رفتن به محتوای اصلی

همسویی با امپریالیسم جهانی، نازیسم و ناتو با شعار صلح! (پاسخ به نقد آقای حسین اکبری)
28.02.2022 - 17:56

در دفاع از جنگ عادلانه علیه فاشیسم

از عجایب جهان ما این بود که شاهد تجاوز، بمباران، تحریم، تکه پاره کردن، ویرانی و نابودی برخی کشورها از سوی امپریالیسم زیر پرچم کمک بشردوستانه، دموکراسی و حقوق بشر بودیم و اینک طنز تلخ جهان آن است که شاهد گسترش آشکار نازیسم، نسل کشی، توسعه‌ی نظامی‌گری و ناتو، عهدشکنی و نقض آشکار حقوق بین المللی، تهدید صلح و امنیت جهانی و بردن جهان به لبه‌ی پرتگاه هسته ای زیر پرچم دروغین دفاع از صلح، مخالفت با جنگ و لشکرکشی به ویژه با ابزار امپریالیسم رسانه‌ای هستیم. امپریالیسم، میلیتاریسم، نازیسم، نئوفاشیسم  و جالب تر از همه صهیونیسم  به طلایه داران مدافع صلح تبدیل شده اند! و در این میان می توان برخی مدعیان چپ را مشاهده کرد که فاقد توان نظری برای ارائه‌ی یک درک و تحلیل و تبیین مشخص و درست از وضعیت مشخص این پارادوکس و یافتن جایگاه درست خود هستند. با توسل به کلیشه سازی های نظری، شعار درست، زیبا، انسانی و حیات بخش مخالفت با جنگ و دفاع از صلح را به صورت انتزاعی و بی توجه به بنیان مادی آن یعنی توازن قوای عینیِ پیش نیاز و ضروری آن بر روی زمین واقعیت، تکرار می‌کنند.

پیرو انتشار مقاله‌ی من با عنوان «رهبر حزب کمونیست روسیه: غرب در حال  حمایت از فاشیست‌ها و استفاده از اوکراین است» در تاریخ جمعه ۶ اسفند ۱۴۰۰ در سایت اخبار روز، آقای حسین اکبری نقدی بر آن با عنوان «دفاع ایدئولوژیک از جنگ، جفا به کارگران جهان است!»، نوشتند که علی رغم تمایلم، سرانجام لازم دیدم جهت کمک به ایشان برای ارزیابی نکات و ادعاهای مطرح شده خودشان و نیز مخاطبان علاقمند به موضوع این گفت‌وگو، توجه ایشان را به ‌موارد زیر جلب کنم. از آنجا که ایشان را در زمره فعالان کارگری می بینم، امیدوار هستم که بتوانم با یک رویکرد منطقی و اقناعی و همراه با احترام، ادعاها و نکات مطرح شده از سوی ایشان را  مورد بررسی قرار دهم. البته این امر مانع از شفافیت در ارائه‌ی مطالب نخواهد بود.

۱. ایشان در ابتدای نوشته‌ی خود مدعی می شوند که من با رویکرد دوگانه‌ی امپریالیسم و ضدامپریالیسم کوشیده ام تا مخالفان «تجاوز» را «سرکوب» کنم.

توجه خوانندگان را به این نکته جلب می کنم که در مقاله‌ی من با صراحت از طیف های مختلف «رسانه‌ها و جریان‌های طرفدار و متمایل به غرب»، «بخش‌هایی از چپ پشیمان نیز که شیفته‌ی دموکراسی و توسعه‌ی کشورهای غربی شده‌اند و در ادبیات آن‌ها نشانی از واژه‌ها و مفاهیمی چون  امپریالیسم یافته نمی‌شود»و «نیروهای چپ انقلابی» با برخوردهای مختلف سخن گفته ام که آشکارا با دوگانه‌ی «امپریالیسم و ضد امپریالیسم» مورد ادعای ایشان متفاوت است.

نکته قابل ذکر در اینجا این است که یک دسته از کسانی که در نوشته‌ی من تحت عنوان «چپ پشیمان» به آنها اشاره شده است ، در توصیف آن‌ها آمده است که «در ادبیات آن‌ها نشانی از واژه‌ها و مفاهیمی چون امپریالیسم یافته نمی‌شود.»  آیا معتقدید ما چنین گروهی از مدعیان چپ را نداریم؟ آیا شما خود را در این گروه احساس می‌کنید؟ اگر چنین نیست، چرا باید این توصیف شما را برآشفته کند؟ شما چرا خودتان را در طیف سوم که تحت عنوان «چپ انقلابی» ولی دارای نظرات مختلف به آن اشاره شده است، نمی‌بینید‌؟

 ۲. در بخش دوم ایشان بدون هر گونه استنادی مرا به جریانی منتسب می کند که «دموکراسی را در دورانی که می‌توانست تضمینی برای حفظ و ادامه‌ی یک انقلابِ رهایی‌بخشِ ضدِ امپریالیست باشد؛ قربانی تمایلات قرون وسطایی  مشتی مرتجع مستبد به ظاهر ضدامپریالیست کرد و هنوز پس از سال ها  حاملان آن نوع اندیشه؛ بدون هیچ احساس مسوولیت اجتماعی در برابر کارگران و زحمتکشان کشورِخود و جهان باز هم به خطای فاحش سیاسی دیگری تن می دهند و با همان آگاهی کاذب از امپریالیسم؛ جنگ و تجاوز را توجیه می‌کنند.»

روشن است که در اینجا با مشتی شعار مواجهیم که به لحاظ منطقی هیچ ارتباطی با مقاله‌ی من ندارد. با این روش می‌شود هر کسی را بدون استناد و فکت و … مورد حمله قرار داد و خود را پیروز احساس کرد. بعلاوه تا آنجا که تجربه زیسته‌ی من و شناخت من از توازن قوا و وزن نیروهای چپ در سال های ابتدایی انقلاب گواهی می‌دهد، سخن کاملا پرت و بی پایه ایست اگر فرض را بر این بگیریم که یکی از جریان های چپ (یاحتی همه‌ی آن ها روی هم) از آن اندازه وزن در توازن قوای سیاسی و اجتماعی برخوردار بوده باشد که بتواند روند رویدادها را به گونه‌ای تحت تاثیر قرار دهد که حفظ و ادامه‌ی انقلاب رهایی بخش ضدامپریالیستی را تضمین کند و …

بعلاوه موضوع درستی یا نادرستی سیاست های مربوط به دفاع از دموکراسی و ضدامپریالیستی فلان یا بهمان جریان سیاسی، موضوع مستقلی است که با گرد و خاک به پا کردن نمی‌توان در مورد آن‌ها سخن گفت. این می‌تواند موضوع بحث مستقلی بین حاملان دیدگاه های مختلف در این مورد باشد. بر من روشن نیست که خود ایشان در آن سال ها در کدام نقطه ایستاده بودند و برای حفظ آن دموکراسی و تضمین پیروزی انقلاب رهایی بخش ملی چه کردند و … !

در همین ارتباط نیز ایشان «آگاهی کاذب» از امپریالیسم را علت آن انحراف منجر به قربانی کردن دموکراسی در ابتدای انقلاب و توجیه جنگ و تجاوز روسیه به اوکراین از سوی من معرفی می کند. به آگاهی کاذب از امپریالیسم و ماهیت جنگ در اوکراین در ادامه خواهم پرداخت و خواهیم دید که برداشت ایشان از این مسائل تا چه اندازه غیرکاذب، مبتنی بر داده ها،‌ اطلاعات و فکت های واقعی از ماهیت، اهداف، برنامه ها، اقدامات و رویکردهای امپریالیسم و تا چه حد متاثر از امپریالیسم رسانه ای و مهندسی و مدیریت اذهان از سوی آن‌هاست. 

 ۳. ایشان در ادامه می نویسند که «در “نگاه مترجم” تنها چیزی که کمترین اعتباری ندارد، دفاع از کارگران و زحمتکشان در برابر جنگی است که از هرسو علیه آنان تدارک شده است و پیشقراول آن روسیه ی پوتین است که درهمین سه روز بمباران و شلیک هوایی و توپخانه صدها کشته و هزاران زخمی به جای گذاشته و ویرانی های بسیاری ببار آورده است.»

قضاوت در باره ادعای ایشان به اعتبار ندادن من به دفاع از کارگران و زحمتکشان را به خواننده در پایان این متن وا می گذارم. اما ادعای ایشان در مورد پیش قراول بودن روسیه ‌ی پوتین در جنگ را مورد بررسی قرار می دهیم. اما در اینجا لازم می دانم تأکید کنم که منافع کارگران و زحمتکشان روسیه، اوکراین، منطقه و جهان و ایران در گروی صلحی پایدار است که در نگاه  ایشان درکی از آن مشاهده نمی شود. چرا که این صلح پایدار، مستلزم یک بنیان مادی و توازن قوای سیاسی و نظامی واقعی است.

اما اگر صدها کشته و هزاران زخمی طی چند روز گذشته، روسیه را پیش قراول جنگ می کند، ۱۵ هزار کشته و صدها هزار آواره طی سال‌های گذشته محصول چه بوده است؟ شما که جنگ شناس و پیش قراول شناسی بلدید، قبل از شروع این جنگ جدید در روزهای گذشته، پیش قراول جنگی را که به آن تلفات و پیامدها انجامید، را چه کسانی می دانید؟ چرا در نگاه شما هیچ اشاره ای به آن ها نمی شود؟ به چه دلیل این جنگ را از زمان و مکان مجزا می کنید و در عالم انتزاع و بی ارتباط با زمینه‌ی تاریخی و اجتماعی و مادی آن مورد قضاوت قرار می دهید؟ چرا نمی توانید واقع بینانه این جنگ را ادامه و مرحله‌ی جدیدی از آن جنگی بدانید که طی سال های گذشته به برتری فاشیست‌ها و ناتو و دولت دست نشانده آن ها در کی یف و گردآوردن ۱۲۵۰۰۰ نیرو در مرز دونباس برای حمله و قتل عام مردم در ادامه‌ی کشتارهای قبلی انجامیده است؟ این گسست در دیدگاه شما ناشی از چیست؟ آیا همین گسست و قطع ارتباط در نگاه و ارزیابی و قضاوت رسانه های غربی و برنامه ریزان ناتو و امپریالیسم نیز مشاهده نمی شود؟! من به شما می گویم دلیل این گسست چیست. اگر مجموعه این درگیری ها را یک جنگ ببینیم، این مرحله‌ی جدید نوعی پاسخ اجتناب ناپذیر از سوی روسیه به اقدامات جنایتکارانه فاشیست‌ها و ناتو در برابر کشتار در اوکراین و اعمال فشار و تهدید امنیت روسیه خواهد بود. اما اگر این گسست را در اذهان جابیاندازند که ظاهرا در مورد شما موفق شده اند، می توان پوتین را دیوانه و جنایتکاری معرفی کرد که بدون هیچ دلیلی  جهت اقدام به شروع یک جنگ و تجاوز به یک کشور مستقل  و… کرده است. آیا برای شما حیف نیست که به عنوان یک فعال کارگری با ادعای چپ تا این حد ذهن تان را به این فضای فریبنده‌ی رسانه‌ای بسپارید؟!

۴. آقای اکبری در ادامه مرا متهم به «درک این‌همانی» از جمهوری فدراتیو روسیه‌ی کنونی و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق کرده و  مطرح می کند که «باید به این پرسش صراحتا پاسخ دهد که به لحاظ صورتبندی اجتماعی – اقتصادی کشور روسیه چه ماهیتی دارد؛ آیا در دوران سرمایه داری جهانی شده‌ی‌ نئولیبرال در اقمار امپریالیسم جهانی است یا ماهیتی دیگر دارد؟ امنیت روسیه در صورت بندی پس از فروپاشی تا چه میزان اهمیت دارد که باید برای حفظ آن کارگران و زحمتکشان کشورهایی چون اوکراین و قزاقستان به پای آن قربانی شوند؟»

دوست گرامی،  این دقیقاَ نگاه کم دقت شماست که این همانی را بازتاب می دهد. چرا که ناتوان از تحلیل مشخص از وضعیت مشخص ، و با انتزاع صلح به عنوان یک ارزش بنیادین از بنیان مادی و الزامات آن، چنین می پندارد که گویا کارزار رسانه ای و سیاسی گسترده ای را که تحت هدایت امپریالیسم، نازیسم و ناتو و انحصارات نظامی صنعتی برای سرزنش جنگ پیشگیرانه روسیه در اوکراین در برابر فاشیست ها در جریان است، همان جنبش صلح مترقی ای است که در جنگ جهانی دوم در برابر فاشیسم و نازیسم شکل گرفت و کمونیست ها از بزرگترین فعالان و سازمان دهندگان آن و شخصیت های برجسته ای چون ژان لافیت نماد آن بودند. 

بعلاوه من در مقاله ام به صراحت روسیه را از اتحاد شوروی تفکیک کرده و در این مورد توضیح داده ام. ماهیت اقتصادی و اجتماعی رژیم روسیه هم قطعاَ سوسیالیستی نیست اما این ماهیت و به قول شما صورتبندی اجتماعی – اقتصادی هر چه باشد، نافی حق دفاع از خود برای این کشور در برابر تهاجم ناتو و فاشیست‌ها نخواهد بود. در اینجا لازم است توجه شما را به تاثیرات مخرب آن مفهوم دوآلیسم ساده نگر و تقلیل گرا که معلوم نیست از کجا قرض گرفته اید و چقدر درست آن را درک کرده اید، در ساختار فکری تان جلب کنم. نگاهی که مبتنی بر این پیش فرض است که برای اینکه کشوری از حق حاکمیت ملی و امنیت کشور خود دفاع کند و این دفاع مشروع باشد، گویا حتما باید سوسیالیستی باشد و …

یک ذهن ساده اندیش، ارتباط بین اتحاد شوروی دیروز و روسیه‌ی امروز را تنها با دوگانه‌ی «روسیه همان شوروی سابق است» یا «روسیه همان شوروی سابق نیست.» درک می کند و نمی تواند مفهوم و گزاره‌ی دیگری را به این دوگانه بیفزاید مبنی بر اینکه «روسیه همان اتحاد شوروی نیست و در عین حال هست.» نگران نشوید، برایتان موضوع را باز می کنم. روسیه همان اتحاد شوروی سابق نیست به دلیل اینکه دارای ساختار، اهداف، برنامه ریزی ها و اقدامات سوسیالیستی در حوزه های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و … در سطح ملی و بین المللی نیست. روسیه ی امروز یک کشور سرمایه داری با ویژگی های خاص خودش است. اما روسیه‌ی امروز را از منظر دیگری می توان همان اتحاد شوروی سابق هم دید. چرا که کشور بزرگ و وسیعی برخوردار از قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی بالا و برخوردار از حجم بسیار عظیمی از منابع است که زمانی نگاه متجاوزانه مادلین آلبرایت او را واداشت تا به نیات پنهانی امپریالیسم اعتراف کند که روسیه آنقدر بزرگ است که نمی تواند یک کشور باشد. او آشکارا رویکرد استراتژیک امپریالیستی و ناتو را به بالکانیزه کردن روسیه بیان کرد. معنی این سخن این است که تمایل و تلاش امپریالیسم برای تسلط بر منایع عظیم و متنوع موجود در روسیه هم در زمان اتحاد شوروی، از مهم ترین دلایل و انگیزه‌های آن ها جهت مداخله و تجاوز، تخریب و نابودی و بالکانیزه کردن (تکه پاره کردن) آن بوده و هم امروز امپریالیسم و ناتو به دنبال آنند. مسائل حوزه‌ی اقتصاد سیاسی و ژئوپالیتیک (جغرافیای سیاسی) و ژئو اکونومیک (جغرافیای اقتصادی)  گاه قدری متفاوت از نگاه های ساده و کلیشه ای و ژورنالیستی رایج است و برای درک درست آن ها به دقت و توجهی بیش از آنچه در نوشته‌ی شما مشهود است، نیاز دارد.    

اهمیت امنیت روسیه برای صلح جهانی بسیار بالاست. تا آنجا که فقدان آن می تواند امنیت جهان را با تهدید و مخاطره جدی مواجه کند. درک این نکته نباید چندان دشوار باشد. ناتو و آمریکا و اتحادیه‌ی اروپا هم به خوبی از آن آگاهند. و … عجیب است که شما به عنوان فعال کارگری و مدعی چپ در این مورد دچار توهم هستید. بعلاوه این امنیت روسیه نیست که کارگران و زحمتکشان اوکراین و قزاقستان را قربانی می کند بلکه دقیقاَ تهدید این امنیت از سوی فاشیست‌ها و ناتو و آمریکا و اتحادیه‌ی اروپاست که به قربانی شدن  ۱۵۰۰۰ تن از مردم و کارگران و زحمتکشان طی ۸ سال در دونباس و به آتش زدن محل تجمع کارگران در اتحادیه کارگری اودسا و زنده زنده سوزاندن ۴۸  تن از آن ها در سال ۲۰۱۴ انجامید و چند ساعت پس از آن نیز اوباما در یک کنفرانس مشترک خبری با آنگلا مرکل ، ضمن ستایش آن اعلام کرد که «دولت اوکراین حق و مسئولیت دارد که نظم و قانون را در قلمرو حکومتی خود حفظ کند.». اگر بخواهید می توانید گزارش این جنایت فاجعه بار را در اینترنت پیدا کنید و بخوانید. شما به عنوان یک فعال کارگری منطقا چنین خبری نباید از یادتان رفته باشد. بله غرب و  ناتو در آن زمان نیاز به جنبش «نه به جنگ»، «نه به تجاوز»، «نه به جنایت» و «جنبش صلح» و رعایت موازین حقوقی بین المللی و … نداشتند!

۵. شما با درکی نادرست و به بیان خودتان با آگاهی کاذب از مفهوم امپریالیسم، از امپریالیسم شرق و روسیه سخن می گویید.  

«طی یکصد سال گذشته تغییرات مهمی در سیستم سرمایه داری جهانی و سازو کار استثمار سرمایه داری در سطح جهان روی داده است که لازم است در تحلیل های امروزی از مفهوم امپریالیسم مورد توجه قرار گیرند صاحبنظران متعددی در حوزه ‌ی اقتصاد سیاسی در ارتباط با امپریالیسم از کائوتسکی و رزا لوکزامبورگ و بوخارین و لنین گرفته تا پل سوئیزی و پل باران و سمیر امین و هری مگداف و والرشتاین و مزاروش و…بسیاری دیگر از زوایای متفاوتی مفهوم امپریالیسم را مورد بررسی قرار داده اند. و تعریف یکسانی از امپریالیسم از سوی آنها ارائه نشده است. ویژگیهایی که بخش های مختلف آن ممکن است در شرایط و دوران های مختلف و در ارتباط با کشورهای مختلف مصداق بیشتری داشته اند. شاید بتوان فهرستی از مهم ترین ویژگیهای مطرح شده در ارتباط با امپریالیسم را از بین همه آن‌ها در قالب زیر برشمرد:

تمرکز تولید و شکل گیری انحصارات، ادغام سرمایه صنعتی و بانکی و شکل گیری سرمایه‌ی مالی، صدور سرمایه در تداوم صدور کالا، انحصار و صدور تکنولوژی، تقسیم کار جهانی، رقابت بر سر بازارها، جنگ ارزی، رقابت برای تامین مواد اولیه‌ی ارزان، مهاجرت آزاد سرمایه در جستجوی نیروی کار ارزان، توسعه طلبی و مداخلات نظامی در جهت تامین منافع اقتصادی، کنترل مالی بازارها در سطح جهان، انحصار فناوری ها و به‌ویژه ارتباطات و… البته بدون تردید می توان به این فهرست افزود.

در ارزیابی و تحلیل امپریالیست‌های امروز نمی توان به تعریفی لنینی امپریالیسم محدود ماند. و لازم است در یک نگاه کلان به مفاهیمی که اشاره گردید نیز توجه شود. مفاهیمی چون شکل گیری شرکت–دولت ها، جهانی سازی، مدیریت زنجیره تامین به عنوان یک ابزار مدیریتی نیرومند جهت تمرکز اجزاء پراکنده سیستم های تولیدی در سطح جهان، ادغام ساختاری کشورهای پیرامونی در سیستم جهانی سرمایه داری، پیدایش نهادهای مالی بین المللی مانند سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، پیدایش سرمایه داری اطلاعاتی، کپی رایت و انحصار بر تکنولوژی و… نیز در ارتباط با مفهوم واژه ای به نام امپریالیسم در دورانی که زندگی می کنیم، دارای اهمیت زیادی هستند. مفهوم واژه امپریالیسم در جهان امروز را نمی توان جدا از مجموعه سیاست های تحمیل شده بر جهان طی سه دهه‌ی اخیر از سوی نهادهای مالی بین المللی حاکم بر جهان و مدافعان آنها تحت عنوان نئولیبرالیسم مورد بررسی قرار داد. حقیقت آن است که با توجه به پیچیدگی مناسبات بین المللی در حوزه های اقتصادی و سیاسی، مفهوم امپریالیسم نیز از پیچیدگی دیالکتیکی قابل توجهی برخوردار گردیده و استخراج فهرستی از ویژگی‌ها و بررسی وجود یا عدم وجود آن‌ها در فلان یا بهمان کشور در فضای پیچیده مناسبات بین المللی و انتساب عنوان امپریالیست به یک کشور نیازمند مطالعات عمیق و فکت های بسیاری است. با اینکه در جهان امروز برخی از دولت های قدرتمند سرمایه داری را که بیشترین منافع را از حاکمیت نهادهای مالی بر جهان می برند، می توان امپریالیست نامید، اما رابطه‌ی سلطه و تابعیت از پیچیدگی برخوردار گردیده و بیش از هر چیز در کل زنجیره‌ی تامین (Supply Chain Management)  که اجزاء مختلف آن در کشورهای گوناگون و در یک تقسیم کار جهانی و در قالب یک سیستم یکپارچه و هماهنگ جهانی تجلی یافته و فرآیند انتقال ارزش از پیرامون به مرکز را امکان پذیر می کنند، تجلی یافته و جوهره‌ی اساسی مفهوم امپریالیسم در جهان امروز است. به عبارت دیگر پدیدارشناسی امپریالیسم در جهان امروز در رویکردی دیالکتیکی، متأثر از چگونگی ارتباط تیپیک سلطه و تابعیت و تأثیر متقابل جنبه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی و… بین کشورهاست.

به قول جان بلامی فاستر، پارامترهای اساسی امپریالیسم، همچنان اساسی اند هر چند که «پدیدارشناسی امپریالیسم» تغییر کرده است. با اینکه از نظر بوخارین در این مورد یکصد سال می گذرد، به نظر می رسد که در شناخت مفهوم امپریالیسم جا دارد که به نظر او در مورد جستجوی سود مازاد انحصاری با نرخ بالا در کشورهای پیرامونی بویژه در دورانی که بطور متوسط بین ۱ تا ۲ در صد از بهای فروش محصولات برند شرکت‌های چند ملیتی تولید شده در کشورهای در حال توسعه را هزینه‌ی نیروی کار تشکیل می دهد، اهمیت ویژه ای قائل شویم. همینطور به مفاهیمی چون فراملیتی شدن سرمایه داری و جهانی سازی و… و همه‌ی آنچه توسط نهادهای مالی بین المللی بر کشورهای در حال توسعه و حتی شهروندان کشورهای توسعه یافته تحمیل می گردد.

درک امپریالیسم و چگونگی کارکرد آن همانقدر که نیازمند دانش در زمینه‌ی مبانی نظری مربوط به حوزه‌ی اقتصاد سیاسی و نظریات صاحبنظرانی چون روزا لوکزامبورگ، بوخارین، لنین، سمیر امین، پل سوئیزی و… در این زمینه است، نیازمند تمرکز و کسب دانش و آگاهی از رویکردهای مدیریتی و استراتژی هایی است که در نهادهای مالی حاکم بر جهان امروز و دانشگاه‌ها و مدارس کسب و کار موضوع بحث قرار دارند. اتکای صرف به محدوده‌ی خاصی از مبانی نظری موجود در ادبیات چپ در این زمینه مانع از درک درست مفهوم امپریالیسم در جهان امروز است.

چنانچه کشور روسیه از این زوایا مورد بررسی قرار گیرد، نه تنها امپریالیستی بودن این کشور محل تردید خواهد بود بلکه به نوعی ممکن است بتوان این کشور را به عنوان موضوع سلطه‌ی امپریالیستی نیز مورد بررسی قرار داد.  
 خطای اول شما امپریالیست دانستن روسیه است و خطای بعدی تان هم این است که با فرض امپریالیست بودن روسیه، علی‌رغم تجربه موفق اتفاق ضد فاشیستی اتحاد شوروی با برخی از کشورهای امپریالیستی در برابر فاشیسم، تصور می کنید که یک کشور سرمایه داری و به زعم شما امپرالیستی نمی تواند در دفاع از امنیت خود در برابر فاشیسم و ناتو قرار گیرد.»

متن کامل این مقاله را می توانید در لینک زیر بخوانید :

http://www.rahman-hatefi.net/navidenou-886-95-355-951111.htm

۶. آقای اکبری نوشته اند:

«جدای از اینکه آقای امیدی رابطه این حوزه را هم به درستی نمی تواند توضیح دهد و آن را مستلزم شناخت هر یک براساس داده های لازم و کافی میداند که تحلیل آن هم به روش شناسی اکادمیک حواله داده میشود؛ اما آیا نباید رویکرد دولت‌ها را با تقدم بر تغییر و تحولات اجتماعی – طبقاتی به سود کارکران و زحمتکشان دموکراسی و صلح سنجید؟ جایگاه چنین تقدمی در ذهن و نگاه مترجم کجاست؟ … چپ انقلابی چه رابطه ای بین تجاوز و جنگی که پوتین به راه انداخته است و ناتو  که آنهم قطعا با فریبکاری در دفاع از استقلال و دموکراسی اوکراین به سود توسعه و گسترش نفوذ امپریالیستی از آن سود می برد؛ می بیند؟»

باید به ایشان گفت که توجه شما به حوزه‌ی علوم اجتماعی قابل تحسین است اما به مصداق هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد، برای فراگیری آن ها باید وقت صرف کرد و در دانشگاه ها و محافل آکادمیک،  مبانی نظری و تحلیلی علوم اجتماعی را فرا گرفت و این چیزی نیست که قرار باشد در یک مقاله و یا از طریق ورد و جادو و … به مخاطب منتقل شود. به صورت جدی به شما عرض می کنم اگر واقعا علاقمند به این موضوع هستید، و می خواهید از مبانی متدولوژیک اینگونه بررسی ها اطلاع کسب کنید،  چاره ای جز فراگیری متدولوژی های پژوهشی و تحلیل در علوم اجتماعی ندارید. و در همین رابطه توصیه بسیار دوستانه من این است که حتما مقوله system dynamics را هم با دقت مطالعه کنید تا برایتان روشن شود که آنچه به قول شما به «روش شناسی آکادمیک حواله داده شده است»، در درک درست پدیده ها به ویژه پدیده های اجتماعی و سیاسی پیچیده در جهان امروز از چه اهمیت اساسی ای برخوردار است.

بله شما درست می گویید که باید رویکرد دولت ها را با تقدم به تغییر و تحولات اجتماعی – طبقاتی به سود کارگران و زحمتکشان، دموکراسی و صلح سنجید. اما این عبارت خیلی کلی و فاقد دقت لازم برای تحلیل پدیده هاست. باید قدری آن را باز کرد. از منظر جامعه شناسی سیاسی مارکسی و رآل پالیتیک لنینی، جهت گیری های اجتماعی و اقتصادی دولت ها نسبت به مواضع و جهت گیری های سیاسی آن ها، امری پایدارتر و ناشی از پایگاه اجتماعی آن‌هاست اما جهت گیری و رویکردهای سیاسی آن ها متاثر از عوامل و شرایط  متعدد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، تاریخی، مردم شناختی، شخصیتی و روانشناختی  و… می تواند متفاوت باشد. به همین دلیل گاه با سرمایه‌داری مبتنی بر شیوه‌ی حکمرانی لیبرال دموکراسی مواجه بوده ایم و گاه با چهره‌ی سرمایه داری فاشیستی و نئوفاشیستی. اهمیت این تفاوت آنقدر مهم است که کشور شوراها ناگزیر می شود در جنگ جهانی دوم با بخشی از سرمایه داری امپریالیستی چون فرانسه و انگلیس و …که همزمان دارای کارنامه و نقش فاجعه باری در مستعمرات خود هم بودند، علیه فاشیسم و نازیسم ایتالیا و آلمان متحد شود. امیدوارم موضوع جا افتاده باشد. موضوع به همین سادگی که چون دولتی سرمایه داری است، پس باید علیه آن بود، نیست. باید پذیرفت که علوم اجتماعی بسیار پیشرفت کرده و با توجه به پیچیدگی های اجتماعی، این علوم نیز از دامنه و حوزه های وسیعی برخوردار شده و بدون آن ها شناخت درست پدیده های اجتماعی صرفا با اتکا به کلیاتی نظیر آنچه شما به آن اشاره کرده اید، غیرممکن است. حال اگر این بحث ها در حوزه هایی چون ژئوپالیتیک که اساسا از دشواری ها و پیچیدگی های ویژه و ساختاری خاصی برخوردار هستند، مطرح شوند، اتفاقاَ اهمیت آشنایی لازم و کافی با این علوم و متدولوژی های مورد استفاده در آن ها بیشتر هم می شود.

اگر بخواهم از این بحث تصویر ملموس تری به شما دوست گرامی ارائه دهم، باید به این نکته اساسی اشاره کنم که صلح به معنای نبودن جنگ، مستلزم پیش نیازهایی است که بدون تحقق آن ها، دستیابی به صلح و حفظ آن ناممکن است. از سوی دیگر نیز بر اساس مطالعات علمی در حوزه‌ی علم سیاست، جنگ ناشی از زمینه ها و دلایلی است که اگر وجود داشته باشند، با فضای شکننده ای مواجه خواهیم بود که هر لحظه می تواند به جنگ منجر شود و عملاَ اجتناب از جنگ غیرممکن است. صلح، واژه ای بسیار زیبا، اخلاقی، انسانی، ارزشمند و محبوب است. اما وقتی در فضای سیاست و سیاست بین الملل از آن سخن می گوییم، این نگاه ارزشی، زیبا، اخلاقی، انسانی و محبوب فاقد اثربخشی معینی است، مگر اینکه به درکی عینی و مادی از موضوع ارتقاء یابد تا بتوان به آن دست یافت و آن را حفظ کرد. در اینجا صلح ارتباط بسیار نزدیکی با مفهومی به نام توازن قوا پیدا می کند. و اگر قرار باشد صلحی شکل بگیرد و پایدار باشد، بی شک مستلزم تغییر توازن قوا و توازن قوای پایدار نیز خواهد بود.  

دلیل آن هم روشن است، بازیگران سیاسی و نظامی که دارای قدرت برهم زدن و به خطر انداختن صلح هستند، از منافع و خواسته‌هایی برخوردارند که  می‌کوشند برای دست‌یابی به آن ها، توازن قوای موجود را به نفع خود تغییر دهند. این خواست ها و… فارغ از مشروع بودن یا نبودن آن ها، هم امری عینی هستند. بنابراین راه اساسی دستیابی به صلح، تامین الزامات نسبی آن و دستیابی به توازن قوای پایدار برای حفظ و تداوم آن است. بر این اساس نمی توان امنیت روسیه را با توسعه‌ی ناتو در شرق اروپا و پشت مرزهای این کشور و درخواست عضویت در ناتو از سوی فاشیست های حاکم بر اوکراین تهدید کرد، طی ۸ سال ۱۵۰۰۰ تن از شهروندان را در منطقه‌ی روس تبار دونباس قتل عام کرد، زیر توافقنامه های مینسک که با حضور آلمان، فرانسه، دولت کی یف، جمهوری های خودمختار لوگانسک و دونتسک و دولت روسیه به عنوان ناظر اجرای توافقنامه به امضا رسید و به تأیید شورای امنیت سازمان ملل متحد هم رسید را زد، فاشیست‌ها را به جان کارگران و زحمتکشان روس انداخت و در یک نمونه با آتش زدن اتحادیه کارگران، نزدیک به ۵۰ نفر را زنده زنده در آتش سوزاند، زبان روسی را ممنوع کرد و … و ۱۲۵۰۰۰ سرباز را لب مرز دونباس برای حمله و روس کشی بسیج کرد و صدها هزارتن از مردم این ناحیه را آواره کرد و به درخواست های مکرر روسیه برای اجرای توافقنامه وقعی ننهاد و همه راه ها را برای حل صلح آمیز مسئله بست… و در چنین شرایطی منتظر جنگ نبود. اگر کسی در چنین شرایطی انتظار صلح دارد، باید به عقل سلیمش شک کرد. و نکته‌ی مهم اینکه یک طرف قضیه در اینجا یک قدرت بزرگ سیاسی و نظامی و ریشه‌دار در عرصه جهانی هم باشد. این برداشت از صلح فاقد بنیانی مادی و عملا انتزاعی بوده و نه تنها هیچ کمکی به صلح نمی کند، بلکه به عنوان یک ابزار سیاسی و تبلیغاتی در خدمت توجیه اقدامات متجاوزان غربی و ناتو و فاشیست ها  نیز قرار می‌گیرد. بنابراین این نگاه ساده اندیشانه شماست که تصور می کند من از جنگ دفاع می کنم و گویا شما از صلح. تصویر درست موضوع چنین است که من از صلح پایدار و مبتنی بر زیربنای مادی و عینی دفاع می کنم که لازمه آن تغییر توازن قوا در راستای رفع و کنترل تهدید جنگ است و شما با رویکردی ژورنالیستی، سطحی و سانتیمنتال (احساساتی) بدون توجه به زمینه‌ی مادی و پیش نیازهای صلح و بدون توجه به دلایل شکل گیری جنگ، از صلحی دفاع می کنید که فاقد هر گونه پشتوانه مادی و عینی بوده و از این رو می تواند به تشدید زمینه و مخاطره‌ی جنگ نیز بیانجامد. امیدوارم که این مورد هم جا افتاده باشد.

۷. پرسش تان در باره‌ی رابطه‌ی بین عملیات نظامی روسیه و دفاع فریبکارانه امپریالیسم از استقلال و دموکراسی اوکراین، پرسش خوبی است. گویا می خواهید ادعا کنید که این تجاوز روسیه است که به غرب این امکان را داده است که اقدام به این فریبکاری و… کند و مسئول فریبکاری آن هم روسیه است و گویا روسیه این طفلکی ها را مجبور به فریبکاری و … کرده است! پاسخ آن چندان دشوار نیست. عملیات نظامی روسیه چند روز بیشتر نیست که آغاز شده اما مداخله‌ی غرب شامل آمریکا و اتحادیه اروپا و ناتو و ادعاهای آن ها در دفاع از استقلال اوکراین و…، مدت‌های مدیدی است که به شیوه های مختلف در آنجا مشاهده می شود. عقل سلیم می گوید این تقدم و تاخر معنی دارد. بعلاوه عجیب است که شما به عنوان یک فعال کارگری و آگاه به مبارزه طبقاتی و… از سیاستی به نام بالکانیزه کردن (مانند تکه پاره کردن یوگسلاوی ) به عنوان یک استراتژی امپریالیستی خبر نداشته باشید. البته اگر اخبارتان را مانند مورد اوکراین از رسانه های جریان مسلط چون بی بی سی ، وی او ای و … می گیرید، تقصیری ندارید. چون آن‌ها اساساَ از عبارات و کلیدواژه های فریبنده ای چون دموکراسی و حقوق بشر و کشورهای آزاد و … برای خودشان و وابستگانشان و همزمان واژه هایی چون دیکتاتور و تروریست و یاغی و متجاوز، اروریست و … برای مخالفانشان، استفاده می کنند. پاسخ دیگر به پرسش شما این است که غرب و آمریکا برای نجات خود از بحران مزمن سرمایه داری، نیاز به یک تحرک اقتصادی دارد که درصدد است با راه انداختن یک جنگ در اوراسیا یا هر جای دیگری و ایجاد بازاری بزرگ برای صنایع تسلیحاتی به آن دست یابد. و این یکی از دلایل مهم تحمیل اجتناب ناپذیر حنگ به روسیه است. این موضوع زوایای دیگری هم دارد که از آن می‌گذرم.    

۸. آقای اکبری با حسی پیروزمندانه نوشته اند:

پرسیده اید منافع ملی دیگر خلق های جهان در کجا قرار دارد و روسیه برای سایر مناطق چه کرده است و چرا روسیه وچین قطع نامه ها علیه ایران را وتو نکرده اند و …

روسیه، اتحاد شوروی انترناسیونالیست نیست که موضع گیری‌های خود در حوزه‌ی بین المللی را بر اساس منافع خلق های جهان تنظیم کند. در عالم واقعیت، اصل در حوزه‌ی بین‌الملل، موضع گیری کشورها براساس منافع ملی خودشان است. گاه این موضع گیری ممکن است با منافع ملی برخی کشورهای دیگر همسو باشد یا نباشد. نمونه اش مداخله روسیه در جنگ سوریه بود که هم مانع از لیبیایی کردن سوریه توسط امپریالیسم شد و هم از منظر جغرافیای سیاسی مانع از تهدید ایران توسط داعش و امپریالیسم شد. اما از سوی دیگر، طبیعی است که روسیه وظیفه‌ی خود نمی داند که از هر اقدام ایران در حوزه‌ی سیاست خارجی دفاع کند. و طبیعی است که این تجزیه و تحلیل های روسیه و چین است که بر اساس تحلیل هایی که دارند، آنها را هدایت می کند که کی و چه چیزی را وتو بکنند یا نکنند. این ابدا به معنای تایید درست یا غلط بودن این سیاست ها و تصمیمات نیست. ضمن اینکه جهت اطلاع همین دیروز یعنی ۸ اسفند روسیه یک قطع نامه شورای امنیت در باره ایران را وتو کرد.

https://www.bbc.com/persian/world-43205885

ما اساسا قرار نیست مدافع موضع گیری های روسیه یا چین در حوزه‌ی سیاست خارجی باشیم . ما می‌توانیم بر برخی از این سیاست‌ها نقد جدی هم داشته باشیم. همانگونه که آن‌ها نیز در مورد سایرین چنین‌اند. اما کودکانه است اگر کسی بخواهد از اینکه چون روسیه تحریم ها علیه ایران را وتو نکرده، به این نتیجه برسد که اگر روسیه برای دفاع از منافع ملی خود در برابر حلقه‌ی امپریالیستی- نازیستی – ناتویی و پس از سال ها تحمل و مدارا و عقب نشینی و… دست به اقدام و یک جنگ بازدارنده بزند، ما باید آن را محکوم کنیم و همصدا با امپریالیسم و ناتو و فاشیست‌ها و صهیونیست‌ها ندای واصلح برآوریم. طنز تلخ روزگار را باید دید که ناتو و اسرائیل و ایالات متحده و اتحادیه‌ی اروپا و فاشیست ها در اوکراین با کارنامه‌ی کثیف و جنایتکارانه شناخته شده شان، پرچمدار «صلح» و «نه به جنگ» شده اند و برخی که فاقد توان تحلیل مشخص از وضعیت مشخص هستند، کلیشه وار و با ژستی سانتی منتال این شعارها را به دنبال آن ها تکرار می کنند. بدون اینکه از خود بپرسند که طی سال های گذشته که ناتو زیر تعهداتش در ارتباط با جمهوری های خودمختار منطقه‌ی دونباس و روسیه را زد و حلقه‌ی محاصره آن را با افزودن کشورهای شرق اروپا روز به روز تنگ تر کرد، فاشیست‌ها با کودتا دولت قانونی اوکراین را سرنگون کردند، ۱۲۵۰۰۰ نفر نیرو را در مرز دونباس برای حمله و کشتار وسیع در این منطقه با تسلیحات پیشرفته‌ی آمریکا و ناتو بسیج کردند، و درخواست عضویت به ناتو دادند تا امنیت روسیه را تهدید کنند و پروژه بالکانیزه کردن روسیه را کلید بزنند و..، احساسات انسان دوستانه و صلح طلبانه آن ها کجا رفته بود؟! می گویید مبارزه با نسل کشی در هر کشوری باید توسط مردم همان کشور انجام شود و … با این تعریف استالین هم پس از بیرون کردن فاشیست ها از روسیه نباید تعقیب شان می‌کرد و در برلین پدر آن‌ها را درمی آورد، بلکه باید پشت مرزهای خود منتظر می ماند تا باردیگر تجهیز شوند و بازگردند و دست به جنایت های هولناک و راه انداختن داخائو ها و ماوت هوزن های دیگر بزند؟! این تفکر فوق العاده ساده اندیشانه هیچ ارتباطی با سیاست واقعی در جهان واقعیت ندارد. رهبران سیاسی روسیه باشعورتر از این حرف ها هستند که سازمان یابی، تسلیح و کشتار روس ها را در پشت مرزهای خود و تهدید مدام امنیت ملی خود را  نظاره کنند و دست روی دست بگذارند و تماشا کنند تا نوبت خودشان برسد و فردا در مسکو بجنگند و سرانجام نیز شاهد یوگسلاوی تکه پاره شده‌ی دیگری از روسیه باشند. 

۹. علی رغم تصور بی پایه شما این قصاص قبل از جنایت و بر اساس احتمال جنایت نیست. این جنایت قبلا در ابعاد وسیع انجام شده است و در جریان است. و این کنش روسیه، یک جنگ پیشگیرانه (Preventive war) برای پیشگیری از توسعه‌ی این جنایات و نسل کشی فاشیستی و پیشگیری از بالکانیزه کردن روسیه و پیشگیری از افزایش خطر یک جنگ بزرگ هسته ایست که نمونه های  آن را در تاریخ  داریم: مانند اشغال ایران از سوی انگلیس و اتحاد شوروی در جنگ جهانی دوم.

علی رغم نگاه محدود و سندیکالیستی شما، امروز مصادیق و حوزه های شعار مانیفست کمونیستی «کارگران جهان متحد شوید» را نمی توان صرفا به حوزه های مبارزه صنفی و طبقاتی محدود کرد. این نگاهی تقلیل گرایانه به مانیفست و شعار محوری آن است. درک درست این شعار در جهان امروز بدون درک درست از امپریالیسم و تهدید استقلال و امنیت ملی، نئولیبرالیسم، نئوفاشیسم، شیوه‌ی حکمرانی مبتنی بر ساختار شرکت – دولت ها، اهداف و برنامه های مجتمع های نظامی صنعتی، میلیتاریسم و اهداف و برنامه های ناتو، ژئو پالیتیک و ژئو اکونومیک، ضررت چندجانبه گرایی و بسیاری از واقعیات دیگر جهان امروز از جمله امپریالیسم رسانه‌ای ( که با تبلیغات خود ذهن و آگاهی شما را آنچنان موفق مدیریت می کند که پس از کشتار ۱۵ هزار نفر از سوی فاشیست های حاکم بر کی یف و با حمایت ناتو و اتحادیه اروپا، خام اندیشانه هنوز از قصاص قبل از جنایت سخن می گویید)‌، غیرممکن است و تنها ممکن است به ارائه‌ی کاریکاتوری از مانیفست و مارکسیسم بیانجامد.

و سرانجام اینکه آن‌ها که قادر به درک خلاق از رویکرد لنینی و دیالکتیکی تحلیل مشخص از وضعیت مشخص نیستند، آن‌ها که تا آن حد تحت تاثیر رسانه های مسلط سرمایه‌داری قرار می گیرند که در زمان این همه جنایت و مداخله و تهدید و نقض گستره مقررات بین المللی  که ذکرش رفت ،‌ چشمی برای دیدن این جنایات و اعتراض به آن و راه انداختن کمپین «نه به نسل کشی و جنایت» ، «نه به جنگ»، « نه به کشتار زحمتکشان»‌ و … نیستند اما به محض تغییر توازن قوا به نفع قربانیان، همصدا با امپریالیسم ، فاشیست ها و ناتو ژست های سانتی منتال با شعارهای صلح طلبانه ، مخالفت با جنگ و تجاوز ، دفاع از امنیت مردم و زحمتکشان ، دفاع از موازین حقوق بین الملل و …  می گیرند، در بهترین حالت ممکن است کاریکاتوری دست چندم از امثال لخ والساها را در حنبش کارگری به نمایش گذارند و « بطور حتم دوست کارگران و زحمتکشان نخواهند بود». البته بی شک از این فرصت برخوردارند تا با اصلاح درک خود از مبارزه‌ی طبقاتی و مسائل جهان معاصر و نیز ارتقاء توانمندی خود در حوزه‌ی روش‌شناسی و تحلیل دیالکتیکی و ماتریالیستی (مارکسیستی) و از همه مهم تر، کسب شجاعت اخلاقی  جهت نقد خود و اصلاح رویکرد خود ، توانمندی خود را در خدمت جنبش طبقاتی کارگران و زحمتکشان در راستای حفاظت از امنیت و استقلال ملی ، صلح، دموکراسی ، عدالت اجتماعی و سایر ارزش های مترقی قرار دهند. با طبقه کارگر ،  طبقه‌ی کارگر گفتن و برجسته کردن رگ های گردن ، کسی نماینده‌ی جنبش کارگری ایران نخواهد شد، سخنگویان جنبش کارگری علاوه بر کنش‌گری ، باید دارای توان تحلیل و درک رآل و علمی و دیالکتیکی از پدیده های اجتماعی و سیاسی هم باشند.

۹ اسفند ۱۴۰۰

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهمن

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.