رفتن به محتوای اصلی

عذر بدتر از گناه یک تجزیه طلبِ مدعی فدرالیسم
26.04.2012 - 00:42

عذر بدتر از گناه یک تجزیه طلبِ مدعی فدرالیسم

پاسخ به نوشتۀ یونس شاملی

 

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی                       هر لحظه بدام دگری پا بستی

             گفتا شیخا هرآنچه گوئی هستم                           آیا تو چنانچه مینمائی هستی؟

این شعر خیام مصداق کسانی چون یونس شاملی را دارد که با هتک حرمت دیگران سعی در توجیه اعمال و افکار خود را دارند. من درنوشته‌ای بنام "جدائی جدائی طلبان از طالبان فدرالیسم در جنبش فدرال دمکرات آذربایجان"١ برداشت نظری خود را از سیر وقایعی که منجر به انشعاب در جنبش فدرال دمکرات آذربایجان گردید بیان کردم. درآن نوشته هرگز قصد دفاع از فدرالیسم یا استقلال ویا رد هیچکدام را نداشتم که شایستۀ القابی چون "پان ایرانیست و تحریف و تحمیق کننده" باشم، القابی که یونس شاملی در جوابیه‌اش موسوم به "چپ دمکرات تحریف و تحمیق نمیکند" مرا بدانها مفتخر نموده و درمخالفت با نظرات من، نه پاسخ گوئی که اتهام و انگ زدن را پیشه کرده ست. اما توضیحاتی که ببهانۀ روشن‌ترشدن اندیشه‌اش بشکل "راه سوم" ارائۀ میکند دراصل تغییرمواضع پیشین او و عذر بدتراز گناه است و درستی نظرات مرا درباره نوشته سابقش موسوم به "استراتژی ما" اثبات میکند .٢

درین جوابیه برای نپرداختن به آنچه که من در نوشته‌ام عنوان کرده‌ام  شاملی به ناسزاگوئی پرداخته و فهرست طویلی از باصطلاح ویژه گی‌های منفی نوشتۀ مرا ردیف کرده ست که برای طولانی ترشدن آن بعضاً معادل‌های عربی آنها را هم آورده ست برای مثال از ویژه گی واکنشی و عکس العملی من میگوید و ظاهراً منظورش reactionary است که بفارسی واپسگرا و به عربی ارتجاعی گفته میشود و این نشان میدهد که ایشان تا چه اندازه به آنچه که میگوید آگاه است!

درمیان ویژه‌ گی‌هائی که شاملی به من نسبت داده ست "تحریف محتوای قضایا و حتی توسل به دروغ" تنها مواردی هستند که با سه مثال مشخص همراهند ولاجرم میتوان درباره آنها به بحث و گفتگو پرداخت. ایراد اولیه ایشان به جدائی طلب نامیدنشان از سوی من ست. نوشته است: " من و دیگر دوستان مستعفی از آن جنبش ... فدرالیست بوده ایم و فدرالیست هم به راه خود ادامه خواهیم داد." برای درک نادرستی این گفته نیازی به بررسی نوشته های دیگر جناب شاملی نیست بقول مثل مشهور ترکی، "حکم آباد دور، کرتش نزدیک." در همین نوشته جائی که به توضیح جنبش ملی - دمکراتیک از پنجره ای دیگر (راه سوم ؟) میپردازد شاملی نشان می‌دهد که تا چه اندازه فدرالیست است:"جنبش ملی - دمکراتیک آذربایجان ... در صدد ... برپائی دولت  state(فدرال یا مستقل) در سرزمین آذربایجان است." زبانم لال اگر بگویم که شاملی فرق دولت و حکومت را نمیداند و برین حقیقت آگاه نیست که تنها با حکومت‌های محلی میتوان دولت فدرال ساخت و دولت‌های مستقل را تنها در یک کنفدراسیون میتوان گرد هم آورد. انتخابی دیگری که باقی میماند اینست که بگوئیم تعبیر شاملی ازدولت وحکومت، تعبیرایرانی ازآنست که پس ازکودتای سوم اسفند توسط پان ایرانیست‌ها باب شد و من درنوشته‌ای به شرح آن پرداخته‌ام وجالب اینکه مهران بهارلی نامی که این روزها صحبت او نقل محافل سایت‌های ایرانی و آذربایجانی است در بخش نظرها براین برداشت من مهر تائید گذارده است!٣ حال برای اینکه باردیگر انگ پان ایرانیستی نخورم این را برعهده جناب شاملی میگذارم که ازمیان ایندو مورد یکی را انتخاب بکند و بگوید که آیا تعبیر پان ایرانیستی رایج در ایران را از دولت میپذیرد و یا . . .

مثال دیگری که شاملی برای ویژه‌ گی‌ "تحریف محتوای قضایا و حتی توسل به دروغ" در نوشتۀ من آورده مسئله "استعفاء یا انشعاب" است. البته که افراد میتوانند ازموقعیت تشکیلاتی شان و یا از کل یک تشکیلات استعفاء دهند و همچنان که درموارد شغلی مرسوم است این استعفاء میتواند دلایل شخصی داشته باشد. اما زمانیکه گروهی ازاعضاء یک تشکیلات با ارائه دلایل مشترک دربیانیه‌های گوناگون ازآن جدا میشوند و شاملی خود از آنها با عنوان "ما" یاد میکند و یا درحالی که بحث بر سر پذیرش یاعدم پذیرش وجود فراکسیون درون تشکیلاتی است، این جدائی را نمیتوان یک استعفای ساده تلقی کرد. بویژه زمانیکه از خود ایشان میشنویم که خواستار تشکیل یک سازمان سوسیال دمکرات برای آذربایجان است دیگر شکی باقی نمی ماند که این یک اشعاب بوده ست. البته این ارزیابی من از سخنان دو طرف ماجراست وگرنه اصراری برمسئله انشعاب ندارم. در پانویس ششم نوشتۀ "جدائی..." نیزامکان یک اخراج گروهی را از نظر دورنداشته‌ام و این بحثی است که شاملی در نوشتهاش آنرا بکلی مسکوت گذارده و سخنی از آن نمیگوید!

قضاوت در باره این ادعا را هم به سایر دوستان فدرال دمکرات واگذار میکنم که انشعابیون یا استعفاء دهندگان، اکثریت اعضاء تشکیلات بودند یا نه، که با محاسبه ٨+١ شمار جداشدگان، کل تشکیلات چیزی بیش از ١٠- ١٢نفر نخواهند بود. ولی جداشدن پرهیاهوی این اکثریت که تا کنگره صبر نکرد تا سکان این تشکیلات را بدست گیرد و آنرا به امان کسانیکه بگفته خودشان پلاتفرم جنبش را زیرپا گذارده‌اند رها نمود نشان میدهد که این حضرات تا چه اندازه مومن و مقید به آن پلاتفرم بوده‌اند. ظاهراً این جدائی نشان از همان هیجانات روحی دارد که نویسنده به من نسبت داده و نیز خشم، نفرت و عصبیتی که بزعم جناب شاملی میتوان به آنها لم داد!

یونس شاملی ویژه گی مختص نوشتۀ مرا "سوسیالیستی بودن  در لفظ  و پان ایرانیستی بودن در محتوا" ذکر کرده ولی طبق معمول برای این ادعای خود هیچ دلیلی نیآورده ست جز آن پیشداوری درابتدای نوشته اش، دایر براینکه "متد و لحن این نوشته به چپ کمونیستی و سنتی حداقل سه دهه قبل از این تکیه دارد." که من هرچه گشتم چنین متد ویا لحنی را در نوشته خودم پیدا نکردم. ظاهراً منبع چنین ادعائی همان کشف و شهودی ست که ایشان به من نسبت داده اند. درآن نوشته من مثال ناسیونال سوسیالیسم را از آن‌رو آورده بودم تا نشان بدهم که با افزودن پسوند دمکراتیک به جنبش ملی نمی توان آنرا دمکراتیک کرد. به سایر اعضای جنبش فدرال دمکرات نیز این حقیقت را گوشزد کرده بودم که "سوسیالیست‌ها برای شرکت درجنبش ملی نیازی به ناسیونالیست شدن و ترک ایدئولوژی خود ندارند" و دراینباره مثال پیشه وری سوسیالیست را آورده بودم که هیچیک از این‌ها ربطی به نوشته‌های من پیرامون نظرات جناب شاملی نداشته و ندارد.

من در "جدائی جدائی طلبان" باندازه کافی در مورد اندیشه های شاملی فدرالیست نوشته‌ام و نیازی به تکرار آنها نمیبینم. ولی این شاملی فدرالیست است که خود را نیازمند بازبینی نظرات پیشین خود میبیند و ببهانه توضیح، مواردی را به آن اضافه میکند که بیشتر به عذر بدتر از گناه میماند. مقدمات کار را درمناظره‌ای که با اسد تقی‌زاده در اتاق پلتاکی "آذرتاک" داشت فراهم آورد که نمونۀ روشن و بارزی ازسردرگمی او در ساده ترین مفاهیم سیاسی و نظری بود.٤

بحث وی مثل همیشه بازی با کلمات بود بی آنکه در بند مفاهیم آنها باشد چراکه آگاهی بسیاراندکی نسبت به آنها دارد. درآن مناظره زمانیکه از دو استراتژی ادعائی خود بحث میکرد آنها را دو شیوه و متد نامید و سپس باعنوان مشی مبارزاتی از آنها یاد کرد. او نشان داد که دمکراسی را مترادف با دمکراسی های غربی میداند که همان ساختار سیاسی کشورهای غربی است. حال آنکه هر یک ازین کشورها خود تجربه ایست که اندیشه دمکراسی را که در اعلامیه جهانی متبلور شده متحول می‌سازد و گسترش میدهد و ایران و آذربایجان نیز سهم خود را در این تحول و توسعه داشته و دارند. ولی شاملی همچنان از دمکراسی سیاسی یک دولت و دمکراسی حزبی میگوید و درباره دمکراسی دولتی یاوه میبافد. ازین راه مسئله ملی را مغایرحقوق شهروندی ارزیابی میکند و توانائی حق رای همگانی برای بدست آوردن حقوق ملی و حتی حق جدائی در کشور کثیروالمله‌ای چون ایران را منکر میشود که غیرفارسی زبانان بیش ازهفتاد درصد جمعیت آنرا تشکیل میدهند. حکومت ملی آذربایجان برهبری پیشه وری را دولت آذربایجان می نامد و ازین را ه فدرالیسم را با کنفدرالیسم اشتباه میگیرد. درجمهوری اسلامی بدنبال اتنیسیته میگردد و درنهایت آن را دولت فارسی مینامد چراکه زبانش فارسی است ولی میخواهد که دولت آینده آذربایجان نه براساس اتنیسیته که بر پایه‌های دمکراتیک استوار شود و دولت همه ملت های ساکن آن باشد یعنی درآن بدنبال اتنیک مشخص ترک نمیگردد و این را بعنوان اثباتی برای دمکراتیک بودن استراتژی "ملی – دمکراتیک" مورد ادعایش مطرح میکند. بهنگام منصوب کردن شیوۀ دمکراتیک به مرکزنشینان آن را جامعه فارس یا فارس زبانان مینامد که ترک‌ها درمیان آنها اکثریت دارند. حال آنکه با فرض ترک دانستن یک فارس زبان، اتنیسیتۀ ترک معنائی چیزی جز ژن یا کروموزوم ترک نخواهد داشت که این همان نژادپرستی است که به فاشیسم میانجامد.

من در نوشتۀ "جدائی ..." شرح نسبتاً مبسوطی پیرامون ماهیت دولت ایران بطور عمومی و جمهوری اسلامی بطور مشخص ارائه کرده و آنرا باستناد فاکت های تاریخی، دولت ضد خلقی ارزیابی کرده بودم که برعکس موارد اروپائی خود، هیچ اتنیکی را نمایندگی نمی کند و ازین رو دولتَِ ملتی ساختگی ست چراکه اتنیکی بنام ایران وجود ندارد. ولی یونس شاملی میکوشد با ذکر مصیبتی که برآذربایجانی‌ها رفته و بدون ارائه هیچ فاکت تاریخی اثبات کند که آذربایجان مستعمرۀ داخلی فارسستان است. مینویسد: " ماهیت و تکیه گاه اتنیکی دولت جمهوری اسلامی برای هیچ کس پوشیده نیست. این تنها پان ایرانیست‌ها و احزاب و شخصیت‌های سیاسی جامعه فارس ایران هستند که ماهیت اتنیکی دولت را انکار میکنند. آقای ف.علاالدین با این انکار باز هم در کنار پان ایرانیست‌ها قرار میگیرد ...اما برای آقایانی چون ف.علاالدین هنوز نرود میخ آهنین برسنگ."

من گفتم و باز میگویم که شوونیزم فارس یک سیاست است و حکومت فاشیسم مذهبی استاد این بازی سیاسی ست. چرا جمهوری اسلامی اصول ١٥ و١٩ قانون اساسی خود را اجرا نمی کند و باین قائله پایان نمی دهد؟ چون نیازمند این قائله است. چون بدون دعوای ترک و فارس، کرد و فارس، وعرب و فارس قادر بادامه زندگی نیست و ازین روست که دست به شانتاژ میزند. بازی فوتبال راه میندازد و پرچم سرخ بدست هواداران تیم تراکتورسازی میدهد تا مبادا پرچم سبز به هواداری از جنبش دمکراتیک مردم ایران بالا رود. نمایندگان سیاسیش هم، چون احمدی نژاد یک روز دستش را بعلامت بوزقورد بالا میبرد و روز دیگر لاف از کورش و داریوش میزند و شما تئوریسین‌های جنبش ملی را مات و مبهوت دراین بازار مکاره وامیدارد که فلسفه ببافید و از جامعه فارس که ملت فارس نیست و استعماری که عاملش معلوم نیست داد سخن بدهید.

جناب شاملی شما بگوئید براستی درنوشته هایتان همچون "دولت ایران: دولت فارسی یا دولت فارس ها؟" که اینهمه به رخ ما میکشید٥چه پاسخ  روشنی به ماهیت اتنیکی دولت ایران ارائه داده‌اید جزاینکه بگوئید دولتی ست که زبان رسمی‌اش فارسی است! مگر زبان رسمی دولت فخیمۀ قاجار زبان فارسی نبود. ابتدا میگوئید "فارس، عنوان اتنیکی جامعه ایست که زبانش فارسی است" که دراین معنا ماهیت اتنیکی جامعه ایران، فارسی است ولی درادامه میگوئید:" در کنار این اتنیسیتیت، اتنیک های دیگر نیز در این سرزمین ساکن هستند مثل ترکها، کردها، بلوچ ها، ترکمن ها، اعراب و... این بدین معناست که فارس یک اتنیک است مثل اتنیک ترک، مثل اتنیک کرد، مثل اتنیک عرب و ... حال چگونه میتوان پذیرفت که ماهیت اتنیکی دولت ایران فارسی است ولی آنرا دولت اتنیک فارس ندانست. آخرمهمل گوئی هم حدی دارد. با واژه‌های اتنیسیتت و اتنیک، ملت وملیت بازی میکنید و در تحلیل ساختار(!) وماهیت رژیم، یک سیاست استعماری کشف میکنید و گناه آنرا بگردن "احزاب و شخصیت‌های سیاسی که خود را سراسری می نامند،" میندازید که "در واقع احزاب و شخصیت‌های متعلق به جامعه فارس ایران هستند." با این فرض دولت استعمارگر برآمده ازین احزاب، دولت متعلق به جامعه فارس خواهد بود که در آن همه اتنیک‌ها حضوردارند هرچند که همه مجبورند بفارسی سخن بگویند. این میان تکلیف مسئله استعمار و اینکه چه کسی استعمار میکند و یا استعمار میشود معلوم نیست. زبان که نمیتواند عامل استعمار باشد پس ابزاراستعمارگرست و شما طفزه میروید ازاینکه بگوئید استعماگر چه کسی ست.

در همانجا از ایران چند ملیتی میگوئید که درآن باید "حقوق اتنیکی برابر" مراعات شود که نمیشود. پس ازینجا میتوان نتیجه گرفت که ایران جامعه فارسی نیست هرچند که زبان رسمی اش بناحق زبان فارسی شده است و این نه در هشتاد یا صد سال گذشته که در طول هزارسال پس از حمله مسلمانان عرب توسط حکومت‌هائی که اکثریت قریب به اتفاقشان متعلق به خاندان‌های ترک بوده اند بر سایر ملت‌ها تحمیل شده است.

با آویختن به چنین مهملاتی ست که یونس شاملی سعی میکند میان دو صندلی ملیت گرائی ودمکراسی بنشیند و راه سوم رامطرح میکند که در واقع ادامۀ همان استراتژی ملی – دمکراتیک سابق است که اینبار بشکل جبهه‌ای درآمده که همه گرایشات فکری (غیرسکولارها چطور؟) را در خود جای داده ست که تا زمان استقلال و تشکیل دولت ملی تنها میتوانند مشغول "فعالیت های مستقل فردی یا حزبی برای تقویت بنیه تشکیلاتی خود" باشند. استراتژیست ما البته لطف کرده و به زنها و کارگران اجازه میدهد که تشکل‌های خودرامستقل ازتشکیلات سرتاسری سازمان دهند غافل ازاینکه این تشکیلات که دیگربه صورت جنبش‌های اجتماعی درآمده‌اند تمامی قدرت ونیروی خود را ازهمبستگی سرتاسری خود میگیرند وخرد کردن آنها بمناطق ملی بمعنای مرگ آنهاست. ازسوی دیگرایجاد تشکیلات دمکراتیک مستقل درعمل نقض غرضی بیش نیست چراکه وظیفه سنگینی را بردوش جنبش ملی آذربایجان میگذارد که فعلاً در شش و بش تشکل یابی خود درمانده است. بفرض هم اگر جمهوری اسلامی اجازه چنین تشکلاتی را برای درهم شکستن جنبش‌های دمکراتیک سرتاسری بدهد، ارتباط بین این اجزاء درهم شکسته بصورت اتحاد عمل، تعارفی بیش نخواهد بود، بخصوص درجوبدبینی که درمیان جنبش‌های سرتاسری پدید خواهد آمد.

برخلاف این بینش ملیت گرایانۀ جناب شاملی، بینش دمکراتیک در جنبش ملی، شرکت زنان و کارگران ترک را در جنبش های دمکراتیک سراسری تشویق میکند چراکه آنرا بمثابۀ بردن مسئلۀ ملی بدرون این جنبش ها میداند و ازین راه است که جنبش های ملی در صورت اتحاد خود میتوانند همچون چتری بعنوان نماینده سیاسی این جنبش‌های سرتاسری عمل کنند. بینش دمکراتیک ترسی از "سیطره سیاست استعماری (پان فارسیستی) حاکم درایران" ندارد چراکه جنبش های دمکراتیک سرتاسری را جنبش های صنفی و نه سیاسی ارزیابی میکند و خود را تنها جنبش سیاسی درمیان میان آنها میبیند که باید به رهبری و درنهایت به نمایندگی آنها بپردازد و این برخلاف سیاستی است که باید در قبال تشکیلات و احزاب سیاسی سرتاسری اتخاذ کند که در بهترین شکل خود، رقیب جنبش‌های ملی بشمار میآیند و پذیرش سیاست‌های مرکزگرایانه آنها برای جنبش‌های ملی بمعنای رها کردن سیاست عدم تمرکزگرائی و در عمل خودکشی است.

اما "راه سوم" یونس شاملی از آنجائیکه پیش از استقلال آذربایجان، جنبش ملی را مستقل از مبارزات دمکراتیک جاری در جامعه ایران ارزیابی میکند دائماً با این سئوال اساسی روبرو ست، سئوالی فلج کننده که مانع از هرگونه عمل سیاسی است: چرا باید این تشکیلات مستقل با تشکیلات سرتاسری همکاری کنند؟ چرا باید جنبش‌های ملی با جنبش مرکزدرساقط کردن جمهوری اسلامی همیاری داشته باشد و با توجه به تفکر مرکزگرایانه جامعه فارس چه تضمینی دارد که دولت آینده حق تعیین سرنوشت این ملت‌ها را تا حد جدائی بپذیرد و تن به تجزیه ایران بدهد؟ پس جای فدرالیسم درکجای این معادله ست؟ آیا فدرالیسم استراتژی است یا تاکتیکی برای استقلال؟ شما باید به این سئوال پاسخ دهید، شمائی که حکومت ملی پیشه وری را دولت آذربایجان میخوانید و یا خواستار تغییر نام ایران در فردای تشکیل دولت فدرال هستید.

جناب شاملی فدرالیست! شما را به آن "چپ دمکراتی" که معتقدید قسم میدهم راست و حسینی ( یا دمکراتی!) بفرمائید آیا شما که با طرح این راه سوم خواستار وجیه المله شده در میان ناسیونالیست‌ها هستید قصد تحمیق انسانها را دارید یا من که میکوشم شرایط سیاسی ایران را بشناسم و بشناسانم؟ من که بدنبال واقعیت‌های تاریخی برای استعمار داخلی مورد ادعای شما هستم و گناهم اینست که از شما رفرانس تاریخی میخواهم؟ من که فکر میکنم اگر استعماری هم درمیان باشد این ما آذربایجانی‌ها و سایر ملت‌های ساکن ایران هستیم که ملت عرب اهواز را مستعمره کرده‌ایم و از قبل ذخایر زیرزمینی آنها روزگار میگذرانیم، درحالی که خود آنها آه ندارند که با ناله سودا کنند . . .

من وقتی درمورد فدرال دمکرات‌هائی چون یونس شاملی فکر می‌کنم ناخودآگاه بیاد لطیفه‌ای می‌افتادم که پس از انفلاب اسلامی باب شده بود درمورد شخصی که روزی در خیابان با دوست ارمنی خود برخورد می‌کند و جویای حال او می‌شود و پاسخ می شنود که " شب و روز در حال شکرگزاری بدرگاه خداوند هستم." آن شخص که ازین حرف دوست ارمنی‌اش با توجه به جو حاکم  پس ازانقلاب و تحدید آزادی‌های فردی از جمله خوردن مشروبان الکلی، حسابی جاخورده ست از او علت اینهمه شکرگزاری را می پرسد و جواب می‌شنود که " شب و روز خدا را شکر می‌کنم که امامشان آمد. فکرش را بکن اگر شمر یا یزیدشان می آمد چه میشد." واقعاً اگر فدرال دمکرات های جنبش ملی آذربایجان افرادی چون یونس شاملی باشند حساب ملت بروزگار استقلال طلب‌ها با کرام الکاتبین خواهد بود!

      لندن – اردیبهشت ماه ١۳٩١______________________________________________________________________________

پانويس‌ها : 

١. متن کامل نوشته مرا در لینک زیر بخوانید:

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=44…

٢. متن کامل این نوشته را در لینک زیر بخوانید:

http://iranglobal.info/node/2538 

٣. نوشته مرا درباره  "تعبیر ایرانی از دولت و حکومت" را بهمراه اظهار نظر مهران بهارلی در لینک زیر بخوانید:

http://www.akhbar-rooz.com/ideas.jsp?essayId=2401…;

٤. این نوشته مرا درباره ملت ایران بنام "اهل موزه" و "مسئله ملی" در لینک‌های زیر بخوانید:

http://www.hamraahaan.co.uk/Comp50.htm

http://www.hamraahaan.co.uk/Comp80.htm 

٥. این مناظره را میتوانید در لینک زیر بشنوید:

https://www.youtube.com/watch?v=CgITEAkKlp4

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.