""" یادداشتهای یک فرد کنجکاو """ دفتر خاطرات عزیزم، دوریس لسینگ برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات چند هفته پیش درگذشت، این نویسندهٔ شهیر در کرمانشاه ایران به اقتضای شغل پدرش به دنیا آماده بود "" ولی هرگز نامی از ایران بر زبان نیاورد ""، چرائی این واقعیت را شاید کمتر کسی در جامعه فارسی واقف باشد، حرفه کاری من ایجاب میکند تا با بانکداران زیادی در ارتباط باشم، بر حسب تصادف، پدر خانم دوریس لسینگ نیز در بین مدیران بانکی دیده میشود، پدر ایشون که افسر ارتش بریتانیا بود در جنگ جهانی اول یک پایش را از دست میدهد، مردی به شدت از نظر فیزیکی فعال، با این حادثه دچار افسردگی مزمن میشود، تصورش را بکنید این مرد روزی ۶ مایل پیادروی میکرد تا به یک " سالن رقص " برود و بعد از این راهپیمائی طولانی تازه به سر کار میرفت، از سر ناچاری و برای فرار از شرایط جنگی و اقتصاد نابسامان دوران جنگ، پدر خانم
""" یادداشتهای یک فرد کنجکاو
""" یادداشتهای یک فرد کنجکاو
ناشناس
دوریس لسینگ کاری را به عنوان مدیر بانک در ایران نکبت زده آن زمان متقبل میشوند، تصورش را بکنید سیستم بانکی در جامعه فارسی امروز قرن ۲۱ فقط با سیستم بانکی با شاخ آفریقا قابل مقایسه است، مدیریت یک بانک در ایران دوران جنگ جهانی اول از عهده هر کسی بر میاد و نبوغ انشتین نمیخواد، مادر ایشون نیز دست کمی از پدر ایشون ندارد، ایشون همیشه آرزوی داشتن فرزندانی را میکند که "" نمونهٔ کامل یک فرزند بریتانیائی "" را در رفتار و سکنات از خود نشان دهند و به "" امپراطوری "" وفاداری بی حد و حصری را در خود بپرورانند، با این تصویر، میبینید که ایران و زبان فارسی حتی اندازهٔ "" پرّ مگسی "" برای خانم دوریس لسینگ و خانوادهٔ ایشون ارزش نداشته، این نویسندهٔ شهیر، به همراه پدر و مادر، در ۵ سالگی عازم کشور افریقائی زیمبابوه میشوند و با وجود "" حافظهٔ بسیار قوی "" خانم دوریس لسینگ، حافظهٔ ایران هیچوقت امکان بازگشت به ذهن ایشون را پیدا نمیکنند، شاید تنها ارتباط خانم دوریس لسینگ به ایران، "" تشابه کشور ایران و جامعه فارسی با زیمبابوه "" است که این نویسندهٔ شهیر پا به خاک هر ۲ کشور گذاشت. """""""نوبل ادبیات ۲۰۰۷ به "دوریس لسینگ" رسید.