رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

ترکان اورمولو- آ. ائلیار
در این جدال از«نیاز» مبرم خبری نیست و کمتر کسی «سرپای خودش» است . عموماً خیالاتی اند و چشم دوخته به این و آن . اندیشه فراموش شده ، و آنچه که آگاهانه و ناآگانه آواز میدهند عمدتاً نیاز بیگانه است که هیچ ارتباطی با من و تو ندارد. همه جا تار تنیده اند که صدای دیگری درنیاید. از چیرگی کینه و نفرت خسته و بیزارم ، خبری از مهربانی نیست. گویی همه چیز را به زهرآغشته اند. من دارم به قلب خودم نیزشک میکنم. نمیدانم این تارها به کدام گوری وصل است که مثل زنجیر بر پاهایم سنگینی میکند.
ی.ک. شالی
یداله کوچکی دهشالی(ی.ک.شالی) هستم. سال چهل ودو در روستای سوخته کوه، گیلان، به دنیا آمدم. سال شصت و پنج مجبور به ترک ایران شدم. از آن تاریخ به بعد در آلمان بسر می برم. از چهارده سالگی شعر و داستان می نویسم. تعدادی از نوشته هایم منتشر شده اند.
وقتی تو می‌گویی وطن من خاک بر سر می‌کنم
گویی شکست شیر را از موش باور می‌کنم
مسعود دلیجانی
نـوعـروسی قـعرِ جانم تـورِ شـادی می تنـد
در دلِ انـدیـشـه ام آهنـگِ چنگی می زنـد
وز تبسم بر لبـانش عشـق مأمن می شود
من ز او شادان و او شادی دو چندان میکند
همچو چشمه گو بنازد بر نوازشهایِ نور
من بنازم نازِ آن مه رو که غم بر می کند
انی کاظمی
عارف قزوینی شاعر گرانقدر ایران در سده پیش و در دوران قاجاریه به دنیا آمد و از جمله شاعران علاقه‌مند به فرهنگ ایران به شمار می‌آید. این شاعر ارجمند و دوستدار ایران‌زمین، شعر زیبایی دارد که در وصف اشوزرتشت سروده است.
مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي. مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. به راهش ادامه داد. ... به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد. بازهم نجات پيدا كرده بود. مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .
رضا بی شتاب
به زنانِ زندانی
برزین آذرمهر
در نیمه‌های راه و
افتاده از نفس
چون پرشکسته مرغی
در کنج یک قفس...
‌با چون تویی چه کردند
دیوان بوالهوس؟
کاین سان ز پا فتادی
کندی دل از نبرد!
اگر از شعرهایم گل را جدا کنید*از چهار فصل یک فصلم می‌میرد*اگر یار را از آن جدا کنید دو فصلم می‌میرد*اگر نان را از آن جدا کنید سه فصلم می‌میرد.
اگر آزادی را از آن جدا کنید*سالم می‌میرد*و من نیز.
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
وقتی نزدیکی، گرفتار توام. به هیچ کار و زندگیم نمیرسم، و زمانیکه دوری، باز خوانی «آثار»ت را پی میگیرم؛ و هنگامیکه در برهوت دوری- و نزدیکیت گیر کرده ام،با خودم حرف میزنم، مانند حالا که میخواهم عصارهء زندگیمان را قطره قطره در گلوی سایه سار جانها بچکانم.
گاهی چنان نزدیکی که گرمای تنفست را روی صورتم احساس میکنم، و گاهی چنان دوری که حتی فریادم نیز بگوشت نمیرسد، نه، گاهاً من در خلاء ترا فریاد میزنم . به رؤیاهای دوران کودکیم میمانی، که در لابلای مه غلیظ خوابها گمشده است.
مسعود عطایی
دیدی چگونه ایران ، این افتخار دوران......با دست شوم دیوان ، ننگین ترین زمین شد ؟.....دیدی که این گلستان ، این سرزمین نیکان....قربانی ِ تعصب ، ویران بنام دین شد ؟.....آن شاه ِ آریامهر !! ، با آن روان ِ بیمار....گفتا بخواب کوروش ! خوابید و اینچنین شد....نسل جوان پریشان ، در کوچه و خیابان....نشکفته یا که پژمرد ، یا با ستم قرین شد...
دریک دم احساس کردم مشغول سخنرانی هستم که متوجه شدم تقریبا سینی زرین او ازانجیر وآناناس خالی شده بود. نیمه تبسمی بمن عطا کرد وگفت: خب...سکسولوز خانم نظرت راجع به من دررابطه با غذا وسکس چیه؟ گفتم: کسی که صبروحوصله نداره, معلومه که عاشقه. درحالیکه شیشه شراب را مانند یک ساقی حرفه ای بدست گرفته بود گفت: درشگفتم با استدلالی که درمورد زمان داری اینچنین فکرمیکنی! اولین باربود که اوومن پس ازسالیان دراز آشنائی با هم نشسته بودیم.
مسعود دلیجانی
تا گام زنندگان عدالت /
نگاه گرمِ خویش را /
گره زنند /
با درخششِ نگاه ژرف تو /
و در فضایی /
که از تبادلِ ادراکی چنین ژرف /
می شکفد دادی گمشده در فراخنای تاریخ را /
با بال هایِ ستبر تو /
بر فرازی بنشانند والاتر!
ویستا
برگزاری این آئین به مدت 10 روز به طول می انجامید یعنی از روز 13 تیر تا 22 تیرماه که روز باد می نامیدند وامروزه در میان زرتشتیان به مدت یک یا دو روز در کنار رودخانه ها, دریاچه ها و یا در آدریانها مردم دور هم جمع شده و هفت نخ با رنگهای متفاوت که از ابریشم و سیم و زر به هم بافته می شوند را تهیه کرده و به دور مچ دست می بندند که به آن نخ تیر و باد میگویند و آن را در روز تیر به دست بسته و در روز باد بر بلندی یا پشت بام ایستاده و آن را از مچ دست باز کرده به باد می سپارند
اختر قاسمی
رضا جعفری شايد برای برخی علاقه‌مندان به فرهنگ و هنر ايران نامی آشنا نباشد ولی توانست در سرزمين ادبيات و تئاتر گوته و شيلر و برشت، به نامی برای منتقدان تئاتر آلمان تبديل شود طوری که يکی از منتقدان نوشته است اگر مسئولان تئاتر او را آن‌چنان که هست نبينند، حماقت کرده‌اند
رضا بی شتاب
پیشکشِ زنان و در ردِ نابرابری و خشونت بر علیه زنان
رضا بی شتاب
رختِ خاکستر به بَر دارد چرا این آسمان/ سوگواریم وُ سیه پوشیده تا کِی مردمان/ داغ وُ مرگِ برگ وُ گلهای گرانجان بی بهار/ تا به کِی مادر خراشد رخ، پریشان گیسوان/ این چه تصویرست کو آن سرزمینِ سربلند/ کِی عزا نازل وزان گشتیم شهره در جهان/ این چه گورستان سرا وُ خانه ی اندوه شد
آ. ائلیار
قلبم*چون پرنده کوچکی*در چنگ تو بی تاب*به تمامی مرا*در برگرفته ای«منی بوتون توتوبسان اللریند*بالاجا بیر قوش کیمی *اوره گیم دؤگونور چنگینده»
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
از دیدگاه من شعر در ذات خود یک چرا ست. چرایی زندگی. شعر تنفس شاعر است. خصوصیت آن در شعر بودنش است، و این ویژگی را فقط شاعر میتواند به آن بدهد. اینکه چرا به سروده ام عنوان انتخاب نمیکنم از این نظر است که نمیخواهم دست و بال خواننده را ببندم، فکر میکنم شعر نیازی به عنوان ندارد. این نام را خواننده هم میتواند به آن بدهد. در حالیکه شعر من عنوان ندارد در ده جای جداگانه ده عنوان مختلف دارد و یا ندارد، این را خود خواننده تصمیم بگیرد. در این مورد من به اندیشه خوانندگان بینهایت احترام میگذارم.
بار دیگر کارگردان دانمارکی « لارس فان تریر» پس از فیلم «آنتی کریست» فیلمی جدید و به همان گونه بحث انگیر به نام «مالیخولیا» خلق کرده است که امکان نقدهای مختلف را بوجود می آورد. نقد ذیل می خواهد به قدرتها و ضعفهای فیلم از منظر روانشناختی و نقد روانکاوانه فیلم بپردازد
منشور کورش بزرگ اولین متنی است که درباره تعیین حد و حدود حقوق و اختیارات مردم و حاکمان نوشته شده است. این متن درواقع قانونی است که هم حاکمان و هم مردم خود را مکلف به رعایت آن کرده بودند. این اولین متن حقوق بشری دنیا و اولین قانون در برقراری عدالت و صلح متعاقب آن است.
«بي‌شك كسي به ژوزف كا. اتهام زده بود، زيرا بي‌آنكه خطايي از او سر زده باشد، يك روز صبح بازداشت شد. از آشپز خانم گروباخ، صاحبخانه كا. كه هر روز صبح حدود ساعت هشت صبحانه كا. را مي‌آورد، اين‌بار خبري نشد. چنين چيزي هرگز سابقه نداشت.» محاكمه كافكا با اين ضربه ناگهاني آغاز مي‌شود، كلماتي دقيق و هراس‌آور. كا.، مانند گرگور سامسا كه يك روز صبح از خواب پا شد و خود را حشره‌يي بزرگ ديد، يك روز از خواب بيدار مي‌شود و خود را محكوم مي‌بيند. ما خوانندگان هم ناگهان با خشكي و سرماي محكوميت روبرو مي‌شويم.
استاد یحیی شیدا - شخصیت شناخته شده ادبی و مطبوعاتی آذربایجان – روز گذشته پنجشنبه 28 مهرماه در تبریز درگذشت. یحیی شیدا در سال 1303 در خانواده ای روشنفکر و مبارز در تبریز بدنیا آمد و 70 سال از عمر خویش را صرف فرهنگ ملی، ادبیات و مطبوعات آذربایجان کرد. یحیی شیدا به نسلی از شاعران و نویسندگان آذربایجان تعلق داشت که تحت تاثیر بلاواسطه جنبش دموکراتیک سالهای 20 و بویژه نهضت 21 آذر گام به عرصه آفرینش ادبی نهادند. تاثیر جنبش 21 آذر تا واپسین روزهای زندگی شیدا ، درونمایه اصلی آثار او را تشکیل داد.
رضا بی شتاب
با 16 مهر روزِ کودک ....................................
مهناز هدایتی
چه غوغایی می شود نوشیدن شامپاین
کنار رقصنده هایی که تازه آزاد شده اند
رقصنده هایی که تا دیروز
به پاهایشان زنجیر بسته بودند
وبه دستانشان پتک داده بودند
تا بر فرق سرشان بکوبند و بمیرند
ی.ک. شالی
آنچه که می خوانید سواد خوابی است که حضرتش چند شب پیش در عالم خواب با من در میان گذاشت. هر کس این سواد را چهل بار سواد بردارد و به چهل باسواد بدهد یا که در گوش چهل بیسواد بخواند همه ی گناهانش بخشیده میشود و چهل روز بعد به سعادت میرسد. سعی شود به دست ملانقطه ایهای اخمو و ادیب و ایرادگیر نیفتد!
آنـان با گفتـن نـه بـه جـلادان خمینـی
نـاقـوس مـرگ را
برفراز سر خود بـه صـدا درآوردنـد
چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد
چون کـوه البـرز و دمـاونـد، استـوار
و همچـون قلـه ِ الـونـد مقاوم
مـرگ را هم تحقیـر کردنـد
چـرا که آنهـا، از سرشت ِ دیگـر بـودنـد
علی آلنگ
سفر ترکِ خراب آبادِ بودن
سفر راهِ شدن‌ها را گشودن
سفر از مهلکِ عادت رمیدن
گفت،بله که هستم اتفاقأ خوبش هم هستم چرا که مـن ِ استاد، یک موی محمدبن عبداله را با صدتا کورش، داریـوش، خشایارشاه و .... نمـی دهـم، بروید خدا را شُکـر کنید که یک مویش را گفتـم، اگـر کـار به دو یا سه مـویش می رسید خدا می داند که ....
طبق معمول رفتم سرکار! آقای مدیرهم مثل شیر ژیان پُشت میزکارش نشسته بود و مانندهمیشه هفت و هشت تایـی قلـم و خودکار تو دستاش بود و با آنها بازی می کرد، هشت و نُـه تایی هم تو جیب اش بود. (یکبار از او علت راجویاشدم فرمودند، هرکس وارد دفتر شود و من را بااین همه مـداد، قلـم به بیند بلافاصله به شخصیت ادبـی و هنـری من پی می برد!) درهرحال درودی گفتم و ایشان هم سری تکان دادند و بدون مقدمه و حالتی عصبی گفتند، تو چه خبرنـگاری هستی که بایدمن بهت بگویم با کی مصاحبه کُنی بعدهم عنـوان مصاحبه را بگـویـم.
زن 54‌ساله با چهره‌ای تكیده، شادی كم‌روحی به چشم‌هایش داده بود و دل پردردی داشت، 35‌سالی می‌شد كه تنها مونس و هم‌دمش بچه‌هایی بودند كه سرنوشتی بهتر از او نداشتند. این زن با ادبیات خاصی حرف می‌زند: «19سال بیشتر نداشتم كه با این مرد ازدواج كردم، از وقتی به این خانه آمدم جز بداخلاقی و بی‌اعتنایی ندیدم، باید با همه قطع رابطه می‌كردم، به كتك‌های شوهرم عادت كرده بودم و گریه‌هایم تنها با نوازش بچه‌ها آرام می‌گرفت». وی می‌گوید: «یك روز زن همسایه‌ آتش تنوری برای ما آورد، در را به آرامی باز كردم و...
مهدی یعقوبی
من زن ایرانی ام جوشیده از شعر و شراب / خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب / پایه ی اسلامتان را ای امام جمعه ها / می کنم با تار مویی من خراب اندر خراب / گور بابای شما بر جد و آباد شما / از جهنم تا بهشت و وحشت و رنج و عذاب
مدیر مسئول روزنامه معروف و جنجالی خیالی مرا که داشتم پشت میز چُرت می زدم صدا کرد وگفت: تو این همه شلوغی ها چرا چیـزی نمی نویسی؟ گفتم خبری نیست که به خواهـم... هنوز جمله ام تمـوم نشده بود چنان فریادی زد که قلم از دستم افتاد. سپس فرمودند این همه خبر...بعد می گویی خبـری نیست!؟ مثلآ این بابا که نمی دانم دکتر است،خبرنـگار، اصلاح طلب، مُفسر، رئیس یا... یکدفه تو صحبتش پریدم گفتم حاج آقا را می گـویی؟ مدیر باحالتی تعجب زده گفت، ای بابا، مگر ایشان حـج هم رفته است؟
پگاه احمدی
باز، پوکه از نخاع ِ نفربر گذشت زیرزمین
بوسه در هوای ضدّهوایی حرام شد
جمهوری ام کروکی ِ کهریزک است و کوچه ای که نقش اول داشت را
کبّاده و کِراک،کشته ست!
مهناز هدایتی
گشودم چشم خود را رو به دنیا تیره دیدم کشورم را
چرا کشتن چرا اعدام تا کی شاهده آزردن عشق