آنچه در پی میآید بخش نخست مقالهی دکتر جلال متینی است که ۲۲ سال پیش در پاییز ۱۳۶۸ (۱۹۸۹) در مجلهی ایرانشناسی (سال اول، شمارهی ۳) منتشر شده است. خواندن این مقاله از جهت پرتوافکندن به یک مساله تاریخی و سیاسی جالب است و می تواند به روشن شدن زوایای مختلف درهمآمیزی تاریخ و سیاست کمکی باشد برای بهتر فهمیدن آن چه مایه اختلاف و تفاوت می نماید. بدیهی است که تاریخ همواره دستآویزی برای سیاست سازان بوده است تا با استناد به تاریخ و اسناد «سیاست سازی» کنند. اما آنچه این جا مهم هست دستیابی به حقیقت است و این مهم نیز بدون بحث و تبادل نظر ممکن نمی گردد. انگیزه های سیاسی در خواندن تاریخ و تاریخی کردن سیاست امری است که ناهمزمان می نماید زیرا بحث تاریخ برجای خود درست است اما «زمان معاصر» تاریخ خود را نقش خواهد زد. و آن چه می ماند همگرایی و واگرایی میان این تاریخ است و حاصل این کشاکش، کنکاشی است برای تبارشناسی رابطه قدرت، حقیقت و حق. گذار از حقایق تاریخی به حقایق سیاسی و فراتراز آن، واقعیت های سیاسی، است که حلقه ی تمایز تاریخ و سیاست است. سیاست امر «این زمانی» و در پیوند با دوره زمانی است که سپس در درازنای تاریخی، «تاریخ» لقب می گیرد. «تاریخ» استدلال نیست، اما «استدلال» بدون تاریخ لنگ می زند زیرا هر «استدلال» و هر «مفهومی» تاریخ و تاریخچه ای دارد که بدون دانست آن، هر گونه تکیه زدن بر واقعیات تاریخی تار و پود تاریخ را زدن است. بااین حال، استدلال تاریخی و حجت سیاسی دو روی یک سکه نیستند اگر بر مبنای «زمان حال» و مفاهیمی صورت نگیرد که سکه «زمان معاصر» را ضرب می زنند. از همین روی است که تاریخگرائی صرف فقر سیاست است و امر سیاسی که فقط سر در آخور «تاریخ» دارد به زباله دان تاریخ افکنده خواهد شد. باری، تاریخ در معنای حافظه تاریخی است و سیاست به معنای هنر همزیستی بر مبنای قواعد زیستن زمانه است و حافظه سیاسی متلون. رویارویی تاریخ و سیاست همیشه مهیج بوده است و سرشار از بیم و امید.
نه این مقاله وحی منزل است و نه هیچ مقاله ای که بر بطلان این مقاله است. وحی منزل خرد انسانی است و او نیز محکوم به تحول. امید است که این مقاله و یا مقالاتی از این دست انگیزه آن شود که «زایش خرد» بی درد و رنج صورت بگیرد و «زمان آبستن» نه به سقط بینجامد و نه عمل سزارین لازم گردد.
هرمس
_________________________________________________________________________________
«امسال در مدارس شوروی از دو درس تاریخ و علوم اجتماعی، امتحان نهایی به عمل نخواهد آمد، زیرا در چند دههی گذشته، تاریخ آن کشور به صورت کاملا تحریف شدهای در کتابهای درسی مورد بحث قرار گرفته است.» روزنامه ایزوستیا*
دکتر جلال متینی- درباره آذربایجان و موقعیت خاص و استثنایی آن، بهویژه در گذشته، از نظر همسایگی با دولتهای عثمانی و روسیه تزاری و سپس با جانشینان این دو دولت: ترکیه و اتحاد جماهیر شوروی و عواقب مترتب بر این مجاورت، مطالب گفتنی بسیار است. دولت عثمانی که مقارن با تشکیل سلسله صفویه به اوج قدرت خود رسیده بود و با تکیه بر مذهب تسنن، داعیه خلافت مسلمانان جهان را داشت، وجود یک دولت نیرومند شیعیمذهب را در همسایگی خود برنمیتافت. پس، از آغاز سلطنت شاه اسماعیل یکم بهخصوص تا دوران نادرشاه در مدتی در حدود ۲۵۰ سال میکوشید با لشکرکشیهای پیدرپی به ایران، آذربایجان و سرزمینهای واقع در شمال و جنوب این ایالت را ضمیمه قلمرو خود سازد و اگر کاردانی پادشاهی چون شاه عباس اول و نادرشاه و دلاوری سپاهیان ایران نمیبود، یقینا آن دولت در چند قرن پیش دستکم آذربایجان را به خاک خود ملحق ساخته بود. ایران در اواخر دوره صفویه هنوز گرفتار تجاوزات دولت عثمانی بود که روسیه تزاری نیز برای رسیدن به آبهای گرم، نخست سواحل دریای مازندران را از دربند تا استراباد اشغال کرد و سپس بهمرور قسمتهایی از قفقاز را به تصرف خود درآورد و آنگاه در دوران سلطنت فتحعلیشاه قاجار به سراغ بقیه اراضی واقع در شمال رود ارس آمد و در جنگهایی که به قراردادهای گلستان (۱۲۲۸ هـ.ق./۱۸۱۳ م) و ترکمانچای (۱۲۴۳ هـ.ق./۱۸۲۸ م) انجامید، تمام سرزمینهای واقع در شمال رود ارس را بدین شرح از ایران جدا و ضمیمه خاک خود ساخت:
«فصل سوم [قرارداد گلستان]: اعلیحضرت قدرقدرت… ایران به جهت ثبوت دوستی… که به… ایمپراطور کل ممالک روسیه دارند… ولایات قراباغ و گنجه که الان موسوم به یلزابتوپول است و اولکای خوانیننشین شکی و شیروان و قبه و دربند و بادکوبه و هرجا از ولایت طالش را با خاکی که الان در تصرف دولت روسیه است و شمال داغستان و گرجستان و محال شوره کل و آچوق باش و گروزیه و منگریل و ابخار و تمامی اولکا و اراضی که در میانهی قفقازیه و سرحدات معینة الحالیه بوده و نیز آنچه از اراضی دریایی قفقازیه الی کنار دریای خزر متصل است مخصوص و متعلق به ممالک ایمپریه روسیه میدانند.»
“مادهی سوم [قرارداد ترکمنچای]: اعلیحضرت شاه ایران… ولایت ایروان را از اینسو و آنسوی ارس و ولایت نخجوان را به امپراتوری روسیه واگذار میکند…”۱
و از آن تاریخ روسیه تزاری (و سپس اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) -بیواسطه- همسایه دیوار به دیوار آذربایجان شد، همچنانکه دولت عثمانی(ترکیه کنونی) نیز از جانب مشرق، همسایه آذربایجان بود. در حوادث دوران مشروطیت (۱۲۸۵ خورشیدی/۱۳۲۴ هـ.ق.) علاوه بر آنکه روسها با مشروطیت به مخالفت برخاستند و شاه مستبد قاجار، محمدعلیشاه را کاملا زیر حمایت خود قرار دادند، در آذربایجان نیز به کشتن عدهای از مشروطهطلبان دست زدند. با آغاز جنگ جهانی اول، دولت روسیه تزاری و عثمانی -که در دو قطب مخالف قرار داشتند- هریک برای حفظ منافع خود به آذربایجان و سرزمینهای اطراف آن لشکرکشی کردند و تلفات جانی و خسارات مالی بسیار به بار آوردند. این جنگ میرفت که به پایان خود نزدیک شود که با شکست روسیه تزاری، سپاهیان عثمانی به سرزمینهای واقع در شمال رود ارس که در تصرف روسیه بود وارد شدند و از جمله کارهای عثمانیان در این هنگام این بود که نام تاریخی و قدیمی سرزمین «اران» را به «آذربایجان» تغییر دادند (که این کار در همان زمان در ایران مورد اعتراض کسانی چون خیابانی و طرفدارانش قرار گرفت) و با پشتیبانی آنان دولتی نیز در این آذربایجان جدیدالولاده به وجود آمد. امید ترکان عثمانی که در آن سالها سیاستشان کموبیش مبتنی بر پاناسلامیسم و پانتورکیسم و یا یکی از این دو بود، این بود که با تکیه بر زبان ترکی – زبان مشترک ساکنان آذربایجان و اران و عثمانی- آن دو منطقه را به خاک خود ملحق سازند،۲ ولی دولت عثمانی نیز در جنگ جهانی اول پس از مدتی کوتاه از پای درآمد و پس از روسیه تزاری از صحنه خارج شد و آذربایجان برساخته عثمانیان پا در هوا ماند، اما طولی نکشید که بلشویکها قفقاز را تصرف کردند و دولت روسیه شوروی با آیندهنگری خاص، نامی را که ترکان عثمانی برای مقاصد سیاسی و تجاوزکارانه خود به اران داده بودند، برای این سرزمین حفظ کرد و یکی از جمهوریهای خود را «آذربایجان» خواند و در نتیجه اران از آن زمان تا به امروز به نام “آذربایجان شوروی” نامیده میشود. از این واقعه سالها گذشت تا در جنگ جهانی دوم، دولت شوروی در سال ۱۳۲۰ خورشیدی/۱۹۴۱ م. شمال ایران و از جمله آذربایجان را اشغال کرد و در سال ۱۳۲۴/۱۹۴۵ با حمایت مستقیم آن دولت، فرقه دموکرات آذربایجان – که بهظاهر در چهارچوب قانون اساسی ایران، خواستار تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی و به رسمیتشناختن زبان ترکی در آذربایجان بود- در آن استان، دولتی خودمختار تشکیل داد و آذربایجان عملا از ایران جدا شد. ولی بعدا جزر و مدّ حوادث سیاسی جهان، موجب آمد که سران فرقه دموکرات آذربایجان به آن سوی ارس (آذربایجان شوروی) بگریزند. در نتیجه، مدتها دیگر کسی از خودمختاری یا جدایی آذربایجان سخنی به میان نیاورد. از سوی دیگر در همان سالهای جنگ جهانی دوم دولت جمهوری ترکیه که نرمکنرمک بیسروصدا همان سیاست پانتورکیسم دولت عثمانی را تعقیب میکرد در ایرانِ ناتوان و اشغالشده از سوی روسیه و بریتانیا و امریکا به اعطای بورسهای تحصیلی به جوانان آذربایجانی به منظور تحصیل در دانشگاههای ترکیه دست زد تا از برخی از این تحصیلکردگان در آینده و در صورت وجود شرایط مساعد، به نفع خود استفاده کند که البته در سالهای اخیر بعضی از این فارغالتحصیلان در ایران به فعالیتهایی درباره آذربایجان و زبان ترکی دست زدهاند.
ناگفته نماند که به طور کلی فعالیت طرفداران خودمختاری، جدایی آذربایجان و یا الحاق آذربایجان ایران به ارانِ سابق در دوران حکومت جمهوری اسلامی هم در ایران و هم در خارج از کشور شدت بیشتری گرفته است؛ چنانکه حیدر علیاف که در زمان یوری آندروپف به عضویت در کمیته سیاسی حزب کمونیست شوروی و نیز معاونت نخستوزیر این کشور برگزیده شده بود در تابستان ۱۳۶۱ به گروهی از بازدیدکنندگان غربی در باکو گفته بود: آذربایجانیهای شوروی «به کمال رشد رسیدهاند» درحالیکه مردم آذربایجان ایران همچنان عقب ماندهاند و آنگاه افزوده بود که «شخصا امیدوارم آذربایجانیها در آینده متحد شوند.»۳ سپس در تابستان ۱۳۶۲، ناگهان مرامنامه «مستقل آذربایجان دموکرات فیرقهسی» که کسی از حیات آن خبری نداشت، منتشر شد که در آن به عقبماندگی آذربایجان ایران، «ایران کثیرالمله»، ضرورت تشکیل جمهوری متحده دموکراتیک خلق ایران و نیز تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان تصریح شده بود؛ با تکیه بر اینکه «زبان ترکی آذری زبان رسمی حکومت خودمختار خواهد بود. آموزش و پرورش در آذربایجان در کلیه مراحل تحصیلی به زبان ترکی خواهد بود…»۴ و اینک نیز خبر میرسد که در آذربایجان شوروی، برخی افراد و گروهها با استفاده از فضای سیاسی خاصی که گورباچف رهبر شوروی در آن کشور و اروپای شرقی به وجود آورده است، نه فقط استقلال آذربایجان شوروی را مطرح میسازند -که البته موضوعی است مربوط به خود ایشان- بلکه با گستاخی تمام الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی (اران) را نیز در سرلوحه برنامههای خود قرار دادهاند. یکی از طرفداران جدی و فعال این فکر ابوالفضل علیاف رهبر جبهه خلق آذربایجان شوروی است. وی ظاهرا برای آنکه به برخی از آذربایجانیانِ ایران نیز باجی داده باشد، تصویر شاه اسماعیل صفوی را در خانه خود نصب کرده است.۵
در پی این کوششهاست که آذربایجان بار دیگر به صورت موضوع روز درآمدهاست و از جمله در چند سال اخیر افرادی در اروپا و امریکا به تشکیل انجمن آذربایجان دست زدهاند. اگر در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ اینگونه تبلیغات در داخل خاک شوروی و آذربایجان شوروی انجام میشد، اینک امریکا و اروپا نیز به صورت کانون اینگونه فعالیتها درآمدهاند. برخی اتباع دولت شوروی که لابد «صرفا» برای مقاصد فرهنگی و هنری و علمی به امریکا سفر میکنند از نابسامانی وضع آذربایجان در ایران اظهار تأسف میکنند و اشک تمساح میریزند و آرزو میکنند که این آذربایجان به وطنشان «آذربایجان شوروی» و باکو بازگردند تا آنان نیز به رفاه مطلق برسند! این افراد از این حقیقت غافلند که دوران استالین سپری شدهاست و اینک دوران دگرگونیهای پیشبینینشده در پشت پرده آهنین فرا رسیدهاست و کارها از لونی دیگر شده است، چنانکه ضیاء بنیاداف آکادمیسین و مدیر انستیتوی شرقشناسی آذربایجان شوروی در مصاحبهای در تهران، پردهها را به کنار میزند و گفتنیها را بر زبان میآورد و از جمله میگوید در ۷۰-۶۰ سال گذشته «نابودی رشتههای پیوند با گذشته(مذهب، زبان و الفبا)» مردم آذربایجان را به خشم آورده است. او بهصراحت از «نهضت بازگشت به خویش» سخن میگوید و نیز میافزاید که «ما میخواهیم الفبای روسی را عوض کنیم.» بنیاداف به «سیاست استالینی و الحاقطلبانه» نیز حمله میکند و «با کسانی که هماکنون نیز همان سیاستها را در قالبهای «فرهنگی» حمل میکنند» اعتراض میکند و «آنها را دم و دنبالچههای باقراف و حیدر علیاف و استالین»میداند.۶
درباره مطالب مختلفی که در این روزها میتوان و باید درباره آذربایجان نوشت، نگارنده این سطور درصدد است در این مقاله تنها به بررسی ادعای برخی از مؤلفان شوروی در دوره استالین بپردازد؛ بدین شرح که در قدیم مملکتی یا ایالتی به نام آذربایجان وجود داشته و این منطقه در دوره فتحعلیشاه قاجار با امضای قراردادهای گلستان و ترکمانچای به دو قسمت آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی تقسیم شده است (یقینا به نظر ایشان نظیر کشور کره که به دو قسمت شمالی و جنوبی و یا آلمان که به دو کشور آلمان شرقی و غربی تقسیم شده است). بدین دلیل بنده در این مقاله به چند موضوع مهم دیگر با آنکه هریک از آنها به گونهای با مسئله دو آذربایجان! در ارتباط مستقیم است، برای پرهیز از طولانیشدن این نوشته خودداری میکند و بحث خود را به موضوع اصلی منحصر میسازد. موضوعهایی که در این مقاله مورد بررسی قرار نخواهند گرفت فهرستوار عبارتند از:
۱-دعاوی پانتورکیستها که از اواخر دوران امپراتوری عثمانی تا به امروز در ترکیه به فعالیت مشغولند و از جمله به آذربایجان ایران نیز چشم طمع دوختهاند. برخی از سخنان علمای این مکتب عبارت است از: «ترکان نخستین مشعلداران فرهنگ جهانی بودند»،۷ «اقوامی که در شفق و طلیعه تاریخ آسیای مقدم پدیدار شدند، شومریان، سوبارها، هوریان، ایلامیان، کوتیان، کاسیان، میتانیان و هیتیان از این گروه[=اقوام ترک]اند. ولی اکدیان، آشوریان، آرامیان، یهودان و سامیان محتمل است از این گروه باشند.»،۸ «پدیدآورندگان فرهنگ شوش[یعنی سرزمین هخامنشیان]…اقوام ترک بودهاند»،۹ «کردان از جمیع جهات ترکاند» و «این نکته که کردان از جمیع جهات ترک هستند، واقعیتی است روشن و انکارناپذیر، همانند آنکه بگوییم دو ضرب در دو (۴ =۲×۲) میشود، چهار»،۱۰ «ترکان پیش از ظهور اسلام در شرق شبهجزیره آناتولی، آذربایجان، گرجستان وجود داشتهاند»،۱۱ «وطن ترکان نه ترکیه است و نه ترکستان، بلکه وطن ترکان، کشور بزرگ و جاودانی توران است»،۱۲ «هدف ما آن است که صد میلیون ترک را در ملتی واحد متحد گردانیم»،۱۳ و «خطاب به ترکان: تو باید همه علم و دانش و تفکر و امکانات خود را صرف اعتلای ترکان کنی و حتی یک لحظه این شعار را از یاد نبری که میگوید: همهچیز برای ترکان و به خاطر ترکان است»،۱۴ و سرانجام «آتاتورک نه تنها پدر ترکان ترکیه، بلکه پدر همه ترکان جهان است.»۱۵
۲-آذربایجانیان در ایران و نیز همه ترکزبانان ایران «ترک»اند، نه ایرانی یا ایرانی ترکزبان.
۳-قرنهاست مردم آذربایجان در ایران اسیر دست شوونیستهای فارس هستند و فارسها نگذاشتهاند «ادبیات آذری» یا «ادبیات آذربایجانی» رشد کند.
۴-آذربایجان هیچگاه بخشی از ایران نبوده و «به طور موقت و در نتیجه اردوکشیهای استیلاگرانه ایرانیان توسط آنها اشغال شده است.»۱۶
۵-در آذربایجان واقع در جنوب رود ارس باید یک حکومت «ملی» و مستقل و جدا از ایران تشکیل شود.
۶-به علت همزبانی آذربایجانیان ایران با ساکنان اران، آذربایجان باید به آذربایجان شوروی ملحق شود.
۷-زبان ترکی را در آذربایجان نباید به الفبای فارسی-عربی که هماکنون متداول است، نوشت، بلکه ارجح آن است که الفبای سریلیک را برای نگارش آن به کار برد، یعنی همان الفبایی که از جمله در آذربایجان شوروی به کار میرود.
۸-در ۶۵ سال اخیر یعنی از دوران خلع سلسله قاجاریه تا به امروز در آذربایجان ایران تنها به مدت یک سال کارها از هر جهت به سود مردم آذربایجان انجام شده و آن دوران فرمانروایی فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری پیشهوری است.
همچنانکه عرض کردم، بنده به هیچوجه وارد بحث درباره هیچ یک از این موضوعها نمیشوم، زیرا بحث اصلی بنده بررسی صحت و سقم این ادعاست که از زمانهای قدیم در دو سوی رود ارس ایالتی یکپارچه به نام آذربایجان وجود داشته….
باید این موضوع را نیز به عرض برسانم که آنچه مرا به نگارش این مختصر واداشتهاست، کتابی است که در این اواخر در امریکا به زبان فارسی به چاپ رسیده و به لطف دوستی به دست من رسیده است. نویسنده کتاب عباسعلی جوادی است و نام کتاب آذربایجان و زبان آن، اوضاع و مشکلات ترکی آذری در ایران است. من مؤلف محترم این کتاب را ندیدهام و نمیشناسم و بدین دلیل نمیدانم وی اهل یکی از شهرهای واقع در شمال رود ارس یعنی همان اران تاریخی است و در دوران تحصیل خود در مدارس آن دیار، ناخودآگاه و ناخواسته، تحت تأثیر نوشتههای مورخان و مؤلفان دوران استالین قرار گرفته است و اینک با وجود سپریشدن آن عصر، باز آنچه را که استاد ازل گفته است بازگو میکند، همچنانکه نمیدانم اگر اهل اران است، عضو حزب کمونیست آذربایجان هم هست یا نه؟ از سوی دیگر چون مؤسسه ناشر این کتاب (شرکت کتاب جهان) از آنِ حسن جوادی استاد و رئیس پیشین بخش زبان انگلیسی دانشگاه تهران است که در ایرانیبودن وی اندک تردیدی ندارم، با خود میگویم نکند که آن جوادی نیز از آذربایجان خودمان باشد. علت اینکه ذهن من پس از مطالعه کتاب مورد بحث، نخست متوجه این مطلب شد که مؤلف کتاب، به اصطلاح روسها باید از «شمالی»ها باشد نه از «جنوبی»ها، آن است که این کتاب درست چندماهی پس از آمدن حسین حیدراف رئیس گروه موسیقی آذربایجان شوروی به امریکا به دستم رسید و هنوز سخنان حسین حیدراف در گوشم طنینافکن بود که در مصاحبهای در نیویورک گفته بود مملکتی به نام آذربایجان وجود داشته است که شمالش داغستان کنونی است و جنوبش زنجان ایران و این مملکت در سال ۱۸۲۸ پس از جنگهای ایران و روسیه به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده است! و تصادفا در کتاب عباسعلی جوادی نیز به مطالبی نظیر سخنان عالمانه همین حسین حیدراف برخوردم. دلیل دیگری که «شمالی»بودن نویسنده محترم کتاب را در ذهنم تقویت میکند آن است که تا پیش از انقلاب اسلامی در ایران نشنیده بودم حتی رجال درجه اول حزب توده و رهبران فرقه دموکرات آذربایجان از آذربایجان شمالی و جنوبی سخن به میان آورده باشند. آنان ظاهر را حفظ میکردند. تنها پس از آنکه رهبران این فرقه به آذربایجان شوروی گریختند بیپرده از آرزوی خود برای الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی سخن گفتند که بعدا به آن اشاره خواهم کرد. دلیل دیگر من در احتمال «شمالی»بودن نویسنده این کتاب آن است که اگر وی ایرانی بود و در سالهای اخیر با ایران در ارتباط، در کنار مجله ترکی وارلیق دکتر جواد هیأت، از کتاب آذربایجان و اران یا (آذربایجان از کهنترین ایام تا امروز) تألیف عنایتالله رضا نیز آگاه میشد و آن را میخواند و متوجه میشد که روسها در کمال تردستی عنوان آذربایجان شمالی و جنوبی را تنها به منظور تجزیه آذربایجان از ایران و الحاق آن به خاک خود جعل کردهاند و این موضوع نیز از جمله مجعولات متعدد دوران استالین است و پایه علمی ندارد. به علاوه اگر نویسنده محترم کتاب، ایرانی بود محال و ممتنع بود پس از آنکه حتی دولتمردان شوروی کوس رسوایی سیاستهای استالین را بر سر بازارهای جهان زدهاند، باز بخشنامههای دوران استالین و آنچه را که “حیدر علیاف”ها و “حسین حیدراف”ها درباره مملکت آذربایجان و تقسیم آن به دو بخش بر زبان آوردهاند، با آبوتاب تمام به زبان فارسی بنویسد و در ایالت کالیفرنیا در امریکا به چاپ برساند.
اینک زمان آن فرا رسیده است که کتاب آذربایجان و زبان آن، اوضاع و مشکلات ترکیِ آذری در ایران را به دقت و به اجمال از نظر بگذرانیم. کتاب دارای چهار بخش اساسی است: ۱-از گذشته تا حال (ص ۳-۲۲)؛ ۲-برادری و نابرابری (ص ۲۳-۳۸)؛ ۳- مشکلات کنونی. ۳-۱-الفبا، ۳-۲-استانداردیزاسیون، ۳-۳-مدرنیزاسیون (ص ۳۹-۹۳)؛ ۴-حرف آخر ولی نه آخر (ص ۹۴-۱۰۰).
ظاهرا بحث اساسی مؤلف درباره زبان ساکنان آذربایجان ایران است و نام این زبان و اینکه در دوره پهلویها به علت شوونیسم فارسها و به سبب رسمینشمردن زبان ترکی به مردم آذربایجان ستم روا داشتهاند و در دوره حکومت اسلامی با آنکه اندکی از سختگیریهای دوره پیش کاسته شدهاست و افق، روشنتر مینماید. ولی هنوز کار اساسی مورد پسند نویسندهی کتاب انجام نشده است. وی سپس به نقص الفبای فارسی-عربی برای نگارش زبان ترکی اشاره میکند؛ مشکلات این خط را در قیاس با خط سیریلیک در آذربایجان شوروی برمیشمرد، آنگاه به دیگر مسائل زبان ترکی رایج در آذربایجان در قیاس با «شمال» میپردازد و آنچه را که در«شمال» انجام پذیرفتهاست معقول و برای «جنوبی»ها قابل تقلید میداند.
بهراستی کتاب، بدون دو فصل اول و یا با مقدمهای بسیار کوتاه میتوانست آغاز شود، بیآنکه ناقص به نظر برسد؛ چنانکه خود نویسنده محترم نیز در آغاز فصل سوم به این موضوع اشاره کرده و مقصود خود را از دو فصل اول کتاب بدین شرح بیان داشته است:
«این مقدمه گرچه کمی به درازا کشید ولی به نظر نویسنده بدون در دستداشتن یک چارچوب تاریخی و اجتماعی… بحث و تعمق و احتمالا چارهجویی در این باره غیرممکن است…»(ص ۳۹) و اما به نظر نویسندهی این سطور هدف اصلی مؤلف از نگارش کتاب بیش از هر چیز دیگر، مطالبی است که به طور ضمنی در دو فصل نخستین کتاب آورده است؛ یعنی تعیین «چارچوب تاریخی و اجتماعی» خاص برای آذربایجان ایران، بدان سان که مورد نظر مؤلف محترم است. بد نیست نخست ببینیم این چارچوب تاریخی و اجتماعی از چه قرار است.
نویسنده محترم در همان چند صفحه اول کتاب از این «چارچوب تاریخی و اجتماعی» بدین ترتیب پردهبرداری میکند:
«در اینجا باید کمی حاشیه رفت و به یک حادثهی بسیار مهم، در تاریخ آذربایجان اشاره نمود. این حادثه جنگهای ایران و روسیه در اولین دهههای قرن نوزدهم و شکست ایران است. در نتیجهی این شکستها در سال ۱۸۱۳ معاهدهی گلستان بین طرفین امضاء گردید و بر طبق آن آذربایجان شمالی که جزو سرحدات ایران بود به روسیهی تزاری الحاق شد. براساس معاهدهی ترکمنچای (۱۸۲۸) بخشهای دیگری از قفقاز و آذربایجان شمالی به روسیه الحاق گردید. این تاریخها و معاهدات آذربایجان را که در اصل سرزمینی واحد بود دو تکه کرد که این وضعیت هنوز هم ادامه دارد. تقسیم آذربایجان نه فقط از نظر سیاسی و اجتماعی بلکه در عینحال از دیدگاه زبان و ادبیات آذربایجان نیز اهمیت بسیاری دارد، چه پروسهی تکامل زبان و ادبیات آذربایجان در شمال و جنوب در اصل تابع روند اجتماعی در کشور مربوطه (ایران و روسیهی تزاری) بوده است»، «با این همه، جدایی بین دو آذربایجان آن موقعها [پیش از دورهی رضاشاه] مثل امروز نبود»، «…صدها هزار زحمتکش آذربایجان جنوبی برای کار و تأمین معاش به آذربایجان شمالی رو آوردهاند، و یا روشنفکران شمال و جنوب… با همدیگر همکاری بسیار نزدیکی داشتهاند»، «فاصلهی زمانی ۱۹۰۵-۱۹۲۰ هم در روسیه و هم در ایران، یعنی هم در شمال و هم در جنوب آذربایجان دورهای توفانی و سرنوشتساز است»،۱۷ «ولی شکست ایران در سال ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ و دو تکه شدن آذربایجان، سرنوشت آذربایجان شمالی را به روسیه…وابسته کرده بود» و «به علت سرنوشت منقسم آذربایجان ما باید… نظر کوتاهی به اوضاع و احوال آذربایجان ایران بیفکنیم.»۱۸
«…البته این آنچنان هم حیرت انگیز نیست چونکه -به جهت فشار و سرکوب در آذربایجان ایران- تنها منبع یادگیری و الهام و اقتباس عمدهی آذربایجان شوروی باقی میماند و ثانیا ستمی که به زبان مادری آذربایجان وارد میشود این دسته از شاعران را به اعتراض و از سوی دیگر همبستگی با همزبانان شمالی وامیدارد. در تاریخ ادبیات ترکی آذربایجان (دستکم آنچه مربوط به این دوره میشود) از یک نوع «ادبیات حسرت» (نسگل ادبیاتی) یاد میشود. مقصود این است که بعضی شاعران آن سو و این سوی ارس در آثار خود با احساساتی ملی از جدایی دو آذربایجان، دو تکهشدن یک خلق، ستمی که بر زبان جنوبیان وارد میشود و نقش جداکنندهای که ارس بین شمال و جنوب بازی میکند، شکوه میکنند و آرزوی نزدیکی و وحدت دوباره، امید برقراری حقوق زبان مادری را به قلم میآورند. البته اکثر شاعران ترکیزبان اشعاری در مایهی «ادبیات حسرت» نوشتهاند، ولی اگر مثلا شهریار و یا حتی خود ساهر را در نظر بگیریم این سبک جریان غالب را تشکیل نمیدهد. در حالی که شهریار بیشتر هویتی ایرانی دارد، ساهر در شعرش هم متأثر از شمال و هم تحتتأثیر شعر و زبان ترکیه است.»۱۹
نویسنده محترم کتاب از این دو آذربایجان در صفحات کتاب خود با نامهای مختلف یاد کرده است: آذربایجان شمالی (ص ۹،۱۱…)، آذربایجان جنوبی (ص ۷،۸…) آذربایجان ایران (ص ۱۰،۱۲،۱۷،۲۰)، آذربایجان روسیه (ص ۱۱)، آذربایجان شوروی (ص ۲۰)، آذربایجان قفقاز (ص ۹)، آذربایجان و زبان آذربایجان (=آذربایجان ایران) ص ۱۷،۱۹. (تأکید در تمام موارد از نویسنده این سطور است.)
عباسعلی جوادی در دو فصل اول کتاب خود مطالب دیگری را هم مطرح ساخته است که نمیتوان و نباید از آنها سرسری گذشت؛ به عنوان نمونه به موضوعهای زیرین توجه بفرمایید:
وی در حوادث سال ۱۹۱۸ به تأسیس «جمهوری دمکراتیک آذربایجان» در آذربایجان شمالی اشاره کرده۲۰ که نادرست است، زیرا در سال ۱۹۱۱ در شهر باکو حزب مساوات که عنوان اصلی آن «حزب دمکراتیک اسلامی مساوات» بود، با هدف ایجاد کشور اسلامی بزرگ و واحد به رهبری ترکان آسیای صغیر تشکیل شد. این حزب از سیاست پانتورکیستها پیروی میکرد و طرفدار وحدت همه ترکیزبانان جهان در ملتی واحد بود. در ژوئن ۱۹۱۷ این حزب به «حزب فدرالیستهای ترک» پیوست. در نوامبر ۱۹۱۷ نخستین کنگره حزب مساواتیان قفقاز برگزار شد و از این پس «حزب دموکراتیک فدرالیستهای مساواتی ترک» نام گرفت. این حزب جدید در ژوئن ۱۹۱۸ استقلال بخشی از قفقاز را زیر عنوان جمهوری مستقل آذربایجان اعلام کرد نه جمهوری دموکراتیک آذربایجان. در ۲۸ آوریل ۱۹۲۰ این دولت منقرض شد و قفقاز بار دیگر به تصرف روسیه درآمد.۲۱
نویسنده محترم کتاب که به «شوونیزم» دوره رضاشاهی و دیکتاتوری رضاشاه و دیکتاتوری محمدرضاشاه درباره رسمینشمردن زبان ترکی در آذربایجان تاخته و از «شوونیزم زبانی» فارسها با روی کار آمدن رضاشاه یاد کرده است،۲۲ هرگز در سراسر کتاب خود از اقدام دولت شوروی در اجباریساختن زبان روسی به عنوان زبان رسمی تمام ملل اتحاد جماهیر شوروی و ستمی که از این جهت بر آنان رفته، ذکری نکرده است. این کار دولت شوروی به نظر نویسنده محترم حتی درخور یک تذکر یا سرزنش ساده هم نیست. نویسنده کتاب در جای دیگر، البته به صورت غیرمستقیم از «سیستم خانخانی» در ایران نیز دفاع کرده و اقدام رضاشاه را در برچیدن آن سیستم مورد نکوهش قرار داده است.۲۳
نویسنده محترم درباره نام زبانِ رایج در آذربایجان نیز به راهی که تاریخسازان دوران استالین رفته اند میرود و بیشتر اصطلاح آذری را به کار میبرد و در این باب مینویسد: «شمالیها تا چند سال پیش از زبان خود با تعابیر «ترکی آذربایجان» یا «آذری» یاد میکردند، ولی حالا مدتی است که با اصرار فقط «آذربایجانی» (آذربایجانجا) و «زبان آذربایجان» (آذربایجان دیلی) نام میبرند و عنوان ترکی را از زبان خود حذف نمودهاند. شاید علت این اصرار در آن است که میخواهند استقلال زبان خود را از ترکیِ ترکیه تصریح کنند. این حساسیت چندان هم بیدلیل نیست، زیرا بین ترکی آذربایجانی و ترکی ترکیه شاید همانقدر فرق هست که بین آلمانی و هلندی، سوئدی و دانمارکی؛ ولی با این وجود این دو زبان نه که از هم بیگانه و دور نیستند، بلکه حتی چه از نظر… به همدیگر خیلی نزدیکاند.»۲۵
نویسنده محترم در مواردی نیز زیرکانه افراد ترکیزبان ایران را «ترک» خوانده و بدینسان ملیت ایرانی را از آنان سلب کرده است؛ مانند: «اینگونه تبلیغات، آذربایجانیان را که اغلب خود را ایرانی و در عین حال ترک و ترکزبان میدانند به زور و به صورتی مصنوعی به یک دو راهی هل میدهد.» و در جای دیگر به نقل از روزنامه کشکول چاپ قفقاز در زیر عنوان «بحران شخصیت» نقل میکند: «زبان تو ترکی است، یعنی تو ترک هستی؟… حالا به جای ترک بیجانیبودن، چرا به خودت ترک آذربایجانی گفته و مشکلت را حل نمیکنی.»۲۶ بر خوانندگان گرامی پوشیده نیست که تفاوت بسیار است میان آذربایجانیِ ترکزبان یا ترکیزبان و ترک آذربایجانی. چه، در عبارت دوم نفی ایرانیبودن آشکارا به چشم میخورد، همان طوری که دولت عراق و طرفدارانِ پانعربیسم نیز از عربهای خوزستان سخن میگویند نه از خوزستانیان عربزبان.
اینک برای آنکه نشان بدهیم هرگز در شمال و جنوب رودخانه ارس مملکت یا ایالتی یکپارچه به نام آذربایجان وجود نداشته است که با امضای عهدنامههای گلستان و ترکمانچای به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شده باشد، راهی جز مراجعه به اسناد تاریخی از قدیمترین زمان تا دوران تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وجود ندارد. نگارنده این سطور چند سال پیش در مقالهی «از آذربایجان تا خلیج فارس»۲۷ بخشی از این اسناد را همراه چند نقشه به چاپ رسانید و اکنون بار دیگر آنها را به همراه اسناد معتبر دیگر از نظر خوانندگان مجلهی ایرانشناسی میگذراند.
از سده دوم پیش از میلاد مسیح مورخان و جغرافیادانان یونانی و رومی: پولیپوس۲۸ (تولد ۲۰۵ ق.م.)، استرابو-استرابون۲۹ (تولد ۶۳ ق.م.)، دیودور سیسیلی۳۰ و پلینیوس۳۱ (سده اول میلادی)، آریان۳۲ یوسف فلاویوس۳۳ و دیونیس۳۴ (سده دوم میلادی) در آثار خود بخشی از سرزمین واقع در شمال رود ارس را آلبانیا و سرزمین واقع در جنوب آن رود را مادآتروپاتن، آتروپاتن نام بردهاند. در نوشتههای ارمنی نیز آلبانیا با ضبطهای «آغوان» -آغوانک- و «آلوان» -آلوانک- آمده است۳۵ و در کتیبه شاپور یکم ساسانی (۲۴۱-۲۷۰ م) از آتورپاتکان و آلبانیا جداگانه یاد شده است۳۶ و نیز آنانیا شیراکاتسی۳۷ (سده هفتم) و موسی کاگان کاتواتسی۳۸ (سدهی دهم) به ترتیب از آلبانیا و آلبانیای قفقاز یاد کردهاست و حد آن را شمال رود ارس نوشتهاند.
مؤلفان دوره اسلامی نیز دقیقا از این دو منطقه با دو نام یاد کردهاند: ابن خردادبه۳۹ (متوفی ۳۰۰ هـ.ق) در المسالک و الممالک، ابن فقیه۴۰ (پایان سده سوم) در کتاب البلدان، ابن حوقل۴۱ در صوره الارض، مقدسی۴۲ (نیمه دوم سدهی چهارم) در کتاب احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، اصطخری۴۳ (متوفی ۳۴۶) در مسالک و ممالک، یاقوت حموی۴۴ (سده هفتم) در معجم البلدان، ابو الفدا۴۵ (متوفی ۷۳۲) در تقویم البلدان، حمدالله مستوفی۴۶ (سدهی هشتم) در نزهه القلوب، اسکندر بیگ منشی۴۷ (در عهد صفویه) در عالم آرای عباسی و نیز مؤلف برهان قاطع۴۸ (تألیف ۱۰۶۲) همه اران (=آلبانیا) را کاملا جدا از آذربایگان (آذربایجان) ذکر کرده و رود ارس را مرز میان اران و آذربایجان خواندهاند.
دانشمندان روسی نیز تا پیش از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی و رواج انواع تحریفات در عهد استالین همه آلبانیا و آذربایجان را دو سرزمین جدا خواندهاند که از آن جملهاند یانوفسکی۴۹ (مورخ سدهی ۱۹)، دورن۵۰، علییف قفقازی۵۱، برخوداریان مورخ ارمنی۵۲، بارتولد۵۳، کریمسکی۵۴ و یامپولسکی۵۵ در «دایره المعارف روسی»(چاپ ۱۸۹۰ در سنپترزبورگ پایتخت روسیه و لایپزیگ آلمان) نیز حدود آلبانیا و آذربایجان با دقت کامل به شرح زیرین ذکر شده است:
«آلبانیا نام باستانی سرزمینی است در شرق و جنوب قفقاز میان دریایسیاه (Euxinus Pontus) و دریای خزر، در شمال ارمنستان که رود کیروس (کر) مرز آن بود. ساکنان این سرزمین همان مردم شیروان کنونی و جنوب داغستان هستند»۵۶ در جلد سیزدهم همین «دایره المعارف»، طول و عرض جغرافیایی قفقاز به دقت از ۴۶/۵ تا ۳۸/۵ درجه عرض شمالی قید شده و تصریح شده است که «این سرزمین[قفقاز] از جنوب به رود ارس منتهی میگردد»۵۷ در زیر عنوان آلبانیا به هیچوجه از منطقهای به نام آذربایجان و از مردمی به نام آذربایجانیان یاد نشده است، بلکه در سراسر این مجموعه، ترکیزبانان قفقاز «تاتار» نامیده شدهاند. در جلد اول این «دایره المعارف» در زیر عنوان «آذربایجان» اینچنین آمده است: «آذربایجان یا ادربیجان (سرزمین آذر -آتش،به زبان پهلوی اتورپاتکان، به زبان ارمنی ادربادکان) استان شمالغربی ثروتمند و صنعتی ایران است. آذربایجان از جنوب محدود است به کردستان ایران (استان اردیال) و عراق عجم (ماد)، از غرب به کردستان ترکیه و ارمنستان ترکیه، از شمال به ارمنستان روس و جنوب قفقاز که رود ارس آن را قطع میکند، از شرق به استان گیلان در کرانه دریایخزر… مساحت آذربایجان ۱۰۴۸۴۰ کیلومتر مربع است… آذربایجان به عنوان استان مرزی و جایگاه ولیعهد ایران (چون عباس میرزا) از اهمیت فراوان برخوردار است.»۵۸
عنایتالله رضا که همه این اسناد گرانبها را به دقت گردآورده و به صورت علمی و بدون هرگونه تعصبی آنها را با شرح و بسط کامل مورد بررسی قرار دادهاست از آنچه در «دایرهالمعارف روسی» (چاپ ۱۸۹۰ روسیه تزاری) درباره آلبانیا و آذربایجان آمده است، این چنین نتیجهگیری میکند:
۱- طول و عرض جغرافیایی قفقاز از طول و عرض جغرافیایی آذربایجان جداست و هرگاه به «دایرة المعارف جدید شوروی» به نقشه سرزمین «آذربایجان شوروی» مراجعه کنیم میبینیم «جنوب این سرزمین در همان حد ۳۸/۵ درجه عرض شمالی است که با عرض جغرافیایی ارائه شده از سوی دایره المعارف امپراتوری روسیه یکی است. با این تفاوت که در دوران روسیه تزاری سرزمین شمال ارس و جنوب قفقاز نام آذربایجان نداشت.»
۲- در «دایره المعارف روسیه تزاری» از دو ارمنستان (ارمنستان ترکیه و ارمنستان روسیه) نام برده شده، ولی فقط از یک آذربایجان سخن رفته است و آن هم آذربایجان ایران واقع در جنوب رود ارس است.
۳- بنا به نوشته همین دایره المعارف، سرزمین آذربایجان از شمال به رود ارس محدود میگردد. پس معلوم میشود که سرزمین واقع در شمال این رود، آذربایجان نبوده است.
۴-در «دایره المعارف روسیه تزاری» مساحت آذربایجان ۱۰۴۸۴۰ کیلومتر مربع ذکر شده است و در «دایره المعارف جغرافیایی شوروی» (چاپ ۱۹۶۰ مسکو) مساحت سرزمینی که اینک «آذربایجان شوروی» یا «آذربایجان شمالی» نامیده میشود ۸۶۶۰۰ کیلومترمربع است و در همان صفحه مساحت آذربایجان ایران بیش از صدهزار کیلومترمربع نوشته شده است. «هرگاه شمال رود ارس «آذربایجان» نام داشت، آنگاه در«دایره المعارف روسیه تزاری» که اواخر سده نوزدهم میلادی انتشار یافت، باید مجموع مساحت آذربایجان حدود ۱۹۰ هزار کیلومترمربع میبود.»۵۹
از سوی دیگر اظهار نظر بارتولد دانشمند و محقق سرشناس روسیه نیز درباره مرز اران و آذربایجان و زبان و نژاد ساکنان این دو منطقه قابل توجه است: «رود ارس که اکنون آذربایجان ایران را از قفقاز جدا میکند در روزگاران کهن مرز قومی و نژادی قاطعی بود میان سرزمین ایرانی ماد و سرزمین آلبانیا که بنا به نوشته ن.یامار اقوام آن یافتنی بودهاند»، «تفاوتهای قومی و نژادی میان آذربایجان و آلبانیای قفقاز حتی در دوره اسلام نیز برطرف نشد.»۶۰ موضوع قابل توجه در این زمینه آن است که استرابو نیز مردم مادآتروپاتن (آذربایجان واقع در جنوب رود ارس) را ایرانی و زبانشان را پارسی خوانده است.۶۱ بدین ترتیب آشکار میشود که براساس این اسناد و نیز با توجه به اسناد موجود در وزارت خارجه ایران و روسیه تزاری که مهمترین آنها به نظر نگارنده این سطور، متن قراردادهای گلستان و ترکمانچای است، هرگز از تمام یا بخشی از سرزمین واقع در شمال رود ارس با نام «آذربایجان» یاد نشده است.
پرسشی که پیش میآید آن است که باوجود این همه اسناد معتبر به چه سبب در اتحاد جماهیر شوروی، نام آذربایجان برای سرزمین اران برگزیده شد و اران را آذربایجان شوروی نامیدند و اینک سالهاست که از آن منطقه با عبارت «آذربایجان شمالی» نیز یاد میکنند. اظهار نظر آکادمیسین بارتولد که خود سیاستمدار بوده و مدتی از عمرش را در وزارت خارجه روسیه گذرانیده، جالب توجه است. او مینویسد:
«نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان [=آذربایجان شوروی] از آن جهت انتخاب شد که گمان میرفت با برقراری جمهوری آذربایجان، آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند… نام آذربایجان از این نظر برگزیده شد.»۶۲ وی سپس درباره نام صحیح آذربایجان شوروی میافزاید: «هرگاه لازم باشد نامی برگزید که سراسر جمهوری آذربایجان [=آذربایجان شوروی] را شامل شود، در آن صورت میتوان نام اران را برگزید.»۶۳
پیش از این نیز گفتیم که هواداران و مأموران دولت اتحاد جماهیر شوروی حتی در دوران حکومت یکساله «فرقه دموکرات آذربایجان» هرگز از دو آذربایجان شمالی و جنوبی و یا ضرورت الحاق آن دو سخن نگفتند، ولی پس از آنکه بساط فرقه دموکرات آذربایجان با بازگشت ارتش سرخ از ایران برچیده شد و گروهی از پیشقراولان آن حزب نیز به خاک اتحاد جماهیر شوروی پناهنده شدند در آنجا بنا به روایت عنایتالله رضا که خود حاضر و ناظر بوده است، مسائلی که در دوران حاکمیت فرقه دموکرات آذربایجان صورت مخفی داشت پس از مهاجرت به اتحاد جماهیر شوروی صورتی علنی یافت و جایی برای تردید باقی نگذاشت که قصد آن فرقه چیزی جز الحاق آذربایجان ایران به «آذربایجان شمالی» نبوده است.
دو تلگرام و یک قطعنامه که از طرف سران فراری فرقه دموکرات آذربایجان ساکن در خاک اتحاد جماهیر شوروی در فاصله سالهای ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ صادر شده است، بیهرگونه پردهپوشی نشان میدهد که این فرقه مأموریتی جز تجزیه آذربایجان و الحاق آن به اتحاد جماهیر شوروی نداشتهاست و عنوانکردن آذربایجان شمالی و جنوبی تنها برای توجیه این اقدام بوده است. اینک، آن اسناد:
۱-از سوی کمیته مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان تلگرامی به میرجعفر باقراف نخستوزیر و دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان و عضو دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی (که پس از مرگ استالین به جرم همکاری و همدستی با بریا رئیس پلیس مخفی شوروی محاکمه و اعدام شد) مخابره شده است بدین مضمون (تأکید در هر سه قسمت از عنایتالله رضا و نویسنده این سطور است:
«رهبر عزیز و پدر مهربان رفیق میرجعفر باقراف!
از تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان که رهبری پیکار مقدس خلق آذربایجان در راه آزادی ملی و نجات قسمت جنوبی سرزمین زاد و بومی وطن عزیز ما آذربایجان را که سالهاست در زیر پنجههای سیاه شوونیستهای فارس دست و پا میزنند، بر عهده دارد، سه سال تمام میگذرد… سومین سال تأسیس این فرقه مبارز را به کلیه علاقهمندان خلق آذربایجان و به شما که رهبر عزیز و پدر مهربان ما هستید، شادباش میگوییم. عدهای از اعضای فرقه، حکومت ملی و سازمان فداییها… به قسمت شمالی و آزاد وطن خود مهاجرت کردهاند.»۶۴
در جلسه عمومی فعالان «فرقه دموکرات آذربایجان» به مناسبت پنجمین سالگرد تأسیس فرقه مذکور، قطعنامهای به تصویب رسید که در آن چنین آمده است:
«از کمیته مرکزی فرقه خواستاریم که در مقابل توجه و کمکهایی که برادران همخون ما به ویژه رهبر حزب کمونیست آذربایجان رفیق میرجعفر باقراف پس از مهاجرت به میهن خود آذربایجان شمالی نسبت به ما مبذول داشتهاند، سپاسگزاری کند.»۶۵
همین سران فراری فرقه دموکرات آذربایجان تلگرام دیگری نیز به همان میرجعفر باقراف مخابره کردهاند؛ بدین شرح:
«پدر عزیز و مهربان میرجعفر باقراف!
خلق آذربایجان جنوبی که جزء لاینفک آذربایجان شمالی است، مانند همه خلقهای جهان، چشم امید خود را به خلق بزرگ شوروی و دولت شوروی دوخته است.»۶۶
هرگونه اظهارنظر و تجزیه و تحلیلی را درباره این سه سند، زائد میدانم و آن را به عهده خوانندگان گرامی میگذارم.
حاصل سخن
نظریه وجود آذربایجان یکپارچه در دو سوی رود ارس و تقسیم آن در اوایل قرن نوزدهم میلادی به دو بخش آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی مطلبی است دروغ که بیقید و شرط محصول کارگاه تاریخنگاران دروغپرداز شوروی در دوران استالین است.
به این موضوع بسیار مهم نیز همواره باید توجه داشت که این نظریه را تنها بدین منظور بر سر زبانها انداختهاند تا در درجه اول اذهان ایرانیان ساده و بیخبر را (که در چند دهه اخیر با موضوع تقسیم کشورهای کره و آلمان به دو قسمت شمالی و جنوبی و شرقی و غربی آشنایی دارند)، ناخودآگاه برای الحاق آذربایجان به «آذربایجان شمالی» آماده سازند و لاغیر.
تاکنون افرادی که در بحث درباره آذربایجان، به نظریه یادشده تکیه کردهاند یا خود روسها بودهاند یا «شمالی»ها! و یا معدود ایرانیانی نظیر سران فرقه دموکرات آذربایجان. البته حساب برخی از هموطنان شریف ما اعم از آذربایجانی و غیرآذربایجانی که بیخبر از بازیهای پشت پرده در سخنان خود از آذربایجان شمالی و جنوبی یاد میکنند، به کلی از سه دستهی اول جداست و روی سخن ما دقیقا با ایشان است که آگاه باشند و از به کاربردن این عبارت نادرست نیز بپرهیزند؛ زیرا امید دشمن چیزی جز این نیست که با طرح نظریه وجود آذربایجان یکپارچه و سپس تقسیم آن به دو بخش، اذهان را در ایران و دیگر کشورهای جهان برای الحاق آذربایجان به «آذربایجان شوروی» آماده سازد.
یادداشتها
(*) نقل به معنی از:
Izvestia ,”Test The is Canceled Remained History!”, I.Ovchinnikov, The Current Digest of the Soviet Press, XL, NO. 23, 1988, p.22, .رک Moskva, June 10, 1988.
(1)-سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دورهی معاصر، تهران، چاپ چهارم، به ترتیب ج ۱ / ۲۵۸-۲۵۷ و ج ۲ / ۱۸۰.
(۲)-جلال متینی، «آذربایجان تا خلیج فارس»، ایراننامه، سال ۵، ش ۲ (زمستان ۱۳۶۵)، ص ۲۰۵-۲۰۶؛ عنایتالله رضا،آ ذربایجان و اران (آذربایجان از کهنترین ایام تا امروز)، انتشارات مرد امروز، آلمان غربی، خرداد ۱۳۶۷، ص ۵۹-۶۳.
(۳)-Richard Owen Rise of the Southern Republices, Moscow Goes a-courting in Muslim Caucasia, The Times London 29, 1982, p.o.
(4)-«آغاز فعالیتهای مجدد فرقهی دموکرات آذربایجان»، نشریهی کوردستان (ارگان کمیتهی مرکزی حزب دموکرات کردستان ایران)، پاریس، شمارهی ۹۲ (مرداد ۱۳۶۲)، ص ۵-۶، ۱۶، ۱۹.
(۵)-کیهان هوایی، شمارهی ۸۵۸، آذر ۱۳۶۸، ص ۳۲: «زمزمههای شوم اتحاد آذربایجانهای ایران و شوروی در مطبوعات ترکیه. سرویس خبر کیهان هوایی-۱۶ آذر-۷ دسامبر-به گزارش ایرنا از استانبول مطبوعات ترکیه در پی تحولات اخیر در اتحاد جماهیر شوروی و اوجگیری مبارزات ملی مردم آذربایجان شوروی زمزمههای شومی را در مورد اتحاد و یکیشدن آذربایجانهای ایران و شوروی آغاز کردند. مجلهی «تمپو» چاپ استانبول در شمارهی هفتهی اخیر خود ضمن درج گزارشی از گسترش موج حرکتهای استقلالطلبانه در اتحاد جماهیر شوروی نوشت جبههی خلق آذربایجان شوروی به رهبری «ابوالفضل علیاف» نیز خواستار تشکیل یک کشور مستقل آذربایجان شده است. این مجله با اشاره به وجود عکس شاه اسماعیل صفوی در منزل «ابوالفضل علیاف» این عکس را سمبل آرزوی اتحاد و یکپارچگی آذربایجان شوروی با آذربایجان ایران تلقی کرده است. در همین حال یک منبع آگاه که به تازگی از آذربایجان شوروی بازگشته است در گفتوگو با خبرنگار ایرنا در استانبول زمزمههای اتحاد آذربایجان ایران و شوروی در بین مردم آذربایجان شوروی را تأیید کرده است.»
(۶)-«تحولات شوروی از زبان بنیاداف»، روزنامهی کیهان، شمارهی ۱۳۷۳۱ تهران، ۱۸ مهر ۱۳۶۸.
(۷)- به نقل از آذربایجان و اران،ص ۶۳. نشانی دقیق منابع اصلی در این کتاب ذکر شده است که خوانندگان گرامی میتوانند به آنجا بنگرند.
(۸)- به نقل از آذربایجان و اران، ص ۱۰۰.
(۹)-به نقل از آذربایجان و اران،ص ۱۰۲-۱۰۱.
(۱۰ و ۱۱)- به نقل از آذربایجان و اران، ص ۱۰۱.
(۱۲)- به نقل از آذربایجان و اران ،ص ۸۴.
(۱۳)- به نقل از آذربایجان و اران، ص ۶۲، ۱۱۲.
(۱۴)- به نقل از آذربایجان و اران،ص ۱۱۲-۱۱۱.
(۱۵)- به نقل از آذربایجان و اران، ص ۱۱۲.
برای اطلاع کامل از نظریات پانتورکیستها در پیرامون ترکان، ر.ک. آذربایجان و اران، ص ۵۹-۱۱۲.
(۱۶)-عبداللهیف-فتحالله، گوشهای از تاریخ ایران، ترجمهی غلامحسین متین، تهران، ص ۱۹۲ (به نقل از آذربایجان و اران، ص ۹).
(۱۷)-عباسعلی جوادی، آذربایجان و زبان آن، اوضاع و مشکلات ترکی آذری در ایران، ناشر: شرکت کتاب جهان، سری خاورمیانه، پیدمن، کالیفرنیا، سال ۱۳۶۷، به ترتیب ص ۷،۸.
(۱۸)-همان کتاب، ص ۱۰.
(۱۹)-همان کتاب، ص ۲۰.
(۲۰)-همان کتاب، ص ۱۰.
(۲۱)-عنایتالله رضا، آذربایجان و اران، ص ۶-۷، پیشگفتار. نشانی دقیق منابع اصلی در این کتاب ذکر شده است که خوانندگان گرامی میتوانند به آنجا بنگرند.
(۲۲)-آذربایجان و زبان آن، …، به ترتیب ص ۱۴، ۱۲، ۱۸ و ۲۵.
(۲۳)-همان کتاب، ص ۱۳.
(۲۴)-همان کتاب، ص ۲۴-۲۵.
(۲۵)-همان کتاب، ص ۳.
(۲۶)-همان کتاب، ص ۳۷.
(۲۷)-جلال متینی، «از آذربایجان تا خلیج فارس»، ص ۱۹۷-۲۳۲.
(۲۸)- به نقل از آذربایجان و اران، ص ۱۶.
(۲۹)- همان، ص ۱۸.
(۳۰)-همان، ص ۱۷.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید