Skip to main content

سلام جناب شمار1

سلام جناب شمار1
بهنام چنگائی

سلام جناب شمار1

کاملا درست است پیرامون حق تعیین سرنوشت ملیت ها ایده ی برجسته ای بعنوان الگو وجود ندارد و اینجوری هم بهتر و مفید تراست. زیرا سمبول های فدرالیسم و اشکال جهانی آن، بیشتر محصول منطقه ای خود آنها بوده و ناگزیر ما هم ضروری، بایسته و سزاواراست برای قوانین انسامدارخویش و رنگین فرهنگ خود، چگونگی این ساختار فدرالیسم ایرانی پیداکنیم.

پس تمام تلاش مقاله بر سر این می چرخد که کشورما چندملیتی ست، دچار نابرابری ها و سرخوردگی های تاریخی فرهنگی کهنه و پاسخ نداده شده است و چگونه می توان اراده سراسری انسان های همدرد و رنگین سنت و سرکوب شده، و البته انسان های محصول جامعه بشدت طبقاتی را از یوغ تاکنونی فرهنگ کردنکش و خودکامه شاه و شیخ توسط خود آنها رهانید، و بدون واسطه های بورکراتیک مرسوم و هیراشی های "دست بالای دست" هدایت زندگی سیاسی اقتصادی فرهنگی جاری شان را بدست خود آنها سپرد. چگونگی کشف و برداشت از این اهرم ها و ابزارها آتی، مورد نظر این مقاله است و شایسته است با همفکری گسترده به ابعاد و اعماق ناشناخته ی آن هرچه بیشتر روشنا بیفکنیم.

سود این کار یا (تمرکززدائیِ فدرالیستی)بیش از همه در این است که نمی تواند از دل چنین ساختاری، کمتر یک قدرت مافوق و سرکش بازتولید کند و محصولش شاه و خمینی شود. چرا؟ چون اراده ی سیاسی کلان حول چندین قطب قدرت غیرمتمرکز می گردد. و در این کانون سیاسی (مانی پولاسیون) وزن آنچنانی که در هردو ساختار شاه و شیخ بوده و هست ندارد. و اراده گرائی مستقل هرقطب مانع آن شده و دیگر قطب ها مقابل هم برابر ناراستی ها و ناهنجاری ها خواهندایستاد! و جای تردید ندارد که سازش میان چند قطب موازی جهت دسیسه پردازی ها و توطئه گری های فرقه ای بسیار ناچیزخواهدبود. لازم می دانم تأکید کنم این چشم انداز سیاسی تنها زمانی اهرم اجرائی و مردمی خواهدداشت که در همان آغاز علیه نابرابری ها کارشود تا زدوده شوند و توده های ملیت ها هم سهم برابر حق زندگی شهروندی را لمس کرده و ببیند.

کوچکترین دستآورد چنین ساختاری حضور مستقیم و دلبخواهانه ی ملیت ها در کشور یکپارچه ایران است که عملا و قانونا می تواند منافع ملیت ها را در چهارچوب چنان دستگاهی نرمش پذیر و مردمی، سازگار با سود و هدف خود و همگان بیشتر از همیشه تاریخِ تاکنونی تأمین و تضمین کند. و این شیوه حکومت مداری انسانی همان فقدان تاریخی ست که از یکسو فرهنگ تمامیتگرائی را بدست تاریخ می سپارد و نقطه مقابل آن یعنی( اراده ی اجتماعی ت طبقاتی) را به میدان می کشد.

باسپاس از پانویس تان تندرست باشید