Skip to main content

من هم یک فدرایی بودم شاید

من هم یک فدرایی بودم شاید
Anonymous

من هم یک فدرایی بودم شاید فعالتر از دنیز ایشچی. چوانی پاک و تمیز که از اول انقلاب عاشق مردم بودم و برای خوشبختی، رفاه و آزادی مردم هر لحظه حاضر بودم دار و ندارم و جان شیرینم را فدای کارگر و زحمتکش بکنم. بخاطر فعالیت سیاسی درس و مشق را کنار گذاشتم و اولویت کار سیاسی و تشکیلاتی بود. ما فدراییها ایمان و اعتقاد عجیبی به رهبران، کمیته مرکزی داشتم و هر چه می گفتند به درستی اش ایمان داشتم. تشکیلات ما را به حمایت و تبعیت از رژیم و دنباله روی از آن کشاند تا اینکه روزی متوجه شدیم ما با پاسداران فرقی چندانی نداریم و بیش از پاسداران با مخالفان جمهوری اسلامی مبارزه و دشمنی میکنیم. فرق ما با پاسداران و نیروهای نظامی و امنیتی این بود که ما حقوق و مزایایی دریافت نمی کردیم. بعنوان فدایی اکثریت بیش از پاسدار، بسیجی و اطلاعات هواداران سازمانهای پیکار، اقلیت، مجاهدین خلق، سازمان رزمندگان، راه کارگر و

و غیره را می شناختیم. ابتدا در ترکمن صحرا و بعد در کردستان همکاری سازمان با رژیم برای سرکوب مخالفان آغاز شد. بطوریکه کومه له در کردستان مجبور شد به فرماندهان رژیم ، جاشها و فدایی و توده ای به یک چشم نگاه کند و حکم اعدام به آنها بدهد. سازمان بعد از 30 خرداد 1360 در دیگر شهرها هم با سباه همکاری را شروع کرد. من قبل از اینکه دستم به جنایت آلوده شود با این سیاستها مخالفت کردم و خط خود را از خیانتکاران جدا کردم و مورد تنفر شدید رفقای قدیم خود شدم. رفقای سابق اسامی و آدرس و محل کار همه هواداران کمونیستها و مجاهدین را به پاسداران و اطلاعات دادند و لحظه به لحظه وضعیت آنها را گزارش میدادند و در حملات به خانه ها و یا خانه های تیمی آنها جهت دستگیری در صف اول بودند. بیش از 10 - 15 نفر کمونیست و مجاهد در محله ما توسط فدایی ها دستگیر شدند. تعداد زیادی از فامیلهای ما طرفدار سازمان پیکار و رزمندگان بودند با جاسوسی اکثریت دستگیر، شکنجه و اعدام شدند. در تابستان سال 1360 در شهر کوچک ما صدها نفر با همکاری فدایی اکثریت دستگیر و اعدام شدند و تعدادی سالها زندانی شدند و تعدادی بخاطر شکنجه های وحشتناک روانی شده اند ، تعدادی افسردگی شدید گرفتند و تعدادی دچار پارانوید شده و بعد آزاد شدند. خانواده همه آنها ضربات شدید دیده و فرو پاشیدند. جنایات فدایی اکثریت و توده ای ها خاتمه نیافت و بلاخره یقه من و خانواده مرا هم گرفت. سه نفر از فعالین فدایی که زمانی از نزدیکترین دوستان بودند با 60 - 70 پاسدار به خانه ما شبانه حمله کردند. من از راه مخفی فرار کردم ولی پدر و براداران من ماهها و سالها زندانی و تحت شکنجه بودند و رفقای قدیمی ما که زمانی مانند عضو خانواده ما بودند به شکنجه و بازجویی پدر و برادران من پرداخته بودند. بعد از این وقایع تلخ خانواده ما بکلی فرو پاشید و از خانواده پر جمعیت ما تنها سه نفر باقی ماند که کاری جز گریه و زاری نداشتند و بعد از دچار شدن به مشکلات بینایی و افسردگی با سکته قلبی و سرطان جان باختند.
خلاصه: من نمی دانم آقای دنیز ایشجی در این میان چه کاره بود؟ آدم باید چقدر بی مسئولیت و چیز باشد که برای بازسازی، اتحاد و بلاخره تقویت جریایی که قاتل هزاران کمونیست و مجاهد خلق بود تلاش کند؟ آیا یک جریانی که با فاشیست ترین رژیمهای تاریخ دستش به خون بهترین و رزمنده ترین انسانها آغشته شده و به مبارزه مردم خیانت کرد می تواند بار دیگر سربلند کند؟ آیا نفرت آور نیست انسانی برای حفظ نام "فدایی" و کثافت نامه "کار" قلمفرسایی کند؟ تفاوت انسانها را نگاه کنید که بخشی از انسانهای کمونیست خواهان محاکمه رهبران فدرایی اکثریت و حزب توده هستند اما دنیز ایشچی و تعدادی دیگر برای حفظ این گرایش تلاش میکنند.