مبادا مدرسه ام دیر شود!
گر به خاکم می سپارید
تیر به قلبم نزنید
که احساس زندگی را با خاک بگویم
مغز مرا از هم نپاشید مگر آگاهی و رنج مرا
خاک گورم حس کند
گر به خاکم می سپارید باز بگذارید چشم مرا
شاید که خاک رمز نگاهم را
اشک زلالم را بداند چیست
دست هایم را نبندید
که بر خاک گورم بنویسم
برایم مرگ بهتر از بندگی بود
شش های مرا از زندگی در خودکامگی خالی کنید.
مبادا که بهشت پر شود از این هوا
زبان سرخم را ، حنجره ام را کنارم بگذارید
که فریاد کنم
دم به دم آزادی ام را
گر به خاکم می سپارید
زنجیر بر پایم نبندید
مبادا مدرسه ام دیر شود!
شجاعت واپسین درس من است
گر مرا زهری بنوشانید
شیرینی یک لحظه آزادگی
برتر از یک عمر
زندگی در بردگی است…
رسول بداقی*، زندان گوهردشت (رجایی شهر)
* رسول بداقی، زندانی سیاسی معلم، عضو هیأت مدیره ی کانون صنفی معلمان ایران، از 10 شهریور 1388 در زندان رژیم جمهوری اسلامی است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید