من هم یک فدرایی بودم شاید فعالتر از دنیز ایشچی. چوانی پاک و تمیز که از اول انقلاب عاشق مردم بودم و برای خوشبختی، رفاه و آزادی مردم هر لحظه حاضر بودم دار و ندارم و جان شیرینم را فدای کارگر و زحمتکش بکنم. بخاطر فعالیت سیاسی درس و مشق را کنار گذاشتم و اولویت کار سیاسی و تشکیلاتی بود. ما فدراییها ایمان و اعتقاد عجیبی به رهبران، کمیته مرکزی داشتم و هر چه می گفتند به درستی اش ایمان داشتم. تشکیلات ما را به حمایت و تبعیت از رژیم و دنباله روی از آن کشاند تا اینکه روزی متوجه شدیم ما با پاسداران فرقی چندانی نداریم و بیش از پاسداران با مخالفان جمهوری اسلامی مبارزه و دشمنی میکنیم. فرق ما با پاسداران و نیروهای نظامی و امنیتی این بود که ما حقوق و مزایایی دریافت نمی کردیم. بعنوان فدایی اکثریت بیش از پاسدار، بسیجی و اطلاعات هواداران سازمانهای پیکار، اقلیت، مجاهدین خلق، سازمان رزمندگان، راه کارگر و
خلاصه: من نمی دانم آقای دنیز ایشجی در این میان چه کاره بود؟ آدم باید چقدر بی مسئولیت و چیز باشد که برای بازسازی، اتحاد و بلاخره تقویت جریایی که قاتل هزاران کمونیست و مجاهد خلق بود تلاش کند؟ آیا یک جریانی که با فاشیست ترین رژیمهای تاریخ دستش به خون بهترین و رزمنده ترین انسانها آغشته شده و به مبارزه مردم خیانت کرد می تواند بار دیگر سربلند کند؟ آیا نفرت آور نیست انسانی برای حفظ نام "فدایی" و کثافت نامه "کار" قلمفرسایی کند؟ تفاوت انسانها را نگاه کنید که بخشی از انسانهای کمونیست خواهان محاکمه رهبران فدرایی اکثریت و حزب توده هستند اما دنیز ایشچی و تعدادی دیگر برای حفظ این گرایش تلاش میکنند.