رفتن به محتوای اصلی

داری با کی حرف می زنی؟

داری با کی حرف می زنی؟

گروه هدف کیست و کجاست؟ این یکی از مهم ترین موضوعات در ایجاد رسانه است. برای بسیاری از صاحبان رسانه ها در بسیاری از کشورها این موضوع بسادگی پاسخ داده می شود، اما برای ما ایرانیان موضوع به این سادگی نیست. در ابتدا خواهیم گفت " ایرانی ها" و بلافاصله سووال بعدی ایجاد خواهد شد که کدام ایرانی ها؟ آیا مخاطب ما ایرانی هایی هستند که در داخل ایران زندگی می کنند یا در بیرون ایران زندگی می کنند؟ آیا مخاطبان ما در روستاهای ایران زندگی می کنند، یا در شهرهای ایران؟ آیا مخاطبان ما مذهبی هستند یا غیرمذهبی؟ به عبارت دیگر می خواهم بدانم آیا ما می دانیم با کدام مردم گفتگو می کنیم؟

مشکل رسانه فارسی که از دنیای آزاد منتشر می شود و جامعه هدف اش، یعنی گروه مخاطبان آن، در داخل کشور زندگی می کنند، این است که اگر بخواهد نکاتی را که برای افکار عمومی داخل ایران در نظر بگیرد، لاجرم مورد مخالفت ایرانیانی که بیرون کشور زندگی می کنند، قرار می گیرد و اگر بخواهد با سلیقه این سوی آب برنامه بسازد، مورد توجه افکار عمومی داخل قرار نمی گیرد. این موضوع تاسف بار است، اما واقعیت دارد. به همین دلیل است که بسیاری از رسانه های بیرون ایران، اصلا مخاطب داخلی ندارند، در حالی که رسانه هایی که برای داخل ایران برنامه می سازند، به نظر می رسد که از فضای آزادی که در بیرون ایران است استفاده نمی کنند. من شش سالی است که بیرون ایران زندگی می کنم و در این سالها تلاش کرده ام تا جامعه هدف خود را در داخل ایران ببینم. تجربه ارتباطم با مخاطب و به روز بودن، با ساعت تهران به من می گوید که باید نکاتی را همواره در پیام رسانی به داخل کشور در نظر بگیرم.

 نخست آنکه، حافظه ایرانیانی که در داخل زندگی می کنند، هر روز پر می شود از وقایعی که در داخل اتفاق می افتد، به همین دلیل تقویم با حجم واقعی زمانی اش بر آنان می گذرد. مثلا فاصله بیست سال، واقعا در بیست سال می گذرد، در حالی که در مورد کسانی که در بیرون ایران زندگی می کنند، این تقویم در بیست سال واقعی ورق نمی خورد. بسیاری از کسانی که بیرون ایران زندگی می کنند، هفته ای یک تا دو روز از زندگی شان با وقایع ایران می گذرد، به همین دلیل معمولا بخشی از تاریخ کشور را خود بخود حذف می کنند. علت اینکه برخی از ایرانیان دوره اصلاحات و دوره هاشمی را بی ارزش می دانند، این نیست که واقعا آن را درک می کنند و با مقایسه با قبل و بعد، آن را ارزشگذاری می کنند، بلکه آنان اصلا این دوره را در حافظه واقعی خود با سرعت دیده اند.

زمانی که آیت الله خمینی بعد از پانزده سال در سال 1357 به ایران برگشت، بسیاری از مردم اصلا نام او را هم نشنیده بودند، به همین دلیل مانند پدیده ای نوظهور او را دیدند. حالا هم همین واقعیت وجود دارد، انقلاب ایران برای مردمی که بیرون ایران زندگی می کنند، گویی پنج سال قبل رخ داده است، در حالی که مردمی که در داخل ایران زندگی می کنند، بسختی می توانند واقعیت آن سالها را بخاطر بیاورند. گوئی که صد سال از آن روزها گذشته است. برخی از فعالان سیاسی و باقیمانده های فعالان دهه شصت، اصرار عجیبی دارند که مردم ایران دائما به کشتار 67 فکر کنند و برای آن کاری بکنند و زندگی امروزشان را براساس آن زمان تاریخی بنا کنند...

فرض کنید همین حالا، آقای"آ" این اجازه را داشته باشد که دو ساعت در تلویزیون رسمی ایران برای هفتاد میلیون نفر از مردم ایران ماجرای دقیق کشتار 67 را شرح بدهد، اولین سووالی که برای افکار عمومی مطرح خواهد شد این است که اصلا کشتار 67 چیست؟ مجاهدین خلق و چریکهای فدائی خلق چه کسانی هستند؟ و اگر این موضوع این قدر مهم است، پس چرا حالا در مورد آن حرف نمی زنید؟ و بفرض که اختناق و سانسور باعث شده باشد که چنین واقعه ای از منظر مردم دور بماند، طرح آن چه مشکلی از زندگی امروز ایرانیان حل می کند؟

شاید به همین دلیل است که حتی اگر دولت موجود رسما اعلام کند که برای بزرگداشت کشتار 67 هر کسی آزاد است که یک مراسم برگزار کند، مطمئنا تعداد حاضرین در آن مراسم به ده هزار نفر هم نمی رسد، در حالی که اگر همین امروز اعلام کنند که قرار است برای بزرگداشت ندا و سهراب در تهران یک مراسم آزاد برگزار شود، بی تردید حداقل دو میلیون نفر از مردم در مراسم شرکت می کنند. حتی اگر دولت تصمیم بگیرد که اجازه برگزاری مراسمی برای شهدای قتلهای زنجیره ای بدهد، مطمئنا جمع بزرگی در آن حضور نخواهد یافت. مساله کشتار دهه شصت، فارغ از اما و اگرها، و یا مساله قتلهای زنجیره ای، موضوع زندگی مردم اکنون ایران نیست. اگر عدالت خواهی و آزادی طلبی و جنبش برای حقوق مدنی انگیزه افراد باشد، بی تردید جنبش سبز، پوشش اصلی بروز این احساسات جمعی یا جنبش عمومی است.

دومین نکته این است که رسانه امروز باید موضوع امروز را در نظر بگیرد. برای بخش اعظم مردم داخل ایران سالهاست که خانواده پهلوی فقط یک خاطره محو از یک دوران هستند، کسی دیکتاتوری را بخاطر ندارد. برای مردم داخل ایران ابوالحسن بنی صدر مطرح نیست، آنها موسوی را هم از خاطر برده بودند. حتی از جنگ نیز تلخی های آن در خاطر مردم نیست، فقط رشادت بسیج و سپاه در مقابل دشمن در ذهن عمومی مانده است. مردم داخل ایران شاید از گناه هر دشمنی می گذرند، اما با مجاهدین خلق کنار نمی آیند، چرا که آنان را قاتلان فرزندانی که در ایران مورد بمباران عراقی ها قرار گرفتند، می دانند. علت اینکه مردم هنوز مجاهدین خلق را به یاد دارند، این است که تلویزیون آنها هر روز تصویر آنها را نشان می دهد و مردم هر روز بیشتر از آنها دلزده می شوند.

برای این مردم روزه سیاسی بیست نفر زندانی امروز، از مشکل بسیار جدی برای صدها مجاهد قرارگاه اشرف مهم تر است. برای مردمی که در داخل زندگی می کنند، قالیباف یک پاسدار مثل بسیاری از نیروهای سپاه نیست، او یک شهردار توانمند است که گویا زمانی پاسدار بوده. برای مردم داخل ایران مهم نیست که سردار فیروزآبادی یا سردار جعفری چند بار نزدیک بوده جان شان را از دست بدهند، مهم این است که آنها امروز جان مردم را می گیرند. شاید نفهمیدن حرفهای موسوی برای بسیاری از آنان که بیرون ایران زندگی می کنند، به همین میزان که گفتم دشوار و سخت باشد. موسوی ساعتش را براساس زمان تهران تنظیم کرده است.

سوم اینکه: هر رسانه عمومی فارسی زبانی که برای ایرانیان داخل کشور برنامه می سازد باید بداند که ایرانیان داخل سی سال است که در معرض تبلیغات تلویزیونی جمهوری اسلامی اند. یکی از خانمهای فامیل من که در سن هجده سالگی قبل از انقلاب با یک شرکت فرانسوی کار می کرد، و بعد از انقلاب بخاطر اینکه حاضر نبود روسری سورمه ای یا مشکی اداری سرش بگذارد، بازنشسته شد، چندی قبل روز ولادت حضرت علی را به عنوان روز پدر تبریک گفت، و در پاسخ به توضیح من، خندید و گفت " حالا که فعلا روز مادر امروز است." مطمئنم که این خانم اصلا گرایش دینی ندارد، ولی تبلیغات سی ساله تلویزیون روزمادر او را روز تولد حضرت فاطمه و روز پدر او را روز تولد حضرت علی ساخته است. برای بسیاری از کسانی که در داخل زندگی می کنند، تبلیغات تلویزیونی هر چند که از آن خوششان نیاید دائما ذهن آنان را بمباران می کند. در ذهن بسیاری از ایرانیان ترکیبی از تلویزیون جمهوری اسلامی و بی بی سی و صدای آمریکا یا بقول داخلی ها " ووآ" تضادی آشتی ناپذیر ندارند. شاید به همین دلیل است که عادت های رسانه ای مثل تماشای سریال های کره ای، یا مدل طنز نرم و غیر تند برای آنها معنی دارتر است، تا بسیاری از عاداتی که در بیرون کشور جاری است.

چهارم اینکه: سیاست در ایران وقتی می تواند عمیق و جدی بشود که زندگی آنان را مغشوش نکند. اگر بنا باشد زندگی مردم به هم بریزد تا تحولی رخ بدهد، آنگاه خواهیم دید که همراهان زیادی وجود نخواهند داشت. مساله دادن هزینه نیست، مساله توجه به جزئیات است. در حقیقت توجه به جزئیات هر نظری را ممکن و قابل قبول می کند، در حالی که وقتی در عالم کلیات و غیرکاربردی حرف می زنیم نظرمان غیرقابل قبول به نظر خواهد رسید. مردمی که در داخل کشور زندگی می کنند، بطور طبیعی راه حل ها و سیاست هایی را که تصورشان دور از ذهن است، نمی توانند جدی بگیرند. مثلا اگر شما راه حلی ارائه کنید که مستلزم یک جنگ، سقوط یک حکومت یا یک انقلاب باشد، طبیعی است که آنها آن را جدی نمی گیرند. البته مردم عادت دارند که بگویند که دوست دارند همه چیز عوض شود، ولی خودشان می دانند که همه چیز عوض نخواهد شد. نه اینکه نباید عوض شود، چون نمی تواند عوض شود.

پنجم اینکه: نوعی دشمنی طبیعی میان داخلی ها و خارجی ها وجود دارد، بقول مسعود بهنود معشوقه ما نزد دیگری است و به او حسادت می کنیم. مردم داخل آزادی می خواهند و بیرونی ها آزادی دارند و مردم داخل به آنها حسادت می کنند، و داخلی ها در ایران زندگی می کنند که معشوق ماست و ما به آنها حسادت می کنیم. این دشمنی گاهی شکل تئوریک به خود می گیرد. مثلا بسیاری از آنها که در داخل کشور زندگی می کنند، اگر خارج از کشوری ها را مزدور ندانند، عافیت طلب می دانند و حتی اگر کسی که به آنها پیشنهادی می دهد، حتی اگر شش ماه قبل بعد از شش سال زندان از ایران بیرون رفته باشد، خواهند گفت نشسته ای بیرون گود و می گویی لنگش کن. آنها که بیرون از ایران زندگی می کنند نیز کمابیش دچار همین تلقیات عامیانه می شوند.

برخی از بیماران سیاسی بیرون کشور، ناخودآگاه معتقدند هر کسی که در حکومت کار می کند، یا با آن کنار آمده مزدور رژیم است. برخی دیگر از این هم تند تر می روند و معتقدند هر کسی که در داخل ایران زندگی می کند عامل و جاسوس حکومت است. زیر این دیگ جوشان را وزارت اطلاعات دائما هیزم می گذارد و این کینه و دشمنی را همیشه داغ نگه می دارد. از سوی دیگر هر کسی از موقعیت خود دفاع می کند. مردمی که در داخل زندگی می کنند، چنان از ماندن در داخل حرف می زنند، انگار همه مردم هر روز در حال شکنجه شدن اند، و آنان که در بیرون زندگی می کنند چنان از غربت و تبعیدشان حرف می زنند انگار نه انگار که 29 سال از این سی سال را مثل ده درصد مردم مرفه جهان در پاریس و آمستردام و نیویورک و لس آنجلس زندگی نکرده اند. آنچه مهم است این نیست که واقعا وضع مردم چگونه است، مهم این است که مردم چه احساسی نسبت به خود و نسبت به ایرانیانی که آنسوی آب زندگی می کنند چه احساسی دارند. به همین دلیل است که یک رسانه سیاسی و اجتماعی که با داخل حرف می زند، حتما باید این نکات را به ذهن بسپارد.

شبکه تلویزیونی " رسا" بزودی پخش خود را آغاز می کند، امیدوارم آنها که اکثرا به تازگی از ایران خارج شده اند، یادشان نرود که به چه چیزهایی توجه کنند. شبکه تلویزیونی " ایران ندا" نیز گفته است که بزودی برنامه هایش را آغاز می کند. آنها هم گروهی حرفه ای و اهل رسانه دارند. بی تردید هر چه رسانه مستقل از دولت ها که به خبرسانی سیاسی و انتشار نظرات مخالفان حکومت بپردازند بیشتر بشود، به نفع عموم مردم است. تولید کنندگان برنامه ها بهتر است آنچه گفتیم را بخاطر بسپارند و حداقل احتمال صحت آن را بدهند یا روی آن فکر کنند. آن چیزی که مسلم است این است که جنبش آزادی ایران، یک جاده سرسبز نیست که ما سبزها تنها راهبانان آن باشیم، بسیاری از آزادیخواهان ایرانی ممکن است راههایی یافته باشند که از آن طریق آزادی مردم را بیشتر و بیشتر تامین کنند و ایران را از نکبت بی کفایتی و بی لیاقتی و بلاهت و فساد و نابرابری نجات دهند

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید