رفتن به محتوای اصلی

حدیث یک زندگی .تقدیم به مریم گلپایگانی

حدیث یک زندگی .تقدیم به مریم گلپایگانی


آیا قادرم به چهار دهه واندی سال قبل برگردم و با همان حس‌هایی بنویسم که تمامی وجودم را در برگرفته بودند. حس‌های غریبی که حال بسیارکم‌رنگ گردیده‌اند و هرازگاهی در خواب‌های شبانگاهی قلبم را به خلجانی لذت‌بخش می‌کشانند. حسی فراتر از منطق پیرانه‌سری
تجربه یک انقلاب ، مهاجرت ،نقد بر راه‌رفته،تجربه عملی زندگی وکاری در مبارزه سازمانی،یاد چهره های عزیزی که در مسیر خود دیدم. قرار گرفتن در برابر سئوال های متعددی که مبارزه سیاسی وحیات اجتماعی در مقابلم نهاده و می نهد !که باید به اندازه وسع وبضاعت ذهنیم به آن ها پاسحگو باشم.
حال پیش از نیم‌قرن از آن روزها می‌گذرد؛ در گذر این سال‌ها چه سخت راه‌ها و بیراهه‌ها که نرفته‌ایم! شکست خوردیم ، برخاستیم، تلاش کردیم با دقت به راه رفته بنگریم و آنرا نقد کنیم . از پوسته های تنیده بر دور خویش بدر آئیم ،اطراف خود را وجهان را بدقت بنگریم! بابضاعت ناچیزمان که هنوز هم قوام نیافته،در گوران یک انقلاب بنیان کن به نقد خود برخیزیم. 
برخاستیم.! شلاق انتقاد بر خود گشودیم! باشد که از درون چنین نقدی زایشی بی نقص حاصل شود.اما زندگی و مبارزه بسیار پیچیده تر از آن بود که ما تصور می کردیم.در گذر وزایشی سحت چندین پوسته از تن خود کندیم وشادمانه فریاد بر آوردیم "کیست آگاه، صادق و پاکیزه چون ما"!
اما دردا که چنین نبود. هنوز شاید ما را چندین اربعین باید تا صافی بیغش گردیم. از خود خواهی های فردی ،بازی های گروهی و پیشداوری ها فاصله بگیریم و براستی شرابی گردیم جان بخش و گوارای مردم
اما در تمامی این بازخوانی‌ها که نفی مبارزه چریکی ، نقد راه رفته واشتباهات حاصل از این بینش بود.نمی توانستیم و نمی‌توان روح‌های بزرگ عاشق را ندیده گرفت. نمی‌توان از کنار چهره‌های آغشته در خون، غلطیده بر خاک عبور کرد! و سر تعظیم در مقابل قهرمانی آن‌هافرود نیاورد.در مقابل کسانی که عاشقانه به توده زحمتکش عشق می‌ورزیدند و شخصیتشان با آرزوها و عملشان یگانه بود.
من امروز از  قهرمانانی ساده یاد می کنم که در هیاهوی پیرامون رهبران سازمانی هرگز دیده نمی شوند.از دو روح بزرگ وبی آلایش.   
سازمان درخواست کمک مالی کرده بود. از هر گوشه کمک مالی بود که ارسال می‌شد. در میان آن‌ها پاکتی بود که درونش دو حلقه ازدواج و یک گوشواره کودکانه قرار داشت. «رفقا من دبیر اخراجی هستم و در شرایط حاضر قادر به کمک نقدی نیستم و این‌ها تنها چیزهای باارزشی بود که من وهمسرم می‌توانستیم برای شما ارسال داریم. با درود به رفقای عزیز.» نامه شماره صد و ده داشت از قسمت سه‌راه زندان. مسئولمان از من خواست که سراغ نویسنده نامه بروم
آپارتمان کوچکی در سه‌راه زندان قصر. زن و مردی شمالی لبریز از مهربانی با دخترکی سه‌ساله و زیبابنام مریم. در یکی از هسته‌های محلی سازمان مرد در گروه پخش بود. خود وماشین پیکان کهنه‌اش به‌تمامی در اختیار کمیته پخش قرار داشت.. تمامی وجودش عشق بود. چشمان سیاه و با مهرش با آن‌چنان صمیمیتی در من خیره شده بود که من دست‌وپای خود را گم کرده بودم. فارغ‌التحصیل رشته ریاضی بود همسرش فارغ التحصیل علوم آزمایشگاهی.
چند ماهی بود که از دبیری اخراج شده بود و با حقوق همسرش زندگی می‌کردند. چنان پرشور از سازمان می‌گفت که من تمامی وجودم لبریز از شادی می‌شد. حاضر به پس گرفتن هدایای ارسالی‌شان به سازمان نبودند. به ناگزیر به‌عنوان یک دستور ازرفقای بالای سازمان مجبور به پذیرششان کردم. رفاقت زیبائی آغاز شده بود.
چه روزهای سختی که رضا وهمسرش شهناز در سخت ترین شرایط به یاری بر خواستند و در روزهای سخت ضربات که از نظر من روز های امتحان بود با تمام وجود یاری رسان شدند .


ضربات به سازمان فرارسید. بزرگ‌مرد شمالی در یکی از دیدارهای بعد از ضربات وقتی از دهان عضوی از سازمان شنید که دیگر حاضر به کار با سازمان نیست! به من گفت: "رفیق بهروز زمان امتحان است و پایداری.
" پیر مرد آقای "رحیم نامور" را رفقای حزب توده،  بی آن که قبلا با من هم آهنگ کنند  در خیابانی مقابل فروشگاه بزرگ کوروش  تحویل من دادند ورفتند. بی آنکه سئوال کنند  . بیچاره پیر مرد  با عصائی در دست "رفیق اگر امکان ندارید و برایتان خطر آفرینم  من را همین گوشه خیابان بگذارید وبروید."اشگ در چشمان هر دوی ما حلقه زده بود . دستش  را می گیرم .پیاده بسختی تا خیابان کریم خان که محل قرارم با رضا گلپاگانی بود می رویم .
"رضا جان شرایط سخت است آیا می توانی برای مدتی رفیق را در جائی مطمئن جای دهی ؟"
هیجان زده است. دست پیر مرد را بگرمی میفشارد و می گوید :"فامیل لیبرالی دارم انسان خوبی است. تا کنون از او در خواستی نکرده ام. اما امروز خواهش خواهم کرد درصورت امکان کمکمان  کند." وچنین کرد! تا امکان خارج شدن آقای نامور از ایران مهیا گردید.  در تمامی این فداکاری ها همسرش شهناز  که آن موقع در بیمارستان جرجانی کار میکرد پا بپایش بود . 
موقع خارج شدن از ایران سپردم:" رضا جان هر از گاه سری بمادرم بزن ."او همراه شهناز هر از چندی سراغ مادرم می رفت در شهر می چرخیدند  سفره دل می گشودند.
زمانی که مادرم خبر اعدام او شنید. می گریسته ودست بر دست می سائیده  ."پسرم مثل آنها ندیدم هر شب جمعه برای آقا رضا قران می خوانم .هر چند می دانم انسانی به شرافتمندی او جایش در بهشت است .سراغ همسرش شهناز به بیمارستان جرجانی رفتم اما او دیگر آن جا کار نمی کرد."
آری آنهادر خاطر مادرم چنین جای خوش کرده بودند .حال هر سه رفته اند. با خاطره ای ماندگار در ذهنم .
در سخت‌ترین روزهای سازمان! از حوزه محلی به مسئولیت ناحیه رسید. چه سخت روزها همراه شهناز همسرش و دختر کوچکشان مریم دیدند و کشیدند.  اما او مبارز میدان بود.دستگیر شد؛جانانه مقاومت کرد و در کشتارهای شصت‌وهفت جان باخت. همسرش شهناز به جمع مادران وهمسران داغدار خاوران پیوست . دادخواهان خاوران .حال شهناز عزیز هم به او پیوسته با کوله باری از درد ومقاومت .حدیث یک زندگی شرافتمندانه  که حکومت اسلامی شیرازه آنرا  دردید. یادشان گرامی باد .
گذشتند آن شتاب‌انگیز کاروان کاروانان
سپرها دیدم ا ز آنان فرو بر خاک
که از نقش وفور نامدارانی حکایت بودشان غمناک "نیما" ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

نظرات رسیده

قسمتی خط ناخوانا شد.
زمانی که مادرم خبر اعدام او شنید. می گریسته ودست بر دست می سائیده ."پسرم مثل آنها ندیدم هر شب جمعه برای آقا رضا قران می خوانم .هر چند می دانم انسانی به شرافتمندی او جایش در بهشت است .سراغ همسرش شهناز به بیمارستان جرجانی رفتم اما او دیگر آن جا کار نمی کرد."
آری آنهادر خاطر مادرم چنین جای خوش کرده بودند .حال هر سه رفته اند. با خاطره ای ماندگار در ذهنم .
در سخت‌ترین روزهای سازمان! از حوزه محلی به مسئولیت ناحیه رسید. چه سخت روزها همراه شهناز همسرش و دختر کوچکشان مریم دیدند و کشیدند. اما او مبارز میدان بود.دستگیر شد؛جانانه مقاومت کرد و در کشتارهای شصت‌وهفت جان باخت. همسرش شهناز به جمع مادران وهمسران داغدار خاوران پیوست . دادخواهان خاوران .حال شهناز عزیز هم به او پیوسته با کوله باری از درد ومقاومت .حدیث یک زندگی شرافتمندانه که حکومت اسلامی شیرازه آنرا دردید. یادشان گرامی باد .
گذشتند آن شتاب‌انگیز کاروان کاروانان
سپرها دیدم ا ز آنان فرو بر خاک
که از نقش وفور نامدارانی حکایت بودشان غمناک "نیما" ابوالفضل محققی

ش., 01.06.2024 - 07:44 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
خوب بود،

سالام
خاطره خوبی بود،
بخاطراحترام به آرمان این گونه افراد
صادق وسالم وازمال وجان گذشته
چون تفکرت التقاطی شده و
راه گم کرده ایی،لطفا نظرند ه،
تامیتوانی ازگذشته وازانسانهایی که
درراهشان پاک وصادق وسالم زندگی
کردند،
اگرخاطره و داستانی داری بنویس،
بدون اینکه نظر بدهی،
هم خودت راخراب میکنی،
هم به آنها خیانت را تداوم می بخشی.
وهم بدعت بدمی گذاری،
و فرصت طلبان را محق میکنی.

جمعه, 31.05.2024 - 22:11 پیوند ثابت
نظرات رسیده

شهناز پارسا،فرهیخته زنی که ۳۶ سال از پایه های اصلی داد خواهان خاوران بود درگذشت.
شهناز خانم همسر زنده یاد محمد رضا گلپایگانی بود،که در فاجعه ی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد..
شهناز بعدازاعدام جنایتکارانه ی رضا،یک تنه وبا رنج ومشقت بسیار ،دو دختر خردسالش مریم و مینا را به زیبا ترین شکل بزرگ کرد .
من توصیف شخصیت متینِ شهناز را چند بار از زبان رضا شنیده بودم.حالاوقتی مریم زیر عکس خودش ومینا،درحال بوسیدن مادرشان نوشت:
[[مادر قشنگم وهمه ی زندگیم رفت.]]
خیلی خیلی متاثر شدم.
یاد مهربانی های رضا و قهرمانی های شهناز. همیشه برایم زنده است.

پ., 30.05.2024 - 15:43 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید