Skip to main content

و هومبابا در سکون مرگ بر زمین

و هومبابا در سکون مرگ بر زمین
Anonymous

و هومبابا در سکون مرگ بر زمین افتاد... آنها (گیلگمش و انکیدو) به کنار او رسیدند. او نفس خود را چون صدائی که از بوسه ای تند برخیزد فرو کشید. مثل گاو وحشی پرهیبتی که با طناب به کوه بسته باشند یا جنگجوئی که آرنجهایش را به یکدیگر بسته باشند، نزدیک شد. اشگ چشمانش را پر کرده بود. و رنگ از رخسارش پریده بود. " گیلگمش بگذار سخن بگویم. من هرگز مادر یا حتی پدری را بیاد ندارم که مرا پرورده باشد. من از کوه زائیده شدم و او مرا پرورد و آن لیل مرا نگهبان این جنگل کرد. گیلگمش مرا آزاد بگذار تا بروم و من خدمتگذار تو خواهم شددو تو خداوندگار من خواهی بود همه درختان جنگل که در کوهستان پرستار آنها بودم به تو تعلق خواهد داشت و من آنها را خواهم برید و برای تو قصری بنا خواهم کرد".