رضا شاه فردی مذهبی و فاناتیک بود طوریکه در شروع سلطنت در روزهای محرم و علی الخصوص عاشورا با پای برهنه و لباس سیاه روانه خیابانها می شد و به فرق سرش گل می مالید و با دامنی پر از کاه، بر سر خود و بر سر عزاداران کاه می پاشید که در این اثناء احمد کسروی بخاطر عدم درک هویت ملی ملت ترک آذربایجان و با برخوردهای افراطی و ضد مذهبی و با اولویت دادن به مبارزه بر علیه مذهب، باعث طرد او توسط روحانیون حرکت ملی گردید و بعد از آن بود که مأمور تربیت رضا شاه به او محول گردید تا نحوه کت و شلوار پوشیدن و کراوات زدن و آداب و معاشرت را به او بیاموزد و حتی تعریف می کنند که کسروی رضا شاه را به بهانه زیارت حرم امام رضا به مشهد می برد که بعد از زیارت حرم، او را به کنار صندوق نذورات می برد و از شاه می پرسد که امام رضا که زنده نیست این پولها و طلاها را خرج کند، این پولها به کجا می روند؟
لازم بیاد آوری است که ریل سراسری در ایران توسط مهندسین و کاشناسان انگلیسی طراحی و اجرا گردید چون در آن زمان برای طراحی و محاسبات سازه های نامعین که سهل است برای پل یکدهانه هم هیچ متخصصی در کل ایران نبود،
اگر کمک فکری انگلیس و احمد کسروی نبود رضا خان میر پنج یک مهتری ساده بیش نبود، پدر جد رضا شاه هم نمی فهمید ریل یعنی چه، منتها پانفارسیستها عادت کرده اند که همیشه با ابزار دیگران داماد بشوند و هر چیزخوب و مثبت را به نام خود ثبت کنند،
رضا میر پنج که از دوران جوانی زیر لگد اسبان به مردی خود ساخته و خشن تبدیل شده بود، در پارکینگ اسب انگلیسها و کاراواش هلندیها مشغول شتشو و قشو کشی اسبان آنها بوده است، فردی بی رحم و قصی الفلب بوده و لوچی خاص و حالت همه سو نگری چشم او، که اگر در برابر صد نفر صحبت می کرد همه فکر می کردند به او نگاه می کند و این نوع نگاه مرموز باعث ایجاد رعب و وحشت همه می شد، که بخاطر این خصوصیات چشمی که می توانست رل فردی کاریزماتیک را بازی کند، که مورد توجه انگلیسها واقع گردید و چون قرار بر این بود که قاجاریه را از حکومت خلع کنند، رضا میر پنج بیسواد را برای جایگزینی مناسبتر تشخیص داده شد و او را به سلطنت رساندند، در دوران سلطنت هر روز فردی از سفارت انگلیس برای بازگو کردن تکالیف روزانه رضا شاه به دربار می رفت، می گویند کارمند سفارت هر بار از بوی پهن رضا شاه بد جوری کلافه می شد، تا اینکه یک روز به همراه خود چند شیشه عطر و ادکلن زیر بغل برای او کادو می آورد، رضا شاه به محض استفاده از این ادوکلن ها بی هوش می شود و همه درباریان و خدمه ها با گلاب و عود برای نجات شاه می شتابند که با استشمام گلاب و عود حالش وخیمتر می شود، تا اینکه یکی از همکاران قدیمی شاه که از دوران استطبل همدیگر را می شناختند بداد او می رسد و او سریعا به اسطبل رفته و مقداری پهن اسب با خود می آورد و جلو دماغ رضا شاه می گیرد و در حالیکه چشمان رضا شاه از شوق وشعف بوی پهن بوجد آمده بود، بهوش می آید و از آن تاریخ به بعد انفیه دان رضا شاه را با عصاره پهن اسب پر می کردند تا اگر خدای نکرده همچون اتفاقی دوباره تکرار شود، به موقع برای نجات رضا شاه انفیه دان در دسترسش باشد،