رفتن به محتوای اصلی

بقای شب و دست غیب !

بقای شب و دست غیب !

  

بقای شب و دست غیب!

 

دوباره:

گام روز ماند

میان راه.

بقای شب شد، بدست غیب پرستان،

گزمه ی راه.

اینک،

بر سفره ی پُر ز خون،

لمیده اند

گرگان به سور و نوا

در این پگاه.

++

دوباره:

در گرگ و میشِ بامدادی

طلوع، در دلِ شب

فرو ماند،

بی نور ِ و نگاه.

شب و ریا بلعیده اند، سیر

خونِ فلق

در این بزنگاه.

++

دوباره

خرسندند اولیا

می چمند

در خرگاه

خراش می زنند

به چهره ی راه

تیغ می کشند

به غرور،

به چشمه ی دل ما

در این کمینگاه.

++

دوباره:

فروغ، بخون تپیده

یال ِامیدش، شکسته

شره می کشد وحشت،

حاکم است، سیاهی

در این سحرگاه.

++

دوباره

دردِ خشکسالی بود

در جنگل و دشت،

بی باران و کشت

بی هیچ حاصلِ امید.

نانِ ناچار،

با صاحبِ زمان

قمار کرد

باخت به خدا

در این خیانتگاه

++

دوباره:

از اعماقِ درد

درمان و نان و نوا و روشنائی

همه اما:

در صفِ رهائی روز اند.

می خرامند با امید

می سرایند با نوید

در قلبِ این تاریکی

در پهنه یِ پنهانِ زمینِ وبا زده

دانه های نداها

پا به زاست

بی گمان، همین جا

در این قتلگاه.

 

بهنام چنگائی یکم تیر 1392

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهنام چنگائی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید