رفتن به محتوای اصلی

جنبش سبز: نه انقلاب، نه اصلاحات

جنبش سبز: نه انقلاب، نه اصلاحات

ورود خاتمی به صحنه سیاسی کشور با پیشنهادات مشخصی برای گشایش فضای سیاسی بار دیگر بحث پیرامون جایگاه سیاست‌اصلاحی را به مرکز توجه کنشگران جنبش سبز تبدیل کرده‌است. در این نوشته که اول بار در سایت جرس منتشر شد، نویسنده بر این نظر است که هدف اصلی یک جنبش اپوزیسیون تغییر روابط قدرت است و الزامات این تغییر را نمی‌توان با طرح دوگانه "اصلاح" و "انقلاب" تقریر کرد. آگاهی دقیق و روشن از وضعیتی که در آن به سر می‌بریم، لزوم بکارگیری تنوعی ابزارها و تاکتیک‌های رهایی‌بخش و بالا بردن هزینه حفظ روابط قدرت موجود برای حاکمان همه و همه، فراتر رفتن از این دوگانه را ایجاب می‌کند.

جنبش سبز جنبشی است «پسا-انقلابی» و «پسا-اصلاحاتی» که نمی‌توان آن را به انقلاب یا اصلاحات سیاسی فروکاست. این روز‌ها، به مناسبت نشر سخنان اخیر سید‌محمد خاتمی، نقدها و تحلیل‌های بسیاری در نقض و ابرام موضع آشتی‌جویانه‌ی او مطرح شده است. تقارن طرح این سخنان با ایامی که یادآور انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ است مناسبت مضاعفی است برای بررسی نسبت جنبش سبز با «اصلاحات.»

بر بسیاری از نقدها و تحلیل‌هایی که از موضع اصلاح‌طلبانه درباره‌ی این سخنان مطرح شده است، و نیز بر خود این سخنان، دست‌کم دو باور ستبر سایه افکنده است:

الف. سیاست دگرگونی بر دو گونه است: اصلاحی و انقلابی، و «اصلاحات» در ایران نام جامع دگرگونی‌خواهیِ غیرانقلابی است. به تعبیر دیگر، بیرون از «اصلاحات،» انقلاب تنها امکانی است که پیشِ روی جنبش سبز باقی می‌ماند.

ب. جنبش سبز مردم ایران، به‌وضوح، جنبشی انقلابی نیست، بنا‌بر‌این، در ذیل «اصلاحات» می‌گنجد.

تحلیل و نقد این دو پیش‌فرض از موضعی همدلانه با جنبش سبز، موضوع این نوشتار است. سوء تفاهم نشود! در این مقاله‌، سویه‌های دگرگونی‌خواهی و/یا اصلاح‌طلبیِ جنبش سبز، هیچیک یک‌سره انکار نمی‌شود. مدعای اصلی این مقاله این است که جنبش سبز جنبشی است «پسا-انقلابی» و «پسا-اصلاحاتی» که نمی‌توان آن را به انقلاب یا اصلاحات سیاسی فروکاست.

بحث ما در این مقاله بر سه مقدمه استوار است: ۱. دوگانه‌ی اصلاح-انقلاب، دوگانه‌ای غلط‌انداز با کاربردی محدود است. یعنی انقلابی‌گری و اصلاح‌طلبی تنها روی‌کردها و سیاست‌های دگرگونی‌خواهی نیستند. ۲. آنچه در ایران با نام «اصلاحات» شناخته می‌شود تنها شکل اصلاح‌طلبی نیست. ۳. جنبش سبز مردم ایران، جنبشی پسا-انقلابی و پسا-اصلاحاتی است. یعنی هرچند این جنبش به معنای خاص کلمه «انقلابی» نیست، اما در چارچوب «اصلاحات» هم قابل فهم، شناسایی و رهبری نیست. بنابراین، تطبیق دوگانه‌ی «اصلاح دربرابر انقلاب» بر اوضاع کنونی ایران مغالطه‌آمیز است.

با تشریح این سه مقدمه، می‌توان نادرستی دو پیش‌فرض (الف) و (ب) و نیز بی‌بنیادی نتایجی که بر آن‌ها استوار می‌شود را آشکار کرد، نتایجی مثل این که دگرگونی‌خواهی در ایران منحصراً میان «اصلاحات» و انقلاب مخیر است، این که جنبش سبز مرحله‌ی جدیدی از جنبش اصلاحات است، این مدعا که برای پیشبرد جنبش سبز می‌توان با همان روی‌کردهای سیاسی «دوران اصلاحات،» تدبیر کرد، یا دیگر نتایجی از این قبیل که در متن سخنان سیدمحمد خاتمی هم برخی از آنها آمده بود. در پایان این مقاله، با اشاره به خشونت‌پرهیزی جنبش سبز و معنای آن، و با ارجاع به استدلالی که در مقاله‌ی دیگری مستقلاً تشریح کرده‌ام، به کوتاهی به این پرسش باز می‌گردم که گزینه‌های پیشِ روی جنبش چی‌ست.

۱. دوگانه‌ اصلاح-انقلاب، دوگانه‌ای غلط‌انداز با کاربردی محدود است: دوگانه‌ اصلاح-انقلاب دوگانه‌ای است که تنها در زمینه‌ای محدود و صرفاً معطوف به فضای مرجعی معین معنا‌دار و معتبر است. یعنی نمی‌توان آن را در هر گفتاری که به دگرگونی سیاسی ناظر است مفروض گرفت و از راهزنی‌های آن در امان ماند. اینجا، اصل استدلال این است که اصلاح و انقلاب تنها وقتی می‌توانستند دوگانه‌ی موجهی بسازند که هر دو در آن واحد گزینه‌های پیشِ روی اپوزیسیون بودند. در حالی که، اصلاح یکی از گزینه‌‌های حاکمان مسند‌نشین (پوزیسیون) است و انقلاب یکی از گزینه‌های مخالفان خارج از ساخت رسمی قدرت (اپوزیسیون). این معنا را هیچ چیز به اندازه‌ مروری گذرا بر تبار تاریخی و فکری دوگانه‌ اصلاح-انقلاب نمی‌تواند روشن کند.

۱-۱. لوگزامبورگ در برابر برنشتاین: تبار تاریخی دوگانه‌ اصلاح-انقلاب در دوران جدید به موضع‌گیری انقلابی رزا لوگزامبورگ در رساله‌ «اصلاح اجتماعی یا انقلاب» بر‌می‌گردد. حدوداً بیست سال پیش از نگارش این رساله، بیسمارک، صدر اعظم وقت آلمان، قانون ضد سوسیالیسم را به اجرا درآورده بود. قانونی که با اجرای آن انبوهی از سیاسیون و روزنامه‌نگاران چپ یا به زندان افتادند یا تبعید شدند، و نشریات بسیاری به محاق توقیف رفتند. از این زمان به بعد، حزب سوسیال دموکرات آلمان (بزرگترین حزب سوسیالیست آن روزگار در جهان) با نفی انتخابات مجلس، رسماً مشی انقلابی را به عنوان سیاست خود برگزید. پس از بیست سال، الغای قانون ضد سوسیالیسم زمینه‌ای برای فعالیت سیاسی مجدد و عضوگیری وسیع حزب، و متعاقبا سامان گرفتن شورش‌های تند کارگری و اعتصابات را فراهم آورد. در این بحبوحه، پرسش درونی حزب سوسیال دموکرات آلمان این شد که آیا تحقق آرمان‌های مارکسیسم در کشور‌های پیشرفته‌ صنعتی در دهه‌ پایانی قرن نوزدهم و آغز قرن بیستم همچنان بر اساس آموزه‌های مارکسی نیازمند انقلاب است، یا روند‌های اقتصادی در این کشور ها خواهی-نخواهی آن‌ها را به سوی اصلاحاتی سوق می‌دهد که پیامد ناخواسته‌اش تحقق آرمان‌های سوسیالیستی خواهد بود. ادوارد برنشتاین و دیگر تجدید‌نظرطلبان (یا اصلاح‌طلبان) استدلال‌شان این بود که در ایده‌ ضرورت انقلاب باید تجدید نظر کرد، چون ادامه‌ اعتصابات و برانگیختن حرکت‌های کارگری می‌تواند هم حاکمیت و هم اعضای حزب را بترساند، هم خشونت بیشتر هر دو را برانگیزد و مآلاً هم روند اصلاحات، که بنا به اقتضائات درونی منطق نظام سرمایه‌داری آغاز شده و نشانه‌هایی از تحقق آرمان‌های سوسیالیسم را با خود دارد، متوقف شود.

لوگزامبورگ رساله‌ خود را در نفی این رویکرد تجدید‌نظرگرایانه و در دفاع از ضرورت انقلاب پرداخت. او پیگیری اصلاحات از طریق صندوق رأی و اصلاحات انتخاباتی را به افسانه‌ی سیسیفوس همانند کرد. هم‌ او که خدایان محکومش کرده بودند که تا ابد سنگی بزرگ را از دامنه‌ای با شیبی تند بالا ببرد و وقتی به قله رسید آن را رها کند و دوباره برگردد تا آن را از همان دامنه بالا بکشد. امید بستن به داشتن دریایی از لیموناد از طریق قاشق‌قاشق حل‌کردن یک بطری لیموناد در دریا تمثیل دیگر او بود (معادل همان تمثیل ملانصرالدین و سطلی از ماست که در دریا حل می‌کرد تا دریایی از دوغ بسازد و وقتی به او می‌گفتند که ملا نمی‌شود، می‌گفت: «می‌دانم، اما اگر بشود چه می‌شود!»). این تمثیل دوم را در نقد طرفداران اصلاحات یا همان تجدیدنظرطلبان حزبی می‌آورد که معتقد بودند همین نظام سرمایه‌داری با اصلاحاتی که اندک اندک برای بهبود شرایط کار و وضع معیشت کارگران اعمال کرده است و به ناچار روز-به-روز بیشتر هم خواهد کرد، به‌مرور آرمان‌های سوسیالیسم را ناخواسته محقق خواهد ساخت و نیازی به ادامه‌ مشی انقلابی نیست. استدلال اصلی لوگزامبورگ این بود که طرفداران اصلاحات و تغییراز طریق انتخابات برخلاف ادعاشان راهی عملی‌تر و نزدیک‌تر و کم‌هزینه‌تر برای تحقق آرمان‌های سوسیالیسم نیافته‌اند، بلکه چون سوسیالیسم را دشوار یافته‌اند، اصلاً آن را کنار گذاشته‌اند تا به کار‌های دیگری که آسان‌تر است مشغول شوند. سخن او این بود که برای تحقق آرمان‌های سوسیالیسم باید خودِ قدرتِ سیاسی سوسیالیستی شود؛ نه این که سیاست کاپیتالیستی، برخی امتیازات صوریِ سوسیالیستی را برای جان-به-در-بردن کاپیتالیسم از بحران‌هایش به محرومان و کارگران اعطا کند.

۲-۱. مارکوزه دربرابر پوپر: دوگانه‌ اصلاح و انقلاب یک بار دیگر هم در قرن بیستم به مرکز مباحثات سیاسی در غرب بازگشت. در اروپای غربی نیمه‌ دوم قرن بیستم، نئومارکسیسم انقلابی مکتب فرانکفورت دربرابر جنبشِ اصلاحاتِ اجتماعیِ تدریجی (یا تکاملی) قرار گرفت. در نزاع با اندیشه‌ی سیاسی مکتب فرانکفورت، آنچه پوپرِ از اصلاح در برابر انقلاب می‌خواست چیزی نبود جز «جامعه‌ای باز» که بنا به تعریف او «امتداد ترقی دموکراسی انتخاباتی موجود (در اروپای غربی و آمریکا) از طریق اصلاحات اجتماعی» بود. در مقابل، مارکوزه‌ نئومارکسیست می‌خواست «جامعه‌ای نوین» بنا کند که تجسم سوسیالیسم باشد، جامعه‌ای سوسیالیست که به نظر او جز از طریق سرنگونیِ انقلابیِ نظامِ سرمایه‌داریِ متأخر نمی‌توان به آن رسید. اما به نظر مارکوزه، برخلاف مارکسیسم اولیه، پیش از وقوع انقلاب باید خود‌آگاهی جدیدی شکل بگیرد که حاصل آن تولد انسانی نوین است: انسانی که به تعبیر او خوشی-محور و زند‌گی‌جو است، انسانی که با روح رقابت‌های مرگبار کاپیتالیستی بیگانه است، انسانی که از پرخاش‌گری تهی، از حس همبسته‌گی سرشار و از جنگ متنفر است. به نظر او تولد چنین انسانی وضعیتی آرمانی را می‌آفریند که همگان با طیب خاطر و رضایت باطن به سوی آن روی می‌آورند.

بنابراین، چنان که ملاحظه می‌شود، در هر دو منازعه‌ سیاسی-فکری، که خیزش‌گاه تاریخی دوگانه‌ اصلاح-انقلاب اند، اصلاح و انقلاب همزمان گزینه‌های پیشِ رویِ یک سوی منازعه‌ی سیاسی نیستند. بلکه، در هر دو مورد، اصلاح یکی از گزینه‌های پیش روی حکومت و صاحبان قدرت سیاسی مستقر (پوزیسیون) است، در حالی که انقلاب یکی از گزینه‌های پیشِ رویِ مخالفانی است که خارج از ساخت قدرت سیاسی مستقر اند (اپوزیسیون). در واقع، کاربرد درست و محدود این دوگانه تنها آنجا ممکن است که تجدید‌نظر‌طلبانِ حکومتی برای همقطاران‌شان درون حکومت استدلال کنند که اگر حکومت، خود تن به اصلاحات نسپارد، جامعه به سوی انقلاب می‌رود. وگرنه، اتخاذ رویکرد اصلاحی از درون حصر، حبس، تبعید و مخفیگاه یا تحت تعقیب و زیر زمینی نه تنها مطلوب نیست، بلکه اساساً فاقد معنی ست، همان قدر بی معنی که اتخاذ رویکرد انقلابی از درون ساخت قدرت.

۲. اصلاح‌طلبی در ایران پسا-انقلابی، منحصر به «پروژه‌ی اصلاحات سیاسی» نیست: «پروژه‌ی اصلاحات سیاسی» در ایران با ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی اعلام و تا حدودی پیگیری شد. اما مشی اصلاح‌طلبی، همان فردای استقرار نظام پسا-انقلابی در ایران بیش از هر جای دیگر خود را در عمل سیاسی و موضع‌گیری‌های نهضت آزادی و خصوصاً مهدی بازرگان آشکار کرد. دولت اکبر هاشمی رفسنجانی هم منادی، طراح و مجری اصلاحات بوروکراتیک و اقتصادی بود. اگر میر‌حسین موسوی و همراهانش هم به قدرت می‌رسیدند گونه‌ دیگری از اصلاح‌طلبی حکومتی را احتمالاً برای اصلاح فرهنگ مدیریت سیاسی معرفی می‌کرد و پی می‌گرفتند، اصلاحاتی که هرچه بر نمایش انتخاباتی دو سال پیش بیشتر می‌گذرد ضرورت آن آشکارتر می‌شود. باری، به این قرار، مشاهده می‌شود که اولاً اصلاح‌طلبی در تجربه‌ ایران پساانقلابی مساوی با پروژه‌ی «اصلاحات سیاسی» دوران ریاست جمهوری سیدمحمد خاتمی و منحصر به آن نیست؛ ثانیاً، این پروژه‌ها، ولو همه‌گی اصلاح‌طلبانه، با هم در جهت و عمل تعارضات غیرقابل انکار و شدیدی داشتند.

تعبیر اخیر خاتمی از اصلاحات آن را چندان سیال می‌کند که دیگر معنای محصلی برای آن باقی نمی‌ماند جز آن که آن را مجمع همه خوبی‌ها بگیریم. در سخن اخیر او، از یک سو اصلاحات «روح دوم خرداد است» و از سوی دیگر انقلاب اسلامی هم نوعی اصلاحات است. اما از این تعابیر رومانتیک و نوستالژیک که بگذریم، «اصلاحات» در ادبیات سیاسی ایران کاربرد یک اسم خاص را یافته است که تنها به یک تجربه‌ی سیاسی خاص اشاره می‌کند که همان تجربه‌ «دوران اصلاحات» است. تجربه‌ای که در قیاس با اهداف اعلامی‌اش و انتظاراتی که برانگیخت بی‌تردید تجربه‌ای ناکام و شکست خورده ‌است. مرگ «اصلاحات» را که زبان حال وضعیت «دوران اصلاحات» از همان سال دوم ریاست جمهوری خاتمی به بعد بود، بعد‌ها سعید حجاریان با صدای بلند اعلام کرد. او هوشمندانه سرنوشت «اصلاحات دوران خاتمی» را از «اصلاح‌طلبی» به معنای عام آن جدا کرد و گفت: «اصلاحات مرد، زده باد اصلاحات!» اما از آن پس اندیشه‌ اصلاح‌طلبی متأسفانه دچار لکنت و کندی شد. اصلاح‌طلبی در ایران خلاقیت‌اش را از کف داد. برای مثال توجه کنید که سخنان آقای خاتمی را فارغ از زمینه‌ سیاسی‌ای که از دو سال پیش به این سو زیر-و-رو شده‌است می‌توان خواند و آن را معطوف به دوران اصلاحات فهمید، گویی هنوز اصلاح‌طلبان در قدرت‌اند و دو قوه‌ قدرت‌مند کشور و ده‌ها نشریه و حزبی فعال را در اختیار دارند. این سنگواره‌شدن در گذشته سبب شده‌است که رویکرد اصلاحی را اولا با پروژه‌ دوران اصلاحات یکی بگیرند، و ثانیا، از درک و دریافت تراز جدیدی از امر سیاسی بازمانند، ترازی از امر سیاسی که مردم از خلال پویش‌های جنبش سبز دارند آن را تجربه می‌کند.

۳. جنبش سبز مردم ایران، جنبشی پسا-انقلابی و پسا-«اصلاحاتی» است: میرحسین موسوی و مهدی کروبی و همراهانش می‌خواستند با ورود انتخاباتی به ساخت سیاسی، گونه‌ دیگری از اصلاحات را از درون حکومت طراحی و پیگیری کنند، اما بخش‌های فوقانی حاکمیت، صحنه و قواعد بازی سیاسی در ایران را با نمایش انتخاباتی سال ۱۳۸۸ دچار تغییری ناگهانی، خشونت‌بار و توطئه‌آمیز کردند، و در نتیجه، این اصلاح‌طلبانِ تراز جدید را از ورود به ساخت سخت قدرت بازداشتند. جنبش سبز مردم ایران در واقع حاصل یک بسیج کم‌سابقه‌ی اجتماعی بود برای پیگیری همان ارزش‌هایی که مقوم و معرفِ پروژه‌ اصلاحی میرحسین موسوی و مهدی کروبی بود، پروژه‌ای که در قالب اصلاحی‌اش (یعنی اجرا از درون حاکمیت) هنوز طراحی نشده، اقتدارگرایان تومارش را درنوردیدند. اما آن ارزش‌های مقوم و معرف پروژه اصلاحی میرحسین موسوی و مهدی کروبی یک‌سره همان ارزش‌هایی نبودند که پروژه اصلاحات دوران سیدمحمد خاتمی را پیش می‌راند و موجه می‌کرد. این نه بدان معنا ست که با آن‌ها در همه‌ ابعاد در تعارض بود. معنای این عدم انطباق این است که جنبش سبز نه تنها جنبشی است که بنا به وضعیت پسا-انقلابی اش دیگر در پی تکرار تجربه‌ی انقلاب نیست، بلکه به خاطر وضعیت پسا-اصلاحاتی‌اش نه می‌خواهد و نه موجه است که بخواهد باز همان الگوهای اصلاحاتی گذشته ازجمله اصلاحات سیاسی دوران خاتمی را تکرار کند. ارزش‌های مقوم و معرف جنبش سبز مردم ایران از همان ابتدا در شعار‌های کمپین‌های انتخاباتی رهبران جنبش سبز و بعد‌ها در بیانیه‌های ایشان منعکس شد.

ساختار سلسله‌مراتبی و هرمی، نخبه‌گرایی، چانه‌زنی در رأس هرم قدرت، دل‌زدگی عمومی از سیاست و مآلاً غیبت مردم از سیاست برخی از نشانه‌های بیرونی و عملیاتی پروژه‌ مرده‌ «اصلاحات» است که در دوره‌ سیدمحمد خاتمی تجربه شد. و این‌ها دقیقاً همان علایمی هستند که از جنبش سبز غایب اند. جنبش سبز حاصل خلاقیت هنرمندانه‌ مردم و رهبران خلاقی مانند میرحسین موسوی بود که با وجود عدم فصاحت، توانست با بلیغ‌ترین شکل ممکنی آفرینش امر سیاسی بر ترازی نوین را از خلال بیانیه‌هایش به زبان بیاورد، الگویی از رهبری را تجربه و پیشنهاد کند که تا پیش از او ناشناخته بود، الگویی از آمیختگی سادگی اخلاقی با زیرکی سیاسی را تجربه کند که نه تنها مردم را برانگیزد و بسیج کند بلکه تمامیت اخلاقی و مشروعیت نظام سیاسی را هم به چالش بکشد.

«پساانقلابی» و «پسا-اصلاحاتی» بودن جنبش سبز به معنای خاصی از «گذار» یا «عبور» از «انقلاب» و «اصلاحات» دلالت دارد. این گذار یا عبور لزوماً به معنای پشت سر انداختن یا مخالفت با گذشته نیست، به معنای هضم و جذب آن و فراتر رفتن از آن است. یعنی لزوماً به معنای عدول از خطوط تعیین کننده‌ی مرز‌های انقلاب و اصلاحات نیست، بلکه به معنای جا-به-جا کردن و توسعه‌‌دادن خطوط و مرز‌های تجربه‌های سیاسی گذشته است که پیش‌تر به انقلاب و اصلاحات محدود بود. این توسعه و جا-به-جایی هم در مقام فهم امر سیاسی، هم در مقام کنش سیاسی است.

خشونت‌پرهیزی و اصلاح‌طلبی: ممکن است برخی مرادشان از اصلاح‌طلبی همان خشونت‌پرهیزی باشد یا این که مرادشان این باشد که خشونت‌پرهیزی قدر متیقن و آستانه‌ اصلاح‌طلبی است. اینچنین معنایی را بر اصلاح‌طلبی حمل کردن فاقد دقت مفهومی است. اما حتی اگر همین معنا را هم مفروض بگیریم، باید بلافاصله دو دقت مفهومی و تاریخی را در کار کنیم تا معنای اصلاح‌طلبیِ جنبش سبز به عنوان جنبشی مدنی و خشونت‌پرهیز بهتر فهمیده شود.

اولاً، تجربه‌ تاریخی خشونت‌پرهیزی: وقتی معنای خشونت‌پرهیزی بهتر فهمیده می‌شود که نمونه‌های تاریخی برجسته‌ آن را با هم مقایسه کنیم و تنوعی که در آنها در عین خشونت‌پرهیزی هست را دست‌کم نگیریم. خشونت پرهیزی هیچ ربطی به اصلاحات حکومتی آن هم به روش دولت اصلاحات در ایران ندارد. خشونت‌پرهیزی ویژگی برخی جنبش‌های مدنی است که از روش‌های متنوعی بهره می‌گیرند، از جمله خرابکاری برای از کار انداختن دستگاه سرکوب و یا قطع منابع مالی تغذیه کننده‌ی سرکوب‌گران و دیگر انواع کنش مستقیم غیر-خشونت‌آمیز مانند تحصن، اعتصاب، تجمعات بزرگ و دیوار‌نویسی (به نمونه‌هایی مثل جنبش‌های ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی و آمریکا، جنبش ضد استعماری در هند، و نیز جنبش‌های طرفدار محیط زیست و ضد جهانی‌شدن نظر کنید).

ثانیاً، خشونت‌پرهیزی مفهومی است که امتیاز آن در کارایی‌اش در وضعیتی است که جایگاه دو طرف منازعه در ساختار قدرت متقارن و همتراز نیست، مثل وضعیت زندان که در آن زندانیان و زندانبانان دو جایگاه کاملا متفاوت دارند و زندانیان نمی‌توانند رقابتی هم‌سطح را با زندانبانان سامان دهند. برای سامان دادن جنبشی خشونت‌پرهیز باید ابتدا به این عدم تقارن اذعان کرد و آن را بخشی از وضعیتی دانست که بناست تغییر کند. در این صورت، خطاهایی مثل شرط گذاشتن برای شرکت در انتخابات یا معذرت‌خواهی متقابل ولو مشروط پیش نمی‌آید. این‌ها ابزار‌های اصلاحات در دوران حضور اصلاح‌طلبان حکومتی در دولت و مجلس بود.

گزینه‌های پیشِ روی جنبش سبز: دگرگون ساختن وضعیت کنونی کشور که بیش از هرچیز شبیه یک زندان بزرگ و تحت اشغال است، و احیای شهر سیاسی (polis) مهمترین هدف جنبش سبز است (در مقاله‌ دیگری شرح این معنا مستقلاً آمده است: «حفره‌ کُن زندان و خود را وا رهان»: درنگی در گزینه‌‌های پیشِ روی ایرانیان برای احیای شهر سیاسی). بیرون زندان است که می‌توان از رقابت سیاسی منصفانه سراغ گرفت. اصلاح زندان چیزی جز تثبیت وضعیت زندان و ترمیم حفره‌های آن نیست، گیرم که زندگی درون زندان را مطبوع‌تر کند. مهم‌ترین استراتژی برای تأمین این هدف از کار انداختن ماشین سرکوب و مناسبات زندان، و نیز دشوار کردن زندگی سرکوبگران در مقام زندانبان و بالا بردن هزینه‌های استمرار وضع موجود برای ایشان است. عملیاتی ساختن این استراتژی در قالب کنش‌های معین، مستلزم کنش‌های محلی، موقعیتی و اقتضائی است. اما این در غیاب آگاهی و ارتباط و شبکه‌های مؤثر اجتماعی یا شکل نمی‌گیرد یا مؤثر نمی‌افتد.

این که میرحسین موسوی تک‌تک همراهان جنبش سبز را رسانه و تک‌تک خانه‌ها را قبله می‌خواست ناشی از بینش عمیق او درباره‌ ساز-و-کار‌های درونی جامعه‌ای پسا-اصلاحاتی و پسا-انقلابی و جنبش مدنی و خشونت‌پرهیز مردم بود. این بینش او بر اعتماد او بر خلاقیت‌های بی‌پایان همراهان جنبش سبز استوار بود. این خلاقیت‌ها را باید برانگیخت. برای این کار به جای نشانی غلط به سوی اصلاحات دادن، باید مردم را نسبت به مختصات زندانی که در ان اسیراند آگاه کرد و به ایشان اطمینان داد که نخبگان ایشان هم مانند خود ایشان در زندان‌اند و دیگر فریادرسی جز خود ایشان وجود ندارد (برای نمونه، سیدمحمد خاتمی را در نظر بگیرید که نه تنها نمایش تصویرش در سیمای نظام ممنوع است، بلکه انتشار خبری درباره‌ او هم برای مطبوعات ممنوع است، مؤسسه‌ تحت اشراف او به غارت رفته است، و خودش هم ممنوع الخروج است). باید به مردم این آگاهی را بی‌پرده‌پوشی داد که خودشان باید آستین همت بالا بزنند و زندان را حفره کنند و زندان‌بان را چندان به زحمت افکنند تا از پیشه‌اش پشیمان شود.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
جمهوری خواهی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید