چند سال پیش به مناسبت سالگرد حمله به کوی دانشگاه تهران که در هجدهم تیر ماه 1378 اتفاق افتاده بود، برای سخنرانی به یکی از اتاقهای اینترنتی دعوت شدم که با همّت ادمینهای اتاق و دیگر هموطنان حاضر در مراسم، مورد توجّه مخاطبین قرار گرفت. تنی چند از دوستان قدیمی که در آنجا حضور داشتند، پیشنهادِ چند جلسه سخنرانی برای جوانان را در یکی دیگر از اتاقهای اینترنتی دادند و بنده هم پذیرفتم و مدتی بحثهایی را پیش می بردم که "مقدس درسی از عشق، همراه با آوای عشق" نام داشت. بجز چند نفر که از قبل با همدیگر دوست بودیم، بقیه و حتی ادمینهای "Room" هم مرا فقط با نامِ " آوای عشق " می شناختند. مستمعین زیادی اعم از دختر، پسر، زن و مرد در ساعتهای مقرر پای کامپیوترهایشان می نشستند و آن بحثها را دنبال می کردند. سئوالات فراوانی از جانب آنان مطرح می شد که فقط چند جواب کلیشهای و شبیهِ هم، می توانست برای پاسخ درصد بالایی از آنها کافی باشد. یکی از دانشجویان همهی آن بحثها را جمعآوری می کرد تا از آن کتابی به همین نام منتشر کند اما متأسفانه برای پارهای از مشکلات مجبور شدم بیخبر صحنه را ترک کنم و بدینخاطر ارتباطمان که از طریق اتاق اینترنتی، "یاهو مسنجر" و MSN بود، قطع شد و بعد از بازگشتم دیگر نتوانستم ردی از او و یا ... بیابم. اخیراً بطور اتفاقی با خانمی برخورد کردم که در همان دقایق اول احساس نزدیکی عجیبی به من دست داد. با اینکه چند هفتهای است که از این اتفاق نادر می گذرد، هنوز در شگفتم که این چه احساسی است. احساس ترحم، احساس یک برادر به خواهر، احساس یک پدر به دختر، احساس دو دوست دیرینه که بعد از سالیان همدیگر را دیدند و یا بدون اینکه خودم بفهمم، یک دل نه صد دل عاشقش شدهام و بدینخاطر حاضرم بیچشمداشت هر کاری که در توانم هست، برای او انجام دهم؟ در اوایل صحبت، سئوالاتش حول محور مشکلاتی دور می زد که برای یک فرد غریبه هم نامأنوس نبود اما بیمقدمه مسیر سئوال و گفتارش را عوض کرد و بحث را به شرح ماجرای "عشق"های خود کشاند. بدون اینکه حتی یک لحظه فکر کنم که او جنس مخالف من است و بیتوجه به دیوار جنسیت، مشتاقانه پای صحبتش که درد دلی توأم با افتخارات بود، نشستم. البته وی به نکات و اتفاقاتی افتخار میکرد که نمی دانست اینان آفتِ جدّیِ روح و روان او هستند و اگر ادامه یابد، فرجام تلخ و جبران ناپذیری را در پی خواهد داشت. اتاقِ گرمِ و دمای 27 درجهای آن انگار برای دلِ سردش کافی نبود و با کمترین تجربه می شد فهمید که در درون او چه می گذرد. سعی کردم در لفّافه او را متوجّه خطری سازم که موجب خودکشی و یا به تیمارستان کشاندن خیلی از زنان و دخترانی شده که اگر از تجارب دیگران بهره می جستند، می توانستند زندگیِ سرشار از عشق و موفّقی داشته باشند اما انگاری او چنان الینه و غرق شده بود که این حرفها نمی توانست تأثیر چندانی داشته باشد. فکر می کنم ساده زیستی و ساده پوشیام هم بر تأثیرِ مثبتِ حرفهای من می کاست و او نمی توانست باور کند که همین فرد ساده پوش که زندگی فقیرانه و سادهای دارد، موجب توفیق و خوشبختی دهها نفر شده است و اگر بخواهد، می تواند به کاخ هم دست یابد. به هر حال گفتههای او ذهنم را مشغول کرد و همین امر مرا بر آن داشت تا با اینکه بیش از یک سال است که درگیرِ نوشتنِ تجاربِ یک تِزِ غلط هستم و طبق قرار باید بصورت نوشته، صدا، تصویر و ویدئو منتشر گردد، نوشتن و انتشار کتابی که مد نظر ما بود را هم از سر گیرم. فعلاً در اینجا چکیدهای از بحث آن سالیان را به مناسبت روز عـشّاق ( Valentine's Day) به اشتراک میگذارم تا در دسترس همگان قرار گیرد و امیدوارم برای خانم مذکور و افرادی چون او، مؤثر و مفید واقع شود.
عشق چیست و عاشق کیست؟
هر کس برای عشق تعریفی دارد و نظرات در این رابطه یکسان نیست. اگر خودم بخواهم تعریفی از عشق ارائه دهم، می گویم عشق عالیترین و خالصانهترین احساس یک انسان سالم است. هر فرد که دارای احساس سالم باشد، با یک جرقه، در یک لحظه، حتی بدون اینکه که قیافه طرف را ببیند و چیزی از او بداند، عاشق می شود. عشق هم سن و سال، جا و مکان، نژاد و ... نمی شناسد. آیا چنین عشقهایی پایدار است یا نه، بحث دیگری را می طلبد که در ادامه به آن می پردازم. شاید شما اسمِ آنچه که بیان کردم را چیز دیگری بگذارید و یا تعبیر و تعریف دیگری برای آن داشته باشید که احتمالاً دارید. البته چنین امری طبیعی است چونکه عشق در نزد همگان یکسان نیست. شخص تا جایی با عشق در می آمیزد که وجودش در خور آن باشد. عشق به حدی وسیع و عمیق است که فرد تنها گوشه یا گوشهها، سطح یا سطوحی از آن را تجربه می کند. منظورم تنوع و محتوای عشق است. جالب اینجاست که همه اشکال متنوّع عشق نامیده می شود. از عشق به یک گل، به یک پرنده تا عشق به انسانیت و عشق به انسانی دیگر که منظورم جنسِ مخالف و حتی همجنس می تواند باشد. برای هر فرد، عمق، وسعت و محتوای عشق متفاوت است. ممکن است فرد در یک سطحی باقی بماند و یا امکان دارد در اعماق پیش برود و به احساسی که خیلی زیبا و انسانی است، دست یابد. می گویند طرف فرشته است. واقعا رسیدن به چنین جایگاهی امکان پذیر است و در آنجاست که فرد از دنیای دروغ، تزویر، ریا و خودمحوری فاصله گرفته و خود را به جزیره زیبایی میرساند که در واقع خارج از دنیایی است که جمعی به آن عادت کردهاند.
* آیا هر کس که بخواهد می تواند عاشق شود؟
* آیا هر عشقی پایدار است؟
* چرا بعضی از "عشقها" به نفرت بدل می شوند؟
هرکس نمی تواند عاشق شود. اولین و مهمترین لازمه عشق، احساس سالم و صیقل خورده است. انسانهایی عشق می ورزند که از لحاظ روحی و روانی سالم باشند. انسان سالم با زایاندن همه استعدادهای بالقوه خود، با تبدیل شدن به آنچه که در توانش است، با تحقّق بخشیدن به تمامی قابلیتهایش در واقع تواناییهایش را می آفریند. نوشتم مُبرمترین و مهمترین لازمه عشق ( عاشق شدن)، سلامتِ روح و روان است و کلید سلامت روان، همانا نیرومندی گرایشات بارور و فعّال بودن انسان در تعیین سرنوشت خویش می باشد. فرد هر چه در رابطه با زندگیاش فعّالتر باشد، بیشتر احساس تندرستی و یگانگی می کند. در این حالت او قادر به ایجاد رابطه آزاد و برابر با دیگران می شود. در اینگونه رابطهها طرفین می توانند فردیتشان را حفظ کنند و در عینِحال احساس همبستگی نسبت به یکدیگر داشته باشند. در عشقِ بارور آدمی در عشق به دیگری جذب و گم نمی شود و مجال شکفتن می یابد. انسان به احساس وابستگی می رسد اما هویت و استقلالش را از دست نمی دهد. همانطور که اشاره شد فرد برا ی هرچه بارورتر کردن زندگی خود، باید سعی کند تا فاعل زندگی خودش باشد و فعالانه با مسائل زندگی روبرو گردد. همچنین برای هرچه بارور کردن زندگی عاطفی ( زندگی عاشقانه) نیز، فرد باید سعی کند تا نقش فعالانهای در رابطه خود داشته باشد. فعل پذیری از وجود دیگری و احساس وابستگی کاذب، از مهمترین نشانههای رابطه عاطفی نا بارورند که به آن عشق ایستا و غیر بالنده می گوئیم. اگر فرد در رابطهاش(رابطه عاشقانه) با دیگری فعال نباشد، مجال شکفتن نمی یابد و عشقش بارور نمی شود. عشق ورزیدن و عشق بر انگیختن باید به موازات همدیگر پیش بروند و در اینجا دیگه فقط احساس صیقل خورده و روح روان سالم، کافی نیست بلکه چیز دیگری را طلب می کند که آن هنر عشق ورزیدن و هنر عشق بر انگیختن است. پس اگر می خواهید از زندگیتان لذت ببرید، باید این هنر را کسب کنید. اگر می خواهید و یا در پی آن هستید که در دیگری نفوذ نمائید، باید استعداد انگیزش و ایجاد رغبت و شوق در او را داشته باشید. اگر عشق بورزید امّا قادر به عشق بر انگیختن نباشید، عشقتان غیر بالنده و نابارور است. چون این دو لازم و ملزوم همدیگر هستند و باید پا به پای همدیگر و یا حداقل با سرعت نزدیک به هم پیش بروند. پس نتیجه می گیریم که عشق دقیقا مثل یک چشمه آب زلال است که باید ورود و خروج داشته باشد. یعنی عشق بورزید و عشق بر انگیزید که معشوق یا معشوقهتان هم عاشقتان بماند. اگر چشمه آب زلال هم ورود و خروج نداشته باشد، بعد از مدتی ضد خودش را در درون خودش بوجود آورده و به مُرداب بَدل می گردد. عشق هم از این قانون و قاعده مستثنی نبوده و نیست.
* همآغوشی زائیده عشق، و یا عشق زائیده همآغوشی است؟
* نیاز جنسی، نیاز فیزیکی است و یا باید آنرا در لازمهی روحی، روانی و عاطفی انسان ارزیابی کرد؟
* آیا می شود نقش یک عاشق دلباخته را بازی کرد؟
نیاز جنسی، نیاز فیزیکی انسان نیست بلکه نیاز روحی، روانی و عاطفی انسان است. همآغوشی خودش زائیده عشق است و انسان زمانی از بر آورده کردن میل جنسی خود راضی می شود که تمام وجودش را راضی کند یا راضی کرده باشد. زمانی تمامی وجود انسان از این رابطه ارضاء می شود و فرد احساس خشنودی و یگانگی می کند، که بر آورده کردن نیاز جنسیاش همراه با احساس همبستگی و رابطه عاطفی ( عاشقانه) بین طرفین باشد. یا به عبارتی ( به بیانی دیگر) رابطهاش با دیگری همراه با عشق باشد. نکته مهم اینجاست که وقتی از عشق سخن می گوئیم باید به این نکته توجّه داشته باشیم که هر قدر انسان در رابطهاش فعالتر و مداخلهجوتر باشد، شناختش از دیگری بیشتر، رابطهاش انسانیتر و عشقش نسبت به دیگری واقعیتر می شود. ممکن است فرد در رابطه عاشقانهاش در یک سطح باقی بماند و یا اینکه رابطهاش را گسترش دهد و به عشق بارور و بالنده دست یابد. این از دشوارترین کوششهای انسان در زندگی است. منظورم از عشق فقط احساس عاشق شدن نیست بلکه لازمه عشق، تلاش فراوان است چونکه عشق هنری است که نیاز به تمرین برای پدید آوردن قابلیت عشق ورزیدن دارد. عشق ورزیدن هم نه تنها شور و هیجان، بلکه یک فعالیت هنری است. آیا می شود نقش یک عاشق دلباخته را بازی کرد؟ نمی دانم شما چه جوابی برای این سئوال دارید ولی جواب من، مطمناً " نه" است. چرا که رابطه عاشقانه خالصترین تجربه فرد در مقابل دیگری است و اگر فرد بخواهد در مقابل دیگری نقش یک عاشق دلباخته را بازی کند، در حالی که احساسش با تمام مسائل مادیای که او را در این جامعه احاطه و از خود بیگانه کردهاند، عجین باشد، طبعاً او خود نیز از چنین رابطهای رنج خواهد برد و قادر به ادامه آن نیست.
** به این نکته توجّه داشته باشید که تنها با عشق می شود از زندان خویشتن رهایی یافت و لازمهی عاشق شدن احساس سالم است. پس احساستان را صیقل بزنید و سالم کنید، غرورتان را در زیر پای عشق قربانی نمائید، بیچشمداشت عشق بورزید و هنرمندانه عشق بر انگیزید تا عاشق شوید و عاشق بمانید. روز عُشّاق ( Valentine's Day) بر شما فرخنده باد
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید