رفتن به محتوای اصلی

پایداری و نوزایی فرهنگ ایران در کشاکش با زمامدارانِ غاصب

پایداری و نوزایی فرهنگ ایران در کشاکش با زمامدارانِ غاصب

تاریخ نگارش:18.12.2023

پایداری و نوزایی فرهنگ ایران در کشاکش با زمامدارانِ غاصب

[در ستایش از «صادق بوقیها» و نوازندگان و خنیاگران کوچه ها و خیابانهای میهن]

مغزه هویّت ایرانیان از سپیده دم تاریخ فرهنگ و تمدّن نیاکانشان تا امروز بر «شکست تراژیک» شالوده ریزی شده است. «شکستی» که ایرانیان را پایدار و جانسخت و سرشار از مدارائیهای ستودنی پروریده و آبدیده کرده است، «شکست در نگاهبانی از جان و زندگی و مهرورزی» بود و هنوزم هست که «دوام شیرازه دادگزاری و استمرار راستمنشی» را تضمین و تامین میکنند. ایرانیان در هر مرتبه که از طرف خوشنمائیها و وعده و وعیدهای فریبنده و تظاهر کردنهای خُدعه آمیز  زمامداران داخلی و بیگانگان مهاجم، شکستهای پی در پی خوردند، هرگز از «پرنسیپهای فرهنگ خود [=گزند ناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی]»، میلیمتری واپس ننشستند؛ زیرا یقین داشتند و هنوزم دارند که آنچه تار و پود زندگی را شیرین و گوارا و شایسته نگاهبانی و توام با خوشی وشادخواری میپروراند، پایداری و استقامت بر اجرای «پرنسیپهائی» است که موجب شکست او میشوند؛ امّا هرگز او را نه تنها از پا در نمی آورند؛ بلکه بر پرورش و توانمندی و حقّانیّت هویّتی اش از بهر حفظ و تاکید و اصرار بر «پرنسیپها»، بس بسیار زیبامنش می آرایند و سوگوار میکنند.

مردم ایران؛ برغم ضربات هلاکتباری که تا کنون از جانب زمامداران مهاجم یا حاکمان نالایق و بی فرّ داخلی به «پرنسیپهای فرهنگی اشان» رسیده است و صدمات جبران ناپذیر انسانی و مادّی بسیار کلانی را تا امروز پس داده اند، توانسته اند پتانسیلهای نوزائی خود را پُرمایه تر و منسجم تر و آفریننده تر گسترش دهند؛ زیرا در «فرصتهای آزمودنی»که به زمامداران مختلف داده اند و همچنان در آینده ها خواهند داد، میتوانند میزان توانمندیها و استعدادهای فکری و رفتاری و گفتاری و هنرمندی و لیاقت و فرّ حاکمان وقت را بر آورد کنند و آنها را به محک بزنند و معیارهای خود را ظریف تر و قویمایه تر آبدیده کنند تا در گستره مجهولات روزگار که در پیش پای اجتماع نهاده میشوند،  بتوانند لایقترینها و سزاوارترینها را در آزمایشهای نو به نو برگزینند.  حکومتگران فقاهتی و متشرّعین و مفسّرین و مدافعین اسلامیّت بیش از هزار سال تمام تقلّاها کردند تا بتوانند فرصتی به چنگ آورند تا آنچه را که قرنهای قرن در هر کوی و برزنی، روضه اش را میخواندند و در رسایش قصّه ها میبافتند و هنوز با بی شرمی توصیف ناپذیر روضه های زر زیادی میخوانند، در واقعیّت زمامداری بیازمایند.

چهار دهه حکومت کاست اخانید توانست نه تنها تلاشهای هزار ساله اسلامیون را بر باد فنا دهد؛ بلکه «ماهیّت کتمانی اسلامیّت» را کاملا عریان در برابر چشم ایرانیان و جهانیان، رسوا و هیچ و پوچ کردند و نابودی آن را با دست خودشان رقم زدند. پدافنگران اسلامیّت در ایران توانستند در فاصله چهار دهه به آنچنان نمایشی از «ماهیّت چندش آور اسلامیّت» اقدام کنند که هزار سال، هنر استتاری پیشینیان آنها نتوانست حتّا پرده ای تارعنکبوتی بر میزان وحشت آور جنایتها، تبهکاریها، غارتگریها، شکنجه ها، ویرانگریها، تجاوزات، قتلها، زورگوییها، ستمها، بیدادگریها، رذالتها، دروغها، شیّادیها و از همه بدتر و هولناکتر نابودی «منش و اخلاق باهمزیستی انسانها» و دست آخر نیز «تحقیر و به ذلّت انداختن کرامت بشری» بپوشاند. کارگزاران حکومت آخوندی در عمل چهار دهه ای خود اثبات کردند که نه تنها هیچ لیاقتی برای کشورداری ندارند؛ بلکه حتّا حضور و وجود آنها در جامعه ایرانی، مستوجب قهقرائی و واپسماندگی و دوام جهالتهای دقیانوسی است. مردم ایران در زهر تلخ شکست تراژیکی که در دامنه آزمونهای کشورداری از دوست و دشمن از گذشته های دور تا امروز نوشیدند، یک چیز را هرگز از یاد نبردند و به آن نیز هرگز پُشت نکردند و آنهم اینکه «خویشکاری بزرگی جویانه و خویشباشی پهلوانانه» شرافت دارد بر زیستن در اسارت و عبودیّت و ذلّت و خفّت و بردگی در تحت سیطره قاهری زشتخو با معتقدانی جانستان و غارتگر و کریه منظر.  

 «نوزایی فرهنگ ایرانی» که در زلزله «زن -زندگی – آزادی///مرد – میهن - آبادی» پدیدار شد، محصول آزمون بُنمایه های فرهنگ مردم ایران در هماوردی با زمامداران غاصب الهی بود. زایشی نو که در زهدان فرهنگ ایرانی از اعماق تاریخ همچون آتشفشان سر برکشید، در نتایج گدازه های بارآوری که به هر سو افکند، مطربانی آوازخوان را با هلهله و دست افشانی و پایکوبی در هر کوی و برزنی بدون هیچ سلاح و زرّادخانه ای به سوی متلاشی کردن قلعه پوسیده و خشت و کلنگی فقاهتی بال و پر داد. «سیمرغ ایرانیان»، خداوند رامشگریست و نوازنده هزار دستانِ شادیهای بی پایان. بر خداوندی که گیتائی ترین «خدا» در جهان است و «گوهر یاقوتی اش»، موسیقی و مطربی و رقص و شور و خنده و آواز و شادخواریهای میگونه است، هیچ قاهر زمینی و فراکائناتی نخواهد توانست چیره شود؛ ولو مومنان قاهران زمینی و فراکائناتی میلیمتر به میلیمتر اطراف خودشان را از  زرّادخانه های گیوتینی با شدیدترین ابزارهای شکنجه گری تعبیه کرده باشند. دلایل محرّز فروپاشی حکومت فقاهتی و هر گز حقّانیّت نداشتن آن از روز اول سیطره یابی کاست اخانید بر ایران و مردم از پیامدهای آزردن جان و زندگی است.

   «ترانه های انسانها از خود آنان زیباترند

از خود آنان امیدوارتر

از خود آنان غمگین تر

و عمرشان بیشتر

بیشتر از انسانها به ترانه هایشان عشق ورزیدم.

بی انسان زیستم،

بی ترانه هرگز.

به عشقم خیانت کردم،

به ترانه اش هرگز.  

و ترانه ها هرگز به من خیانت نکردند.

ترانه ها را به هر زبانی که خوانده شد، فهمیدم.

در این دنیا، آنچه خوردم و نوشیدم،

آنچه گشتم و جُستم،

آنچه دیدم و شنیدم،

آنچه لمس کردم و فهمیدم،

هیچکدام و هیچکدام مرا به قدر ترانه ها خوشبخت نکرد.»

[کتاب: آخرین شعرها – از سروده های ناظم حکمت (1902 – 1963 میلادی) – انتشارات بامداد – تهران – 1359 – ص. 35]

1-  برکشیدن از قعر جهالت به گستره فرزانگی 

    مقایسه تفاوت کردارها و گفتارهای شفاهی و قلمی متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و اساتید دانشگاهی و کنشگران و نویسندگان و شاعران و پژوهشگران و هنرمندان گوناگون در کثیری از کشورهای پیشرفته و فرهنگیده از دیر باز تا امروز با طیف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی در این است که دیگران تلاش میکنند «انسانهای جامعه خود» را تا حدّ فرزانگیها و فردیّتهای فرهنگیده و آگاه به حقّ و حقوق و کرامت وجودی خود و دیگر همنوعانشان ارتقاء دهند، امّا در جامعه ما کاملا برعکس بوده و هنوزم هست؛ یعنی اینکه طیف کنشگران و تحصیل کردگان میکوشند اصول و فروع عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب و مرامها و مسلکهای خود را به ذهنیّت و روح و روان مردم، تزریق و تحمیل کنند. پیامد چنین اقدامهایی تا کنون فقط فجایع جبران ناپذیر اجتماعی و کشوری و خسارت و تلفات هولناک انسانی را در جامعه ایرانیان رقم زده است. انسانی که نمیتواند همنوعان خودش را از غُل و زنجیرهایی آزاد کند که به ذهنیّت و روح و روانشان میخکوب شده اند، انسانیست که خودش در غُل و زنجیرهای عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و نظریّه های آکبند علمی نما اسیر و در بند مانده است با این توهّم که سطح فکر و نیروی تمییز و تشخیص مردم، سخیف و بسیار پایین است و قادر به درک و فهم گفتارهای آنها نیستند!. آنچه را که کنشگران و تحصیل کردگان نمیتوانند به مردم ایران بیاموزانند، ریشه در میزان و حدّ و نصاب نیروی فهم و شعور و آگاهی مردم ندارد؛ بلکه در غلط آموزیها و بی روشیها و بی ربط بودن گفتارها و تولیدات قلمی کنشگران و تحصیل کردگان در تضاد با مسائل و معضلات مردم نهفته است.  فرق است بین عقاید و نظرات و مبانی ایدئولوژی خود را  تبلیغ و ترویج و تحمیل کردن با انگیزاندن مردم به تفکّر و خویشاندیشی و مسئولیّت پذیری.

کسانی که خودشان نمیتوانند پروسه اندیشیدن را در زبان فردی و گفتارها و قلمزنیها عبارتبندی و عمل کردن را در کردارهای خود اثبات کنند و نشان دهند، چگونه دیگران خواهند توانست از آنها چیزی را بیاموزند که هیچ ما به ازائی در تاریخ و فرهنگ و تجربیات و زبانشان ندارد؟. برای آزادی خویشتن و دیگران، زمانی میتوان گامبرداری کرد که انسان در ابتدا بیاموزد ذهنیّت خودش را از سیطره نفوذ آنانی که در ما میاندیشند و رفتار و گفتار و قلم ما را متعیّن میکنند، لایروبی کنیم. فقط کنشگران و تحصیل کردگانی میتوانند نقش موثّر و بارآور خود را در پروسه «آموزش و پرورش مردم میهن» ایفا کنند که هنر برکشیدن مردم را از قعر جهالتهای کهنه شده در اعتقادات پوسیده و بی خاصیّت بدانند و طوری اقدام کنند که مردم به تن خویش پی ببرند چگونه میتوان آنچه را که مسبّب بدبختیها و فلاکتها و ذلّتهای آنهاست و در ذهنیّت خود آنها بیتوته کرده است به دست خود، ریشه کن کرد. به همین دلیل، مهم نیست که مردم جامعه به چه چیزهایی اعتقاد دارند؛ بلکه مهم و اساسی این است که مردم بفهمند آیا «اعتقاداتشان» تا چه اندازه  می توانند در خوشزیستی و سعادت و آرامش روح و روان و آزاد بودن از ترسها و دلهره ها و احساس امنیّت جانی و زندگی یا نکبت و بدبختی و فلاکت و عقبماندگی و واپسروی و ناخشنودی و افسردگی و ذلالت و حقارتهای فردی و اجتماعی، موثّر باشند و نقش کلیدی ایفا کنند. اعتقاداتی که زندگی را برای آدمی به جهنّمی عذاب آور و مُردن تدریجی محکوم کنند، اعتقادات سنجیده بر شالوده پرسشگری و تامّلات استدلالی نیستند؛ بلکه تلقیناتی هستند که نسل به نسل در دیگ جهالتهای رایج بر ذهنیّت بیشینه شمار مردم جامعه گسترده بوده اند و در کوره سمنتسازی شیّادان قدرتپرست و غارتگران روح و روان و غارتگر ثروت انسانها آبدیده شده اند و در طول تاریخ مناسبات اجتماعی و کشوری دوام آورده اند.   تبدیل انسان معتقدی که بی فکر و خالی از پرسش و مسئولیّت پذیری است به «انسان فکور و کنجکاو و تشنه شناخت» در گرو این است که کوشندگان آزادی و سنجشگران فرهنگ، پیشاپیش از هر گونه غُل و زنجیرهای اسارتی در چاه عقاید و مذاهب و ایدئولوژیها و نظریّه های آکبندی علم نما گسسته باشند و به تن خویش برای اندیشیدن و زایش افکار و ایده های بدیع توانمند باشند.

  1.  جمهوری پادشاهی و سلطنتی کمونیستی دمکراتیک و سکولار سوسیالیستی و لائیسیته لیبرال و  سوسیال-دمکرات اسلامی ایران!؟

وقتی که انسان در استخر فقر اندیشیدن، مدام از صبح تا شب استحمام کند و از لذّت آب تنی در بحر حماقتها و جهالتها و نادانیها و کژفهمیها و بیسوادیهای خود غرّه نیز باشد؛ طوری که نتواند لختی به خود آید و متوجّه جهل ماسیده خودش بشود تا تکانی بخورد و سپس در این باره بیندیشد و از خود بپرسد که محتوای «مفاهیم» بر شالوده کدام رویدادهای تاریخی و فرهنگی و کشوری و مذهبی و دینی پرداخته و در زبان متفکّران و فیلسوفان باختری کاربرد پیدا کرده اند و متعاقبش در جلوه های مختلف اجتماعی پدیدار شده اند، آنگاه خود به خود پیداست که هر مفهومی در زبان و قلم شناگران استخر نیندیشیدن به سان وسایل آب بازی و آب پاشی محسوب میشوند تا بتوانند با کاربرد آنها در لسان و قلم بر سر و روی مخالفان عقیدتی خود، طوفانهای جهالت خود را سرازیر کنند. انسانی که فقط ضرورت یک روز از عمر خودش را صرف پژوهش و کند و کاو و فهمیدن و درک «مفاهیم در عرصه های علوم فرهنگی» بایسته بداند، بی گمان خواهد فهمید که سیستمهای کشورداری تحت عناوین «جمهوریّت» یا «پادشاهی» به آویختن هیچ صفتی محتاج نیستند که بخواهد ماهیّت وجودی آنها را فریاد بزند. چنانچه «جمهوریّت یا پادشاهی» در معنای فلسفی و هنر کشورآرایی، واقعیّت اجرایی در مناسبات کشوری و اجتماعی داشته باشند، بی هیچ شکّی پیداست که میتوانند بالذّات خودشان، واتاب دهنده آرمانها و آرزوها و خواسته ها و نیازهای گرایشهای متنوّع اجتماعی باشند.

فقط در جوامعی که کنشگران و تحصیل کردگانشان هنوز «فرق آ را از ب و ج» نمیدانند، امّا سخت بر این عقیده اند که متخصّص کاردان و خبره «الفبا شناسی علوم فرهنگی» هستند، به چنان خبطی مضحک و هولناک در زمینه «فهم مفاهیم و مقولات» در مغز و روان خودشان آلوده اند که مدام در چنبره قره قره کن و آویختن صفتهای رنگارنگ به نوع «سیستمهای کشورداری» مبتلا هستند و خیلی عجیب و به طور باورنکردنی به خود تحمیل و تلقین میکنند که مثلا با آویختن «صفات آرزویی» میتوان واقعیّت عینی و ملموس صفات آویزونی به مفاهیم را در مناسبات کشوری و اجتماعی امکانپذیر کرد. هنوز به ذهن اینهمه مشتاقان و شیفتگان و دلباختگان عاشق پیشه «صفات پُر طمطراق» خطور نکرده است که باید نظامهای «جمهوریّت یا پادشاهی» را در بستر «تحوّلات تاریخی و فرهنگی و دینی و اجتماعی» و سپس در شیوه های عبارتبندیهای فلسفی آنها در زبان و قلم و فیلسوفان و متفکّران اروپایی، مطالعه و بررسی و سنجشگری کنند تا بفهمند و بدانند که آویزان کردن صدها صفت به «مفاهیم اقتباسی و قاپیده شده در هوا!» نیز نخواهد توانست «ایده آلها و آرزوهای» گرایشهای رنگارنگ سیاسی را در اجتماع ایرانیان برآورده کند و واقعیّت پذیر. وقتی نتوان فهمید که معنای «جمهوریّت یا پادشاهی و چفت و بست آنها» بر کدام «پرنسیپها و اصول بنیانی» شالوده ریزی شده اند و میشوند، پیداست که مدّعیون عرصه های کارزار «قدرت و اقتدار و امتیاز»، محتوا را فدای لفظ میکنند و شبانه روز علیه یکدیگر فقط «لفّاظیگری» سر میدهند بدون لختی اندیشیدن در باره اصل مطلب.

انسانی که به فقر و حقارت نیندیشیدن مبتلاست و از سر بلاهتهای ذاتی و سوائق جاه طلبیهای تحریکی به میدان «سیاست» وارد میشود، هر روز و هر شب، تکلیف واجب خود میداند، صفاتی را به «ایران و مردمش» بیاویزد که  هیچ سنخیّتی با واقعیّت عریان «ایران و مردمش» ندارند. آن که بویی از اندیشیدن و فلسفه کشورداری به مشامش رسیده باشد، نیک میداند که «جمهوریّت یا پادشاهی» به ذات معنایی و در  واقعیّت ملموس و عینی از هر صفتی مبرّا هستند؛ زیرا ریشه های تجربیات تاریخی و فرهنگی و مناسبات متقابل مردم با زمامداران در گستره اجتماع است که ماهیّت «مفاهیم» را معنادار میکنند؛ نه اینکه «صفات آویزونی به مفاهیم اقتباسی» بتوانند اجرای محتوای مفاهیم را در مناسبات کشوری و اجتماعی تضمین کنند.

»ایده [= سراندیشه]» کشورداری بر ستونهایی استوار است که ضمانت اجرایی ارگانها را حسب قوانین و حقوق و فرهنگ مردم رقم میزند. ایده کشورداری به حول و حوش «فرمانروایی/حکومت، دولت متکثّر، مجلس رایزنی، لژیتیماتسیون، قدرت کرانمند، پُست و مقام در وزارتها، حاکمیّت، قانون اساسی، تقسیم قوا، حقوق بشر و امثالهم» تمرکز دارد که در هماهنگی و همخوانی و همسویی با یکدیگر باید بتوانند «حقّانیّت مناسبات زمامداران را با مردم در جامعیّت وجودی بدون هیچ تبعیضی» انعکاس دهند. در این دامنه، هر گونه ناهمخوانی و تضاد خشونت آلود و توام با خونریزیها و سرکوبهای فاجعه بار رفتاری و گفتاری ارگانهای اجرایی و زمامداران در تقابل با مردم به معنای این است که حاکمین به شدّت خلاف پرنسیپهای ایده کشورداری رفتار کرده اند یا اقدام میکنند، حال خواه نام سیستم کشورداری، جمهوری باشد، خواه پادشاهی باشد، خواه شورایی، خواه فدرال، خواه الهی، خواه نامی دیگر که به انواع و اقسام صفات پُر طمطراق نیز مجهّز باشد. هیچ فرقی در اصل موضوع نمیکند؛ زیرا زمامداران حاکم به «پرنسیپها»، خدشه زده و اصول و فروع کشورداری را زیر پا گذاشته اند و متعاقبا هیچ حقّانیتی/لژیتیماتسیونی به فرمانروایی ندارند و باید با تمام امکانهای دم دست به خلع ید و عزل آنها به حیث مُتّهمین خاطی همّت کرد. قطار کردن دهها صفت به نوع سیستمهای کشورداری، هرگز تضمین کننده محتوای صفات نیستند؛ بلکه صفات و فروزه ها باید در شاهرگها و مویرگهای فرهنگ جامعه و آگاهبود مردم حضور ملموس و موثر داشته باشند تا در واقعیّت سیستم کشورداری تبلور و ضمانت اجرایی پیدا کنند.

  1. عقیم و ترسو در کردار؛ حرّاف و پُر مدّعا در شعار

[...... چنانچه در بعضی دستجات سینه زنی، پاره ای از مَحرمات [= چیزهای حرام] اتّفاق افتد و فساد و زد و خوردی در موقع به هم رسیدن دو دسته از دو محلّه و دو قبیله و همچنین نظر زنان اجنبیّه [= زنان غریبه] به مردان سینه برهنه و به تماشا آمدنِ زنان مُتَبَرّجه [= بدون روبنده و با چشمانی خُمار و شهلایی] و نظر اجنبی [= مردان غریبه] به آنها با روهای باز و صیحه [= شیون و غوغا کردن] زنان و شنیدن اجنبیان و از این قبیل (اتّفاق افتد)، جواب آنکه اینها از عوارض مُفارقه [= نزدیک شدن] اتّفاقیّه [= از روی تصادف] است و ترتّب [= پیوستگی وقوع رخدادها]، ضرری به اباحه [= مالک اصلی/شوهر/همسر] و رجحان نمیرساند و موجب حرمت اصل سینه زنی دستجات و گردش آنها نمی گردد؛ چه که حرام، مقارن با واجب و مَندوب [= مستحب] اتّفاقا که لازمه ذات و یا عنوان ثانوی  برای واجب  و مَندوب نباشد؛ بلکه از اعراض مُقارنه اتّفاقیّه باشد و موجب حرمت اصل آن واجب].

+++||| (مقایسه کنید واجب و مستحب را در این مطلب با مسئله واجب و مستحب بودن عمل لواط در روضه ها بر سر منابر و توضیح المسائلها و تحریرات طیف آخوندها)).

[کتاب: رساله مواکب «دستجات» حُسینیّه؛ در ادلّه قاطعه بر جواز و رُجحان سینه زنی و زنجیر زنی و قمّه زنی و شبیه گردانی در سوگواری حضرت امام حسین و انتقاد از عدم جواز آن–  تالیف: آقا میرزا عبدالرّزاق محدّث حائری اصفهانی (1291-1383 ه. ق) -  انتشارات: حیدری – ناشر [؟] - سال انتشار: 1333 – ص14 ]

حرف  مفت زدن در هیچ کجای جهان، مالیات بردار نیست. کردار آدمی و گفتاری که استدلالی و منطقی باشد و از بینشی ژرفارو نشات گرفته باشد، هنریست که کمتر کسانی به واقعیّت پذیری اش توانمند و مسئول و رادمنش هستند. حرف، هر چقدر بر میزان مفت مفت بودش انباشته باشد، به همان اندازه و چه بسا بیشتر و تصاعدی بر حرّاف و بی شرم شدن انسان بی عمل میافزاید. ساختمان کشورداری و میهن آرایی به همان اندازه پیچیده است و سوراخ سمبه های متفاوت از یکدیگر؛ ولی پیوسته به همدیگر دارد که ساختمان مسکونی آدمی. برای آنکه بتوان هماهنگی مابین شریانهای کشورداری و میهن آرایی را منطقی و اسلوبی و بهره آور برای آحادّ ملّت ایجاد کرد، باید آموخت که هر انسانی را بر شالوده «هنرها و فروزه ها و تخصّص و تجربه و توانایی مسئولیّت پذیری اش» به کار گمارد. کسانی که به خود تلقین و تحمیل میکنند که میتوانند در هر گوشه ای از ساختارهای کشوری و میهنی؛ آنهم بر اساس نصوص و شرایع و روایتها و سنّتهای  قیراطی که به هیچ تجربه و دانش متّقن و استدلال منطقی تکّیه ندارند، دخالت حقّ به جانبی کنند و فعّال مایشاء باشند، جامعه را در کوتاهترین فرصت ممکن از راه صد ساله پیشرفتها و زحمات و مایه گذاریهای پیشینیان در یک چشم بر هم زدن، منحرف و به قعر هزار ساله واپسماندگی و قهقرائی محکوم خواهند کرد. کارگزاران حکومت فقاهتی نه تنها در طول بیش از چهار دهه تمام در پروسه قهقرائی ایران شدّت عمل داده اند؛ بلکه در رفتار و واکنش و گفتار و موضعگیریهای مخالفان و خاصمان خودش نیز تاثیری تخریبی و ویرانگر به جا گذاشته است. به دشواری میتوان در میان جماعتهایی که «اتیکت نخ نما شده اپوزیسیون» را بر پیشانی و بازوی خود چسبانده اند، گرایشی را پیدا کرد که پهلوان میدان کارزار باشد و همآورد دشواریها و مجهولات عرصه سیاست میهنی و جهانی. حتّا نمیتوان گرایشی منسجم و همعزم و باهماندیش و مسئول و دلیر را از میان شخصیّتهای مستقل اندیش و رادمنش پیدا کرد – مهم نیست چه اعتقاداتی داشته باشند - که بتوانند در میدان کارزار با مجهولات میهنی و جهانی پا پیش بگذارند. جامعه ای که کنشگرانش از «گستره کارزار و خویشکاری» میگریزند و در برج عاج شعار دهی، اتراق میکنند، کنشگرانی حرّاف هستند که استعداد و ترفندهای گفتاری و رفتاری و قلمی خود را در تخریب همدیگر بیشتر به ثبوت میرسانند تا هنر و رادمنش بودن و کردار پهلوانی داشتن در هماوردی با یکدیگر برای گلاویزی با معضلات و مشکلات میهنی.  جامعه ایرانی، نزدیک به نیم قرن است که قربانی «گردانهای شعار اندر شعار» شده است. به همین علّت نیز، زمامداران حکومت فقاهتی توانسته اند تا امروز با تکیّه به شمشیر و گیوتین اقتلویی بر ایران و مردم، سلطان لایزال بمانند و هر روز در ضیافت اعدام جوانان و بیگناهان حضور بی واسطه الهی داشته باشند.

  1. سکوتی که به بهای نابودی ایران و مردمش می انجامد.

[ ..... نمیتوان به همین سادگی در باره انسانها قضاوت کرد و گفت که در تاثیر پذیرفتن از رویدادهای زندگی و جهان فقط موضعی و حالتی پذیرنده و پاسیو دارند؛ بلکه انسان میکوشد بر شالوده تاثیراتی که از جامعه و محیط پیرامون و وقایع جهانی میپذیرد و تجربه میکند، نقش فعّال و تاثیرگذار خودش را نیز ایفا کند. در نتیجه، نه تنها به کمک ارگانهای حسّی؛ بلکه همچنین از طریق فعل و انفعالات فکری و سازماندهی احساس اجتماعی و انگیزه های خود تلاش میکند که بر محیط پیرامونش نقش تاثیری داشته باشد. به همین سبب، انسان به نام باشنده ای که در جهان میزیید و رویدادها را حسّ و تجربه و ساختارهای درونی و مناسبات آنها را پی ریزی میکند، عملش گونه ای کُنش اجتماعی محسوب میشود].

[Character and Social Structure; The Psychology of Social Institutions – Hans Gerth (1908 - 1978) , C. Wright Mills (1916 - 1962) – Harcourt, Brace & World, Inc.– New York – 1953 – P. 78]

سکوت کردن در برابر هر گونه جان آزاری و قتل و پایمالی حقوق، خواه در حقّ انسانها باشد، خواه جانوران، خواه نباتات، سکوتیست که استقرار مرگ را در عمل، شدّت زجرآور و با سرعت نور گسترش میدهد. انسان در هر گوشه ای از نقطه جهان که چشم گشاید در روند بالغ شدن و کهنسالی از مراحل گوناگونی اعتقادی و گسستی و ادغامی و گاهی نیز هیچ و پوچی سیر میکند و سپس به ابدیّت میپیوندد. آنچه اصالت انسان را در مقام انسان، شایسته میداند و لایق ارجگزاری رقم میزند، اعتقادات انسان نیستند؛ بلکه «جان و زندگی» انسان است که اولویّت دارد و قداستشان بر هر چیزی که ضدّ آنها باشد، ارجحیّت دارد. اینکه انسانی یا گروهی از انسانها یا میلیونها و چه بسا کثیری میلیونی از انسانها به عقاید مشترک پایبند باشند، دلیل بر این نیست که عقاید را بر «جان و زندگی» تقدّم بدهیم و انسانها را قربانی کنیم تا به دوام عقاید و مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها امیدوار باشیم. عقیده ای که نتواند مراقبت و نگاهبانی از «جان و زندگی» شخص انسان و همنوعان را تضمین و تامین کند، عقیده ایست آلوده به تبهکاری و جنایت که مغز و روح آدمی را تسخیر و برده و مطیع خود کرده تا مُجرم را به جانستانی و قتل و کشتار همنوعان و در بن بست ترین حالت ممکن به اقدام انتحاری محکوم کند.

از عقایدی که تمام تار و پود اصول و فروع آنها بر مدار «مجُرم بار آوردن» انسان میچرخند، باید با تمام نیرو گریخت و با دلاوری تام به سنجشگری آنها تلاشهای ممتد کرد، مهم نیست که چه برچسبی به خودشان زده باشند. از دین الهی/ایدئولوژی علمی/ نظریّه راسیونالیستی گرفته تا حقیقت مطلق/صراط مستقیم/راه رهائیبخش و امثالهم.

«جان و زندگی آدمی» از تمام ایستگاهها و دالانها و فراز و نشیبهای عقیدتی فراتر و مقدّس بالذّات است. به همین دلیل حرمت و ارجگزاری و نگاهبانی از جان و زندگی تک تک انسانها، راهیست به سوی تضمین و دوام شیرازه باهمستان انسانها. مُجرمی که جان و زندگی همنوعان و جانداران و نباتات را به نام «عقاید فردی و گروهی و جمعی»  سر به نیست میکند، انسانیست روانپریش و مغزش معیوب. در نتیجه، باید او را در قرنطینه گذاشت تا رواندرمانی شود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید