رفتن به محتوای اصلی

پیگیری پیشنهاد آقای ابوالفضل محققی

پیگیری پیشنهاد آقای ابوالفضل محققی

  هنگامی که همه ما به دنبال جامعه ای سکولار، دمکرات و جامعه رفاه هستیم دیگر چپ و راست فاصله ای ندارند و همه در سیاست قوم و خویشیم. تفاوت ها در دولت های مدرن به چند درصد بالا و پایین مالیات از حقوق و درآمد و چند درصدی افزودن و کاستن از رفاهیات عمومی خلاصه شده است. از این رو از پیشنهاد آقای محققی استقبال می کنم و به سهم خود در جهت یافتن راهکار به آن میپردازم. 

مشکل ما قبل از آنکه ایدئولوژیک باشد یا تکنیکی باشد،... مشکل روانشناسی است. بخشی از این مشکل روانشناسی زاده یک سندروم است « سندروم  خدعه کردم خمینی»، یعنی عدم اعتماد نیروها به یکدیگر و در اینجا عدم اعتماد بخش بزرگی از جمهوریخواهان چپ و راست به شخص رضاپهلوی است. من مطمئن هستم که اگر به جای رضاپهلوی فرد دیگری هم بود بازهم عدم اعتماد وجود داشت - به سرگذشت حامد اسماعیلیون و مسیح علینژاد و نازنین بنیادی و....بنگرید. فقط سلطنت طلبان نبودند که  با اینها مشکل داشتند- 

من در مقاله پیشین ام که لینک آنرا در زیر می آورم، به موانع و نیز امکانات یک همبستگی پرداختم و نیز مطرح کردم که علیرغم همه موانع و کمبودها، وجود یک اپوزیسیون در حد امکان همبسته از نبود آن مفید تر است. پیشنهاد من به آقای محققی را در آن مقاله میتوانید مطالعه بفرمایید. در اینجا میپردازم به پیشنهاد مشخص آقای محققی در مقاله شان که یک بار دیگر آن بخش را می آورم: 
آقای رضا پهلوی!
 آیا از شما چیزی کم می شود؟ که یک بعنوان یک فرد مطرح در اذهان عمومی مردم که می گوئید عشق وطن دارید. بدون اما واگر !بدون پیشوند وپسوند! قدم پیش نهاده و خواستار حداقل یک گفتگوی فرا گیرحضوری وانترنتی با تمامی کنشگران و جریان های سیاسی دراین روز های سرنوشت ساز برای رسیدن به حداقل هائی جهت رسیدن بیک وحدت نظردر مورد مسئله مشخص امروزبستر ساز یک وفاق ملی شوید؟

آقای محققی عزیز، .. نه، از رضاپهلوی چیزی کم نمیشود که به پیشنهاد شما عمل کند. قبلا هم بارها دوستان جمهوریخواه چپ و راست با ایشان نشست هایی داشته اند. اما تجربه های خرد و کلان نشان داده اند که بدون یک دستور کار مشخص و یک هدف مشخص که بحث ها پیرامون آن اهداف و پیدا کردن راهکار باشد با این گونه بحث ها و نشست ها  کار به جایی نمیرسد. حد اکثر گپی خواهد بود و گله گذاری هایی و ساعت ها وقت که بازهم همه سیر نمیشوند و میتوان روزها ادامه داد و ادامه داد و بازهم به جایی نرسید. روی تعداد نفرات شرکت کننده بحث نمی کنم که خود حکایتی است. حرف در خواهد آمد  و مقالات که که 

اولی (از نوع زنگ زده اش): از من دعوت کردند و من ذلت هم نشنی با رضاپهلوی را تحمل نکردم چطور اینها با او نشستند.

دومی (از نوع برخورد کلاسیک اول انقلاب): شرکت میکنم اما اول باید توضیح بدهد که با پولهایی که باباش دزدید چه کرد و آیا حاضراست همین امروز قبل از ادامه صحبت آنرا به آقای خامنه ای برگرداند یا خیر..

سومی (از نوع به تریبونال کشیدن فردی که نمیتوان قانونا به دادگاه کشید):  در مورد شکنجه های ساواک و پرویز ثابتی هم توضیحاتی بفرمایند و توبه کنند و حاضر باشند که پس از پیروزی در مقابل دادگاه خلق پاسخگو باشند در نشست شرکت خواهم کرد.

خلاصه این قبیل «مشکلات و موانع» کم نداریم. نکته بعدی که باید فکرش را کرد اخلاق و روانشناسی ما ایرانیان است. بر فرض مطرح نشدن مشکلات پیشین و استقبال دوستان جمهوریخواه از یک نشست مشترک تازه دعوای عده ای بر سر این است که چرا از من دعوت بعمل نیامد. بناچار باید از عده زیادی دعوت بعمل آید. و دعوت هم نه فقط برای حضور و شنیدن و کف زدن و ابراز احساسات بلکه ماشالا همه صاحبنظر و وقت کافی برای سخنرانی و نیز پرسش و پاسخ با سخنران هم باید برای شان منظور شود. (فک کنم جلسه اینترنتی مان یک دو سالی طول بکشد و این وسط عده ای هم به رحمت ایزدی خواهند پیوست و یک مراسم بزرگداشت هم لابد لازم است). اما آنها هم که بناچار بعلت کمبود وقت امکان حضور نیافته اند هم بیکار نخواهند نشست. دل به دل «دوستان همیشه دشمن» داده و لغز گویی ها شروع خواهد شد. در مجموع موافقان به آنها که شرکت می کنند و سخنران هستند و دوسه تا آشنای شان که تو رودربایستی گیر کرده اند ختم خواهد شد. پس از مدتی بین شرکت کنندگان کم کم اختلاف و دعوا و خروج از منشور فلان! و مدتی هم نقاهت این دوران. 

هدف از مشست با رضاپهلوی

 ناگفته پیداست که هدف از نشست با رضاپهلوی بناچار باید رسیدن به یک همبستگی ملی باشد. برای فراهم آوردن این نشست با توجه به توقعات صاحبنظران و نیز تنگی وقت که اجل به ما نزدیک میشود اقدامی عاجل باید کرد و از بسیاری احتیاط ها دست برداشت و امیدوار بود که به کاهدان نزده باشیم! اما چرا اینقدر عدم اعتماد؟ یک بار به خمینی اعتماد کردیم از سر بی تجربگی بود. شاه هم بی تجربه بود. مردم هم بی تجربه بودند. اما دیگر ما آن ملت بی تجربه سال 57 نیستیم. رضاپهلوی هم شاه و هم تجربه اش در مقام اپوزیسیون از شاه بیشتر است. همانطور که گفتم اختلاف واقعی ما سیاسیون - نه رضاپهلوی که در این مورد دخالتی نمیتواند داشته باشد- باهم بر سر امر کشورداری بر سر میزان یکی دو درصد بالا و پایین مالیات بندی بر درآمدهاست و بس! 

نوع همبستگی ما در اپوزیسیون یک انتخاب دلخواه نمیتواند باشد  بلکه یک انتخاب بناچار باید باشد. همه ما از رضاپهلوی گرفته تا بقیه ناچار به یک انتخاب یک راهکار هستیم که پاسخ بدهد.  

من در مقاله پیشین ام شرایط راهکار بناچار را به سهم خود ارائه کردم. در اینجا در ادامه یک راهکار بناچار را بررسی می کنم: 

ما در گفتمان با رضاپهلوی باید یک دستور کار مشخص و هدف مشخص را مقابل او بگذاریم که هم ما و هم او ناچار باشیم به آن عمل کنیم. وقتی از ما صحبت می کنم دارم میرسانم که رضاپهلوی یک جایگاهی دارد و ما بقیه یک جایگاه. بدون تعارف و لاپوشانی و بدون حتا شرم حضور «بناچار»  جایگاه ما با او برابر نیست اما او هم بدون ما جایگاهی را که باید را نخواهد داشت. بخصوص تاثیر مخالفان رضاپهلوی را دیده ایم. اگر آنها خود منشاء اثری نبوده اند اما در زمین زدن رضاپهلوی منشاء اثر بوده اند. رضاپهلوی ناچار است به ما نیز تکیه کند - توضیح خواهم داد- ما و رضاپهلوی بناچار باید مکمل یکدیگر باشیم.  و این همه یک طرف ماجراست. طرف دیگری ماجرا نقطه ضعف های رضاپهلوی است. یعنی آن بخش از سلطنت طلبان و جمهوریخواهان که با مواضع تندشان توانستند رضاپهلوی را تحت تاثیر قرار دهند. رضاپهلوی علیرغم جایگاهش یک انسان است و یک توان مانور محدود مثل بقیه ما آدم ها و یک تنه نمیتواند در مقابل حملات خودی و غیر خودی راه درست را گم نکند و گیج نشود. اگر ما رضاپهلوی را آنجایی میخواهیم که باید، بناچار این ما هستیم که   باید در مقال توپخانه حریف به دفاع از خودمان -شامل رضاپهلوی-  برخیزیم و توپخانه حملات مان را به طرف تبلیغات منفی مخالفان مان بگیریم.  در زمین خوردن منشور مهسا بخشی هم به دلیل بی حالی و بی اعتنایی  و دیر جنبیدن و تمجمج کردن صاحبنظرانی که نگاه مثبت به آن داشتند نیز سهم داشتند چرا که بجای زود جنبیدن و فراهم آوردن گردانهای توپخانه تبلیغاتی به این بسنده کردند - خیلی هم منت گذاشتند- که آقا ما نظر مثبت مان را دادیم و طومار حمایت را امضا کردیم دیگه.. حالا دیگه چی میخواهید؟ 

نخیر قربان! این آن توپخانه ای که من از آن سخن گفتم نبود. با امضای ایولا ، ماشالا لنگش کن کار حل نمیشود. باید آستین ها را بالا زد. وقتی بالا نزدید و وقتی رضاپهلوی در مقابل توپخانه های چپ و راست کم آورد و کنار کشید دوستان دلخور شدند که این آدم استقامت ندارد.  این نظر بی انصافی در حق رضاپهلوی است. 

در بخش بعدی این مقاله به این میپردازم که چرا باید به «انتخاب ها و راهکارهای بناچار» بپردازیم و چرا باید با یک دستور کار و هدف مشخص که از قبل خود ما روی آن بحث کرده و یخ های مان را باهم وا کنده ایم در یک نشست در مقابل رضاپهلوی بنشینیم.  و او ببیند که اگر میخواهد زحمات چندین دهه اش به ثمر بشیند راهی بجز «انتخاب بناچاری» که انتخاب غایی هیچیک از ما و خود او نیست ندارد. 

لینک مقاله پیشین در این مورد:

https://www.iranglobal.info/node/189994

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید