رفتن به محتوای اصلی

اينك ديگر، همه روزها «روز زن» است

اينك ديگر، همه روزها «روز زن» است

سال‌هاست روز هشتم ماه مارس ميلادي از سوي سازمان ملل به عنوان «روز جهاني زن» نام‌گذاري و اعلام شده است. در عين حال با توجه به «آثارالباقيه» ابوريحان بيروني در سده‌هايي بسيار دور، در همين سرزمين ايران كه امروز ميهن عزيز ماست نيز، روزي به نام «روز زن» ناميده مي‌شده است. اين‌كه اين‌دو مناسبت در يكي از روزهاي آخرين ماه زمستان واقع شده، مناسبت فرخنده‌اي است. گرچه «روز جهاني زن» متاخر، با نام «كلارا زاتكين» گره خورده است، زني كه براي احقاق حقوق از دست‌شده خود و هم‌جنسان [بخوانيم هم‌جنسيت‌هاي] خود بهانه‌اي براي ناميدن روزي جهاني به نام زن شد؛ اما بايد اشاره كنم كه پيشينيه روز زن در ايران باستان كه در روز پنجم اسفند (اسپندارمدروز)، از ماه اسفند ناميده شده‌است، پيشينه‌اي بس زيبا و اساطيري است.

ماه اسفند، آخرين ماه زمستان سرد و منجمد، آمدن بهار را، كه با شكوفايي و نونوشدن تداعي مي‌شود، نويد مي‌دهد. اين نونوشدن، نونو شدنِ چيزي نيست الاّ همان توانايي‌هاي بهار كه بر اثر سرماي جانسوز زمستان، خويش را در زير ِ زمين تا شكوفايي بهاري ديگر پنهان كرده است. در اساطير يونان نيز پرسه‌فونه، بار سنگين نگهداري آب‌هاي زيرزميني را براي آماده‌سازي و به‌كارگيري آن براي رشد و نمو دانه‌هاي خفتيده در زير دامان مادر زمين بردوش مي‌گرفته است.

من اين تقارن‌ها را با شكل‌گيري روزگار نوين دوران پست‌مدرن و روزگاري كه ديگر زمانِ در زير ِ زمين‌ ماندن پرسه‌فونه به‌سر رسيده است، به فال نيك‌ مي‌‌گيرم. زمستان قرار نيست هميشه باشد و بماند. بي‌شك، هر زمستاني را بهاري در پي است. اين يك اصل ديالكتيكي است كه در هستي و در جهان و يونيورس ما حضور دارد و عمل مي‌كند.

اما.... اينك و در جهان هزاره سوم...

شايد شگفت‌انگيز باشد اگر بگويم كه: من، در همين‌جا (همين مقاله) مي‌خواهم اذعان كنم كه ديگر، به «روز زن»، و نيز به «روز مادر»، به مفهومي كه در جهان امروز ما فهميده مي‌شود باورمند نيستم. گرچه‌ خود، هم «زن»‌ام و هم «مادر» و در حاكميت مرد/ پدرسالارانه جهاني، با همه قوانين و تبعات آن مي‌زيم؛ نيز، همه زندگي و عمر و همه هستي خويش را براي ا حقاق حقوق از دست‌شده «زن/مادر» در جامعه جهاني به‌كار برده و مي‌برم. بدبين و نااميد نيز نيستم. هرگز مباد! تنها و تنها، معترض به «ساختِ زيستي جهان مردسالارانه»‌ام، كه خود، ناگزير بخشي از آن شده‌ام و در آن ساخت محكوم به زيستن‌ام.

مي‌دانم – بي‌شك – پرسيده خواهم شد پس چرا درست در اين مناسبت، يعني هشتم مارس، كه «روز جهاني زن» از سوي سازمان ملل ناميده شده است، اقدام به نوشتن در باره «زن» و «مادر» مي‌كنم؟ مسلماً اين از همان پارادوكس‌هاي ريشه در «حاكميت مردانه‌اي» دارد كه من و امثال من را ‌ناگزير از پذيرش مقطعي (و نه دايم) همه واقعيت‌هاي تلخ خود كرده است.

از هرديدگاهي: اسطوره‌اي، ديني، تاريخي، فلسفي، علمي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، ادبي، هنري، روان‌شناختي،جامعه‌شناختي و... و... كه بخواهيم «ساحتِ وجودي» خويش را، به نام انسان، تعريف و توجيه و تفسير و تاويل و آزمايش و... كنيم قادر نخواهيم بود كه از يك واقعيت كه ريشه در «حقيقت»ي مطلق (و نه نسبي) دارد [به‌زعم اين‌كه من خود نسبي‌گرا هستم] چشم بپوشانيم و آن «حقيقت» اين است كه ما «انسان»ايم و همه و همه، از هر جنس و رنگ و نژاد، در به‌وجودآمدن و در شدنِ خود از يك منشاء‌ايم. جايي، در نوشته‌اي گفته بودم: «همه، از يك حوضچه برخاسته‌ايم».

اينك نيز بر همين راي‌ام و با استناد به آفرينش برابر زن و مرد در اديان توحيدي آريايي و سامي، كه مي‌گويد:

* 69- هنگامي‌كه [كيومرث] بگذشت (=بمُرد)، به سبب سرشت فلزي داشتن، هشت نوع فلز از اندام او پديد آمد كه است (=عبارتست): 70 زر و سيم و آهن و روي، ارزيز (=قلع) و سرب و آبگينه و الماس. زر به سبب برتري <بر فلزات ديگر> از جان و تخم آفريده شد. 71 – چون كيومرث بگذشت، زر را سپندارمد (=زمين) پذيرفت و چهل سال در زمين بود. 72 – در پايان چهل سال مشي و مشيانه (=مرد و زن نخستين) ريباس مانند از زمين برآورده شدند به يكديگر پيوسته هم بالا و همانند. 73 – و ميان ايشان فَرِه برآمد، هم‌بالاي ايشان چنانكه پيدا نبود كه كدام نر و كدام ماده و كدام آن فره مزداآفريده است. 74 – اين آن فَرِه است كه مردم براي آن آفريده شده است. (وزيدگيهاي زادسپرم، پژوهشي از (دكتر) محمدتقي راشدمحصل، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم 1385- تهران)

* پس خدا آدم را بصورت خود آفريد او را بصورت خدا آفريد ايشانرا نر و ماده آفريد (كتاب مقدس، عهد قديم، سِفر آفرينش،باب اول، بند 27)

* به درستي كه شما را از يك نفس واحده آفريديم.... (در بسياري از آيات قرآن)

يا «اي مردم، ما شما را مرد و زني آفريديم (بي‌هيچ اشاره‌اي به هيچ تمايز و تفاوتي) و شما را ملّت‌ملّت و قبيله‌قبيله (هر يك از ملتي و رو به قبله خويش، تا ايمان و باور خويش را بستاييد) گردانيديم تا با يك‌ديگر شناسايي متقابل حاصل كنيد. درحقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است ......». (قرآن: حجرات، 13)

اين باور را، كه در روند بررسي و پژوهش در حوزه‌ي چرايي اين «شقاق‌جنسيتي» به‌دست‌آورده‌ و دروني خويش كرده‌ام، ديگر نمي‌توانم از خويش جدا سازم. از اين‌روست كه اينك با ايستادگي و ياري بر اين باور، دوست دارم به همه‌ي زنان و مردان جهان بگويم كه دوران اين شقاق و دوآليسمي كه جامعه‌ي جهاني مرد/پدرسالار، [تكيه‌ام بر مرد است كه در تكوين خانواده، به پدر نيز تبديل شد و سلطه خويش را به عنوان مرد، بر زن (همسر) و به عنوان پدر، بر فرزند تحميل كرد] پس از دوران توحش و بربريت و در آغاز كشف كشاورزي (كه آن‌هم – بنا به تائيد مردم‌شناسان و تاريخ‌نويسان چونان ويل‌دورانت- از سوي زن به جهان ارزاني شد) و ادامه‌ي آن تا دوران تمدن (اختراع خط را آغاز تمدن مي‌دانند) تحميل جهان و نيز زنان كرده‌بود، اينك ديگر به سر رسيده‌است و بگويم آنان كه هنوز خود را باورمند يا درگير يا ناگزير از تَبَعيت از اين دوآليسم مي‌دانند، تنها آب در هاون مي‌كوبند.

با يك نگاه به تاريخ علم (از هرگونه‌اش كه در بالا ذكر كردم) و با يك نگاه به دور وُ برمان، چه در ايران، چه در كشورهاي اسلامي، چه در شرق و چه در غرب، به‌راحتي، «نابوديِ» اين نظام سلطه‌گرِ انساني را لمس مي‌كنيم و مي‌بينيم. از تجربه‌ها و نتيجه‌هاي بازخواني اسطوره و دين و تاريخ و فلسفه و علم گرفته تا همه مظاهر جهان الكترونيكي و ديجيتالي دهكده كوچك جهاني امروز، كه آنقدر ما انسان‌ها را به يك‌ديگر نزديك كرده است، كه نه تنها با عينيت و تجربه و دانش خود، بلكه حتي با ذهنيت و باورهاي درون‌دلي و درون‌قلبي خويش نيز يقين حاصل كرده‌ايم كه ديگر امكان پذيرش وجود چنين شقاقِ متحجرانه‌ي «تفكيك زن/مرد» را نه تنها نمي‌پذيريم بلكه اساساً ديگر نمي‌توانيم بنا بر هيچ بهانه‌اي حتي، مصلحتي و مصلحانه نيز، آن رادر باور خويش بگنجانيم و بقبولانيم.

«فريتيوف كاپرا»، فيزيك‌دان برجسته متاخر، با توجه به گسترش بحران‌هاي وحشتناك دو دهه آخر قرن بيستم، (كه عقيده دارد از آغاز پيدايش انسان نظير نداشته‌ و حيات انسان‌ها و كليه جانداران جهان را با خطر نابودي مواجه ساخته؛ مانند فزوني و ادامه ساخت و انباشت ده‌هاهزار سلاح اتمي كه قادر است كل جهان را چندين بار نابود كند)، هشدار مي‌دهد و براي برون‌رفت از اين فاجعه سه عامل مهم را در ميان عوامل بازدارنده بشر از اين فاجعه برمي‌شمارد كه نخستين و مهم‌ترين آن‌ها مردسالاري است. او عقيده دارد اين پديده، از سه هزارسال پيش تا كنون تاثير منفي و عميقي در پيشرفت تمدن‌ها بجا گذاشته و تمام ملل جهان را درگير كرده است. كاپرا ريشه مردسالاري را در طرز تفكر بسيار كهن تاريخي جوامع و باورهاي مذهبي و سنت‌ها و قانون‌گذاري‌ها و رسوم و آداب جستجو مي‌كند. (فريتيوف كاپرا، نقطه عطف، ترجمه محمدگوهري نائيني، ص 19- روشنگران، 1385 تهران)

بنابراين، پيش از آن‌كه روز 8 مارس را «روز جهاني زن» بدانم؛ به زعم من اينك، همه‌ي روزها، نه تنها روز زن است، بلكه به‌رغم آن‌كه تاريخ مرد/ پدرسالار همه‌ي روزها را به نام خود مصادره كرده و تنها يك روز را به زنان اختصاص داده‌ است! اينك، در نخستين سال‌هاي هزاره سوم به دوران «انسان‌سالاري»، يا به تعبير جامعه‌شناختي‌اش به دوران «مردم‌سالاري» رسيده‌ايم و ديگر اين شقاق‌هاي متحجرانه پيش‌مدرنيستي و پيش‌پسامدرنيستي، عملاً رنگ باخته‌اند. ما اكنون در جهاني مي‌زييم كه ديگر جنس و جنسيت، رنگ و نژاد، زبان و فرهنگ خاص و نيز فلسفه و علمِ روزگاران هزاره‌هاي پيشين كه برساخته‌ي فرهنگ مرد/پدرسالاري بوده‌ رنگ و بويي ندارند و اساساً اين مقوله‌ها بايد به «تاريخِ» تجربه‌هاي انساني سپرده شود. بي‌شك اگر كسي بخواهد با چنين واقعيتي رو در رو قرار بگيرد و به انكار آن بكوشد، مسلماً، پيش از هر چيز به انكار و نفي خويش كوشيده است. اين جريان‌ِ درحال‌ِحركتِ «برابري عادلانه‌ي انسان‌ها»، (در هر حوزه‌اي)، آن‌چنان شتاب گرفته كه هيچ سدّ و مانعي نمي‌تواند آن را متوقف كند. «جهان دوم و سوم» نيز، مانند مفاهيم و مقولاتي چون «جنسيت»، «نژاد»، «رنگ» و ديگر دوآليسم‌هايي كه محصول حاكميت يك‌سونگرِ انديشه و فلسفه‌ي تك‌جنسي، تك‌نژادي، تك‌رنگي، تك‌زباني و... سودجويانه و منفعت‌خواهِ فرهنگ مرد/پدراسالارانه بود، اينك ديگر در برابر روش‌ها و فلسفه‌هاي برابرنگر و برابرانديش فيلسوفان زن و مرد جهان امروز، رنگ باخته است. امروزه ديگر در اين دهكده كوچك جهاني و با اين سرعت ارتباطات وسيع، جايي براي سركوب و استعمار و استثمار و استحمار ِ هيچ نحله‌اي باقي نمانده‌است. شايد از همين‌روست كه درگيري‌ها و جنگ و جَدَل‌ها، با وجود ‌همه‌ي اين پيشرفت‌‌هاي علمي و تكنولوژيكي، رو به فزوني نهاده است، زيرا هركس و هر گروهي مي‌خواهد حق خود را به‌دست آورد. اين نيست مگر، آگاهي يافتن اقشار وسيعي از جامعه‌ي جهاني كه به مختصات «حقوق انساني» خويش دست يافته‌اند.

در روند به‌دست‌آوردن حقوق انساني‌ي زنان توسط خويش، ناگزير از اشاره به‌پديده «فمينيسم» هستم. اين انديشه، به دليل رشد فكري و ذهني زنان و نيز آگاهي مردان از آن، در دو سده اخير به پهنه‌ي گسترده‌اي از تجزيه تحليل‌ها و نيز بررسي‌هاي روان‌شناختي و جامعه‌شناختي – حتي در سطح فيلسوفان مرد – انجاميد. توسعه و پيشرفت علم، ديگر نمي‌توانست انكار واقعيتِ روند تكوين هستي را بدون حضور هر دو جنس ممكن بداند، واقعتي كه در هزاره‌هاي پيشين، از طريق اساطير و اديان، و در قرون جديد، توسط علم اثبات شده است. [در روايت‌هاي ديني نيز آمده است كه دانشمندان ادامه‌دهنده‌ي راه انبياء هستند]

بنابراين، ما زنان، به دليل توانايي مادرشدن كه بي‌شك تفاوتي بيولوژيكي ميان ما زنان با مردان است (بي‌هيچ ارزش‌گذاري ويژه‌اي)، اما، بنا به دلايل اقتصادي/ اجتماعي /فرهنگي‌يِ پس از دوران كشاورزي و افزايش سرمايه و سود حاصل از آن، كه مردان در غيبت حضور ما زنان در اجتماعات – و آن‌هم به دليل مادري – به آن دست يافته بودند، سرنوشت ما زنان از آن مقطع تاريخي به بعد سرنوشتي متفاوت‌تر از خود مردان شد كه خود، سرنوشت خويش را رقم مي‌زدند. اين شقاق و دوآليسمي كه از همين مقطع وارد اجتماع آن‌روز و جامعه امروز ما شده است علاوه بر اين‌كه بخش عظيمي از اين شرايط را كه، تاريخ در هزاره‌ها بر سر «زن» آورد و ناشي از ذهينيت تك‌زبانه و تك‌انديش فيلسوفان و انديشمنداني بود كه در عين بزرگي و دانش‌شان ضربه مهلكي بر سرنوشت حياتي زن وارد آوردند، متاسفانه خود مردان نيز كم‌تر از زنان آسيب نديدند. اما از آن‌جا كه جامعه مردانه، خود مي‌بُريد و خود مي‌دوخت و خود مي‌پوشيد و ناگزير نيز خود بَه‌بَه‌گوي خود بود، به خلاف‌كاري‌هاي انساني زيادي براي جبران معضلي كه بر سر زن آورده بود روي آورد. اين‌جا، بخش هوشيار و با «انيما»ي جامعه‌ي مردمحور و در عين هوشمندي‌هاي فلسفي/ ادبي‌ي بسياري از مردان نسبت به زنان، مردان، اعتراض ناخودآگاهانه خود را در روايت‌ها و قصه‌ها و تمثيل‌هايي چونان پدركشي اوديپ، سهراب‌كشي فردوسي و... در اساطير، و يا داستان‌هايي مانند داستان آسيه و فرعون، مريم و عيسا، محمد و خديجه و... در افسانه‌هاي ديني) نشان دادند. گرچه، ناگزير، براي باج‌دادن به اين كم‌لطفي‌يي كه عملا مي‌ديدند از سوي اقتدار مردانه، به زن مي‌شود، در زمانه‌ها و مناسبت‌هاي گوناگون با فريب‌هايي اين‌چناني؛ مانند اختصاص روزي به او، به نام «روز زن»، چه در جهان باستان و چه در دوران جديد، به نوعي به‌سبك‌كردن خويش از زير بار ظلم و ستم سنگيني كه به پاره‌اي از انسان و انسانيت تنها به‌دليل جنس‌اش، روا داشته بودند، روي آوردند. هيچ فيلسوفي و هيچ انديشمندي – به دليل ساخت فكري/ ذهني مرد/ پدرسالارانه‌اش، نه جرات و نه توانايي ورود به حوزه شكوه‌مند «زن/ مادرانه» زن را داشت. از دكارت گرفته تا فرويد و ماركس و نيچه تا همين فلاسفه قرن بيستم (كه تنها مباحثي در باره مسئله زنان تحت نام فمينيسم داشته‌اند)، هيچ‌گاه به اندازه فعاليت‌ها و جنبش‌هاي خود زنان در راه رهايي خويش از ستم مردانه، عمل نكرده‌اند.

بي‌شك نمي‌توان از نقشي كه خود زنان، - زناني كه در زير ستم مردان خويش و نيز در زير ستم حاكميت‌هاي مرد/ پدر محور جهاني بوده‌اند - در اكتساب حقوق حقه انساني خود به‌كار برده‌اند چشم پوشيد. بيش از هرچيز، اين خود زنان بودند كه با هوشياري زنانه خود (كه بخشي از هويت مادرانه‌شان هست)، خود به داد خويش رسيدند و خود و نسل‌هاي بعدي زنان را از زير يوغ استثمار مردانه‌ي فرهنگ مردمحور رهانيدند.

بدين دليل است كه من فكر مي‌كنم ديگر زنان، تنها به روزهايي مانند هشتم مارس، «روز جهاني زن» و يا به بسيار خدعه‌هاي ديگري كه در شكل‌هاي گوناگون تحميل‌شان مي‌شود تسليم نخواهند شد. اين امر، با توجه به شرايط فرهنگي/ اجتماعي/ اقتصادي/ سياسي/ و... در فرهنگ‌هاي جغرافيايي/ تاريخي گوناگون، بي‌شك متفاوت خواهد بود.

شكي نيست كه در آغازين سال‌هاي سده بيست و يك، ديگر نمي‌توان «زن» را به شرايط دوران باستان و توحش و يا به دوران قرون وسطي بازگردانيد. اينك، اين زنان‌اند كه عملاً حضور توان‌مند علمي، فرهنگي، تاريخ، هنري، سياسي، اقتصادي و... خود را در جامعه‌ها تثبيت كرده‌اند و همان‌طور كه مي‌بينيم، با همه سختي‌هايي كه هنوز در فرهنگ‌هاي متحجر و عقب‌افتاده با آنان روبرو هستند، از ميزان مشاركت خود در امور گونه‌گون گفته‌شده در بالا نكاسته‌اند. بنابراين، شايد بهتر باشد كه ديگر تنها اميد به روز 8 مارس يا «روز جهاني زن» و يا يارانه‌هاي راه‌كاري نهادهاي بين‌المللي چون سازمان ملل و... دل نبنديم. به‌زعم من، زنان در جهان امروز به جايگاه انساني/ حياتي خويش به شدت نزديك شده‌اند و ديگر نه تنها «اُبژه» نيستند بلكه به قول ژوليا كريستوا، خود «انسان»اند: سوژه‌سخن‌گو.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
مدرسه فمینیستی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید