چنان جو آزاد سیاسی برخوردار بود، تا مکانی امن برای فعالیت آنارشیستهایی که از کشتار و خفقان فرار میکردند فراهم نماید. دهه بیستم قرن بیست، سالهایی بود که بخش قابل توجهی از آنارشیستها از روسیه، آمریکا، ایتالیا و جاهای دیگر به آنجا آمده و بطور غالب در عرصه های انارکوسندیکالیستی به فعالیت پرداختند.

از جمله رهبران آنارشیستها که خود را به فرانسه رسانده بود، "ماکنو" از رهبران اصلی جنبش آنارشیستها در انقلاب روسیه بود. "ماکنو" تجربیات فراوانی در عرصه فعالیت های آنارکوسندیکالیستی، سازماندهی نظامی پارتیزانی و همچنین سازماندهی و هدایت "کمون" های آزاد در روستاها و شهر داشت.

"ماکنو" بعد از رسیدن به فرانسه، با یکی از رهبران اصلی جنبش آنارشیستی اسپانیا از ایالت کاتالونیا، به نام " بونوونچورا دوروتتی" تماس میگیرد. آنها مدت مدیدی با همدیگر در تماس و تبادل نظر بودند. میشود گفت در این مدت، "ماکنو" تا اندازه ممکن، از تجربیات خویش در زمینه جنبش های دهقانی و جنگ های پارتیزانی روستایی و بالاخره تشکیل کمون های روستایی به وی منتقل میکند. نتیجه این انتقال تجربه را در جنبش های دهقانی سالهای بعد در اسپانیا شاهد میباشیم.

"ماکنو" که پس از تحمل سختی های فراوان در روسیه، رومانی و لهستان، خود را به فرانسه و اسپانیا رسانده بود، بالاخره در سال 1934 در همان جا بر اثر مرگ طبیعی از دنیا میرود.

ب – جنبش انارشیستها در اسپانیا

اسپانیا هم مانند ایران، دورانی از انقلاب مشروطه را از سر گذرانده، قانون اساسی جدید مشروطه و حکومت پارلمانی انتخاباتی داشت. گرچه قدرت خود پادشاه خیلی کم بود، ولی بطور سنتی، ملاکان، کلیسا و ارتش قدرت قابل توجهی در کنترل قدرتمداری سیاسی و انتخاب نمایندگان پارلمان داشت.  در انقلاب مشروطه ایران و فعالیت های بعدی سوسیال دموکرات ها و حزب کمونیست ایران، ما همگامی و همطرازی آنها را با جنبش جهانی مارکسیستی و آنارشیستی شاهد میباشیم. شخصیت هایی مانند حیدر عمواغلو، و ترور  اتابک اعظم را میتوان از آن جمله نامید.

اسپانیا در دهه دوم قرن بیستم، پایگاه عظیم  میلیونی  جنبش سوسیالیستی بود. گرچه در اسپانیا، در آن سالها، سوسیالیستها را مترادف با آنارشیستها میدانستند، اما به دنبال پیروزی انقلاب اکتبر، تازه احزاب کمونیستی مستقل و یا متاثر از حزب کمونیست اتحاد شوروی، به موازات آنارشیستها در حال شکل گرفتن بودند.

با توجه به اینکه جنبش سندیکائی در اسپانیا وسعت میلیونی به خود گرفته بود و بطور غالب تحت نفوذ و کنترل آنارشیستها بود، به شیوه آنارکوسندیکالیستی اداره میشد. سوسیالیستها و کمونیست های غیر آنارشیست هم به موازات آنها در حال فعالیت و گسترش دامنه های کارکردی خویش بودند. آنارشیستها قادر شده بودند تا بیش از چندین میلیون نفر را تحت پوشش سندیکاهای انقلابی خویش (آنارکوسندیکاها) تحت پوشش قرار دهند.

بافت روستائی و کشاورزی اسپانیا، موجب میشد تا شعار " زمین و رهایی "، به یکی از شعارهای محوری توده ای تبدیل گردد. آنارشیستها و سوسیالیستها جهت پاسخ گویی به این موضوع، باید به نحوی با قدرتمداری مالکان، کلیسا و سلطنت رو در ور میشدند.  در زمینه منطقه نفوذ آنارشیستها و سوسیالیستها، باید گفت که ایالات "کاتالونیا" و آراگون و بخصوص شهر بارسلونا، از همه جای دیگر اسپانیا از میزان نفوذ و کنترل بیشتر سوسیالیستها و آنارشیستها برخوردار بود.

ج – شرایط انقلابی در اسپانیا

اسپانیا از هر نظر آبستن یک انقلاب بود. میلیون ها نفر در ساختارهای آنارکوسندیکالیستی گرد آمده بودند. جنبش قوی آنارشیستی و سوسیالیستی در شهرهای بزرگ حاکم بود. شرایط حاد زندگی رعیت ها در روستاها، ضرورت حل مساله زمین را در دستور روز قرار داده بود. فرهنگ غالب بر روان سیاسی جامعه روشنفکری، راهکار نظری سوسیالیستی و آنارشیستی بود.

 در یک چنین شرایطی، بطور خودجوش، آنارشیستها شروع به تصرف اراضی مالکان در روستاها و تشکیل کمون های روستایی می نمایند. "دوروتتی" از جمله رهبرانی بود که در هدایت این جنبش نقش اصلی ایفا میکرد. آنارشیستها، به هر روستایی که میرسیدند، به رعیت ها میگفتند، که حاشیه ها و مرزهای میان زمین ها را بردارید، زمین ها را همگانی کنید و بصورت اشتراکی بکارید.

"کمون های" تشکیل شده در روستاها، و شهرها، بصورتی بود که بطور خود جوش و ابتکاری، شعار از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش (شعار جامعه کمونیستی) را پیاده میکردند. ساختارهای تولیدی یا غالبا بصورت اشتراکی بود، (مانند کشت زمین)، یا بصورت های تعاونی بود ( مانند چگونگی کارکرد پیشه وران) و بالاخره یا در تصرف و مدیریت کارگران و کارکنان موسسات بود (مانند کارخانجات و موسسات بزرگ).

آنها سیستم پولی را کلا برداشته و پول را از مبادلات حذف کردند. یا مبادلات بصورت کالایی انجام میشود، با بصورت (باتر- نمره یا امتیاز)، و پرداخت حقوق و مواجب بر اساس کوپون و جیره بندی صورت میگرفت. تعداد زیادی از زمین داران سابق هم به رعیت ها پیوسته و بصورت اشتراکی در زمین ها کار میکردند. همه بصورتی برابر از رفاه عمومی نسبی برخوردار بودند. این امر شرایطی را فراهم می نمود، تا زحمتکشانی که قبلا مانند برده زندگی میکردند، الان میتوانستند فرصتی برای آسایش، پرداختن به کارهای هنری و تفریحی و غیره یافته و از نعمات زیادی برخوردار باشند، که قبلا به آنها دسترسی نداشتند.

تشکیل جمهوریت

14 آوریل سال 1931 انتخابات پارلمانی برگزار شد، اکثریت انتخاب شدگان از نیروهای چپ و سوسیالیستی – کمونیستی بودند. قانون اساسی جدید بر اساس نظام جمهوریت به تصویب رسید. جمهوری دوم در اسپانیا اعلام شد. غلبه کامل احزاب چپ سوسیالیستی – کمونیستی بر پارلمان و کابینه، موجب هراس عمیق ناسیونالیستها، ملاکان، کلیسا و ارتش و دیگر قدرتمداران سابق شد. آنها از همان اول تدارک متلاشی کردن جمهوریت را آغاز کردند.

آنارشیستها، بر طبق اعتقاد فلسفی – نظری خویش، این انتخابات را مانند هر انتخابات دیگری تحریم کرده بودند. آنها بر اساس فلسفه آفریدن کمون ها کلونی های منطقه ای، به کار آنارکوسندیکالیستی خویش مشغول بودند. آنها حتی از به قدرت رسیدن  دیگر سوسیالیستها و کمونیستها هم چندان دل خوشی نداشتند. آنها معتقد بودند که از طریق تصرف و اداره کارخانجات و دیگر موسسات تولیدی توسط کارگران، تصرف زمین ها توسط دهقانان، بطور طبیعی نظام سرمایه داری و ارباب رعیتی از بین میرود. تصرف قدرت سیاسی توسط احزاب سوسیالیستی و کمونیستی هم منجر به مالکیت دولتی و دیکتاتوری کمونیستی خواهد شد.

ژنرال فرانکو، به عنوان یکی از سرکوب کنندگان اعتصابات سابق معادن، به جزایر قناری جهت ماموریت فرستاده شد. قدرتمداری سابق، جهت سرکوب و متلاشی کردن جمهوریت نوین، به دنبال یک فرمانده قدرتمند نظامی میگشت، تا بتواند نیروهای پارتیزانی – میلیشیایی دهقانان و آنارشیستها را شکست داده، وضعیت سابق را مستقر نماید.

بر اثر مناقشات داخلی میان نیروهای سیاسی و پارلمان، چندین بار دولت دست به دست میگردد. تا بالاخره به سال 1936، چند نفر از آنارشیستها هم به کابینه وارد میگردند. این امر موجب افتادن شکاف در میان آنارشیستها میگردد، که با هر نوع وارد شدن در قدرت سیاسی مخالف بودند. شکاف میان خود آنارشیستها از یک طرف، و شکاف بین آنارشیستها و کمونیستها و سوسیالیستها از طرف دیگر، و منش های ساختارشکنانه آنارشیستها با حکومت جمهوری نوپا، موجب مشکلات جدی در پیشبرد کارهای جمهوریت گردید. نه تنها آنها در پاسخگویی به نیازهای اقتصادی مردم با مشکلات جدی مواجه بودند، بلکه مناقشات ایجاد شده، مردم را نیز از آنارشیستها و حتی سوسیالیستها و کمونیست ها دور میکرد.

به گفته ای، در همان سال 1936، ژنرال فرانکو، توسط انگیسی ها بصورت مخفیانه به مراکش، که جزو مستعمرات اسپانیا بود، اورده میشود. نیروهای ناسیونالیست و فاشیستی ارتش، تحت رهبری فرانکو با فرماندهی ارتش متقر در مراکش، و ژنرال "مولا" فرماندهی ارتش شمال، به جنگ به آنارشیستها، کمون ها و نیروهای پارتیزانی اغاز می نمایند.

  اصطلاح "ستون پنجم" توسط فرانکو برای اولین بار به کار گرفته میشود، که مفهوم آن این بود، که ما علاوه بر چهار ستون ارتش که با شما مبارزه میکنیم، یک ستون پنجمی را هم داخل شهر ها و در میان خود آنارشیستها و سوسیالیستها داریم، که با ما همکاری میکنند. در همین گیرودار، "دوروتتی"، از رهبران اصلی آنارشیستها، به نحو مرموزی کشته میشود. شکاف میان خود آنارشیستها از یک طرف و آنارشیستها و کمونیستها هر چه عمیق تر گشته شدت می یابد.

با هدایت دولت انگلستان، معاهده ای بین کشورهای بزرگ جهان امضا میشود، که آنها در امور داخلی اسپانیا دخالت نکنند. در حالیکه آلمان هیتلری، ایتالیای موسولینی و پرتقال بصورت مستقیم و فعال از نیروهای ژنرال فرانکو حمایت نظامی و مالی میکردند. در این شرایط، تنها اتحاد جماهیر شوروی (علیرغم امضای معاهده انگلستان) و دولت مکزیک، از دولت جمهوری در اسپانیا حمایت کرده و به آن کمک های نظامی و غیره می رساندند.

لازم به تذکر است، که داوطلبان کمونیست، سوسیالیست و آنارشیست از تمام جهان، جهت مبارزه در کنار همتایان اسپانیایی خود به آن کشور میروند. بطور مثال، آنارشیستهای ایتالیایی، گردان ملاتیستا، گردان فرانسوی ها با نام لوئیز میشل، گردان آمریکائی ها با نام ابراهام لینکلن، و غیره تشکیل گردیده با نیروهای ارتش اسپانیا به نبرد می پردازند.

آنارشیستها بر پایه این استراتژی، که از طریق تسخیر کارخانه ها و زمین ها و تشکیل کمون ها قادر خواهند بود، تا فاشیسم را ساقط نمایند، به جمهوری نو پا امکان شکل گیری، استحکام و قابلیت مقابله با ارتش فرانکو را نمیدادند. در حالیکه کمونیستها و سوسیالیستها، که از حمایت شوروی جوان برخوردار بودند، نه تنها بخاطر کارشکنی های آنارشیستها قادر نمیشدند، تا ارتشی مانند ارتش سرخ جهت جنگ سازماندهی نمایند.

جمهوری نو پا با شرکت سوسیالیستها و کمونیستها، اقدام میکند، تا کنترل "کمون" های تشکیل شده توسط آنارشیستها را بدست گیرد، بخشی از بخش هایی از تصرف های مالکیتی توسط آنارشیستها را تعدیل نماید، و اقدامات مشابه اینها موجب آغاز جنگ و کشتار میان جمهوری جوان با آنارشیستها  که به کشتار هزاران نفر می انجامد گردد. این امر نه تنها موجب موفقیت های بیشتر ارتش در جنگ علیه جمهوری و آنارشیستها گردد، بلکه توده های مردم نیز از آنارشیستها و دولت جمهوری نوپا دور و پراکنده میگردند.

شکست انقلاب و از هم پاشیدن جمهوری

اختلافات ما بین آنارشیستها و دولت جمهوری، که عملا تحت کنترل کمونیست ها بود، به درگیری های پلیسی، امنیتی و نظامی کشیده میشود. کمونیستهایی که پیرو خط مسکو بودند، به موازات تروتسکیستها و کمونیستهای مستقل از خط مسکو ، که "پوم"   ( پ او یو م) نامیده میشدند، در جمهوریت نقش داشتند. جنگ های داخلی میان جمهوری جوان که بیشتر دست کمونیست ها و سوسیالیستها بود، با آنارشیستها را ترور سرخ، و جنگ میان فاشیستها و فالانژیستها را با جمهورت و آنارشیسم را به نام ترور سفید می نامند. البته که کشتار ترور سفید دهها برابر ترور سرخ بود.

اگر چه چند صد نفر از جمله کشیس ها در این حملات و درگیری های پارتیزان ها با نیروهای اربابان و کلیسا کشته شدند، اما در مقابل دهها هزار  نفر که توسط نیروهای ارتش قتل عام میگردند، رقم اندکی را تشکیل میدهند. وقتی که نیروهای فرانکو و مالکان به روستاها باز میگشتند، به بهانه اینکه کلیسائی در فلان جا آتش زده شده و کشیسی کشته شده است، به سرکوب و کشتار شدید آنهایی که شناسایی شده بودند، می پرداختند.

ساختار شکنی و انعطاف ناپذیری آنارشیستها در همکاری و همراهی با جمهوری از یک طرف و برخوردهای خشن ، پلیسی و امنیتی کمونیستها با نیروهای آنارشیست، و حتی کمونیستهای حزب "پوم"، موجب تشدید جنگ داخلی میان جبهه انقلاب گردید. این امر موجب شد تا نیروهای وسیعی از مردم آنها را رها کرده، به سمت فاشیستها بروند. این در شرایطی بود، که نیروهای ارتش فرانکو، با حمایت سلاح های پیشرفته آلمانی، امپریالیسم جهانی از جمله پول های هنری فورد آمریکائی و قدرتمداری حاکمیت قبلی، هر روز در ساقط کردن جمهوری پیشروی میکرد.

گرچه دوران این جنگ های داخلی سه سال، تا سال 1939 طول کشید، در نهایت ارتش فرانکو پیروز شد و جمهوریت متلاشی گردیدو فرانکو برای حدود سی و شش سال آینده، به عنوان دیکتاتور تمام عیار بر اسپانیا حکومت کرده، دهها هزار نفر را قتل عام می نماید، هر نوع فعالیت سیاسی سوسیالیستی را ممنوع و در نطفه خفه میکند، و دو نسل بعدی مردم اسپانیا را با شستشوی مغزی ضد کمونیستی و ضد سوسیالیستی برای اینده تحویل داده، کلیسا، بورژوازی و کلان سرمایه داری را بر سر قدرت تثبیت می نماید. گرچه فرانکو از حمایت کامل هیتلر در سرکوب های خویش برخوردار بود، بخاطر اوضاع اسپانیا در جنگ جهانی دوم شرکت نمیکند.  سال 1956 مراکش استقلال می یابد.

صدها هزار نفر به کشورهای دیگر، از جمله فرانسه فراری شده پناهنده میشوند. هیتلر پس از آزمایش سلاح های خویش، که به مراتب از سلاح هایی که شوروی به جمهوری جوان اسپانیا میداد پیشرفته تر بودند، جنگ جهانی دوم را آغاز میکند. در سایه کشتار پنجاه میلیون نفر در جنگ جهانی دوم، و به دنبال آن برای مدت طولانی، دیگر  جنبش انارشیستی در جهان نمیتواند قد علم کرده و موقعیت اولیه خویش در اواخر قرن نوزده و  نیمه اول قرن بیستم را کسب نماید.

آنارشیسم بعد از جنگ جهانی دوم

کاربرد تجربیات پیکارهای پارتیزانی و رهاییبخش جنبش آنارشیستی را بطور وسیع و گسترده ای میتوان در دوران مارش بزرگ و انقلاب چین به سال 1949 و بعد از آن، ساختمان جامعه کمونیستی در ویتنام در دوران جنگ با امپریالیستها و  بعد از آن در انقلاب کوبا، و سایر جنبش های سوسیالیستی چریکی بعد از آنها مشاهده کرد.

استفاده از تجربیات جنبش های انارکوسندیکالیستی و کمون های اقتصادی اجتماعی آنارشیستی اسپانیا، فرانسه و مکزیک و غیره را خصوصا در سالهای اول انقلابات سوسیالیستی در شوروی و چین، و بعد در  بعضی کشورهای سوسیالیستی تازه به دوران رسیده، مانند ونزئولا ، کوبا و غیره شاهد میباشیم.

گرچه در بعضی از این کشورها، انقلاب به دیکتاتوری بوروکراسی حزبی و پرستش کیش شخصیت رهبرانی تبدیل شد که مانند امپراطوران یا پیغامبران گذشته، تا حدودی سوسیالیسم را نوعی از برده داری حزبی تبدیل نموده بودند، که یکی از نمونه آن را بطور شاخص در کیش شخصیت مائو و سالهای انقلاب فرهنگی در چین شاهد بودیم، ولی با وجود اشتباهات فراوان، خشونت های غیر قابل بخشش و توجیه علیه مخالفان و توده های زحمتکش، هر کدام از این کشورهای راههای جداگانه خویش را در سنگلاخ تاریخ پیموده و به قرن بیست و یکم وارد گردیده اند.

ارزیابی و تحلیل جنبش آنارشیستی و آنارکوسندیکالیستی بعد از جنگ جهانی دوم و در دوران معاصر احتیاج به کار کارشناسی جامعی دارد که در محدوده این مقاله نمی گنجد، لذا، شاید بجا باشد بصورت سرفصل گونه به رئوس مسائلی به نظر مهم می آیند، به طور پراکنده اشاره نمود.

گرچه در عرصه فلسفی هنری، آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم، به نوعی بر پایه های رومانتیسم توده ای پایه گذاری شده بود. گرچه اکثر غالب سرود ها و مارش های جنبش سوسیالیستی توسط آنارشیستها سروده و ساخته شده و تقدیم به جنبش سوسیالیستی شده است (از جمله سرود انترناسیونال)، اما  بعد از دهه شصت قرن بیستم، این جنبش در عرصه های هنری بصورت زندگی هیپی گری ، و سپس تا حدود زیادی در آثار هنری سورئالیستی و بعضی شیوه های دیگر هنری و موسیقی و غیره خود را نشان داد، اما هیچ موقع نتوانست مانند اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم به مقیاس جنبش توده ای انقلابی فرارویی نماید.

 در حالیکه سنتها، تجربیات و آموزه های این جنبش در جنبش های سندیکایی، اتحادیه ای کارگران، در پیکار روزمره در کسب حقوق کارگران و زحمتکشان به کار گرفته میشود. امروز هم لایه هایی از رهبری جنبش های سندیکایی  بصورت های پراکنده خود را  به خطوط آنارشیستی مرتبط میدانند.

امروز بصورت غالب دیگر جنبش آنارشیستی،ر به صورت یک جنبش توده ای و کلان رهایی بخش ضد سرمایه داری با هدف آفریدن جامعه کمونیستی بدون قدرتمداری سیاسی، الهی و طبقاتی در عرصه جهانی مانند دوران قبل از دهه سوم قرن بیستم مشاهده نمی گردد. اما، انچه که مشاهده میگردد، همچنان بر تسخیر کارخانجات و مدیریت کارخانجات و موسسات توسط کارگران و کارکنان تاکید می نمایند.

از طرف  دیگر و خصوصا در عرصه سیاسی شاید بشود گفت آن بخش هایی نیروهایی که در درون  جنبش چپ و سوسیالیستی  که بطور غالب بر محور فلسفی سیاسی شعارهای "مرگ بر" حرکت می نمایند، و میخواهند همه چیز را داغون نمایند، بدون اینکه به همان نسبت برای آفریدن آلترناتیو بالنده  در راستای شعارهای سازنده و کارساز "زنده باد" حرکت نمایند، غالبا متاثر از اندیشه های ساختارشکنانه آنارشیستی میباشند.

امروزه خیزش های جدید توده ای و نوین جنبش های آنارشیستی را در حرکت ها و جنبش های نسل جدید، جنبش های دانشجویی و جوانان،  در قالب هایی مانند مانند " تسخیر وال استریت" و جنبش های ضد جنگ، جنبش های ضد تبعیض جنسی و غیره شاهد میباشیم، که غالبا توسط نسل جوان سازماندهی شده و کلیت نهادها و ارگان های اصلی  قدرتمداری های کلان سرمایه داری جهانی را مورد هدف قرار میدهند.

این در شرایطی میباشد که تجربیات عملکردی جنبش های آنارکوسندیکالیستی، به صورت های جداگانه و تفکیک شده در زندگی روزمره توسط مردم در کارخانه ها، ادارات، مدارس، محیط های کار  و محل های زندگی در شکل های تعاونی ها، بیمه ها، صندوق ها و دیگر ابتکارهای اقتصادی اجتماعی توده ای، ریشه ای از پایین، مورد استفاده قرار میگیرند.

 

آنارشیسم در تقابل با اردوگاه کشورهای سوسیالیستی

از ویژگیهای امروزی جنبش آنارشیستی، همچنان ضدیت آن با هر گونه قدرتمداری ، از جمله قدرتمداری در کشورهای اردوگاه سوسیالیستی، یا کشورهای با سابقه یا تمایلات سوسیالیستی کمونیستی میباشد. تبلیغات ضد کمونیستی امپریالیسم جهانی خوراک لازم را برای آنها جهت همگامی با آنارشیستها در پیکار ضد کمونیستی فراهم کرده و مانع از آن میشود که این نیرو جایگاه واقعی خود را در صفوف اردوگاه صلح و سوسیالیسم جهانی یافته و در همچنان در اتحاد با آن قرار گیرد.  

به عنوان نمونه، پروفسور نوام چامسکی که از نظریه پردازان امروز جنبش آنارشیستی می باشند، در حرف، به یک اندازه بر علیه حکومت هایی مانند دولت های چین، یا شوروی سابق از یک طرف، و دولت های جنگ افروز امپیریالیستی جهانی مانند آمریکا تبلیغ میکنند،  ولی همیشه در انتخابات داخلی آمریکا شرکت کرده و به نفع حزب دموکرات آمریکا رای میدهند.

نوام چامسکی که تجربه های مارکسیست – لنینیستی و تجربه چین را برای جنبش کمونیستی بصورت یک فاجعه ارزیابی کرده و این کشورها را به نظام های دیکتاتوری اردوگاه زندان بزرگ تشبیه می نماید، عملا در لابلای گفتار خویش، گذار به سوسیالیسم را در طریق "اقتصاد مشارکتی"، دا "دموکراتیزه کردن صنعتی کشور" در کشورهای پیشرفته صنعتی جهان بیشتر میسر تر میداند.

گرچه من در این نظریه پردازی ایشان هیچ قرابطتی به آنارشیسم نمی یابم، بلکه اینطور برداشت می نمایم، که در صف بندی جنگ سرد به راه انداخته شده، و پیکار جنگ افروزانه امپریالیستها بر عیله اردوگاه با سمتگیری چپ و سوسیالیستی، ایشان در نهایت جایگاه خویش را در کنار آمپریالیستها می یابند.

 از یک چنین شیوه های رفتار و گفتار سیاسی میتوان این نتیجه را گرفت، که خود کشورهای امپریالیستی روی این امر که از فلسفه سیاسی جنبش آنارشیستی به عنوان سلاح تبلیغاتی قدرتمندی بر علیه جنبش ها و کشورهای سوسیالیستی جهانی استفاده نموده و بر روی آن، سرمایه گذاری می نمایند. به موازات آن، آنها از رادیکالیسم ضد کمونیستی- سوسیالیستی آنارشیستها، به صورت ستون پنجم،  جهت تفرقه انداختن در درون فرایند وسیع  نیروهای چپ و سوسیالیستی استفاده می نمایند.

امروز، باز هم همان سوال زمان مارکس در انترناسیونال چهارم به قوت خویش باقی میباشد. آیا انارشیستها و سوسیالیستها قادر خواهند بود دست در دست هم، شانه به شانه در ساختمان سوسیالیسم به پیکار تاریخی خویش ادامه بدهند؟ آیا ماکسیست لنینیست ها در مورد کشتار آنارشیستها بعد از انقلاب اکتبر توسط ارتش سرخ با فرماندهی تروتسکی، کیش شخصیت پرستی و شیوه مالکیت و مدیریت اشرافیت حزبی، به جای مالکیت و مدیریت مردمی، شفافیت لازم را خواهند داشت؟

امروز، انقلاب تکنولوژیک، در عرصه تکنولوژی روبوتیک، هوش مصنوعی، تکنولوژی دیجیتال، انقلاب اطلاعاتی، تکنولوژی فضائی و تحقیقات بیولوژیک و غیره، شرایطی را فراهم نموده است، که بستر های علمی، صتعتی و اجتماعی برای تحقق آرمان های سوسیالیستها از تمام نحله های مختلف به میزان به مراتب بیشتری نسبت به قرن بیستم فراهم تر میباشد. امیدواریم که نحله های مختلف چپ، از آنارشیستها گرفته تا سوسیالیستها و کمونیستها در نزدیکی و همگامی بیشتر با همدیگر در راستای ساختمان سوسیالیستی جامعه حرکت نمایند. حقیقت به تنهایی متعلق به هیچ کدام از این گروه ها نیست. همگی در کنار هم میتوانند تصویر جامع تری از حقیقت را به نمایش بگذارند.

دنیز ایشچی

26 سپتامبر 2021

No Gods No Masters A History of Anarchism Part 1 of 3 - YouTube

No Gods No Masters A History of Anarchism Part 2 of 3 - YouTube

No Gods No Masters A History of Anarchism Part 3 of 3 - YouTube

Spanish Civil War Documentary - YouTube

Joan Baez - Here's to you, Nicola and Bart - YouTube

China A Century of Revolution 1949 - 1976 - YouTube

What Is Anarchism? Noam Chomsky on Capitalism, Socialism, Free Markets (2013) - YouTube

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

دنیز ایشچی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.