رفتن به محتوای اصلی

بانویِ باران

بانویِ باران

 

نیلوفری بشکفت در آفاقِ تاریک

افشانده شد خوشابِ خورشید

بر خاکِ بی خُنیا وُ خالی

نیلوفر آمد در کنارِ برکۀ خواب

گفتا چه مانی بی تپش همچندِ مرداب

اکنون نقابِ غفلت از رخساره بردار

گفتا که باید بگسلی زنجیرها را

گر بایدت پرواز وُ رفتن

گر روشنی خواهی تماشا را فرو هِل

چون شعله باید شد همه جان وُ همه تن

گفتا که باید بگذری از این گذرگاه

از راهِ توفان خیز وُ از خیزابِ دریا

رفتن رها سازد ترا از دردِ ماندن

ترسیدن آغازِ سقوط ست

آری سقوط ات لاجرم اینجا سکوت ست

باید روان باشی چنانچون رودِ رهوار

شعری فراز آری مگر همزادِ امید...

 

نیلوفر آن بانویِ آفاقِ سخن بود

چون تندری پیچیده در شولایِ آتش

نیلوفر آن بانویِ باران

کز کوچه های ابر می آمد گهر بار

در دستِ او دل چون چراغی گرم وُ روشن

2015 / 6 / 10

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید