Skip to main content

موضوع «دگراندیشی » و « قربانی

موضوع «دگراندیشی » و « قربانی
آ. ائلیار

موضوع «دگراندیشی » و « قربانی» شدن مشفق مسئله ی حال و آینده ی ما در عرصه « ادب و سیاست» است. گرچه اعدام و زندگی او به گذشته تعلق دارد. اما مشکل « حق تعیین سرنوشت»، چگونگی برخورد با « ترکیسم» ، « ایده ی چپ»، هنوز از دشواریهای مسایل ادب و سیاست فعالان آذربایجان است.

در زمان مشفق ( زمان لنین و استالین) نتوانستند حق تعیین سرنوشت را از راه « اتحاد یا جدایی داوطلبانه» حل کنند. و تز اتحاد اجباری و هژمونی حزب را پیش بردند.
چپ آن زمان ایده ی دموکراتیسم را از سوسیالیسم جدا کرد و عملا دور ریخت، در صورتیکه مبارزان اولیه خود را
« سوسیال-موکرات» مینامیدند. و حداقل دموکراتیسم ، در تئوری مورد توجه بود. آنرا از تئوری نیز کنار گذاشتند. و دیکتاتوری « حزب و دبیر کل» را پیشه کردند.
ایده ی « استقلال و ترکیسم و پان ترکیسم و اسلام سیاسی» در منطقه مطرح بود و احزاب و جریانهای سیاسی ، و حتی سیاسی-نظامی، و دولتها ، در این عرصه فعال بودند.
رخدادهای خشونت آمیز و کشتار نیز کم نبود. جنگ جهانی اول و ادامه ی عواقب دنباله دار آن ، تلاشی امپراتوری عثمانی و سرنگونی تزاریسم ، و انقلاب مشروطیت ایران ، قدرت گیری کوتاه مدت « جریان و حزب مساوات در باکو» ، ( حزب برابری و استقلال خواه و اسلامیست)- که کم و بیش به به پان اسلامیسم و پان ترکیسم گرایش داشت، محیط رشد نیافته ی سرمایه داری ، وجود جوامع عقب مانده ی سنتی و فئودالی و نیمه فئودالی ، مهر خود را بر دیدگاه « چپ ایده لو ژیک( مارکسیست-لنینست- استالینست)» و « راست پان ترکیست و اسلامیست و جدایی خواه» زده بود.
هر دو جریان « راست و چپ» به بیراهه رفتند و انسانهای بیشماری در این میان قربانی شدند که یکی از آنها مشفق شاعر بود.
مواضع درست در این شرایط : اتخاذ اتحاد داوطلبانه ؛ دمواکرتیسم ، اجرای آزادی و برابری و عدالت اجتماعی، تلرانس و تحمل عقاید مختلف، لغو اعدام و جدایی دین و مذهب از دولت و این چیزها بود.
شاید گفته شود این چیزها در آن شرایط به فکر کسی نمیرسید تا چه رسد به اجرای آنها.
آنچه شمردم ریشه در علوم اجتماعی-فلسفی-سیاسی دارند و بر خلاف تصور ساده نگرانه، درک و کشف و عمل به آنها از وظایف دوران بود که متأسفانه « اندیشه ی ایده لوژیک، دینی، و خصایل دیکتاتوری و قدرت طلبی ، منافع مادی لایه های اجتماعی و طبقات» مانع شندند و اداره ی امور جامعه به دست « مالکان و حاکمان برجان و مال و خاک و فرهنگ مردمان و زحمتکشان» افتاد و نه به دست خادمان مردم.

اساساً کسی یا هیچ گروهی نمیتواند « خادم مردم و زحمتکشان» باشد ، آنها باید « خودشان امورات خود را اداره کنند و خادم خود باشتند» . در همه ی نقاط کوچک و بزرگ جامعه ضرورت دارد اداره ی امور کارها به دست خود نهادهای مردمی و دموکراتیک باشد؛ و تا حد ممکن مستقیم توسط خود آنها اداره شوند. حتی دولت و واحدهای فدرال و خود مختار و غیره در جامعه.
اداره ی جامعه به دست خود مردم، با متد دموکراتیک ، با سیستم حاکمیت نهاد های دموکراتیک، که میتوانند شورا، انجمن، کانون، و غیره نامیده شوند.(نام مهم نیست عملکرد آنها تعیین کننده است). و نه « برگزیده ها» که به جلاد و مالک و حاکم و زالو تبدیل شوند.