برنارد شلینک
نوه (Die Enkelin)
خواندن داستانهای شلینک برای من سفر به گذشتهی نزدیک است. داستان نسلی که از پس جنگ باید دوباره خود را معنی کند. رفتارهایش را با دوستان، همسایگان، همکاران و حتی آن ها که در برابرش ایستاده بودند، بسنجد و براساس آن به محاکمه، تبرئه یا محکوم کردن خود برسد.
بعدها شلینک به موضوع جدا شدن دو آلمان و یکی شدن آن پرداخت؛ به زندگی مردم در آلمان شرقی، به کارهایی که ناچار به انجام آن بودند و کارهایی که برای به دست آوردن امکانات بهتر بدون اجبار انجام می دادند، کارهایی که احساس می کردند اهمیت چندانی هم ندارد و کسی را به طور جدی به خطر نمی اندازد. شاید اصلا می شد از یاد برد و هیچ هم به یادش نیاورد، البته اگر فروپاشی صورت نمی گرفت. بسیاری از داستانهای کوتاه شلینک داستان این یادآوری است، یادآوری به کمک پرونده های اشتاسی (سازمان امنیت آلمان شرقی). تازه معلوم می شود که داستان چند سر دارد و تو فقط یک سر آن هستی.دادن اطلاعات به ظاهر کم اهمیت زندگی چندین نفر را زیرو کرده و تو بدون آن که بخواهی دراین پروندهها نقش گناهکار را داری، یک لغزش کوچک موجب شده نزدیک ترین دوست و یا حتی همسرت تبدیل به قربانی شود، کار، سلامتی و حتی زندگی اش را از دست بدهد وحالا تو باید باقی زندگی را با این پرسش که امکان چه کارهایی بود و تو نکردی، بگذرانی.
نوه، اما از این هم می گذرد. اینجا با نسل چهارم بعد از جنگ و جدایی دو آلمان روبه رو می شویم و مردمی را میبینیم که هنوز با پیامدهای این دو اتفاق تاریخی دست به گریبان هستند.
داستان از آنجا شروع می شود که دو دانشجو در خلال جشن های دانشجویی از دو سوی برلین با هم آشنا میشوند. دانشجوی مقیم برلین غربی چند باری به آن سو می رود و هر بار بیشتر به هم نزدیک میشوند. برای پسردانشجو زندگی در شرق اگر همراه با معشوقش باشد قابل قبول است، اما دختر تصمیم به فرار از آلمان شرقی میگیرد و آن دو در غرب با هم ازدواج و سالها زندگی میکنند.
فقط پس از مرگ زن است که مرد متوجه میشود همسرش دختری در آلمان شرقی دارد که گذاشته و فرارکرده، به دنبال آن دختر می رود و او را در یک روستایی که توسط راست های افراطی اداره می شود پیدا میکند. دختر خود دختری دارد و مرد سعی می کند با او بیشتر آشنا شود.
در این روند با زندگی، عقاید و آرزوهای این بخش از مردم آلمان بدون پیش داوریهای معمول و کلیشهای آشنا میشویم. مردمی که میخواهند دوباره به خود و هویت خود افتخار کنند، به آداب و رسوم پیشین، به خانوادههای سنتی، به زمین و آزادی عمل وفادار باشند و آن قدر قدرتمند شوند تا دوباره آلمان را با انقلابی دیگر از آن خود کنند. این آرزوها را پیش از هر کس دیگر به فرزندان شان منتقل می کنند و شاید همین فرزندان هستند که واقعیت رویاهای والدین را به نمایش میگذارند.
اگر والدین رو به عقب دارند، اگر خواستار حفط خانواده و آب و خاک هستند، اگر به نقش سنتی زن ومرد پابندند، این بچه ها فقط آن بخش نفرت از دیگران را با خود حمل می کنند وراضی به تن دادن به سنتهای قدیمی نیستند. آنها نمی خواهند سالها برای ساختن شرایط انقلابی تلاش کنند و ترجیح میدهند، اولین دونر کبابی، خانهی اولین شهردار چپ و یا ماشین خبرنگار مخالف را به آتش بکشند، اگر والدینشان مخالف پوشیدن شلوار برای دخترها هستند، آن ها صلیب شکسته را بر بازو خالکوبی می کنند و شلوار جین و کاپشین مشکی و موهای رنگ شده دارند و به جای کار کردن روی زمین به جنگ های خیابانی رو می آورند.
در این میان پدربزرگ ناتنی تلاش می کند تا افق های جدیدی به نوه ی همسرش باز کند ولی هر دیداری با این دختر جوان او را با سوالات جدیدی درگیر می کند که تا حال به آن فکر نکرده بود.
رمان نوه بدون آن که قصد پیش داوری در رابطه با هیچ کدام از قهرمانان داستانش داشته باشد، خواننده را ناچار میکند از دریچهای متفاوت به اطراف و از آن مهمتر به خود نگاه کند.
در این روزگار که دنیای مان به خودی و دیگری تبدیل شده، قهرمان داستان ما تمام تلاشش را برای پیدا کردن راهی به آن دنیای دیگرمی کند، بدون آن که دست از دنیای خود بردارد و بدون آن که هیچ نسخه ی از پیش نوشته شده ای صد درصد اعتماد کند. قهرمان داستان نوه را برای روح آزاد و تصمیمات مستقلی که میگیرد بسیار دوست دارم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید