رفتن به محتوای اصلی

دیالکتیک معکوس تاریخ معاصرما بخش سوم

دیالکتیک معکوس تاریخ معاصرما بخش سوم

دیالکتیک معکوس تاریخ معاصرما

بخش سوم

هنگامی که در آثار جامعه شنا سی تاریخی ـ سیاسی به واژه انقلاب برمیخوریم، بی تردید منظور انقلابی اجتماعی و یا حد اقل سیاسی است. منظور از انقلاب اجتماعی جابجائی قدرت طبقاتیست که طبعاً سیاسی نیز هست و لی هر انقلاب سیاسی انقلاب اجتماعی نیست. یک انقلاب میتواند وقوع یابد بدون اینکه تغیری در نظام اقتصادی ـ اجتماعی رخ دهد. نمونه تیپیک انقلاب نوع اول ، انقلاب کبیر فرانسه و نوع دوم بسیاری انقلابات سه دهه اخیر و تغیر رژیمهای توتالیتر به دموکراسی است . پرتقال و یونان ، فیلیپین، اندونزی ، کره جنوبی ازاین نوع دوم میباشند که در آنها ساختار هرم سیاسی بهم ریخت بدون اینکه اتفاقی در مناسبات طبقاتی جامعه روی دهد.

انقلاب اسلامی 57 چیزی نبود مگر انقلاب اسلامی، و به قول خانم بقراط ، نه کسی آنرا دزدید و نه مصاره کرد. این انقلاب با اعتراض به چاپ مقاله ای توهین آمیز به آیت الله خمینی در روزنامه اطلاعات ، در قم شروع گردید و با مراسم تشیع جنازه های چهله به چهله کشته های قبلی توسعه یافت. این اعتراضات در نیمه راه خود به شعار تا شاه کفن نشود ، این وطن وطن نشود اوج گرفت تا به سطح قیامی مردمی فراروئید. در مسیر این فراروئی بود که نیروهای، ملی ، چپ و مجاهدین به آن پیوستند و با این پیوستن خود طبقه کار گر، اقشار وسیع کارمندان ، کل جنبش دانشجوئی و کلاً طبفه متوسط را به کارنوالِ انقلابی کشاندند که مشخصاً پیام و رسالت دینی داشت. این انقلاب نه تنها به اعتبار پیام خود تا مغز استخوان دینی بود بلکه در نمود و نمایش خود نیز دینی بود، هم در مضمون و محتوا و هم شکل . این انقلاب با چهله و چهله ی مراسم ( دینی و سنتی) آغاز و به تکبیر گوئی شبانه بر پشت بامها و قرارگاه سازی از تکایا ، مساجد و گورستانهای ابن باویه و بهشت زهرا ـ در تهران ـ کشانده شد و در تمام مراحل توسعه خود، حتی یک چهره سکولار را هم، با هویت و پیام سکولار و طرح مشخص مطالبات اجتماعی، به سطح رهبری و حتی رهبری در جه دو خود راه نداد. اشتباه است اگر تصور شود شرکت چهره هائی از جبهه ملی و یا مهدی بازرگانی که خود یک آخوند بی عمامه بود تغیری در این معادله میتوانست ایجاد کند. در تمام مراحل انقلاب، این روحانیونی از قبیل طالقانی، مطهری، مفتح ، اردبیلی و.. بودند که حرکت میلیونی مردم را هدایت و رهبری میکردند و جمعیت میلیونی عوام هم نه به دعوت بازرگان و یا سنجابی و.. ـ که برایشان ناشناخته بودند ـ بلکه به دعوت همین روحانیت در راهپیمائیهائی میلیونی( ونه جنگ و گریز های خیابانی با نیروهای حکومت نظامی) شرکت میکرد. این انقلاب به تمام معنا هویت تمام عیار دینی خود را به تمامی آن نیروهای سیاسی که به آن پیوسته بودند تحمیل کرد و باید هم میکرد. کما اینکه اگر مجاهدین و یا حزب توده هم چنین جایگاهی یافته بودند همین معامله را با دیگران میکردند. اِشکال عمده نیروهای غیر مذهبی و یا نیمه مذهبی ـ جبهه ملی مسلمانان مبارز ـ مجاهدین و نهضت آزادی در این بود که نه روحانیت ، نه مردم ، نه مضمون ومحتوا و پیام انقلاب را ، و نه خود و نیروی های خودشان را شناخته بودند و هیچ تخمین و یا ارزیابیی از توازن نیروها و سمت و سوی بالندگی رویدادها نداشتند. به زبان ساده چنان از بوی دل انگیز کباب افسونزده شده بودند که نمیدانستند برنامه ... داغ کردن است.

امروزه آسان است گفته شود که استبداد شاهی انسداد سیاسی ایجاد کرده ، احزاب و نهاد های مدنی را خفه کرده بود در حالیکه درب مساجد را باز گذارده بود. در دوران جنگ سرد، این تنها ایران ما نبود که استبداد و دیکتاتور زده بود ، در آن جهان دو قطبی ـ در ست یا غلت ـ آن بود که بود و بودند دیکتاتورهائی که ده ها بار از محمد رضا شاه بد تر بودند ولی اپوزیسون آنها برای مبارزه با آن دیکتاتوریها پشت سر آخوند ها و کشیشانشان، جمع نشدند. در امریکای لاتین، این جریانهای سیاسی بودند که آخوند ها را دنبال خود کشیدند و نه بر عکس. بهر صورت کنکاش در اینکه رژیم شاه و استبداد او چقدر عامل این رویداد نحس تاریخ بود و اینکه چقدر نیروهای ضد شاه قربانی گفتمان پهلوی و غرب ستیزانه ای شدند که خود، طی چند دهه، همنوا با همین روحانیت پرداخته و پروریده بودند، کمک چندانی به گشایش بحث چه باید کرد امروز ما نمیکند.

انقلاب اسلامی، انقلابی بود به معنی واقعی کلمه انقلاب. این انقلاب که پرچم اسلام را بر افراشته بود ، از آسمان به زمین نازل نشده و از نظر طبقاتی نیز ِلنگ در هوا نبود. واقعیت اینست که اگر ایسمهای مختلف بیانگر طبقات مدرن عصر بورژوازی است دین در کلیت تاریخی خود ـ قبل از ظهور پروتستانیسم، کالوینسم، و بابی گری در ایران خودمان و تا قبل سیطره کامل نظم جهانی کاپیتالیستی و سکولاریزه شدن دین در بخش پیشرفته جهان ـ ایدئولوژی جامعه روستائی ، همزاد شهری آن بازار سنتی و اوباش شهری بوده است . این کاته گوری سوم بعلت موضع قانون گریزانه و زندگی پارازیتیک خود ، چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب یار و یاور روحانیت بوده است و هرچند بیشتر پدیده عصر توسعه شهر نشینی است. بخش اعظم کمیته های انقلاب و به نسبت خیلی کمتری سپاه را، در آغاز انقلاب همین لایه اجتماعی تشکیل دادند.

اکثر قریب به اتفاقِ شورشهای دهقانی پیش و میانه قرون وسطی زیر لوای دین و با قراعت های گونا گون از دین رخ داده است که البته عمدتاً ضد فئودالی بوده اند.* به جرعت میتوان گفت بیش از نود پنج در صد از قریب نیم میلیون آخوند و روضه خوان م،ا مستقیم ـ و نه غیر مستقیم از طریق پدر و مادر روستائی ـ از روستا آمده اند. اغلب دولتمردان و نظامیان کنونی مستقیم و غیر مستقیم نسب روستائی دارند ولی این کشف، خود بخود و هنوز هیچ گرهی را از معمای، چونی و هویتی تاریخی انقلاب اسلامی باز نمیکند. و این توضیح را اضافه میکنم که تأکید من بر روستائی گری ابداً جنبه ارزشی نداشته و صرفا! بیانگرنوعی جهان بینی است. این هویت در آنجا شفاف و آشکار میشود که بدانیم این جامعه روستائی تحت رهبری روحانی ، نه بر علیه نظام فئودالی و بهره کشی اربابی بلکه بر علیه نظام بورژوازی نوپای مدرن ایران و با پیراهن خونین عثمان به عنوان پرچمش به صحنه نبرد آمد، آمد تا انتقام خون حسین را از یزید و علی را از معاویه زمان بگیرد، نیامده بود تا سلطنت مبتنی بر فتودالیسم و اشرافیت ایلی را برانداخته و جمهوری بورژوازی را ـ به کمک جامعه شهری ـ مستقر کند بلکه بر عکس آمده بود تا سلطنت بورژوائی را برانداخته و حکومت قرون وسطائی ولائی را علم کند. نیامده بود تا زمین را از ارباب بگیرد ـ چون این زمین را اصلاحات محمد رضا شاهی به او داده بود ،نیامده بود تا مدرسه، بهداشت ، برق ، آب لوله کشی و.. بگیرد و.. چون رژیم شاه، اینها را ، یا به او داده بود و یا در راهِ دادن آنها بود و آنهم برنامه ریزی شده و رژیم خواسته نه اجباری. این روستائی نیامده بود تا خود را به سطح شهر برساند، ،آمده بود تا شهر را به سطح روستا تنزل دهد.

نه روحانیت حاکم که به طور طبیعی و تاریخی در این جامعه روستائی و شهر ـ روستا ها نفوذ داشت میتوانست پایگاه و مخاطب طبقاتی بهتری از این توده سنتی بیابد و نه آن روستائی میتوانست در درون احزاب سیاسی آنروز کشور، آوانگارد و سازمان سیاسی مناسب تری از روحانیت و ستادی بهتر از مسجد و تریبونی بهتر ازمنبر بیابد.

مناب مثال این روحانی و آن سنت پرست روستائی که نتوانسته بودند جلوی ایجاد و توسعه مدارس عرفی و آموزش عالی را بگیرند، بر آن بودند که آنرا تا سطح مکتب خانه و حوزه های علمی تقلیل دهند و رفتار رژیم در همان فردای انقلاب گویای این گذشته گرائی است ـ انقلاب فرهنگی، بستن دانشگاه ها به بهانه آن ، روشِ گزینش دانشجوی او در فردای انقلاب و.... ـ در این زمینه ها جای ابهامی باقی نمیگذاشت. و همین جا اضافه کنم نرمش نسبی امروز رژیم در مسئله آموزشی ناشی از عدول او از اهداف تاریخیش نبوده و نیست بلکه ناشی از جذب عنا صر فرهنگی زندگی شهری و ضرورت ها ی دستگاه دیوانی خود رژیم است که پیشرفت نسبی را به او تحمیل کرده است و بعد هم خواهد کرد .

دیدن موی امام در قرآن، روئیت جهره امام درماه ، تکبیر گوئی بر بامها، ستاد کردن مساجد و حسینیه ها، انحلال سندیکاها و اتحاددیه های کار گری و کارمندی و جایگزین کردن آنها با انجمن های اسلامی، به آتش کشیدن سینماها و مشروب فروشیها ، اجباری کردن حجاب و زن ستیزی، ریش گرائی و کراوات ستیزی، تبدیل دانشگاه تهران به مقر نماز جمعه و تبدیل مسجد به انجمن محل و شهرداری ناحیه، راه اندازی گشت منکرات ، بستن و تصفیه دانشگاه ها و... . چقدر دلیل لازم است تا ثابت کنیم که این انقلاب درتمامی تار و پود ِ خود اسلامی بود و تنها چیزی که برای تحقق خودش در دنیای مدرن امروزکم داشت ، همراه کردن و یا شدن اقشار میانی و متوسط جامعه و طبقه کار گر بود که این وظیفه را ، ملیون، و چپ های گونان کشورمان به عهده گرفتند و به نحو احسن هم انجام دادند. و این حرف ابداً به معنای این نیست که روحانیت و یا نیروهای سیاسی هدفمندانه و آگاهانه و با چشم باز این راه را برگزیدند، نه! منطق عینی خود انقلاب بود که این وضع را به همه تحمیل کرد.

این انقلاب به لحاظ اجتماعی به طور اعم متکی به بخشهای سنتی جامعه و بالاخص روستائی و بازار بود و در راهبرد ایدئولوژیک خود پیرو دین و مذهب و در رویکرد سازمان یابی و رهبر گزینی خود، رو به سوی روحانیت و مسجد داشت. از این کوزه جز این که تراوید نمیتوانست بتراود.

من این روند قهقرائی در سیر تحول تاریخی میهنمان را دیالکتیک معکوس نام نهاده ام که در این وارونگی روند تاریخی مییهنمان، جای تز و آنتی تز ـ نهاد و بر نهاد ـ با سامانیابی طبیعی ترانسندنتال(متعالی ـ حلزونی و اسپیرال فرم) یک فرایند عوض شده. این، جامعه روستائی و بازار سنتی بادینیت و سنت گرائی خود است که به نفی و تخریب ساختاری پیشرفته تر از ساختار جامعه روستائی خود و نظام سیاسی برآمده از آن، بر خاسته است و نه آن چنان طبیعی آن است بر علیه نظامی فئودال و..

این فرایند معکوس دیالکتیک تاریخی، منطق درونی خود را دارد، به این معنا که در جایگاه دفاع از دین و سنت به تقابل با تجدد و تبعات اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی آن، این انقلاب، نمیتواند و اگر هم بخواهد قادر نیست تا خاکریز آن گفتمانی را که از آن آغازیده و به اعتبار آن با بخش هایی مدرن جامعه ستیزیده است ترک کند. همانطور که انسان نمیتواند مردم را به مجلس روضه خوانی دعوت کند ولی برای آنان کنسرت بزمی بگذارد. این جریان دوچار ریزش دائمی عناصر بریده از خود است. این ریزش از مجاهدین شروع شد با قطب زاده و بنی صدر آیت الله شریعتمداری .ووووو ادامه یافت تا به اصلاح طلبان و از آنجا به نوه های آیت الله خمینی رسیده است. این انقلاب و حاکمیت برآمده از آن در اینجا نخواهد ماند و در این روند خرد ستیزانه، عناصر بیدار شده و به عقلاتیت رسیده درون خود (خودیهای دیروز ) را، از پنجره قطار شوم خود به بیرون پرتاب و دگم اندیشان و فرصت طلبان حرفه ای را نگاه خواهد داشت. این رژیم مجبور و محکوم است تا به مسیر گفتمانی که بر اساس آن به تاریخ و دین و جامعه سنتی تعهد سپرده است وفادار بماند حتی اگر در درون خود دین و خدا و عاشورا را سه طلاقه کند. عدول از این مسیر راهی است که پروسترویاکا و گلاس نوس در شوروی رفت .

حال میماند چه باید کرد؟؟

پاسخ این سئوال به نظر من اینست که باید طرحی نو درانداخت . سازمانهائی که در این عقب کشاندن خون بار تاریخی میهنمان اعتبار و مشروعیت خود را کاملاً از دست داده اند و خود به نحوی دست به گریبان همین منطق دیالکتیک برگشتی هستند تاب برخاستن از این افتادن را ندارند و به تاریخ پیوسته اند. صحبت از اینان به عنوان اپوزیسیون، با نظر داشت به صدور اعلامیه های گاه و بیگاهشان در اعتراض به رژیم بیهوده است. جریان اصلاح طلب و بیت امام آخرین ها از این نیروها هستند ولی طرد شدگان پایانی نیستند. ریزش این رژیم همچنان ادامه خواهد یافت و با این ریزش ها این رژیم از عناصر مولد خود نیز تهی خواهد گشت و سترونانه به سوی مواضع ارتجاعی تر و ارتجاعی تر رانده خواهد شد.

در پرتو این پرسپکتیو تاریخی و در گستره کلی آن است که میتوان خلاقانه راه را دراین انبوهه و جنگل تاریک از گونه

گونی رویکردها و راهبردها جست و به فضای باز رسید.

توضیح اینکه حدود سه یا چهار سال پیش ، در دوشماره و باهمین رویکرد نوشتاری،مقالات دیالکتیک معکوس تاریخ .. را نوشتم که این بخش ، بخش سوم آن است و لی گمان نمکنم بخش پایانی باشد.

 *« ...ولی بهتر است دوچار اشتباه نشویم. خاندان بناپارت ها نماینده دهقان انقلابی نیست ،بلکه نماینده دهقان سنتی ِ محافظه کار است ، نه آن دهقانی که که خواستار رهائی از قید شرایط اجتماعی هستی خویش است که، در همان قطعه زمین خرده مالکی خلاصه میشود، بلکه آن دهقانی که، برعکس، خواهان تقویت این شرایط است؛ نه آن دسته از مردم روستا ها که میخواهندجامعه کهن را به یمن همکاری نزدیک با شهر ها براندازند، بلکه بر عکس، آن دهقانی که به دلیل مقید بودنش در این نظام، خواستار آن است که خود و خانواده اش، در پرتو شبحی که از امپراتوری در ذهن او ااست، از همه آفات مصون بمانند و همواره جزو بهره مندان باشند. خاندان سلطنتی بناپارت ها نماینده بیداری نیست، نماینده موهوم پرستی دهقانی است، نماینده داوری دهقان نیست که نماینده پیشداوری او است، نماینده آینده که نه ، نماینده گذشته ، نماینده سِون*ِ که نه ، نماینده وانده** است»***

(اشاره مارکس به دهقان سون و وانده به آنست که در اولی قیام دهقانی دهقانان جنوب فرانسه، بر علیه سلطنت مطلقه متکی بر اشرافیت فئودالی بود و در دومی، شورش دهقانی برای باز گشت سلطت.)

 این نقل قول از مارکس را از متن مصاحبه ام با سایت کومله برداشته ام.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید