رفتن به محتوای اصلی

گزارش خانم صفيه قره باغي ز از امداد مردمي به زلزله زدگان آذربايجان
16.08.2012 - 15:56

توضيح از تريبون: اين گزارش از سوي خانم صفيه قره باغي نوشته شده است. حضور خانمها در سازماندهي و اجراي طرحهاي گسترده كمك مردمي چشمگير بوده است. نام تعداي از معروفترين شخصيتهاي خانم آذربايجان در ميان اسامي مسئولين و كادرهاي شبكه­هاي امدادي قابل توجه است. گستردگي  و ميزان مٶثر بودن اين شبكه­ها موجب وحشت ارگانهاي امنيتي رژيم از شكل گيري سريع اين درجه از همبستگي، نظم، سازمانيابي و سازماندهي مردمي شده است. گزارشات رسيده حكايت از موارد بيشمار دستگيري و مصادره كالاهاي همراه امدادگران مردمي شده است. آنچه موجب ترس رژيم شده است، باز شدن مچ آن و افشاي بي لياقتي و بي مسئوليتي كل سازمانها ومسئولين دولتي از قبيل رئيس جمهور (در سفر!) و هلال احمر  است. نه تنها گروههاي امدادي از شهرهاي آذربايجان بلكه اكيپهاي حرفه اي كمك كننده به آسيب ديدگان زلزله آذربايجان از كشورهاي همسايه جمهوري آذربايجان و تركيه نيز بسيار زودتر از دوائر دولتي جمهوري واكنش نشان دادند و اين يعني مفتضح شدن "دولت هسته­اي" اسلامي در انظار عمومي در آذربايجان. امروز در سومين روز بعداز وقوع فاجعه زلزله، چندين تن از  آسيب ديدگان در مصاحبه با شهروند-خبرنگاران در برابر دوربين آنها گفته اند كه تا به امروز هلال احمر تنها يك درصد از كمكهاي ارائه شده را برعهده داشته است كه عمدتا شامل توزيع ميزان كاملا محدودي از چادر بوده است. (پايان توضيح)

صفيه قره باغي: 

اینجا ورزقان ...

سه شنبه ساعت 2 با مداد . اینجا ورزقان . در بدو ورود چادرهای سفیدی دیده می شوند که با نور خفیفی روشن شده اند . به محدوده ی زمین لرزه وارد شده ایم . در میان تاریکی ، دیوارهای خراب شده و خانه های ویران شده دیده می شوند. انگار همین الان متوجه زلزله شده و همه ی آنچه را که شنیده ام باور کرده ام . با اینکه می دانم مرحله ی آوار برداری به پایان رسیده اما چیزی مرا به خود می خواند . گویی این آوارها جان دارند و نفس میکشند . کسی زیر این آوارها هنوز نفس می کشد. دهانی پر از خاک که تلاش می کند زنده بماند اما خاک مجالش را گرفته است .

با شنیدن صدای غریبه ای که آشنا سخن میگوید چشمانم را باز میکنم . چند دقیقه ای طول میکشد تا متوجه شوم در کنار دانشگاه آزاد ورزقان و در ماشین خوابیده ام . مرد تبریزی می گوید : کمک های مردمی به داد مردم رسید . نیروهای دولتی و هلال احمر خیلی دیر اقدام کردند . آنها اقلام و کمک ها را انبار می کنند و در اختیار مردم قرار نمی دهند . با دست به دانشگاه اشاره میکند و ادامه می دهد که اینجا یکی از همان انبارهاست که پر از اقلام کمکی است اما توزیع نمی شود . مرد غریبه می گوید ما چندیدن بار مراجعه و اعلام کردیم حاضریم در پخش این مواد کمک کنیم اما موفق نشدیم . در لابلای حرف هایش متوجه شدم آنها هر روز پس از اتمام کار و بستن زود هنگام مغازه شان به مناطق زلزله زده مراجعه و اقلامی را که با خود آورده اند تقسیم میکنند و شب هنگام بازمی گردند . مرد تبریزی می گوید این کارِ بیشتر تبریزی هاست . 

صبح شده و جلوی دانشگاه شلوغ است . مردمی که برای دریافت کمک آمده اند و ماشین هایی که پر از کمک های مردمی است . در میان مردم نیروهای هلال احمر تک و توک به چشم می خورند که برای راهنمایی مردم به مناطقی که هنوز کمکی دریافت نکرده اند آمده اند . توسط دوستی به روستایی راهنمایی شدیم که در آن گروه های مختلف مردمی کمک های خود را در ساخنمان نیمه تخریب شده ای جمع کرده و سپس نسبت به پخش آن اقدام می کنند . تک اتاقی پر از کنسرو ، آب ، نان ، لباس ، کفش ، پتو و .. که توسط مردم از مناطق مختلف آذربایجان جمع آوری شده است و صاحب آن پیرزنی ست که در گوشه ای از زمینش چادر زده و با دختر و پسر و نوه هایش در آن زندگی میکند . پس از تحویل و بارگیری تجهیزات گروه بندی شده راهی می شویم .

در مسیر خود به جمعیتی بر می خوریم که در میانشان نیروهای امنیتی به چشم می خورند. آقای عبدی ( راهنمای ما که اهل اهر است و از موقع وقوع حادثه همراه با دوستان خود در تلاش برای کمک رسانی به مردم روستاهای مختلف است ) توضیح می دهد که اینجا فرمانداری است و این مردم برای اعتراض به کم کاری نیروهای دولتی اجتماع کرده اند . او توضیح می دهد که تعدادی زیادی از روستاها به دلیل دوری و صعب العبور بودن مسیر پس از گذشت دو روز هیچ کمکی دریافت نکرده اند که با کمک مردم این مناطق شناسایی شده و برایشان تجهیزات فرستاده می شود . نیروهای هلال احمر بیشتر به روستاهای نزدیک مراجعه می کنند .

روستای توخمادیل . این روستا در 12 کیلومتری ورزقان واقع شده و خوشبخاته تلفات جانی نداشته است . 3 نفر از اهالی این روستا زخمی شده اند . مردمی که دورمان میکنند عنوان میکنند از نظر مواد غذایی مشکلی ندارند اما نیاز به چادر و لوازم بهداشتی دارند . آنها با طعنه و کنایه از نیروهای دولتی و هلال احمر یاد می کنند که کمک های آنها حتی شامل یک درصد از کمک هایی که دریافت کرده اند نمی شود . بیشتر خانه های این روستا تخریب شده و بقیه دچار ترک و شکاف شده اند بطوریکه مردم می ترسند وارد خانه هایشان شوند. مردی که جلوتر از همه ایستاده و لباس قهوه ای به تن دارد می گوید : بیز ائولریمیزه گئده بیلمیرک . ننه باجیملاریمیز دا ائشیکده قالیر . بیزیم بوردا چادر یوخوموزدو . دستشویی یوخوموزدو . بیز کیشیلیر بیر جور گئچینیریک آمما آروادلاریمیز ... ( ما نمی توانیم به خانه هایمان برویم . زنانمان نیز با ما بیرون می مانند. ما چادر نداریم . سرویس بهداشتی نداریم . ما مردها زیاد سختمان نیست اما زنانمان ... )

زنی که بچه اش را بغل کرده و با فاصله ایستاده توجهم را جلب میکند. نزدیک می شوم و سلام میدهم و از اوضاعشان پرس و جو میکنم . او میگوید خانه هایمان خراب شده و چادر برای اسکان نداریم . مادر متین می گوید چادر و لوازم بهداشتی نداریم . او می گوید ما از چادر هلال احمر چیزی درخواست نمی کنیم . وقتی علت را می پرسم ادامه می دهد که وقتی چیزی درخواست میکنیم درخواستمان را می نویسند و نمی دهند . یا می گویند نداریم و یا می گویند باید صبر کنید . چادرهای هلال احمر پر از تجهیزات است ولی ما تاکنون موفق نشده ایم چیزی دریافت کنیم . من چندین بار برای متین درخواست شیرخشک و پوشاک کرده ام و آنها گفته اند صبر کنم . خدا مردم را خیر بدهد تا کنون چندین بار با ماشین های خود برایمان مواد خوراکی آورده اند . مقداری پوشاک و لوازم بهداشتی می دهم و سوال میکنم که مواد غذایی نیاز دارد که می گوید نه ، به ما مواد غذایی رسیده است اینها را به روستاهایی برسانید که نیازمند ترند .

راهی روستای آغ بولاق می شویم . در مسیر گفته های مادر متین را بازگو کردم . راهنما برایمان توضیح میدهد که با نیروهای هلال احمر در این باره صحبت کرده است و آنها عنوان کرده اند هلال احمر قبل از اقدام به فرستادن تجهیزات ، از مرکز بهداشت استعلام کرده و تعداد خانوارها را جویا می شود و به تناسب جمعیت تجهیزات می فرستد اما چون این آمارها با تعداد خانوارهای روستا مطابقت ندارد تجهیزات فرستاده شده کفاف مردم روستا را نمی کند . او همچنین در لابه لای سخنانش از کمک های مردم مراغه می گوید که فرمانداری مانع از خروج ماشین های آنها شده و با اصرارِ مردم یک روز بعد این کمک های راهی مناطق زلزله زده شده است .

به روستای آغ بولاق می رسیم . اینجا خانه ای ویران نشده است . و تعداد اندکی چادر در وسط روستا به چشم می خورد . وقتی جمعیت مردان متوجه ما می شوند بر می خیزند . همگی آنها به اتفاق می گویند سقف خانه هایمان ترک برداشته است . زمین مدام می لرزد . ما نمی توانیم در خانه هایمان بمانیم . چون خانه هایمان تخریب نشده است هلال احمر به ما چادر نمی دهد . تنها تعداد کمی چادر به روستای ما فرستاده شده که آن هم در اختیار شورای روستا ، دهیار و فامیلهایشان است . آنها عنوان میکنند همه چیز دارند و نیازی به کمک ندارند و تنها چیزی که می خواهند چادر است .

در مراجعه به بیشتر روستا متوجه شدیم بیشتر روستا تا بیش از 24 ساعت پس از حادثه هیچ کمکی از نیروهای امدادی و هلال احمر دریافت نکرده اند و تنها کمک های مردمی به دادشان رسیده است . از نظر مواد غذایی و خوراکی در حال حاضر کمبودی نداشته و نیاز اصلیشان چادر و لوازم بهداشتی ست . در بین مسیرها ماشین هایی دیده می شدند که حامل کمک های مردمی بودند . همه ی آسیب دیدگان از مردم تبریز یاد میکردند که بلافاصله پس از حادثه به دادشان رسیده و از گرسنگی نجاتشان داده بودند . آنها همچنین از دریافت کمک از سایر شهرهای آذربایجان می گفتند . 

همراهانم مشغول پخش کمک های آورده شده می شدند و من سعی میکردم با زنان روستا صحبت کنم. بیشتر آنها از نبود مواد بهداشتی علی الخصوص نوار بهداشتی و پوشک بچه می گفتند . روستای صیفار یکی از روستاهایی بود که صحنه های آن و زنانش را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد . 90 درصد روستای صیفار تخریب شده بود . در میان صحبت با زلزله زدگان فهمیدم آنها تاکنون لوازم بهداشتی دریافت نکرده اند . کارتن های نواربهداشتی را برای توزیع به جمعشان بردم . بسته های نوار بهداشتی که معمولا در میان شرم و حیایِ نایلون های مشکی حمل می شود چه گستاخانه در میان دست ها فریاد میشد . فقط من و همجنسانم می توانیم درک کنیم که چه باید بشود تا نوار بهداشتی اینگونه از زبان زن روستایی فریاد شود .

در میان یکی از چادرها زنی را دیدم که بچه ی چند ماهه ای در بغل داشت و به من نگاه می کرد. به طرفش که رفتم دو دختر بچه ی دیگر 5 و 8 ساله دورش را گرفتند . مادرِ ملیحه ، مهتاب و زهرا کوچولو پرسید شیر خشک و پوشک بچه دارید ؟ برایش مقداری پوشک و شیرخشک بردم . بی مقدمه برایم از لحظه ی زلزله گفت که بیرون خانه بوده و دختر 5 ساله اش مهتاب در خانه تنها بوده است . می گفت خیلی ترسیدم وقتی به خودم آمدم دیدم جلوی خانه ام . هراسان به داخل خانه رفتم و مهتاب را که در کنار دیوار ریخته شده گریان ایستاده بودم بیرون آوردم . به خاطر ترس شیرم کم شده و زهرا گرسنه می ماند . چندین بار از نیروهای هلال احمر درخواست شیرخشک کرده ام اما موفق به دریافت آن نشده ام . وقتی پرسیدم اگر مواد غذایی نیاز داری بگو گفت نه این ها را به کسانی بدهید که تاکنون مواد غذایی دریافت نکرده اند . مردم به ما می رسند . 

در گوشه ای دیگر دخترانی دیدم که لباس می شستند و وقتی متوجه نگاه من شدند خود را مشغول به کار نشان دادند . به سراغشان رفتم . در میان گفتگو ، یکی شان گفت خانوم ما رویمان نمی شود بیاییم آنجا . می شود برای ما هم از آن پوشک های بهداشتی بیاوید ولی تو رو خدا داخل کارتن یا نایلون بیاورید نمی خواهیم کسی ببینید ! 
...

روستای آغ بولاق علیا
 . نزدیکی روستا زنی با دست اشاره می کند و داد میزند بورا گتیرمه یین آپارین هئریسه ( اینجا نیاورید ، به هئریس ببرید )

زن " رباب " نام دارد . پدر و مادر و خانواده اش در یکی از روستاهای هئریس زندگی می کنند. رباب می گوید مسیر روستای ما صعب العبور است و گمان نمی کنم تاکنون کسی به آنجا رفته باشد .از ما می خواست به روستایشان برویم . نام روستا در خاطرم نماند . رباب نگران پدر و مادر و خانواده اش بود . تا کنون نتوانسه بود باهاشان ارتباط بگیرد و فقط می دانست که زنده اند. خیلی نگران بود و قرار بود دو ساعت دیگر همراه همسرش راهی روستایشان شود .
زهرا دختر 12 ساله هم به کنارمان آمد . زهرا تعریف میکرد که موقع زلزله بیرون بوده و خیلی ترسیده بود. می گفت دوستش ریحانه زیر آوار مانده بود . همه ترسیده بودند . به کمک اهالی ریحانه از زیر آوار سالم بیرون آمده بود اما مادر ریحانه که حامله بوده است از حال رفته و بچه ی در شکمش مرده بود . زهرا می گفت ریحانه و مادرش را که هر دو وحشت زده بودند برای درمان راهی تبریز کردند . 

لزگی بولاغی . همه ی خانه های روستای لزگی بولاغی تخریب شده بود و دو زن جان خود ر از دست داده بودند . زنان روستا درخواست لباس و کفش و یا جوراب می کردند . زنی که روسری سفید و سیاهی بر سر داشت می گفت به خدا خانوم ما انسانهای شریفی هستیم برای خودمان خانه و کاشانه داشتیم و به چیزی نیاز نداشتیم . اما چه کنیم که همه چیزمان زیر آوار مانده است . یخچالمان همیشه پر بود هنوز هم پر است اما زیر آوار مانده است . او از نداشتن کفش یا جوراب خیلی رنج می برد . می گفت با این دمپایی ها معذبم چون پاهایم دیده می شود . به اینجا که رسید بقیه زنان حرفش را تایید کردند و گفتند برای ما یا جوراب بیاورید یا کفش . زن دیگری از نبون چادراسکان شکایت می کرد که تعداد چادرهایمان خیلی کم است . به بزرگ هر خانواده یک چادر داده اند که همه پسرها به همراه زن و بچه هایشان در آن چادر زندگی میکنند . زن جوان می گفت چادرِما کوچک است و تعدادمان زیاد . من همه ی شب را بیرون از چادر می مانم و نمی توانم بخوابم . روزها هم که نمی شود خوابید . یکی از دیگر می گوید خواهرش زیر آوار مانده بود و پاهایش آسیب دیده بود بطوریکه نمی توانست راه برود . ما هم نمی توانستیم او را به بیمارستان برسانیم که امروز صبح توسط نیروهای امدادی به بیمارستان تبریز منتقل شد و ما خبری از حالش نداریم .

با زینب 12 ساله حرف میزنم و او برایم از دو نفری که مرده اند می گوید و اینکه مدام احساس میکند زمین میلرزد که مرد جوانی نزدیک می شود : "خانوم مادرِ همسر من زیر آوار ماند و مرد . می توانید با او صحبت کنید شاید کمی آرام شود . " نگاهش را که دنبال میکنم به زن جوانی میرسم که بی تابی میکند و چشمانش قرمز است . تسلیت می گویم . مادرش آسم داشته و زیر آوار مانده بود . با کمک اهالی توانسته بودند 4 ساعت پس از زلزله مادرش را از زیر آوار بیرون بکشند اما مادرش لحظاتی بعد جان داده بود . در میان هق هقِ آرامش می گفت هنوز از مرگ پدرم یکسال نمی گذرد و خواهرانم بی سرپرست شده اند . دو خواهر کوچک داشت که من موفق به دیدنشان نشدم و البته ترس از مواجه با دو کودک که شاهد نفس های آخر مادرشان بوده اند مانع از اصرار من برای دیدنشان شد . 

ساعت ها گذشته و ما دیگر به دیدن خانه های ویران شده و روستاهای با خاک یکسان شده عادت کرده ایم . گروه های مختلف مردمی همچنان مشغول دهن کجی به چادر های امداد هلال احمر و نیروهای به ظاهر کمکیِ ارگان های خدمت به مردم! هستند که با لباس های فرم سعی در نمایش مشارکت خود دارند اما هرچه تلاش میکنند حقارتشان بیشتر نمایان می شود . مردم و کمک هایشان گویی همه را وادار کرده است از قافله عقب نمانند . اینجا نیروی مردمی ، بی تفاوتی در قبال جان انسان ها را به زانو در آورده است و اسلحه های آماده به شلیک و حقیر نیروهای انتظامی هنگام بازرسی ماشین های حملِ بارمردم ، ضعفِ هر آنچه در مقابل مردم بایستد را جلوه گر است .

عصر شده و ما به انبار همان پیرزن بازگشته و درحال استراحتیم که زمین صدای مهیبی داد و لرزید . در اطراف ما نه دیواری ست و نه ما زیر سقفیم ، اما ترس ما را وادار کرد برخیزیم . زمین زیر پاهایم به وضوح می لرزید و من با اینکه می دانستم نه زیر آواری میمانم و نه اتفاقی برایم می افتد وحشت زده بودم . خدایا این چه مصیبتی ست ... 

جاده ی ورزقان به تبریز شلوغ است . نیسان ها و کامیون های خالی بازمی گردند . در مسیر مخالف ، آمبولانس ها و ماشین های امدادی آژیرکشان می روند و جاده را پر از اضطراب میکنند که این بار چه شده است . در سیاهی شیشه صحنه هایی که دیده ام جلوی چشمانم چون فیلمی مرور می شوند . ناگهان یادم می آید در یکی از روستاها زن و مردی را دیدم که در میان آوارها و دیوارهای نیمه ریخته شده در جستجوی وسایل خود بودند . فیلم همانجا گیر می کند . کاش هنگام زلزله آنجا نباشند ...

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

علی رضا اردبیلی
برگرفته از:
سايت تريبون www.tribun.com

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.