رفتن به محتوای اصلی

چـون تيغ بـدست آري، مردم

چـون تيغ بـدست آري، مردم
ناشناس

چـون تيغ بـدست آري، مردم نتـوان كشت نـزديك خداوند، بدي نيست فـــرامُشت
ايـــن تيـغ نه از بهر ستمكـاري كردنــــد انگور نه از بهر نبيد است به چــــرخُشت
عيسـي به رهـي ديــد يكي كشته فتــــاده حيران شد و بگرفت به دندان، سر انگشت
گفتـا كه كـرا كشتي؟ تا كشته شــدي زار؟ تــا باز كه او را بكشد، آنكه تـــرا كشت
انگشت مــكن رنجــه به در كوفتــن كس تـا كس نكند رنجه به در كــوفتنت مّشت