رفتن به محتوای اصلی

برای فریبا پژوه و همه آنهایی که نترسیده‌اند

برای فریبا پژوه و همه آنهایی که نترسیده‌اند

اولین بار اسفند ماه 1383 دیدمت. در یکی از مراسم روز جهانی زن. با هم از در بیرون آمده بودیم. تو بودی و من و یکی دیگر از دختران (و دوستان) روزنامه‌نگار. نزدیکی‌های عباس‌آباد، در یکی از خیابان‌های منتهی به میدان شعاع حرف می‌زدیم و شاید مسیر آب جامعه مرد سالار را برعکس می‌رفتیم که صدای خنده و شوخی‌مان قطع‌شدنی نبود. البته برای یک لحظه قطع شد. در یکی از چهارراه‌ها پسرکی لابد به عادت مالوف و رسم معمول خواسته بود خوشمزگی کند که ترقه‌ای جلوی پای‌مان انداخته بود. آخر آن شب، آخرین سه‌شنبه شب سال بود، چهارشنبه سوری. یادت می‌آید فریبا؟

حتما یادت می‌آید. هر سه برگشته بودیم و نگاهش کرده بودیم. در جمع دوستانش ایستاده بود. من نگاه سرزنش‌باری نصیبش کردم. شاید آن یکی دوست هم همین‌طور. اما تو کار دیگری کردی. تو دست بردی داخل کیفت. ترقه‌ای بیرون آوردی. به طرف‌شان گرفتی و روشنش کردی و ترقه در دستت منفجر شد. تققققق. خندیدی.

پسرک‌ها بهت‌زده بودند. بهای شادی‌شان، ترس ما بود و تو حاضر نشده بودی این بها را بپردازی.

حالا این روزها، این روزها که تو را به حبس برده‌اند، از میان هزاران تصویری که از تو دارم، تنها همان تصویر است که در ذهنم رژه‌ می‌رود.

می‌ایستم اینجا، پشت پنجره، به طرف پارک و می‌گذارم دوباره و دوباره همان حرکت غافل‌گیرانه را انجام دهی، دست ببری در کیفت، ترقه‌ای بیرون بیاوری، روشنش کنی و تققققق.

خودم هم با این‌که که دیگر همه فهمیده‌اند، بی‌خبری، خوش خبری است، باز تنها امیدم به خبرهای گاه و بی‌گاه خانواده‌ات است. می‌چپم در کابین تلفن و شماره خانه‌تان را می‌گیرم. شبم روشن می‌شود وقتی می‌شنوم که با خانواده‌ات تماس گرفته‌ای. از آن طرف البته اصرار خانواده‌ات برای اینکه بگذاریم "پرونده‌ات مسیر حقوقی‌اش را طی کند" و اینکه "برایت دعا کنیم."

سکه‌ها را می‌شمرم و رو به روی مغازه دار ترک می‌گذارم. نمی‌شنوم که برای چندمین بار از غذایی ایرانی سر صحبت باز کرده است، برای من ایران بیشتر آمیخته با بوی سوختگی است، سوختگی ترقه‌ای که تو لحظه‌‌ای پیش به آتشش کشیده‌ای.

می‌دانم خیلی وقت است که چهارشنبه سوری آغاز شده است. حتی صدای انفجارهای مهیب هم شنیده‌ایم. مثل همه چهارشنبه سوری‌های دیگر، کسانی ترجیح داده‌اند به خیابان‌ها بپیوندند و کسانی دیگر هم به کنج خانه‌هایشان خزیده‌اند. گیرم که این چهارشنبه سوری با چهارشنبه سوری‌های همیشگی‌مان تفاوت داشته باشد، گیرم که انفجار نه محض شوخی و "خوشمزگی" و تفریح که به نیت اصابت به هدف باشد. چه فرق می‌کند؟ چه فرق می‌کند وقتی قلب شهر دیگر یاد گرفته است حتی از این انفجارهای مهیب هم جان سالم به در برد. انفجارهای مهیبی، که روزی دم پای همکاری و روزی دیگر دم در یکی از تنها روزنامه‌های باقی‌مانده‌مان رخ می‌دهد. همکارمان را به بند می‌کشند و به دادگاه‌های اجباری اعزام می‌کنند و اعتراف‌های آنچنانی از او می‌گیرند و روزنامه مان را که پرداخت‌کننده خرج زندگی و محل انتشار لرزان‌نوشته‌هایمان بود به تاریخ مطبوعات روانه می‌کنند.

یکی از انفجارها دم پای تو بود. قاضی گفته است که "سوء تفاهمی بیش نیست،" و من خنده‌ام می‌گیرد از این انفجار انکار شده. اهمیتی هم ندارد، نه تنها ما که صدها بار طعم سانسور را چشیده‌ایم و فهمیده‌ایم تنها آن‌که می‌ترسد سانسور می‌کند، که حالا خیلی‌های دیگر هم فهمیده اند که کل همه این انفجارها قصه این بار خشن ‌شده همان پسرک سر چهار راه است. بهای شادی و غرورشان را باید با ترسمان پرداخت می‌کرده‌ایم، که نکرده‌ایم. تو دست کرده بودی در کیفت، ترقه‌ای بیرون آورده بودی، در دستت گرفته بودی و خندیده بودی وقتی که صدایش بلند شده بود، تققققققق. این صدا شاید در برابر همه آتش‌بازی‌ها و انفجارهایی که این روزها راه انداخته‌اند، اندک بوده باشد، ولی همان هم کافی است که شادی و سرورشان یکسره خاموش شود. تو، مسعود باستانی، بهمن احمدی عمویی، محمد قوچانی و ... خیلی های دیگر که در بندند، و حتی آنهایی که بیرون‌اند و مداراگرانه قلم به کاغد می‌برند و نمی‌برند، تنها جرم‌تان این است که نترسیده‌اید، خیلی وقت است که نترسیده اید.

15 شهریور 1388

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
خبرنگاران ایران

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید