رفتن به محتوای اصلی

در نقد تمنای «دیدن و سلبریتی»، حجاب و جنجال «بهنام امینی و امین بزرگیان»
20.07.2012 - 02:03

 

داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر

 «افشاگری یا دیدن راز و واقعیت دیگری» کجا و چرا بیمارگونه می شود؟  تلاش برای «تابوشکنی و نشان دادن واقعیت خویش و دیگری» کجا و چرا به حالت بیمارگونه و افراطی دچار می شود ؟ یا از نگاه روانشناختی میل و تمنای انسانی «دیدن یا دیده شدن، معروف شدن، سلبریتی (اسم در کردن)» کجا و چرا بیمارگونه می شود؟ همانطور که سوال مهمتر این است که وقتی بگوییم که در یک فرهنگ و ملت نیز یک «ساختار حاکم از حالت دیدن و دیده شدن» وجود دارد، یک گفتمان و نوع عمومی «دیدن دیگری، دیده شدن توسط دیگری» وجود دارد که در پیوند تنگاتنگ  با گفتمان محوری و اساسی حالت «رابطه فرد/دیگری» و در هر شکل و رابطه ی فردی یا سیاسی  وفرهنگی است، آنگاه شکل عمده «حالت دیدن و دیده شدن» در فرهنگ و روابط ایرانی چگونه است؟ آیا می توان بر اساس حالت و نوع « اشتیاق دیدن و دیده شدن» پیوندی درونی میان بخشهای مختلف ساختار اجتماعی ایرانیان دید؟ «سازو کارهایی»، حالاتی را مشاهده کرد که در  عرصه های مختلف سیاسی، فرهنگی و غیره رخ می دهند و مرتب تکرار می شوند و چون «گره گاههایی» این عرصه ها و گفتمانهای مختلف را به هم پیوند می دهند و به معضل مشابه ای دچار می کنند؟ چه آنگاه که ما میل و حالت دیدن و دیده شدن را در بحث و معضل «حجاب اجباری» ببینیم و یا حمله به حریم خانگی و شخصی توسط گشت و قانون را بررسی می کنیم، چه عرصه دیگر و بحث «عکسهای اروتیکی گلشیفته» باشد، یا آنگاه که بحث « دیدن و نقد، دیده شدن و اسم در کردن در گفتمان سیاسی یا روشنفکری، بحث سلبریتی شدن، استاد شدن و افشاگریهای متقابل» باشد که در این چندروزه در فضای اینترنتی، در وبلاگها و  فیس بوک و پیرامون بحث «بهنام امینی درباره ی امین بزرگیان» با آن روبرو شده ایم؟ ( بهنام امینی در نقدی تند «امین بزرگیان» را «کُپی باز و سارق علمی» خواند و دیگران بهنام امینی را متهم به چیزهای دیگر کردند و دروغگو خواندند وغیره.)

 

«دیدن» از منظر روانکاوی و راز «هیزی و تن نمایی» بیمارگونه

 

در فیلم «آواتار» از جیمز کامرون می بینیم که وقتی افراد قوم باصطلاح طبیعی و اولیه آواتار به یکدیگر می رسند، به جای سلام می گویند: « من تو را می بینم». یعنی فرد حضور دیگری را حس و لمس می کند و بنابراین تفاوت او را، نیاز به گفتگو و دیالوگ با یکدیگر و حدس زدن مداوم دراین باره که «دیگری چه می خواهد». بینایی در هر شکل آن، چه توانایی دیدن دیگری و یار، یا نقد علمی یک پدیده یا نظر، به معنای لمس همزمان و پارادوکس «حضور و فقدان دیگری» است. به معنای لمس حضور دیگری و احترام و علاقه به او و همزمان حس و لمس حالات متفاوت او، قدرت و ضعفهای او و بنابراین «نقد او» و یا نقد رابطه خویش با اوست. همانطور که دیدن به معنای «ناممکنی دیدن نهایی دیگری» و بنابراین «قبول کوری و کمبود، قبول قانون و کستراسیون» خویش است. پیوند میان حس علاقه و الفت که بدون آن دیدن و حس دیگری ممکن نیست و حس فاصله و نقد که بدون آن لمس و دیالوگ یا شناخت فردیت و تمنای دیگری ممکن نیست، به معنای این نیز هست که «دیگری همیشه یک فقدان و کمبود» است. به این معناست که «دیدن ابتدا وقتی ممکن می شود» که فاصله بوجود آید و انسان به کمبود خویش و قبول کستراسیون، به ناممکنی «دیدن نهایی و کامل خویش یا دیگری» هر چه بیشتر دست یابد. ازینرو «دیدن و بینایی» به معنای «کور شدن» است و لمس «فقدان و کمبود». بی دلیل نیست که پیشگویان در اسطوره ها کور هستند تا بتوانند آینده را ببینند. همانطور که «ادیپ کور می شود»، یا نئو در فیلم «ماتریکس سه» کور می شود تا سرانجام «بببیند» و به فقدان و قبول کمبود و کستراسیون و لمس حضور و تمنای دیگری دست یابد.

 

پس وقتی «دیدن و بینایی» به معنای لمس «کوری و قبول کمبود و محدودیت» خویش نیز هست و هر دیدنی، هر خوانشی به معنای «آفریدن و خلق روایتی نو و ناتمام از دیگری» نیز هست، از آنرو نیز «دیدن» وقتی واقعا بیمارگونه و در واقع «کورتر» می شود و ناتوان از خلاقیت و لمس پارادوکسیکال «حضور و فقدان دیگری» می شود که تماشاچی یا بیننده خیال بکند که به «راز دیگری، واقعیت دیگری» پی برده است و یا می تواند پی ببرد. یعنی فرد خیال بکند که «می تواند عمق و اساس را ببینید»، به «ابژه گمشده» و ناممکن واقعا دست یابد، و می خواهد واقعیت و راز دیگری را نمایان سازد، بزرگیش را نشان دهد یا می خواهد افشایش بکند و دروغش را نشان دهد. یا از طرف دیگر وقتی «دیدن» به میل «دیده شدن دروغین، میل استاد شدن سریع و همیشه حاضر جواب بودن» تبدیل می شود، به ناچار به «دروغ و کوری جدیدی» تبدیل و تکرار می شود. زیرا در این حالت نیز او در پی نفی «کمبود و فقدان خویش و نفی قانون یا نام پدر» است. به زبان دیگر در هر دو حالت بالای «دیدن افراطی و دیده شدن افراطی» ما با حالات بیمارگونه «هیزی و تن نمایی» روبروییم. با نقش و حالت «منحرف جنسی» در «رابطه ی سوژه/دیگری» روبروییم که می خواهد «کمبود و فقدان، قانون.1» و «هیچی» را نفی بکند، کستراسیون را نفی بکند و بگوید «من می بینیم، من حقیقت را می بینم، راز دیگری یا دیگری کامل را می بینم» آنطور که یک هیز می پندارد، یا می گوید « به من و قدرتهایم بنگرید و ببینید که من آنچه را دارم که شما ندارید.2». زیرا «منحرف جنسی» مثل بقیه بیماریها در معنای روانکاوی لکان یک «تیپ شخصیت یا یک گرایش و رفتار جنسی» نیست بلکه یک «نوع ارتباط با دیگری و غیر» است که در آن شخص یا یک گروه می خواهد «قانون و کمبود» را نفی بکند و بگوید که «فالوس و یا تمنا، عدم کمبود و توانایی دیدن راز و حقیقت نهایی دیگری» را بدست آورده است و یا مثل نارسیست می خواهد با رفتار و نوع برخوردش به دیگری، به خودش و یا به معشوق و یا به جهان بگوید که او همان «قانون و اصل است و هاله نور دارد، فراقانون» است. او همان «زیبای نهایی و ابژه گمشده» است. ازینرو  وقتی یک فرد و یا یک جامعه در حالت «دیدن یا دیده شدن بیمارگونه» و به حالت «انحراف جنسی» مبتلا شده است که می خواهد بر «کمبود و قانون و مرز و محدودیت» چیره شود و بگوید  ببینید که من «عدم کمبود» و کمال نهایی، آن قدرت و توانایی و فالوسی را دارم که یکایک شما می طلبید و نمی توانید به دست آورید. یعنی با حالت بیمارگونه یک تن نما یا اکسهیبسیونیست روبرو هستیم. یا بگوید من «هاله نور دارم یا هستم، من قانون هستم.3» و بی نیاز به دیگران، آنطور که شیوه رفتار و حالت نارسیست در برخورد به دیگران است، چه به عنوان فرد نارسیست به معشوق یا به عنوان دولت نارسیست به جامعه مدنی. ازینرو در هر دو حالات هیزی و تن نمایی یا در حالت نارسیستی، ما با تلاش فرد یا جامعه برای «پُر کردن خلاء و هیچی» در درون فرد یا دیگری و حس «کامل بودن، کامل دیدن یا کامل دیده شدن» روبروییم که یک توهم یا «فانتسم» است و بهای آن همان ناتوانی از دیدن پارادوکس و لمس و ارتباط و دیالوگ با دیگری است و گرفتاری در «اجبار به تکرار بیمارگونه» این حالات و رفتارهاست.

 

بنابراین میل و اشتیاق «دیدن و دیده شدن» حالتی انسانی و یک شور و تمنای عمیق بشری است و بدون آن ما نمی توانییم ببینیم، بنگریم، علاقه مند شویم یا دیده شویم و مورد نقد واقع شویم، تحول و دگردیسی یابیم. ( یا به قول لکان میل « خودم را قابل دیدن بکنم، خودم را قابل دیده شدن بکنم». زیرا همیشه پای یک دیگری بزرگ یا غیر بزرگ در این ارتباط است و تلاش برای ارتباط با او. به مباحث من درباره هیزی و تن نمایی یا سادیسم و مازوخیسم مراجعه کنید). هر انسانی مایل است ببیند و دیده شود، چه در یک رابطه، چه به عنوان یک نظر یا یک خلاقیت هنری یا فکری در گفتمان فرهنگی،سیاسی، هنری، روشنفکری و غیره. معضل جامعه ما اما این است که چه در «حالت دیدن» و چه در حالت «دیده شدن» در واقع در پی این است که بر «کمبود و کستراسیون، بر قانون و قبول مرز و محدودیت خویش و دیگری» چیره شود. یعنی دوست دارد خودش و نظرش را «کامل و بدون کمبود» نشان دهد، فقط جوانب مثبتش را نشان دهد. یا وقتی دیده شود، عمدتا از جنبه مثبت اش دیده شود، یا بدون دانش و شناخت کافی یکدفعه دکتر و استاد دیگران شود، کامل دیده شود و به این خاطر یا «کور می شود» و یا دیگری را می خواهد «کور بکند» و وارد بازیهای مرید/مرادی و گروهک بازیهای نارسیستی می شود. زیرا فرد و یا جامعه دچار این حالات اسیر یک رابطه ی عمدتا «خیالی و نارسیستی با دیگری» قرار دارد که از یک سو مسحورانه و از طرف دیگر متنفرانه و حسادت آمیز باقی می ماند و محکوم به تکرار این بازیها و حالات نارسیستی و یا افشاگریهای متقابل و غیره می گردد. یعنی شکل عمده ی رابطه ی « فرد با دیگری» یک رابطه ی «نگاه/نگاه» نارسیستی/پارانویید است که می خواهد همه چیز را ببیند، افشا بکند یا دیگری می خواهد مانع دیدن شود و افشای متقابل می کنند به جای اینکه رابطه ی ما با دیگری در هر شکلش هر چه بیشتر به رابطه ی مدرن «دیدن و نقد همراه با احترام به دیگری و مرزهای نقد و دیگری» تبدیل شود، یا در حالت والاتر به دیدار و نقد سمبولیک و پارادوکسیکال «چهره با چهره» تحول یابد که در آن ما در دیگری هم قدرتها و هم ضعفهایش را می بینیم و می دانیم که هر چه درباره ی دیگری می پنداریم ویا می بینیم، یک چشم انداز است، یک امکان است و همیشه امکان دیدار و نقد دیگری ممکن است، چون «دیگری متفاوت است»، چه این دیگری خودمان و تمنایمان باشیم، یا یک رقیب و دگراندیش باشد یا دیگری بزرگ و اخلاق حاکم، واقعیت حاکم، خدا و مذهب باشد.

حال به نمونه های  های مختلف این گفتمان «دیدن و دیده شدن بیمارگونه و افراطی» در عرصه های مختلف می نگریم و پیوند شبکه وار این عرصه های مختلف را توسط این «گرهها و سازو کارها و حالات خاص دیدن و دیده شدن» می بینیم که در نهایت در پی نفی دیدن سمبولیک و نقد سمبولیک یا نمادین و عمدتا در پی « خراب کردن یا رسیدن حساب  دیگری» است.

 

چند عرصه و نمونه ایرانی حالات بیمارگونه «دیدن و دیده شدن» و پیوند گفتمانی آنها با یکدیگر

یک نمونه ی محوری این گرفتاری در این «دیدن و دیده شدن بیمارگونه» و در حالت و نقش «منحرف جنسی در رابطه با دیگری» را ما در حالت «حجاب اجباری» می بینیم. زیرا حجاب اجباری در واقع می خواهد « چیزی مقدس و پاک را از چشم اغیار دور و منزه نگه دارد».« فانتسم و یا توهم» نهفته در حجاب اجباری این است که در درون پیکر زن همان « دیگری نهایی و حقیقت مقدس، همان ابژه گمشده و حال دست یافته به آن، همان پاکی نهایی و بهشت گمشده» قرار دارد که بایستی از چشم اغیار دور بماند و نماد کمال و حقیقت نهایی و امکان وحدانیت با دیگری است. ازینرو حجاب اجباری بر خلاف نظرات رایج «فمینیستی یا روشنفکری در ایران» در واقع ابتدا برای سرکوب حقوق زن  بوجود نیامده است  و برای سرکوب زن  او را در حجاب قرار نمی دهد، (لااقل این دلیل و تمنای اصلی و روانی نیست)، بلکه او می خواهد «حقیقت مقدس نهفته در زن، ابژه گمشده و حاضر در جسم زن، مادر پاک نهفته در زن، فالوس نهفته در او» را در حجاب و پاک نگه دارد و حال برای این «دیگری بزرگ و ایده ال مذهبی، برای این فانتسم حضور یک پاکی و تقدس نهایی، بهشت واقعی» در واقع «زن و زنانگی» و حقوق «زن مشخص و حقیقی و حقوقی» را سرکوب می کند. زن یا جسم زن اینگونه در این روایت ایرانی یا مذهبی به تبلور «ابژه گمشده و حقیقت و پاکی نهایی» تبدیل می شود که گویی وجود دارد و فقط باید از چشم غیر حفظ شود و حال در پای این «فانتسم حضور حقیقت و ابژه گمشده در زن»، زن واقعی و حقوق او سرکوب می شود.یعنی «جسم زن» در حالت حجاب اجباری به یک «فتیش» تبدیل می شود. همان ابژه گمشده، مطلوب و معشوق گمشده است که گویی بدست آمده است.4.  

همانطور که با این کار در واقع «مرد مشخص و شور مردانگی» را سرکوب می کند. زیرا با حضور «حقیقتی والا و پنهان»، آنگاه نقش و تمتع دیگری و در این مورد مرد چه خواهد بود، جز آنکه از یک سو به عنوان نگهبان و حافظ ناموس مردان دیگر و کنجکاوی و شور مردانه خویش را سرکوب بکند و از طرف دیگر تمام زندگیش بدور این کنجکاوی و تمتع بگردد که «بداند در پشت حجاب چه می گذرد» و سر از اسرار پشت پرده در بیاورد، به «دیگری و پاکی نهایی،به بهشت گمشده» دست یابد و اینگونه تمام زندگیش اسیر این باشد که «حقیقتی وجود دارد، بهشتی وجود دارد» و فقط او باید «بهتر ببیند، بهتر مومن یا انقلابی شود، بهتر یا بیشتر تابوشکن یا کاشف حجاب» شود.5

 

یا حالت دیگر و همپیوند این تمتع و شوق «دیدن و دیده شدن افراطی و بیمارگونه» را در این موضوع می بینیم که از یک سو این  «نگاه ناموسی» می خواهد هر نظر و نگاه غیر و نامحرم، هر نگاه متفاوت را بسوزاند، سانسور بکند، حذف بکند و فردا یکدفعه حال جوانان جدیدی به عنوان «تابوشکنی بنیادین و رادیکال» دست به آتش سوزی کتب سانسورشده « فروغ و هدایت.6» و غیره می زنند. یکی نمی خواهد «چیزی متفاوت دیده شود، کمبودش دیده شود» و دیگری فردا می خواهد برای «دیده شدن» باصطلاح تابوشکنی بکند و «بوف کور هدایت» را که تابویی نیست بسوزاند. یا در عرصه سیاست و جامعه مدنی، یک نمونه سیاسی و فرهنگی آن «یورش گشتها به خانه ها و پارتیهای شخصی» یا به «پاساژها» و برخورد شدید به بدحجابی و غیره است. زیرا از منظر روانکاوی موقعی که آنها این کار را می کنند، تنها برای این نیست که ناموس پرستند و عقده دارند، تنگ نظرند، یا مامورند و معذور و قانون را اجرا می کنند، بلکه موضوع و اشکال این است که اینجا «قانون از قانون و قبول کمبود و مرز شهروند» تخطی کرده است، «نام پدر» را زیرپا گذاشته است و نفی کرده است. یعنی «قانون» مطلق گرا و بناچار «وویریست یا سادیست گونه» می شود و می خواهد دیگری یا شهروند را کاملا زیر نظر بگیرد و از همه کارها و فانتزیهایش سر دربیاورد و یا به آن خاطر تنبیه اش بکند.  یا به زبان دیگر قانون فراقانونی شده است و « قانون مدرن و حقوق شهروندی » و قبول فضای خصوصی یا حق پوشش شهروند را زیر پا می گذارد، زیرا از منظر روانکاوی قانون دچار این حالت بیمارگونه ارتباط با دیگری شده است و به این خاطر است که این ماموران قانون یا گشت و یا افراد عادی باصطلاح حزب الله می خواهند نشان دهند «نگاه خدایشان و دیگری بزرگشان همه جا حضور دارد و هر کرداری را می بیند». می خواهند به روایت جبارشان از مذهب و خدا و از قانون، به خدای جبارشان نشان بدهند که ببین من به ابزار نگاه و تمتع و لذت هیزی تو تبدیل می شوم و تا توی عمق وجودشان، خانه شان، حمام و توالتشان نیز نفوذ می کنم و قدرت تو در دیدن را نشان می دهم، یا به شیوه سادیستی زجرشان می دهم و قدرتت و جباریت ات را ثابت می کنم.» و چون چنین خطایی و پس زدن قانون و کمبود بدون جواب نمی ماند، از آنرو این ماموران یا قانون مطلق گرا و افراطی یا به خطایش پی می برد و به سر جایش برمی گردد و مرز خودش را می پذیرد، تحول می یابد و به حقوق و مرز دیگری یا شهروندی احترام می گذارد، یا فردا بایستی در برابر «قانون مدرن و قضاوت مدرن» حساب پس بدهد و یا  در حالت خطرناک، خشم مردمی عاصی را بر خویش حس بکند که حال می خواهند همه جایش را ببینند و تقاص پس بگیرند. زیرا آنکه «قانون و کمبود» را زیر پا می گذارد،  به ناچار محکوم به بیماری و تکرار و یا تحول است.

 حاصل چنین معضلات « دیدن افراطی، دیده شدن افراطی»، هیزی و تن نمایی، خودنمایی افراطی این است که چنین جامعه و فرهنگی گرفتار در یک چرخه جهنمی « میل حجاب/کشف حجاب» «ناموس/بی ناموسی»، اخلاقی/بی اخلاقی می شود، گرفتار حالات عمیقا از یک سو تراژیک و از سوی دیگر مضحکانه و احمقانه چون آتش سوزی کتاب و یا آتش سوزی تابوشکنانه بوف کور هدایت، گرفتار چرخه خطرناک  حجاب اجباری یا میل کشف حجاب و دیدن تن باشکوه و پشت حجاب می شود و اینکه هر دو طرف گرفتار«فانتسمهایی مشابه» و نقش و حالتی مشابه در رابطه با دیگری به سان نقش منحرف جنسی هستند که خیال می کند واقعا چیزی برای در حجاب نگه داشتن همیشگی و یا برای کشف حجاب، برای تابوشکنی و یا برای دستیابی نهایی وجود دارد.یعنی گرفتار «فتیشی» هستند.

در این معنا حتی «کمپین حجاب اختیاری برای زنان ایرانی» با وجود درستی خواست سیاسی خویش، هنوز گویی ناخودآگاه دچار یک فانتسم است و اینکه گویی «حجاب و کمبود اختباری» است. آنچه اختیاری و در چهارچوب قانون و فرهنگ یک کشور به اشکال مختلف ممکن است، «شیوه پوشش و لباس پوشیدن مردانه یا زنانه» است اما «حجاب امری نمادین و اجباری است». موضوع برعکس این است که زن و مرد ایرانی بر «حضور حجاب سمبولیک و درونی» و فردیت جنسیتی خویش تاکید بکند و اینکه این حجاب اساس است و پوشش بایستی اختیاری باشد. زیرا با پوشیدن لباس و یا چادر نیز می توان باز حتی بدون حجاب و به حالات افراطی و بیمارگونه یا به حالت منحرف جنسی بود. همانطور که وقتی در جامعه مدرن و غربی یا آزاد نیز باشید و حق پوشش آزاد داشته باشید به این معنا نیست که در جهان آزاد، پوشش کاملا آزاد است، زیرا اینجا نیز گفتمانی وجود دارد که از طریق رسانه ها و تلویزیون به زن و مرد می گوید چه بپوشید یا نپوشید، زن بودن یا مرد بودن چیست. همیشه گفتمان و محدودیتی  و قانونی وجود دارد فقط امکان انتخاب در محدوده ی این قانون مدرن و شهروندی بیشتر است و  قانون و ذائقه  می تواند مرتب تحول یابد.ازینرو این کمپین و خواست برحق پوشش اختیاری برای زنان و در نهایت برای مردان  بایستی مواظب باشد که این فانتسم درونی و اینکه گویی آزادی نهایی از حجاب ممکن است، یا آزادی نهایی پوشش ممکن استف مانع دست یابی به خواست برحق سیاسی شان نشود و یا اسیر فانتسم جدیدی نشوند7.

 

در حالیکه وقتی ما از این چرخه جهنمی و دروغ نهفته در آن برای «دیدن نهایی یا دیده شدن نهایی و نفی کمبود» عبور بکنیم و به پشت حجاب دست یابیم، آنگاه می بینیم که آنچه در پشت حجاب و پوشش هر زن یا مرد است در واقع «حجاب نوینی است» و واقعیت نهایی و تن نهایی ، حقیقت نهایی در پشت حجاب وجود ندارد، فقط با حالتی دیگر از دیگری و زندگی روبرو می شویم. یعنی در حالت اروتیکی آنگاه با تن لختی روبرو می شویم که هم بیانگر خصوصیات و تاریخ فرد، شور وشوقهای متفاوت او ، تمناها، اغواها و ترسها و دلهره های دیگری است و هم همزمان همیشه یک « هیچی و حجاب نوین» است، یک فقدان است و نمی توانیم بگوییم که «او را سرانجام دیدم و شناختم». یعنی برای مثال با «عکسهای اروتیکی، مدرن و جنجال برانگیز» گلشیفته فراهانی مثل عکس بالا روبرو می شویم. زیرا  در پشت هر حجاب، حجاب و اشارتی دیگر، واقعیت نمادین دیگری، بدن نمادین دیگری، تفسیر و راههایی دیگر قرار دارد. ازینرو نیز وقتی حتی لخت دیگری را یا خودمان را، یا تن نیمه لخت گلشیفته در عکس بالا را ببینیم، هیچگاه به راز دیگری یا راز خودمان، به جسم گلشیفته فراهانی و راز او دست نمی یابیم بلکه در بهترین حالت به ارتباط «چهره با چهره» و تنانه با دیگری دست می یابیم و دیدن حالات مختلف او، تمناها و دلهرهایش، ضفعها و قدرتهایش، سخنانش و نوع ارتباطش با ما که در حالت جسم و تن لخت یا نیمه لختش خویش را نشان می دهد. همانطور که ما همیشه در یک زاویه و چشم انداز به دیگری هستیم و حتی تن لخت خودمان را نیز کامل نمی بینیم بلکه فقط با «فراگمنت و حالتی» روبرو هستیم. ازینرو محکوم به حدس و گمان حالت و تن او و خوانشهای مختلفیم و جسم لخت دیگری به یک «متن باز» تبدیل می شود و محل دیدار با تمناهای خویش که همیشه آنها نیز متفاوتند و در حجاب. یعنی در نهایت با «تصویر و روایت خویش از دیگری» روبروییم.

 

ازین چشم انداز که به دیدن و حجاب بنگریم و «کوری درون هر دیدن» و «حجاب سمبولیک یا نمادین» نهفته در هر تن و پدیده را حس بکنیم، آنگاه عکسهای اروتیک گلشیفته فراهانی از این جهت شایان توجه اند که در جامعه ای که از یکسو میل «حجاب و پوشاندن حقیقت و معشوق از چشم اغیار» و از سوی دیگر میل هیزی و «دیدن راز دیگری و حقیقت نهایی و تن نهایی» را دارد، به ما این امکان را می دهد که با «تن اروتیک و در حجاب» روبرو شویم و اینکه حتی اگر گلشیفه کاملا لخت نیز عکس می گرفت، باز هم «کاملا لخت نبود و حجابی داشت» و ما می دانستیم که تن نهایی گلشیفته را ندیده ایم بلکه حالتی از او و تفسیری از خویش را دیده ایم، با تنانگی و فردیتی تنانه روبرو شده ایم که در حالت نگاه و جسم و دستانش به ما «تمناها و رازها یا اغواهایی، هراسها و دردهایی » از خویش را نشان می دهد و می خواهد ما را به «چیزهایی یا سخنانی اغوا بکند، به فکر و تمناورزی و تفسیر کردن وادارد» و همزمان هیچگاه «او را کامل نمی بینیم»، زیرا با حجابی دیگر روبرو شده ایم و دیدن «تن لخت گلشیفته» نه تنها برای ما بلکه برای خود او نیز ناممکن است. ابتدا قبول این «ناممکنی، کمبود و کوری»، قبول دروغ و توهم نهفته در هیزی یا تن نمایی،  شروع ورود به عرصه دیدن و دیدار پارادوکس دیگری و یک عکس و همزمان توانایی «نقد و تفسیر» آن از چشم اندازهای مختلف است. شروع ورود به عرصه تمنامندی و اغوای زنانه یا مردانه و امکان دست یابی به حالات و بدنهای متفاوت، به خلق حالات و روایات متفاوت از تن و از زنانگی یا مردانگی است. زیرا تمنا و توانایی تحول و دگردیسی تمنا آن روی دیگر قانون و قبول کمبود و کستراسیون است. زیرا قانون و تمنا دو روی یک سکه هستند و همراه با فردیت  گفتمان مشترک بلوغ روانی «قانون، فردیت، تمنا» را تشکیل می دهند و اینکه هر کدام دارای محدودیت و کمبودی هستند و قابل تحول و دگردیسی اند. زیرا عبور از میل «دیدن نهایی دیگری یا دیده شدن نهایی توسط دیگری» به معنای ورود به جهان «حجاب نمادین» و «نقد و تمنا و تفسیر سمبولیک، چشم اندازهای نمادین و همیشه ناتمام به دیگری» است و به درون گفتمان سمبولیک « قانون، فردیت، تمنا» است. یا در حالت شهروندی و مدرن آن به معنای ورود به عرصه «قانون، حقوق شهروندی و فردیت، تمنا و آزادی قانونمند» و تحول پذیر است، به عرصه دیدن و نقد و چالش متقابل و بر بستر رواداری متقابل.

 

با قبول هر چه بیشتر این «حجاب نمادین و قانون» است که حال می توانیم از حالت «مسحورانه یا متنفرانه» در آییم  و نگاه بیمارگونه در آییم، هر چه بیشتر فرد یا سوژه تمنامند و قادر به دیدن و نقد شویم و شروع به «دیدن» و نقد یک «اثر و اکت اروتیک» بکنیم،  خلاقیت یا ضعف نهفته در آن و تاثیرات هنری، فرهنگی یا سیاسی آن را بتوانیم بسنجیم. یعنی دست به نقدی پارادوکس و همراه با احترام و علاقه به شجاعت و هنرمندی گلشیفته فراهانی بزنیم، به جای اینکه مثل اکثر نقدهای درباره ی کار هنری  جدید او، یا به طرفداری از کارش و ضرورت شکاندن حجاب و یا به سرزنش او بپردازیم. زیرا در پشت همه ی دلایل مختلف این دو گروه، آنچه بیشتر وجود داشت و بویژه اهمیت داشت، «نوع رابطه شان با این عمل هنری» بود و اینکه یا او را سرزنش کردند، زیرا او «تصویر گلشیفته» هنرمند را در درونشان شکست و خیال می کردند گلشیفته را دیده بودند، می شناختند. یا از طرف دیگر خیال می کردند سنت و تن پشت حجاب را کامل می شناسند و حال از تابوشکنی گلیشفته و رهایی این تن و شکست سنت خوشحال بودند.

 

در حالیکه «دیدن و نقد سمبولیک» که یک برخورد تثلیثی با دیگری و لمس حضور هیچی و فقدان، درک امکانات دیگر دیدن و نقد و قبول کوری و کمبود خویش است، حال حتی اجازه می دهد همزمان کار گلشیفته را از چشم اندازهای مختلف روانکاوی یا عکاسی و هنری نقد کرد و برای مثال از چشم انداز روانکاوی این سوال را مطرح کرد که چرا گلیشفته حال هر دو پستان لختش را نشان نمی دهد و در عکس دیگر دستش را بر روی آنها می گذارد و رازی، حقیقتی را پنهان می کند که گویی برای اغیار نیست؟ چرا او وعکاس هنوز جایی برای حضور یک « چیز مقدس و رازآلود» در پشت حجاب می گذارد که از یک سو حالتی اروتیکی و نمادین دارد و از طرف دیگر دارای یک حالت شدیدا نارسیستی است و اینکه گویی آنجا چیزی خاص نهفته است که فقط او می بیند و یا مخصوص اوست؟ ( همانطور که می توان این نقد را از چشم انداز دیگر زیر سوال برد و گفت که این عکس و حالت بیانگر شکل دیگری از وجود حجاب نیز می تواند باشد. زیرا هر نقد سمبولیک همراه با کمبود و ناممکنی شناخت نهایی دیگری و قبول «ابطال پذیری» خویش است.) یا ازین چشم انداز می توان آنگاه به گلشیفته فراهانی این انتقاد را کرد که او برعکس در برخی عکسهایی که «با لباسها و آرایشهای مختلف» در مجله گرفته است، هر چه بیشتر این فردیت و تفاوت و حجاب را از دست داده است و به «تقلیدی کمرنگ از مادونا یا رقاصان مادونا» تبدیل شده است8.

 

  آسیب شناسی نقد «بهنام امینی بر امین بزرگیان» و  پیامدهای جنجالی آن

 

حال وقتی از این چشم انداز روانکاونه به درگیریهای وبلاگی و فیس بوکی در بحث «امین بزرگیان و بهنام امینی» و لشکرکشیهای مختلف بنگریم آنگاه متوجه می شویم که مشکل نهفته در کل جنجال یک «مشکل ساختاری مانند مشکل بالا» و ناشی از تمتع «دیدن و دیده شدن افراطی و بیمارگونه»، ناشی از «حالت و نقش مشابه نقش منحرف جنسی» در رابطه «فرد/دیگری» است. به این خاطر بحث به «نقد و چالش سوژه وار، علمی با دیگری و با یک پدیده» و کشف چشم اندازی یا ضعفی از «دیگری متفاوت» تبدیل نمی شود. بلکه موضوع در نهایت گرفتن «مُچ حریف و کوبیدن دیگری» است و اینکه «دیگری رازش و واقعیتش برملا و افشا» شود .یا از طرف دیگر «نقاد خائن و افشاکننده» افشا شود و ازینرو لشکرکشیهایی برای «نفی و رسواکردن دیگری» یا نفی خوانش و حتی قدرتهای نظر دیگری صورت می گیرد. زیرا اصولا نمی توان درستی و اهمیت نقد آقای بهنام امینی را برای بیان «نقصها و خطاهای حتمی یا احتمالی امین» در بیان رفرنس و غیره براحتی و کامل رد یا نفی کرد. همانطور که بحث مهم او درباره «کُپی بازی» و شیوه های رفتاری که بدنبال تبدیل شدن به «هاله نور و دیدن هم چیز، همه فن حریف شدن، سلبریتی شدن»، یک بحث مهم و نمادی دیگر از حالت و نقش منحرف جنسی است و یک ابزار گفتمان سنتی برای بازتولید عدم تفکر و اندیشه و چالش خلاق. مشکل بحث آقای بهنام امینی در هر دو مقاله اش و بویژه در مقاله اولش در نهایت این است که می خواهد بگوید «امین را دیدم و افشا کردم»، «امین کُپی باز و سارق» است و اینجاست که دجار فانتسم منحرف جنسی و بازتولید همان سنتی می شود که می خواهد افشایش بکند و می خواهد بگوید «دیدم، دزد را گرفتم». زیرا «امین بزرگیان» به عنوان یک روشنفکر خوش فکر و جوان ایرانی همانقدر دارای جوانب متفاوت و قدرت و ضعفهای خویش است که «بهنام امینی» به سان روشنفکری دیگر و به همان اندازه توانا دارای آنها است، یا همه ی شرکت کنندگان دیگر در این بحث، به هر شکل و گونه ای، چه آنها که مقاله نوشتند، یا مقاله ها را منتشر کردند یا آنها که در بحث کامنتی و گاه لشکرکشی کامنتی شرکت کردند.

 

برای توضیح بهتر و نهایی موضوع و درک «معضل ساختاری ما و حالت عمدتا به شکل منحرف جنسی یا نارسیستی در رابطه با یکدیگر، در رابطه با دیگری بزرگ» مایلم از کتابچه ژیژک ( لکان در هالیوود. ص 53) این دو سیتاد از لکان را بیاورم. ژیژک از لکان این دو سیتاد معروف را می آورد تا نشان دهد که چگونه «نوع رابطه با دیگری» در واقع تعیین کننده حالت و چگونگی سوژگی و نمادین بودن، یا بیمارگونه بودن رفتار و برخورد است و نه اینکه حرف و نظرمان چقدر «مطابق با واقعیت» باشد و چقدر اسنادمان درست باشند. زیرا یک حرف و نظر واقعا می تواند واقعیاتی را بگوید،_ برای مثال برخی شواهد دقیقی که از بهنام امینی خواندم و تکرار مستقیم نظر دیگری و آنهم به شکل یک پاراگراف تقریبا کامل در سخن یا کامنت امین بدون هیچ اشاره به ماخذ _، اما از لحاظ نقش این اسناد در «اقتصاد لیبیدوگونه ی» فردی، در نوع رابطه اش با دیگری و غیر بزرگ، می تواند به گونه ای بیمارگونه یا افراطی و در خدمت یک تمتع نارسیستی و میل نفی کمبود یا کستراسیون، میل نفی یا سرکوب دیگری باشد. یعنی آنگاه این اسناد می خواهند به جای نقد علمی و همراه حفظ امکان «ابطال پذیری» و تولید چالش، در واقع دیگری را افشا بکنند، حسابش را برسند، مُچش را بگیرند و «رازش، واقعیتش را نشان دهند» و اینکه او را و دروغش را کامل دیده اند. حاصل گرفتاری چنین نظر و نقدی در این خواست ناخودآگاه بناچار این است که این «نقد» به ضد خویش تبدیل شود و به جای دیالوگ به خشونت و نفی دیالوگ و لشکرکشی متقابل بکشد.

 

لکان برای توضیح این موضوع و ناممکنی «یکی شدن با دیگری»، ناممکنی نفی فاصله و کمبود و برای بیان ضرورت فاصله و فقدان میان شخص و نظرش، میان فرد و نقش نمادینش به عنوان معلم، نقاد یا زن و مرد، به شیوه پارادوکس خویش این را اینگونه بیان می کند که « تنها آن فقیری دیوانه نیست که خیال می کند پادشاه است، بلکه حتی آن پادشاهی نیز دیوانه است که خیال بکند پادشاه است». زیرا به محض اینکه پادشاه خیال بکند که واقعا «پادشاه یا سلطان» است، به محض اینکه «نقاد یا نویسنده» خیال کند که او همان «نقاد بزرگ و نویسنده بزرگ و حاکم بر متن و موضوع است»، به معنای این است که فاصله میان خود و نقش نمادینش را نفی کرده است و فراموش کرده است که نقش پادشاهی، نقش نویسندگی یا نقادی یک نقش نمادین است و میان او واین نقش یک «فاصله و خلاء» است، که این نقش خود یک «هیچی و خلاء» است که هیچگاه پُر نمی شود. زیرا وقتی پادشاه خیال کرد سلطان و حاکم بر دیگران است، آنگاه دست به هر جنایتی برای حفظ هویتش و ذاتش و قدرتش و « حفظ فانتسم عدم کمبودش» می کند و با نقش اش وحدانیت یافته است و «کمبود و کستراسیون» را نقض کرده است. همانطور که وقتی نویسنده و نقاد «خیال کرد واقعا نویسنده و نقاد است» آنگاه برای اجرای این نقش و حاضر جواب بودن در برابر جمع مشتاقان و مسحوران، برای نشان دادن عدم کمبودش شروع به دروغ گویی و سرقت ادبی یا علمی می کند. یا به زعم لکان « یک شوهر حسود که خیال می کند زنش به او خیانت می کند، آنگاه نیز از لحاظ روانی بیمار است که حتی درستی بدبینی اش ثابت شود و زنش واقعا با دیگران بخوابد». زیرا موضوع این است که این حسادت و بدبینی یا شواهد چه نقشی در «ساختار روانی و اقتصاد لیبیدو وار» فرد یا سوژه دارند و چه جا و نقشی را در «رابطه ی فرد/دیگری» میان شوهر حسود/ زنش گرفته اند. در حالت مرد حسود، حسادت او بیمارگونه است زیرا او را در نقش یک بدبین و پارانوییدی قرار داده است که می داند دیگری و زنش واقعا چه می کند و چه می خواهد و مرتب بدنبال دلیلی برای حقانیت بدبینی خویش می طلبد و زندگی هم دقیقا به او همان چیزی را می دهد که بدست خویش ایجاد کرده است و آن این است که سرانجام زنش از دست او و حسادتها و فشارهایش دقیقا آن کاری را می کند که تمام وقت به خاطر آن سرزنش می شود.

موضوع بنابراین «چگونگی ارتباطی با دیگری»، «ساختار ارتباط فرد/دیگری»، ساختار و نوع ارتباط میان «نقد بهنام امینی/ با پدیده مورد نقد یعنی رفتار نویسندگی امین بزرگیان» ،ساختار و نوع رابطه میان «اجرا و پخش کردن فیس بوکی آن / متن نقد و افشا»، ساختار و نوع ارتباط میان « نقد متقابل و افشای متقابل/ بهنام امینی و نقدش» در نقدهای متقابل و در کامنتهاست که بایستی زیر سوال برود و مورد بررسی عمیقتر از طرف بازیگران و فیگورهای این بحث و چالش متقابل بشود. زیرا اگر دوستان حاضر در این بحث و غوغا با خودشان صادق باشند، آنچه بیش از همه حضور داشت، نه «دیدن و نقد علمی» همراه با «لمس کمبود خویش و دیگری» بلکه تلاش برای نفی دیگری، افشای دیگری چه امین بزرگیان، بهنام امینی و دیگران بود. به جای اینکه وارد چالش و ساختار بهتر و «دیدار چهره با چهره» با دیگری شد و مباحث مختلفی را که این بحث جنجالی مورد نقد و دیالوگ گروهی قرارد داد، یا معضلات علمی،روشنفکری، فرهنگی و رفتاری را که این نقد و حواشی آن هر چه بیشتر «آشکار و نمایان» ساخته اند: از بحث «کُپی بازی تا سرقت ادبی یا علمی متداول» تا بحث مهم «چگونگی مرگ مولف»، از بحث «چگونگی نقد علمی یا سمبولیک» تا بحث و معضل «تلاش برای استاد شدن و همه فن حریف شدن و به هر بهایی»، از بحث ناتوانی جاافتادن نقد و چالش علمی و پُرشور و افتادن در تله های احساسی و تلاش برای «رسیدن حساب یکدیگر» یا «آتش بیار معرکه شدن» و «از فرصت استفاده کردن برای بیان خشم و کین جویی نارسیستی خویش به دیگری» و همزمان عدم نقد و دیالوگ به شیوه های مختلف تا « کمبود خویش یا دیگری نفی شود». یا تلاش خودآگاه یا عمدتا ناخودآگاه برای «لاپوشانی و سرپوشاندن سریع معضلات» برای ندیدن کمبود خویش و دیگری، از جمله به این شیوه بازی نارسیستی و استدلال که «ما نیز رفرنس نمی دهیم، ما نیز افشا می کنیم و دروغ افشاگر را برملا می کنیم و غیره.». همانطور که همه ی این بازیها و حالات از طرف دیگر راز و جای بازیگران را در رابطه ی فرد/دیگری نشان می دهد. چه آنجا که آنها نقش نمادین و سمبولیک را اجرا می کنند و کمبودها، معضلات یا خلاقیتها را نام می برند، چه آنجا که با بازیهای نامبرده نارسیستی فانتسمهای خویش را نشان می دهند و اینکه گویی چون حال آنها نیز اینکار را گاه می کنند، مسئله ای دیگر به عنوان معضل کُپی بازی و استاد بازی ایرانی وجود ندارد و اینکه یا ما استادان همه حریف پیر و همیشه استاد داریم و یا اکنون استادان جوان و با هاله نور و مریدان یا یاران خویش هستیم و اینکه هر دو بازتولید این دروغ و نقش فتیشیستی هستند. یا در حال بازتولید یک نقش دیگر انحراف جنسی یعنی نقش نارسیستی هستند. یعنی آنها «قانون و فالوس» هستند و ازینرو چون آنها نیز رفرنس نمی دهند و یا مرگ مولف را اینگونه می پندارند، پس قانون این است و بس و یا پس دزدی دیگری اشکالی ندارد. ( با این نگاه بظاهر «خطاپوش» چگونه می توان به دکتراهای تقلبی حکومت اشکال گرفت وقتی هر کس می تواند حتی در درون جنبش روشنفکری خودش را با خواندن چند کتاب یا حتی با گرفتن یک مدرک دکترا، استاد بنامد و حافظ و حاکم بر موضوع و مبحثش، به جای اینکه استاد خوانش خاص خویش و بیانگر فقدان خویش باشد و اینکه نگاهش بینامتنی و در پیوند با متون دیگری است، تمنایش، تمنای دیگری است و ازینرو متفاوت است.)

موضوع این بود که در مجموع ما به جای اینکه «شاهد دیدار چهره با چهره با دیگری» و دیدن نقاط قدرت و ضعهفهایش باشیم، شاهد یک «برخورد نفی گرانه و تقلیل گرانه به یکدیگر» بودیم که مثل یک «چرخه جهنمی یا یک زنجیره واکنشها» مرتب از یک برخورد به برخورد متقابل انتقال پیدا می کرد و به شکل جدیدی تکرار می شد. ازینرو به جای «نقد و چالش متقابل» در مجموع و به جز برخی برخوردهای عقلانی، شاهد یک «برخورد هیستریک» و نافی یکدیگر بودیم و اینجاست که می توان باز به کمک لکان و روانکاوی به معضل عمیقتر و اهمیت قبول کمبود خویش و دیگری پی بُرد. زیرا  موضوع دقیقا عبور از نگاه سیاه/سفیدی و نافی یکدیگر است. موضوع عبور از نگاه افراطی است که می گوید دیگری را کامل دیدم و می دانم این سارق است و دیگری خائن است. موضوع عبور از این برخوردهای دوگانه مسحورانه نسبت به یکی و تنفر از دیگری است که باعث لشکرکشیهای متقابل شده. موضوع  دستیابی به نگاه و نقد پارادوکس، دیدار پارادوکس با دیگری است. موضوع دقیقا عبور از این برخورد به یکدیگر و یا حالت نگریستن به یکدیگر است که بگوییم  امین بزرگیان یا کُپی باز است یا نیست. متن بهنام امینی دروغ است یا راست است و یکی هورا بکشد و دیگری نفی بکند، جنجال هیستریک راه بیافتد به جای اینکه نقد پارادوکس، چندجانبه و بی پروایی باشد که از طرف دیگر همیشه «اخلاق مند» است. زیرا تمنا دارای اخلاق است.  موضوع ارتباط پارادوکسیگال با دیگری و دیدن جوانب مختلف او و دیدار رودررو با یکدیگر است. دیدن اینکه امین بزرگیان  دارای قدرتهای فراوان است و قادر به نقد اجتماعی است و دقیقا از همین منظر و بر این بستر بایستی این خطاهایش مطرح شود و از این خطاهایی بگذرد که بهنام امینی مطرح کرده است. موضوع این است که بهنام امینی یک نقاد قوی است و برای بیان نقدش و قدرتش بایستی بر خطاهایش و میل نفی دیگری چیره شود و دیگران او را به فقط  به حالت حمله کننده و  خطرناک نبییند بلکه جوانب دیگر او را و متنش را ببینند و ساختار بحث را به مرحله جدید و والاتری برسانند. از نقد هیستریک به نقد پارادوکس  و مدرن تبدیل بکنند که همیشه از طرف دیگر «اخلاقی و با قبول کمبود و ضعف خویش و دیگری است. یک نقد مدرن می تواند و یا گاه بایستی بی پروا باشد، گاه پرووکاتیو باشد تا توجه را بر روی معضل یا معضلاتی جلب بکند و بحث را ایجاد بکند. یک نقد مدرن می تواند از این امکان استفاده بکند که گاه ابتدا فضا را  یک مقدار «هیستریک و وویریستی» بکند تا نظرها و کنجکاوی را جلب بکند اما موضوع مثل همیشه « در میزان و درجه چاشنی» و موادی است که به غذا و نقد می زند که آن را قابل خوردن یا شور و یا بی نمک می سازد. اینکه حالت متن و نقد، نوع برخورد به دیگری سیاه/سفیدی می شود، این یا آنی می شود یا اینکه چندچشم اندازی می شود، پارادوکس و همراه با ایجاد شبهه و فضا برای سوال و متن بعدی و چالش متقابل می شود.  موضوع دقیقا عبور از دوگانه انگاری و یا میل «همه چیز بودن، هیچ چیز بودن» است و ور ود به عرصه دید چندچشم اندازی به دیگری و لمس کمبود. یعنی همزمان حس این که باز هم نمی توانم کامل ببینم و فقط چشم اندازی را می توانم ببینیم که قابل ابطال پذیری و نقد متقابل است.

 نمونه دیگرش متن بهنام امینی است و اینکه دیگران نیز خواسته اند عمدتا یا برایش هورا بکشند یا لعنتش بکنند. در حالیکه این متن موضوعات مهم و دقیقی دارد و دست بر برخی معضلات مهم و موانع مهم بر سر راه اندیشیدن در جامعه و فرهنگ ما می گذارد و همزمان آنجا که می گوید امین را به کُپی باز تقلیل می دهد، به ناچار خویش و حرف خودش را به یک حمله نارسیستی تقلیل می دهد و به خودش ضربه می زند. زیرا به زعم لکان ما «همان لحظه که می نگریم، نگریسته می شویم و نوع نگاه ما به دیگری، حالت ما و شخصیت ما را می سازد» به زبان دیگر نوع نگاه متن بهنام امینی به امین بزرگیان، در نهایت حالت و نوع شخصیت و نوع نقادی بهنام امینی در حین این متن را بیان می کند. به این خاطر بهنام امینی با  حمله تقلیلی و در نهایت نفی کننده اش به امین بزرگیان، حرف خودش را تقلیل می دهد و خودش را، قدرتش را نفی می کند و به ویژه در متن اول گاه تا حد یک پرخاش حسودانه تقلیل می دهد. همانطور که حمله دیگران به متن بهنام امینی و تقلیل آن به یک دروغ یا حسادت، حرف و متن خودشان را به یک پرخاش و حرکت هیستریک متقابل تقلیل می دهد و قدرتهای متن و نگاهشان را نفی و سرکوب می کنند. اینگونه ما در مجموع شاهد یک «تقلیل دادن و نفی هیستریک متقابل» و یک تنش هیستریک هستیم و حالت آنها در این جدل اینترنتی به حالت جدال« قرینه ها» و دو دوست با حالات مشابه عشق/نفرت به یکدیگر در حالت نارسیستی یا آینه می شود و اینکه یا این را دوست بداری و از دیگری متنفر باشی و نفی اش بکنی. با آنکه خوشبختانه همزمان در حاشیه نظرات و کامنتهای عقلانی و نقادانه نیز وجود داشت و یا در متنهایی بیشتر بود. همانطور که اینکه بهنام امینی در متن دومش از این حمله هیستریک می کاهد و به معضلات توجه می کند، با آنکه اصل معضل و تلاش برای نشان دادن اینکه امین بزرگیان سارق است باقی می ماند، نماد امکان تحول است و نقد نهایی «امین بزرگیان» نیز نمادی از این کوشش و تلاش برای بازگشتن به عرصه نقد است و تلاش این مقاله کمک به این رشد این تلاش و عبور از خطاهای اولیه است. ( لینک نقدهای بهنام امینی و امین بزرگیان در پایین متن زده می شود. نقدهای دیگران را می توانید در فیس بوک یا در وبلاگها بیابید)

نتیجه گیری

 یک لحظه فکر و تصور بکنیم که اگر ما هر چه بیشتر قادر به عبور از حالات افراطی « هیزی و تن نمایی» در عرصه های مختلف بودیم و توانایی «دیدن و نقد سمبولیک»، لمس و قبول «کوری و محدودیت خویش» در  بخشهای مختلف فرهنگ و نقد یا سیاست ما نهادینه و گسترده شده بود، آنگاه اکنون ما در پروسه تحول مدرن خویش کجا بودیم؟ آیا از این چرخه های جهنمی «حجاب اجباری، کشف حجاب»، بی قانونی دولت و میل شکستن نوین قانون توسط شهروندان، از دور باطل حمله هیستریک یا دفاع هیستریک از عکسهای هنری  گلشیفته فراهانی عبور نکرده بودیم و به «حجاب سمبولیک و پوشش اختیاری»، به «حکومت قانون و شهروندی» و حق خلاقیت فردی بهتر دست نیافته بودیم؟  آنگاه آیا همین  بحث جنجالی و هیستریک اخیر بدور «نقد بهنام امینی بر امین بزرگیان» نمی توانست با همین شر وشور ولی بیشتر به حالت نقد مدرن و چالش مدرن رخ دهد و تحول ایجاد بکند؟

یعنی می توانست همین نقدها و چالشهای متقابل صورت بگیرد و همزمان با حالت و شکل کاملا متفاوت و بالغانه تری رخ دهد و اتفاق بیافتد، چون جایشان و حالت یکایک بازیگران این بازی در ساختار رابطه با دیگری فرق کرده بود و بر بستر روادارای متقابل و قبول قدرت یکدیگر می توانستند به نقد و چالش متقابل بپردازند و به درجه جدیدی از دانش، قبول کمبود و نهادینه ساختن نقد علمی دست یابند . یعنی به جای «بحث عمدتا هیستریک، خشن و نافی دیگری» کنونی و گرفتاری در یک دور عمدتا باطل نفی متقابل، به نقش و حالت رابطه ی پارادوکس و سمبولیک با دیگری همراه با احترام و نقد و حس کمبود رخ می داد. به بحث و چالش نقادانه، بی پروا و همزمان «اخلاقی و وفادار به مرز خویش و دیگری» تبدیل می شد و تولید فکر و اندیشه و بحث می کرد به جای اینکه «بیشتر» به «تنشهای هیستریک» و یارجمع کنی و نفی دیگری و خشونت متقابل تبدیل شود و از طرف دیگر به شیوه تراژیک/کمیکی یک معضل همگانی را بر ملا سازد و اینکه اگر با خودمان صادق باشیم «اکثر ما در خفا هاله نور داریم، می خواهیم بدون کمبود باشیم یا می دانیم دیگری چه می خواهد و دروغش چیست، قصد و نیتش چیست». یا به جای اینکه پایان این جنجال عمدتا به حالت «آتش بس موقت» و تا جنگ بعدی باشد، آنگاه ما وارد عرصه جدیدی از این مباحث شده بودیم و یکایک ما از طریق این بحثها به «کمبود» و تواناییهای خویش بهتر پی برده بودیم و به نیاز خویش به تمنای دیگری و نقد دیگری بهتر پی می بردیم. به اینکه تمنای فرد، تمنای دیگری است و اینکه چرا بایستی از یکسو هر چه بیشتر این ساختار رابطه و سمبولیک در روابط حاکم شود و یکایک ما هر چه بیشتر از این نقش و حالت «منحرف جنسی، از قبیل تن نمایانه، هیزوار و یا نارسیستی» بیرون آییم و به رابطه ی پارادوکس و تثلیثی با دیگری دست یابیم.

 همانطور که این تحول ساختاری احتیاج و نیازمند تحولات ساختارهای اجتماعی، سیاسی و رسانه ای است و امکان بیان بیشتر برای نظرات مختلف و دیدگاههای مختلف تا اینطور نشود که در این فضای محدود همان چند رسانه باصطلاح آزاد نیز تبدیل به یک «فتیش» جدید و همراه با گروه بندیهای درونی و روابط به جای ضوابط بشوند و هر کس ناخودآگاه یا آگاهانه خیال بکند باید جای دیگری را بگیرد، یا دیگری جایش را گرفته است، چون جا کم است. همانطور که این روابط نارسیستی و به حالت منحرف جنسی و ضد یکدیگر، این روابط تنگ نظرانه در میان کل جنبش سیاسی و روشنفکری پدران یا میان سالان وجود دارد و آنها نتوانستند یا هنوز نمی توانند الگویی دیگر و جدید برای نسل جوان بوجود آورند یا همراه آنها و به کمک هم این گفتمان نو و دیدار نو با دیگری را به شکلهای مختلف بوجود آورند. هنوز هم در خارج کشور هر کس و هر گروه به درجات مختلف «زیر پای» دیگری را می خواهد بزند و دیگری را خائن یا دزد و غیره می پندارد. اینگونه این ساختارهای درونی وبرونی مرتب یکدیگر را بازتولید و مانع تحول و رشد گفتمان مدرن و مانع ایجاد ساختاری مدرن در درون و برون می شوند که در آن جا برای یکایک ما هست و باید باشد. زیرا یکایک ما ضرورت و امکانی هستیم و همزمان کمبود و محدودیتی، وحدت در کثرتی یا کثرت در وحدتی هستیم و باید بشویم. همزمان در این ساختار درونی و برونی نو و مدرنتر یا بالغانه تر و نمادین، جنگ و چالش قدرت و عشق و میل تمتع های نارسیستی رسیدن حساب دیگری و غیره به شیوه های نو و حالات مدرنتر یا به حالات تراژیک/کمدی می تواند صورت بگیرد، زیرا همان لحظه که این تمتع ها را پس میزنیم با لباسی دیگر برمی گردند، و فقط این تفاوت مهم است که در انتهای هر بحث و چالشی و در هر عرصه ای، هر دو طرف با یکدیگر می توانند به رستوران روند و با یکدیگر غذایی بخورند تا چالش و دیالوگ و جدل خونین (البته نمادین) بعدی. همانطور که هشیاری دوطرفه و نیز هشیاری قانون نمی گذارد که این جدل و نقد به حالت خشونت و نفی دیگری تبدیل بشود. همزمان مرتب حالات و قدرتهای نوینی از ترکیب و تلفیق بالغانه این حالات و ایجاد نقدهای پرووکاتیو یا سمبولیک/وویریست می تواند بوجود آید، زیرا بحث و متن و چالش با دیگری، حدس زدن تمنای دیگری، چه تمنای خودمان یا دیگری و اینکه او چه می خواهد، پایانی ندارد و نیز تمتع و اغوای دستیابی به «کمال نهایی و قدرت نهایی».

بنابراین این مقاله را بایستی با استفاده از یک سخن امین بزرگیان و یک نظر لکان به پایان برد. امین عزیز موقعی که از فیس بوک می خواست برود، علت رفتنش را « مقابله با سلبریتی و اسم در کردن» نامید. حال وقتی به حوادث کنونی می نگریم می توانیم به درستی این حرف لکان پی ببریم که می گفت « گوینده پیام یا نویسنده نامه همیشه پیامش را به شکل برعکس و از طرف دیگری و مقابل پس می گیرد.9». یه زبان دیگر تلاش امین برای مقابله با سلبریتی و پیام او که اینکه من نمی خواهم اسم در بکنم، یا الکی اسم در بکنم، حال در قالب نقد بهنام امینی و نظر دیگران و سرانجام نقد نهایی خودش به سوی او برمی گردد و اینکه برای رهایی از این تله چه نباید کرد و چه باید کرد. همانطور که بهنام امینی پیامش را و اینکه می خواهد «کُپی بازی امین و معضل کُپی بازی، همه فن حریف شدن دروغین» را برملا سازد، به شکل برعکس و از طریق نقد و برخورد دیگران می گیرد و اینکه بایستی دقیقا خودش دچار «دروغ کشف راز و ذات دیگری» و به ناچار «میل اسم درکردن از طریق نفی و افشای دیگری» نشود و اینکه قدرت نقد پرشور علمیش را فدای این تمتعات نکند و پیام نهفته در متنهایش را می گیرد و در متن دومش  به آن بیشتر گوش می دهد و بایستی حال بهتر گوش دهد و بشنود. همانطور که دیگر بازیگران این بازی در واقع بایستی حال به کمک واکنش دیگران و این نقد، پیام خویش و نامه خویش را دریافت کرده باشند. زیرا ما برای درک خویش، قدرت و ضعف خویش، تمنای خویش به دیگری و نقد دیگری احتیاج داریم. زیرا من یا فرد، دیگری است. همانطور که موضوع این است که گیرنده نامه و پیام ما، کسی جز خود ما و نویسنده نامه نیست. ازینرو به زعم لکان «نامه همیشه به مقصد و به دست گیرنده می رسد.10».

 پایان

پانویس: لینک دو مقاله و نقد بهنام امینی که در وبلاگش منتشر شده است و نقد متقابل امین بزرگیان در وبلاگش. نقدهای دیگر  و واکنشهای دیگر را می توان در وبلاگها و فیس بوک و در کامنتهایشان یافت.

http://behnamamini.blogspot.de/

http://aminbozorgian.wordpress.com/2012/07/18/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE/

ادبیات:

1-2-3- Die Stellung des Subjekts. Christoph Braun. Kapitel: Perversion.S.179-191

4/ ژیژک بحثی جالب و همزمان پیچیده در این زمینه به نام «زن در اسلام» دارد که خواندن آن را توصیه می کنم و یک زیرمتن این خوانش متفاوت  نیز هست. مطلب توسط برادر جامعه شناسم کوروش برادری به فارسی ترجمه شده است. لینک مطلب:

http://www.el-che.blogfa.com/post-133.aspx

5. در این مورد به مقالات دیگر من در این زمینه و از جمله مقاله ذیل از من به نام «راز نشناخته حجاب اجباری و ارتباط آن با اختگی قدرت مردانه» مراجعه کنید:

http://www.sateer.de/1982/05/blog-post_19.html

6.  به این لینک باصطلاح تابوشکنانه آقایان محمد حسین ابراهیمی و اسماعیل شادکام نگاه بکنید تا معضل را بهتر ببینید.

http://www.youtube.com/watch?v=eVXT4CxABS0

7/ در باب این موضوع و فانتسم نهفته در حجاب و یا در میل بی حجابی کامل به مقاله ذیل مراجعه بکنید.

http://www.sateer.de/1982/07/blog-post.html

8/ درباره ی عکسهای گلیشفته و نقد روانکاوانه آنها و واکنشهای بر آنها می توانید همچنین به این مقاله دیگر از من مراجعه بکنید:

http://www.facebook.com/notes/dariush-baradari/%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%DA%A9%D8%A7%D9%88%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%DA%AF%D9%84%DB%8C%D8%B4%D9%81%D8%AA%D9%87-%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D9%88%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8%B4%D9%87%D8%A7/10150552489233491

9-10- Die Stellung des Subjekts. Christoph Braun. Kapitel 6.S.201-230

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

داریوش برادری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.