"شانزده آذر"
کنار کاغذ مچاله های سبز
پشت خاک تپهی آن خانهی نیمه ساز
کسی می داند آیا
از سکندری خورده دختری
در خیابان اسکندری
و لنگه کفشی
بی وصل و دور افتاده از پاهام؟
از دست سگ مستی که دستم را کشید
و عربده ای
که در ذهن من جا مانده ویزای فرارم فوری کرد
کسی می داند اینک چیزی؟
پرتاب شدم به انتهای جهان
نفسم تنگ است باز
گاز اشک آوری در کار نیست
دستمالی سرکه ای حتی
دستی که با دهانم رفیق باشد هم
مثل گِل نشسته ام
بر کفِ کفش
کسی سراغ ندارد آیا
از لنگ کفش سیاهم
که لنگه اش
در سوگ لنگه ی دیگر
روی رف اتاقم
نشسته منتظر؟
"Student Day"
Next to crumpled green flyers
By the debris piled behind the half built house
Does anyone know of the girl tripped in Alexandra street
And the odd shoe
Left behind far away from my feet?
Does anyone know
Of the hand of the drunken dog who pulled my hand
And the yelling
That stayed behind in my mind and hastened my visa to run?
I was lobbed over to this edge of the globe
Breathing comes hard again
Though there's no tear gas at work
Nor even a napkin drenched in vinegar
Held by the hand of a friend to my mouth
I am sitting like a piece of mud stuck to the sole
Does anyone know of my black shoe
Whose pair is sitting in grief of the other
Waiting on the shelf of my room?
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید