رفتن به محتوای اصلی

آنها کمونیست نبودند

آنها کمونیست نبودند

شش سالی است که در فضای بیرون ایران زندگی می کنم و در تمام این مدت تلاش کرده ام تا خود را آلوده بازی های کودکانه کسانی نکنم که زندگی سیاسی و اجتماعی مردم ایران برای آنان یک تفریح ساده است و جز افزودن به بار سنگینی که بر دوش ملت است، کاری ندارند. به همین دلیل همواره تلاش کردم که دور از هیاهوی این جماعت کار خود را بکنم و با آنان کاری نداشته باشم. هفته گذشته به مناسبت حضور احمدی نژاد در سازمان ملل به دعوت دوستانم در بلژیک برای سخنرانی به میان جمعیتی رفتم که در میدان شومان جمع شده بودند و برای آنکه وقت دیگران را نگیرم، متنی را نوشتم و از روی آن خواندم و خانم محترمی هم که کنار من ایستاده بود، گفته های مرا ترجمه کرد.

پس از پایان گفتارم، به کناری آمدم و با سه جوان معترض روبرو شدم، آنچه در گفتگوی من و آنان آمد، در حد دو سه جمله تمام شد و دوستانی که آنجا بودند، انگار که آن جمع را می شناسند، گفتند که به بحث با آنها ادامه ندهم و من نیز قصه را درز گرفتم و تمام. دیروز دیدم که در یکی از سایت های اینترنتی روایتی از قهرمانی این گروه منتشر شده و چنان گفته شده که انگار، آنان گروهی از مبارزین وطن هستند و من نماینده حکومتی که قرار است آنان افشایش کنند. در این روایت از من نقل شده که گفته ام " آنها در سالهای 60 یه مُشت کمونیست بودن و باید می مردن و شما هم پنج درصد هستید و حقتون همونه"!!! من اصولا چنین جمله ای را نگفتم و چنین نگاهی از من برنمی آید. در حالات دیگر که اظهاراتی چنین گفته می شود، معمولا من ساکت می مانم، چون می دانم مقصود این جماعت گرفتار کردن من و بسیاری از مبارزان با استبداد در درگیری های درونی شبه اپوزیسیون است و تن به درگیری نمی دهم، اما این روایت چنان احمقانه است، که چند توضیح را ضروری می دانم.

اول، گفتگوی ما در مورد کشتار سال 67 بود و آنان در این مورد سووال کردند، نه در مورد کشتگان دهه 60، من هم گفتم که شما حقیقت ماجرا را نمی دانید و فقط چیزی را تکرار می کنید برای تخریب کسانی که اصلا ربطی به آن کشتار نداشتند.

دوم، در مورد کشتگان سال 67 من هرگز معتقد نبودم که مرگ حق آنان است و اصولا در هیچ موردی معتقد نیستم که مرگ حق کسی است، بارها نوشته ام که کشتگان سال 67 قربانیان استبداد بودند و طبیعی است که مرگ آنان به عنوان اقدامی ضدبشری و غیرانسانی و بیرحمانه محکوم است. تنها چیزی که پیش از این گفته ام و تکرارش می کنم این است که من در سال 1367 نویسنده بودم و به دلیل اینکه سه چهار سالی از سیاست بریده بودم، اصلا خبر این اعدام ها را نشنیدم و حتی تا سالها بعد هم واقعیت آن را نمی دانستم.

سوم، من هرگز نگفتم که کسانی که در سال 60 کشته شدند کمونیست بودند، و چون کمونیست بودند پس حق شان بود بمیرند، بسیاری از دوستان دوران دانشگاه من کمونیست بودند و بسیاری از دوستان تمام دوران زندگی من کمونیست های سابق و موجود. اولا آن کشتگان همه کمونیست نبودند، و اصولا من حتی برای یک بار هم کلمه کمونیسم از زبانم خارج نشد. البته من کمونیسم را بارها نقد کردم، دقیقا به این خاطر که هر گاه یک جنبش کمونیستی به پیروزی رسید، دست به قتل عام زد. کشتگان دهه 1930 استالین کمونیست حداقل هزار برابر کشتگان 67 بود، کشتگان خمرهای سرخ که کمابیش شبیه همین طرفداران حزب کمونیست کارگری است، بیش از یک میلیون نفر بودند، کشتگان کوبای کاسترو و سوسیالیسم عربی و کمونیسم آلبانی دستکمی از کشتار 67 نداشت و قطعا بیرحمانه تر و کثیف تر از آن بود، اما من به این دلیل هم دشمن کمونیسم و کمونیست ها نیستم، من اصلا دشمن کمونیسم نیستم. به نظر من این بیرحمی و کشتار، ویژه هر نظام ایدئولوژیکی است، چه این ایدئولوژی کمونیسم باشد، چه دیکتاتوری دینی.

چهارم، دروغ گفتن و عوامفریبی و حرفی را دگرگون کردن، سوگمندانه یکی از مواریث اندیشه های ایدئولوژیک است، همان که بارها و بارها از زبان بزرگان کمونیسم هم شنیدیم، فرزندان شان هم ارث از پدران برده و در روایت دروغ هیچ پروایی ندارند. کل داستانی که در مورد برخورد من و این افراد آمد، دروغی است که هرچه فکر می کنم نمی فهمم از کجای آن کلمات درآمده است. متن سخنان من همان روز منتشر شده و اصلا چنین چیزهایی در آن وجود نداشته است. زندگینامه من هم روی وب سایت شخصی من موجود است و هزاران نفر تا بحال آن را خوانده اند. من چیزی برای پنهان کردن ندارم که کسی بخواهد آن را افشا کند.

پنجم، وقتی نخستین بار از ایران به فرنگ سفر کردم، دکتر رضا براهنی به من گفت که دهان به دهان یاوه گوهای حزب کمونیست کارگری و مجاهدین خلق نشوی که آنها سووال عوضی می کنند. مفهوم سووال عوضی همان مفهومی است که در طول این بیست سال بسیاری را به زندان انداخته است. وقتی کسانی مانند احمد شاملو، محمد مختاری، علی افشاری، شهلا لاهیجی، مهرانگیز کار، سعیدی سیرجانی، اکبر گنجی، یوسفی اشکوری، سیمین بهبهانی، عباس کیارستمی، شهرام ناظری، شجریان، مخملباف و بسیاری دیگر از اهل فرهنگ و هنر از جانب طرفداران حزب کمونیست کارگری متهم شدند که عامل جمهوری اسلامی هستند و بسیاری از آنها چند ماه پس از این اتهام در ایران کشته شدند، چه انتظاری است از من و کسانی مثل من که جرم شان این است که چرا چند سالی در ایران با حکومت مبارزه کرده اند و زندان رفته اند. و همه این جار و جنجال نه برای افشای جمهوری اسلامی که برای افشای مبارزین با حکومت است، و این افشاگری هم وظیفه فردی نیست، بلکه یک وظیفه تشکیلاتی است. تشکیلاتی موهوم و مشکوک که دقیقا همان را می کند که وزارت اطلاعات می خواهد.

ششم، در هامبورگ، هشت سال قبل، یکی از اعضای حزب کمونیست کارگری به من می گفت: " دقیقا بگوئید که منظورتان از این نوشته های طنز چیست؟" به او گفتم: " این سووال دقیقا همان سووالی است که بازجوی من در تهران از من می کرد. به او جواب ندادم، به تو هم جواب نمی دهم."

هفتم، و اما موضوع پنج درصد چه بود که این دوستان نمی دانستند و منظور من را نفهمیدند. در گفتگویی که در میدان شومان کردیم یکی از خانمهایی که از طرف حزب کمونیست کارگری وظیفه افشای مرا بعهده داشت، گفت: " چرا از موسوی طرفداری می کنید؟" گفتم من از موسوی طرفداری می کنم، چون از رای مردم طرفداری می کنم. موسوی مظهر رای به غارت رفته مردم است. بعد به من گفت چرا شال سبز انداختی که علامت مسلمانی است؟ گفتم این رنگی است که مردم برای جنبش شان انتخاب کردند و اکثریت مردم در این جنبش علیه استبداد با این رنگ هویت پیدا کرده اند. بعد به او گفتم ما در انتخابات اکثریت را به دست آوردیم و پای حرف مان ایستاده ایم و رای مان را می خواهیم، شما هم با همان پنج درصدی که فکر می کنید که طرفدار دارید بروید و مبارزه تان را بکنید.

اشاره من به مصاحبه منصور حکمت بود که وقتی از او پرسیده بودند که وقتی تو پنج درصد( اغراق بسیار بالایی است) هم طرفدار نداری، گفته بود لنین هم پنج درصد طرفدار نداشت، ولی دولت را تشکیل داد. حقیقت همین است، با پنج درصد هم می شود دولت تشکیل داد، اما نتیجه اش همان می شود که در دوران استالین شد، باید 95 درصد رقبا را از بین ببری، تا قدرت را در دست بگیری. این واقعیتی است که قرار است هیچ کس نبیند.

قصدم این نبود که وارد دعوا با ناکسانی بشوم که نه معلوم است از کجا دستور می گیرند، نه نشانه ای از آنان پیداست، به بادی می آیند و به بادی می روند. و اتفاقا در این سی سال وقتی با کسی درگیر می شوند که او با حکومت درگیر شده است، می خواهند سعید حجاریانی را به زندان بیاندازند که در زندان حکومت است و می خواهند موسوی را مجازات کنند که وسط میدان مین راه می رود تا راهی به سوی آزادی کشور باز کند.

سیزدهم مهر 1388

این توضیح را نیز آقای ابراهیم نبوی در سوال یکی از خوانندگان وبلاگش که خواسته بود: «لطفا در مورد عکستان در کنار شهید لاجوردی در زندان اوین هم توضیح دهید.»، نوشته است: «سلام دوست عزیز

عکسی که آقای نوری علا به عنوان عکس دوره جوانی من منتشر کرده حداقل ده سال از نظر سنی از من بزرگتر است، عکس فرد مذکور به نظر سی ساله می رسد، در حالی که در آن زمان من بیست سال داشتم، ضمنا من اصلا از نظر قیافه شبیه عکسی که نوری علاء از توی جوب پیدا کرده نیست. در هر حال من هرگز حتی زمانی که مذهبی بودم، از لاجوردی خوشم نمی آمد و همیشه با او مخالف بودم، آن عکس ،عکس من نیست. ابراهیم نبوی»

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید