Skip to main content

پنجه برگها آویزان است

پنجه برگها آویزان است
Anonymous

پنجه برگها آویزان است
و چنگالهای دشمنان، تیز
و اینان پرنیان امیدهایمان را میدرند!
در گندمزار زنجره ای میخواند
درخانه بی شوی زنی مینالد
رهگمکرده کودکی پدرش را آواز میدهد!
روزها دامنکشان پیش میروند و دامن ابدیت را
میشویند
و این خونها که نبض هزاران مرد در آن جاری است،
زندگی را میشوید،
تا زنجره آرام گیرد، زن بی شوی نماند
و کودک بر چهره پدر لبخند زند!
من قطره ای از دریای بیکران خلق ام
همچون شبنمی که زیور گلهاست
و همچون آن فروغ آسمانی که زمین را روشن میکند
با این همه، من بی هیچ ام اگر نتابم، اگر نخندم
تازه اگر بگویم و همچون شبنم که گل ها فراموش میکنند،
تبخیر شوم
شما خواهید بود و من در شما خاک شده ام.
نه به من به اقیانوس بیندیشید
نه به پای زخموار، به قدم های استوار امیدوار باشید
شعله- مانند خشم - خوشه میدهد
و خشم خرمن سرخ امیدهای فروکوفته است

امسال خلق ما مزارع انسانی را بارورتر خواهد یافت
بیم مدارید
بیم مدارید