رفتن به محتوای اصلی

نحوه مداوای کودکان این مرز وبوم

نحوه مداوای کودکان این مرز وبوم

در اثر ناراحتی قلبی برای چند روزی در بیمارستان بستری شدم. در اتاقی با دو تخت . بر روی آن یکی تخت پسر بچه ی هفت ساله ای به علت نارسائی قلبی بستری است. مادرش به عنوان همراه شبانه روز در کنارش نشسته بر صندلی می ماند. شب هنگام نیز سرش را بر تخت خواب پسرش تکیه داده می خوابد. پسرک فوق العاده کم حرف است. ندرتا سخنی بر زبان می آورد، آنهم برای تقاضای خوردنی یا نوشیدنی یا اینکه ار مادرش بخواهد وی را به دستشوئی ببرد. بعد از ظهر ها پدرش به ملاقات می آید. بدون آنکه سخن خاصی برزبان آورد ساعتی مبهوت ودر خود فرو رفته بر وبر به آن دو می نگرد. بعضا نیز اندکی به آهستگی طوری که نه پسرش می شنود ونه من با زنش پچ پچه می کند ومی رود.

عصر روز سوم که پسر بچه در خواب است به آهستگی سخن را با زن می آغازم و جویای وضعیت بیماری فرزندش می شوم. می گوید: آزمایشات نشان داده سریعا می بایست قلب اورا عمل نمایند. چند روز است شوهرش که در مغازه ی شیشه بری شاگردی می کند خود را به هر دری زده ولی نتوانسته پول عمل جراحی را تامین نماید و مطلقا امیدی هم نیست که بتواند تهیه اش کند. با وجودیکه نظر راسخ پزشکان بر این است اگرفرزندشان به همین منوال بماند حداکثر دو ماه زنده خواهد ماند ولی بالاخره از روی ناچاری تصمیم گرفته اند فردا با رضایت خودشان پسرشان را ترخیص کرده به منزل برند. با آهی فرو خورده که دنیایی درد ورنج از آن می پاشد می گوید: هیچ چاره ای نیست.....

فردا حوالی ساعت ده صبح شوهرش با سیمایی که در ته آن غم و خشم غیر قابل وصفی را می شد مشاهده کرد، به اتاق می آید و با حالتی غضبناک به زنش می گوید کار تمام است باید بروند. سپس رو به فرزندش نموده پیشانی اش را بوسیده می گوید: پسرم دکتر گفته اگر دو ماهی در خانه استراحت نمایی خوب خواهی شد. برویم. زن وشوهر وسایل فرزندشان را جمع کرده از اتاق که می خواهند بروند پسر سوار بر کول پدر خطاب به وی می گوید: با با جون یادت نرود قول داده ای وقتی خوب شدم برایم توپ لاستیکی خواهی خرید. خودت می دانی من آرزو دارم وقتی بزرگ شدم فوتبالیست شوم.

پدر با بغضی فرو خورده با صدایی که انگار از ته چاه می آید، می گوید: حتما پسرم خواهم خرید مگر امکان دارد از یادم برود.

زن وشوهر با تکان دادن سروپسر بچه با نگاهی شیطنت بار وخوشحال از اینکه صاحب توپ خواهد شد از من خداحافظی کرده بسوی درب خروجی رفتند....

صادق شکیب sadeg . shakib @yahoo.com

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید