رفتن به محتوای اصلی

گریز از مسئولیّت پذیری در گستره کارزارهای میهنی

گریز از مسئولیّت پذیری در گستره کارزارهای میهنی

تاریخ نگارش:16.03.2024

 گریز از مسئولیّت پذیری در گستره کارزارهای میهنی

[ ...... شرط لازم برای آفرینندگی دانشورزانه و گسترش شناختهای دانشپژوهانه به این منوط است که ارجگزای به اختلاف دیدگاهها و کثرت نگرشها را بپذیریم و  تئوریهای رایج و نظریّه هایی را که از طرف بیشینه شمار پژوهشگران و دانشمندان و اساتید – چه مونّث، چه مذکّر-  تحت نام «کار مشترک علمی» پذیرفته شده اند، به دامنه واپرسی و سنجشگری ریشه ای سوق دهیم. در گستره ای که از ارزشمندی دانش سخن گفته میشود، باید از هر گونه  قطعیّت اعتباری چشم پوشید و پروسه کورمالیها و کند و کاوهای پیوسته را برای یافتن و زایاندن و تشریح رساترین و بهترین دلایل متّقن و مستدل به چنگ آورد].

 (Cancel Culture; Ende der Aufklärung – Julian Nida-Rümelin (1954 -) –Piper Verlag– München – 2023 – S. 71)

تقریبا بیست و سه سال پیش، یکی از شرقشناسان آلمانی به نام «هانس پتر راداتس/Hans Peter Raddatz»، کتابی منتشر کرد به نام «از خدا به سوی الله/ بحران ایمان مسیحی و گسترش اسلامیّت/Von Gott zu Allah?: Christliche Glaubenskrise und Islam-Expansion». . وی در کتاب پژوهشی اش، خلاف خودیهای پر مدّعا که لام تا کام از تاریخ ایران و اسلامیّت، هیچ سررشته دندانگیر و ارزشمندی ندارند سوای اطّلاعات عمومی جسته گریخته، خیلی دقیق منشا و پتانسیل «قدرت طلبی و اراده جهانگشایی مقتدرین فقاهتی» را تشخیص داده است. وی به طور شفّاف در کتابش اذعان کرده است که در پسزمینه جنگنجویی حکومتگران فقاهتی، «اهرمهای جهانگستری فرهنگ ایرانی» نهفته اند که از عصر امپراطوری ایران تا همین امروز به سان «الگوی رفتاری و کرداری» برای تمام کشورهای خاورمیانه محسوب میشود. حرفی کاملا دقیق و مستدل و متّقن برای آنانی که واقعا بُنمایه های اساطیر و تاریخ و فرهنگ ایران و همچنین ماهیّت اسلامیّت اقتلویی را میشناسند. فرهنگ ایرانی را نباید هیچگاه با اسلامیّت، اینهمانی داد که خلط مبحث است و کژفهمی فاجعه بار. متولّیان اسلامیّت از دیر باز تا امروز تلاش کرده اند که فقط بر فرهنگ ایران غالب شوند؛ آنهم به قوّه شمشیر و گیوتین و جنایتهای شناخته شده.
در اینکه در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله حضور  متولیّان اسلامیّت در ایران تا امروز چه کشمکشهای خونین و پیکارهای فکری و مدارائیهای استخوانسوز اتّفاق افتاده است، مبحثیست که میتوان سالهای سال اگر بقایی از ایران و ایرانیان ماند در باره اش نوشت و تجزیه و تحلیل کرد. امّا آنچه که فعلا مبحث داغ و نگران کننده و شایان پرداختن بی محابا به آن است، وضعیّت اقتداری حکومت خلفای الله و جنگهای کشتاری و تروریستی و تبلیغاتی آنها در عرصه های میهنی و فراسوی مرزهای وطن و عزم جزم آنها برای نابودی تدریجی ایران و تلاش در سمت و سوی متلاشی کردن دمکراسیهای باختری از چهار و نیم دهه پیش تا کنون است. در اینکه طیف تحصیل کردگان و اساتید دانشگاهی و کنشگران ایرانی؛ بویژه از با شکلگیری «حزب توده» به این سو، هیچگاه به معضلی به نام «اسلامیّت و طیف آخوندهای ذینفع و جاه طلب»، برغم حضور عیان و رسواگرانه آنها در وقایع میهنی و وفور پُر حجم نوشته جات و کردارها و رفتارها و گفتارهای فاجعه بار آنها پی نبردند و در صدد سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم برنیامدند، مسئله ایست بسیار شایان نکوهش؛ یعنی تحصیل کردگان و استادانی که بیش از نیم قرن از امکانات و ظرفیتها و فعالیتهای خود را به جای آنکه به سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم اختصاص دهند، آمدند و مباحث باختر زمینیان را فقط به صورتهای شکسته بسته در دانشگاهها و مراکز آموزشی تکرار مکرّرات کردند.
همچنین کنشگران حزبی و تشکیلاتی و سازمانهای عقیدتی، تمام نیرو و استعداد و هنر و توانمندیهای خود را برای تبلیغ و ترویج یکی از مخرّبترین ایدئولوژیهای قرن بیستمی به نام مارکسیسم-لنینیسم از دریچه جیک و بُک حزب کمونیست شوروی سابق هدر دادند و دست آخر نیز در اتّحادی منحوس و منفور از دانشگاهی اش گرفته تا ایدئولوژیگرای متعصبّش با طیف آخوندها به سقوط ایران و مردمش در قعر قهقرائیهای تاریخ بشر همّت آکادمیک/مترقیانه کردند و نه تنها از اقدام خود هرگز شرمسار نشدند؛ بلکه در رکابداری و متعگی برای قهقرائی ایران و قاتلان مردمش، همدستیهای شبانه روزی نیز در تمام شبکه های اینترنتی بدون هیچ دریغی دوندگیها کردند و هنوزم میکنند.

معضل اسلامیّت را هیچکس در سطح جهانی، هیچ ارگانی، هیچ مجمعی، هیچ اتّحادیه ای از کشورهای مختلف، هیچ قاره ای، هیچ لشگری، هیچ موسسه و سازمانی و امثالهم نخواهد توانست حلّ و فصل کند؛ سوای ایرانیان به تنهایی. فقط ایرانیان هستند که میتوانند و امکانهای تمام و کمال «بُنمایه های فرهنگی» را در اختیار دارند تا ریشه ای و اسلوبی و حسابشده بدون هیچگونه خونریزی و کشتار به خنثا کردن ابعاد اقتلویی اسلامیّت و از کار انداختن شمشیر آن برای تمام دورانهای بشری اقدامهای شایسته و بایسته کنند. این کار هر چند در کلام و قلم، ساده و آسان گفته و نوشته میشود در عمل و پراکتیک اجرایی به ژرفبینیها و عاقبت اندیشیها و ذکاوتها و هوشیاریها و مایه دار بودنها و زیرکیها و مهمتر از همه، أگاهی و دانش داشتن به بُنمایه های کلیدی و موثّر فرهنگ جهان آرای ایرانی منوط است که متاسفانه طیف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی –(من هیچوقت از استثناها سخن نمیگویم، زیرا آن که استثناست خودش همچون ستاره سهیل میدرخشد و قائم به ذات است) – آنچنان سرگردان و مستاصل و طلسم شده اند که نمیدانند از کجا باید آغاز کرد. آنانی نیز که تصوّر میکنند آغازی را پیدا کرده اند، با گفتارها و کنشها و واکنشهای خود تا امروز اثبات کرده اند که نه صورت مسئله را فهمیده اند، نه راه و روش حلّ مسئله را میدانند. هنوز آن شهامت را ندارند که در باره مقولات «خدا و دین و اخلاق» بیندیشند. آنها اینگونه مباحث را چندش آور میدانند و تصوّر میکنند که اگر شبانه روز حرفهای نخم نما در باره «دمکراتیک، سکولاریسم، لائیسیته و امثالهم» را تکرار کنند، یک شبه جامعه ایران و مناسبات کشوری از این رو به آن رو خواهد شد و ایران، گوی سبقت را از تمام کشورهای جهانی در حیطه «مدرن و مدرنیته گرایی» خواهد ربود. ذهنیّت بدوی و ناکار آمد که میگویند؛ یعنی همین!
اتّفاقا نمونه ساده در باره پرت بودن آنها را از مرحله میتوان در مقوله ای به نام «سکولاریته» به محک زد. هنوز که هنوز است تحصیل کرده و کنشگر عرصه سیاست متوجّه نشده است که «سکولاریته» در تفکّرات فلسفی و دانشورزی باخترزمینیان، «گونه ای نگرش فکری» است؛ نه نوعی سیستم کشورداری. آنچه در مغرب زمین از راه تفکّر فلسفی به خنثا کردن ابعاد خشونتی مسیحیّت کامیاب شد، محور تاثیر گذار خود را دقیقا از دامنه مباحث فکری مسیحیّت اقتباس کرد و موفّق شد اسلحه را از دست «اصحاب کلیسا» بگیرد و آنها را به همانجایی نشاند که لیاقتش را داشتند و کار و بارشان بود. مسئله «متافیزیک»، از مباحثی بود که در یونان باستان در تحت شرایطی که جامعه یونانی بر آن شده بود به طور اسلوبی و اساسی سازماندهی و تحت فرماندهی قرار گیرد به همّت متفکّران و فیلسوفان یونانی شکل گرفت و پروریده شد. سپس اندیشیدن در باره فورم کشورداری به زایش «تئوری سیاسی» انجامید که حسب آن میتوانستند مقوله «لژیتیماتسیون» حُکمرانان دولتشهرهای یونان را در تحت قلمرو کشور یونان تعیین و مشخّص کنند. دُرُست همین مقولات با رخنه کردن فلسفه یونان به دامنه مسیحیّت باعث شد که بُنیانهای تئوری سیاسی به مباحث کلیدی در مقولات مشاجره ای اصحاب کلیسا تبدیل شوند. به دلیل اینکه تفکّر فلسفی نیز در زمینه های متافیزیکی، سخت در گیر مباحث عدیده و کشمکشهای نظری بود، در نتیجه، مباحث تفکّر فلسفی و مباحث اصحاب کلیسا، دامنه مشترکی را در بر گرفتند. پیامد مباحث مشترک به اینجا مختوم شد که تفکّر فلسفی با روش سپر قرار دادن تصاویر اساطیر یونان به تحوّل مفهومی مباحث اصحاب کلیسا همّت کرد و با تکیه به «نگرش فکری سکولار»، مفهوم آمیخته به تصویر عیسا مسیح را از حوزه مباحث مربوط به مبانی «اقتدار اجرایی حکومت و همچنین لژیتیماتسیون قدرت زمامداران» برید و به گستره مباحث فلسفی انتقال داد و متفکّران و فیلسوفان نیز سفت و سخت به اندیشیدن در باره آنها اقدام کردند.

متعاقبش نیز مباحث اصحاب کلیسا در دایره آزاداندیشی- دمکراتگونه رفتاری متفکّران و فیلسوفان باعث شد که آیینهای حقوقی و اجتماعی بر شالوده امور «راسیونالیستی/عقلانی» در عرصه های زندگی اجتماعی و کشوری کاربرد و عملکرد داشته باشند. مسئله به این شیوه بود که اگر بخواهیم واقعه را از لحاظ رندی و زیرکی در نظر آوریم، در حقیقت، « فیلسوفان و متفّکران اروپای کوشش کردند که مباحث اصحاب کلیسا را به نفع مردم» مصادره کنند؛ طوری که بعدها اصحاب کلیسا از عواقب تحوّلات و مبارزات و کشمکشهای مختلفی که از دامنه فرقه های مختلف مذهبی نشات گرفتند به پذیرش اموال مصادره شده گردن نهادند و در صدد مطابقت خودشان با وضعیّت ایجاد شده برآمدند تا همین امروز که میبینیم.
با توجّه به اینکه مسائل جامعه ما با جوامع اروپایی از یکدیگر متفاوت هستند و ما در ایران با «اسلامیّت شمشیر اقتلویی» روبرو هستیم؛ نه با مسیحیّت یا یهودیّت یا ادیان و مذاهب دیگر، در نتیجه تنها کاری که از عهده ما بر می آید، اینست که از روشها و تجربیات متفکّران و فیلسوفان باخترزمینی به آفرینش روشها و سبک و سیاقهای خودمان انگیخته و در جهت مقابله و سنجشگری و خنثا کردن گیوتین اسلامیّت و خلع و معزول کردن طیف اخانید کوششها کنیم و همچون متفکّران و اساتید دانشگاهی و فیلسوفان معاصر اروپایی هرگز از یاد نبریم و مدام پیش چشم خودمان این موضوع را در نظر بگیریم و بیدار و هوشیار بمانیم و تا زمانی که مبرهن و قطعی نشده است که نیروهای مخرّب برخاسته از اعتقادات زمخت و خشونتی مذاهب و ادیان ابراهیمی، خنثا و از کار نیفتاده باشند، برای تفکّر فلسفی، هرگز هیچ دلیلی متّقن در دست نیست که از سنجشگری و برخورد رادیکال با تمام آنچه که میراث و دار و ندار ادیان ابراهیمی محسوب میشود، بخواهد میلیمتری واپس نشیند یا سکوت کند یا تسلیم شود. تحصیل کرده و کنشگر ایرانی، یا به این مسئله حادّ و وظیفه مبرم پی خواهد برد و گردن خواهد نهاد و همّت خستگی ناپذیر و توام با مسئولیّت فردی و جمعی را در سمت و سوی اجرایش خواهد پذیرفت یا اینکه باید در گوشه ای به خود بلرزد و با وحشت منتظر فرود آمدن شمشیر متولّیان الله بر گردنش باشد.

در گستره بیدار بودن و هوشیاری باید توجّه داشت که «فلسفیدن»، به طور کلّی بی مرز است. ولی معنایش این نیست که ما بپذیریم مثلا «فلسفیدنهای متفکّران کشورهای اروپایی؛ بویژه آلمان و فرانسه و انگلیس و همچنین آمریکا» یکدست هستند. اینطور نیست؛ بلکه موضوعاتی که به «علوم فرهنگی» تعلّق دارند - نه علوم تجربی و امثالهم که در همه جای دنیا یکسانند-، به دلیل «تجربیات بی واسطه ای که انسانها تحت شرایط جغرافیایی و رویدادهای تاریخی» داشته اند و همچنان دارند، خواه ناخواه متفاوت از یکدیگرند؛ برغم اینکه حول و حوش مقوله واحدی به نام «انسان» میچرخند. نکته کلیدی مباحث و موضوعات انسانی که آنها را جهانی میکند، در این است که تجربیات ملتها باعث میشوند تا متفکّران هر سرزمینی با رویکرد خودشان به تجاربی که دارند با انگیخته شدن از تجربیات دیگران در صدد ترمیم و گسترش و بهبود نتایج تجربیات خودشان؛ آنهم در مبادلات فرهنگی که با همدیگر دارند، همّت کنند و از این راه نه تنها بر مشکلات اجتماعی خودشان فایق آیند؛ بلکه همچنین بر توانمندی تفکّر فلسفی و غنای فرهنگ جهانی و تاثیرگذاری و تاثیر پذیری و وسعت گشوده فکری انسانهای جوامع مدد کنند. دقیقا اگر ژرف و با حوصله فقط به یکی از کتابهای متفکّران مطرح و معروف اروپایی، نگاهی بیفکنیم، متوجّه میشویم که مباحث او به فضای میهن خودش «محدود و مقیّد» نیستند؛ بلکه در «فضای جوامع اروپایی و آمریکایی» بحث و مشاجره و استدلال میکند و جنبه های جهانی افکارش را میتوان خیلی ساده و دقیق از لابلای افکارش بیرون کشید و به کار بست. فراموش نباید کرد که ایده «دمکراسی» در جامعه «یونانی و بازتاب آن در عهد پریکلس» شکل گرفت؛ ولی اروپاییان با انگیخته شدن از تجربیات مردم یونان به اندیشیدن در باره تجربیات خودشان همّت کردند و توانستند «ایده دمکراسی» را از رگ و ریشه فرهنگ و تاریخ خودشان استنتاج و عبارتبندی و مناسب جامعه خودشان اسلوبکاری کنند و همچنان به ترمیم و بهبود و تغییر و تحوّل آن مشغولند، هم از لحاظ تئوریک. هم از لحاظ پراکتیکی.

پیوند فلسفه و نقش آن را در سیاست نباید دو دامنه مجزّا به حساب آورد. فلسفه بر خلاف کژبرداشتهایی که از آن میشود، موضوع واحد و دربسته و خاصّی همچون موضوعات کثیری از رشته های علوم فرهنگی ندارد. فلسفه مدام در راه است و به چیزی باز نمی ماند و «بی وطنِ جهانوطن» است و هر کجا که «آزادی و کرامت بشری» در خطر میافتد، دقیقا همانجا حضور دارد و وارد میدان کارزار میشود. مقوله سیاست نیز وقتی که به تولید مشکلات حاد و مسبّب معضلات اجتماعی و جهانی میشود، بلافاصله توجّه متفکّران را به خود جلب میکند و آنها را به سنجشگری «ایده سیاست و تئوریهای برآمده از آن» مشغول میکند. متفکّران نیز با توجّه به نتایج سیاستهای واقعا موجود؛ نه تکیه به سیاستهای ایده الی تلاش میکنند، معضلات را ریشه یابی کنند و از سرچشمه خویشاندیشهای خودشان به راهگشایی برای چیره شدن بر معضلات ایجاد شده نظراتی را عبارتبندی کنند. به همین دلیل نمیتوان سیاست را از دامنه تفکّر فلسفی به حیث مبحثی علیحده محسوب کرد که سوخت و ساز خودش را دارد. اینطور نیست. از یاد نباید برد که مسئله «روشن اندیشی» یا آنچه را که «Aufklärung/Enlightenment» میگویند، فقط برچسب و اتیکتی برای مشخّص کردن و طبقه بندی دوره ای از تحوّلات اجتماعی در قرون هفده و هیجده میلادی نیست؛ بلکه «پروژه ای ممتد» است که همیشه پا به پای جوامع بشری تحوّل پیدا میکند و حضور ملموس دارد؛ علتش نیز این است که مسائل زندگی مشترک انسانی، هرگز از «شرارت» تهی نخواهند شد و این از عواقب تکیه انسان به «عقل ناقص و در حال تکاملش در گستره آزادی» است که در واقعیّتهای زیستی، خواسته و ناخواسته باعث و بانی منشا بسیاری از شرارتها میشود.

«مسئله حقوق بشر» که مفادش در اعلامیه آن عبارتبندی شده اند، قبل از هر چیز، پسزمینه فکری بیش از دو هزار سال را در خودش نهفته دارد. ما چون نتایج قوانین را ملاحظه میکنیم، تصوّر میکنیم که تاکید بر آنها، واقعیّت اجرایی آنها را در هر جامعه ای تضمین خواهد کرد. ولی تا زمانی که از لحاظ فکری و روحی و روانی، مسئله «کرامت و شرافت و عزّت خدایی و شاهنشاهی بشری» برای انسانهای جوامع، قطعیتش ثابت نشود، هیچکس به رعایت حقوق دیگری احترام نخواهد گذاشت و آن را نیز رعایت نخواهد کرد. «مسئله دیگنیتی/dignity= Würde»، ریشه بسیار کهنی در تحوّلات فکری و مذهبی و فرهنگی و اجتماعی جوامع باختر دارد که نتیجه و چکیده و گل سر سبد آن شده است «اعلامیه جهانی حقوق بشر».   موضوع «کرامت خدایی و شاهنشاهی بشری»، سالها و قرنها مسئله کشمکشهای نظری عدیده ای در دامنه اصحاب کلیسا و مسیحیّت و فلاسفه و نویسندگان و شاعران و هنرمندان بوده است و هنوزم هست. مثلا یکی از کلیدی ترین شکافهایی که در مسیحیّت ایجاد شد و به «آزادی وجدان» انجامید، دیدگاه «آبلارد/Abaelard (1079 - 1142)» بود که گفته است: «هر انسانی را طبق شریعتی که به آن اعتقاد و تعلّق نحله ای دارد، محاکمه کنید». همین جمله ساده باعث تحوّلی کلیدی برای به رسمیت شناختن آزادی نحله ها و مذاهب و فرقه های عقیدتی مختلف شد و زمینه های شکلگیری «آزادی بیان و انتخاب راه فردی» را مهیّا کرد.

یا مثلا در تاریخ مسیحیّت، جنبشی شکل گرفت به نام «جانهای آزادمنش» که البته اصحاب کلیسا تا توانستند ردّپاهای آنها را گم و گور و سر به نیست کردند. ولی تاثیر جنبش آنها در جامعه پایدار ماند. کوشندگان فرقه «جانهای آزادمنش» برای منطق اعتقادی خودشان به گفته ای از حواری مسیح؛ یعنی به دیدگاه «پائولوس» استناد میکردند که گفته است: «خدا، روح است و هر کجا که روح خدا حضور داشته باشد، آزادی نیز همانجاست». همین حرف باعث شد که هر انسانی در نزدیک شدن به خدا که روح محسوب میشد، احساس آزادی فردی داشته باشد و هیچکس بر او اقتداری و سیطره فکری و عقیدتی و امریّه ای نداشته باشد؛ یعنی انسان در کرامت خدائی اش، آزادی زیستی داشت و هیچکس محقّ نبود که به او گزندی بزند. چنین اعتقادی به مزاج اصحاب کلیسا که همچون آخوندها و موبدان میخواهند در جیک و بُک انسانها مدام دخالت  کنند و مرجعیّت و مصدر  تعیین کننده «خیر و شرّ» باشند، خوش نیامد. به همین دلیل به سرکوب و  قلع و قمع آنها کوشیدند؛ امّا ایده و فکر آنها را نتوانستند از بین ببرند و  میراثشان به فلاسفه و متفکّران رسید و باعث و اهرمی برای پیکار با اقتدار اصحاب کلیسا به شمار آمد. از اینگونه موارد در تاریخ مسیحیّت فت و فراوان است. همانطور که در تاریخ فرهنگ و اجتماع خودمان از عصر میترائیسم تا همین امروز از اینگونه گرایشها و جنبشها در پیکار با مقتدرین بسیار زیاد وجود داشته است و همچنان وجود دارد.

در رویکرد به شناخت و آشنایی با تاریخ تفکّر و فرهنگ جوامع دیگر باید کوشش کنیم به جای «مفهوم قاپی»، پسزمینه ها را حتما بشناسیم و بفهمیم و دریابیم؛ وگرنه نمیتوانیم با طیف آخوندها در هیچ زمینه ای، گلاویزی منطقی و کارساز و بهره آور داشته باشیم. اینطور در نظر بگیرید که مفاد «اعلامیه حقوق بشر» عین ساختمان باشکوهیست که ستونهای استوار آن در زیر خاک و بیرون از انظار عموم هستند؛ یعنی اینکه بدون چنان ستونهایی محال بود که عمارت با شکوهی به نام «حقوق بشر» در باختر زمین شکل بگیرد. پسزمینه های حقوقی و فکری و فلسفی و نظری «اعلامیه حقوق بشر» دقیقا بر انواع و اقسام جنبشها و تحوّلاتی پی ریخته شده اند که اشاره ای گذرا به دو فقره از آنها کردم. حتّا هنوز که هنوز است در زمینه «فلسفه حقوق»، وقتی که حقوقدانان و متفکّران و فیلسوفان میخواهند از تغییر و تحوّل قوانین صحبت کنند، بحث به حول و حوش «تصویر انسان» میچرخد؛ نه ایده انسان.

وقتی که صحبت از «تصویر انسان» میشود، متاسفانه خلط مباحث، همواره نفوذ دارد و باعث بسیاری از کژفهمیها و پیشداوریها و خصومتها میشود. برای نمونه؛ مسئله «بازگشت به خویشتن»، نام یکی از کتابهای «علی شریعتی» است که از موقع انتشار آن تا امروز، موجب کژبرداشتهایی غلیظ شده است. شریعتی در رویکردش به اسلامیّت (در معنای وسیع آن مثل یهودیّت و مسیحیّت) به تفسیری و خوانشی از اسلامیّت متمایل بود که میخواست مطابق نیاز عصر برای مومنینش باشد و اتّفاقا برداشتها و تفسیرهای او و حتّا پدرش [محمّد تقی شریعتی در تشریح قرآن، کتابی به نام «تفسیر نوین» انتشار داده است که کثیری از ارباب معمّم، او را به تفسیر سنّی از قرآن متّهم کرده اند] از اعتقادات اسلامی و تاریخ و سیره محمّد و ائمه و رویدادهای تاریخی اسلامیّت به طور کلّی به مزاج کثیری از ارباب معمّم خوش نیامد و با واکنشهای شدید و حتّا توهینهای چاله میدانی مختوم شد. مشکل شریعتی در این بود که به جای «بازگشت به اصالت فردیّت خودش از یک طرف و از طرف دیگر، شناخت و انگیخته شدن از بُنمایه های فرهنگی مردم ایران» آمد و به تفسیری و خوانشی مدرن پسند از «اسلامیّت» تلاش کرد که هر چند نتایج تفسیرها و برداشتهای او بر ذهنیّت کثیری از جوانان و نوجوانان و استادان و غیره در دوران خودش و حتّا در روند شکلگیری فاجعه انقلاب 1357، نقشگزار بودند و نفوذ داشتند؛  ولی دست آخر نیز باعث سرخوردگی و رویگردانی و حتّا نفرت همان جوانان و معتقدان به تفسیرهای او از اسلامیّت شدند.

مسئله کژبرداشتی از «بازگشت به خویشتن» به حدّی باعث سوء تفاهم شده است که اگر فرض کنیم من یا دیگرانی بیاییم از «بُنمایه های تجربی فرهنگ ایرانیان در سپیده دم تاریخ ملّی» سخن بگوییم، بلافاصله از سخنانم کژبرداشت میشود و کثیری از هموطنان دقیقا همان معنایی را میفهمند که شریعتی در رویکردش به «اسلامیّت» منظور نظرش بود. در حالیکه من، هیچ «الگوی اعتقادای مثل شریعتی» ندارم و پیشنهاد نیز نمیکنم و در صدد تفسیرش نیز برنمی آیم؛ بلکه من جوینده ام و پرسنده و در حال کورمالی در تاریکیهای «تجربیات گمشده نیاکانم» برای یافتن «بذرهای فکر و ایده»  و به هیچ وجه از بازگشت در معنای ذهنیّت شریعتی و امثال او، هرگز تا کنون سخنی نگفته و نمیگویم و نخواهم گفت؛ زیرا چنین بازگشتی ناممکن بودنش اظهر من الشّمس است و اعتقاد به آن نیز بلاهت آشکار. تلاش برای کند و کاو در تاریخ و بُنمایه های فرهنگی از بهر یافتن «تخمه های فکر و ایده » است که ارزشمندند؛ نه استناد کردن به الگوهای تاریخی که تکرار آنها در تحت شرایط امروزی ناممکن و محال است. انسان در پروسه تاریخ، متحوّل میشود و نمیتوان نسلها را به نقطه ای برگرداند که از آن نشات گرفته و سپس بند نافشان بریده و راه دیگری را رفته اند. مثلا نسل «انقلاب 1357» را نمیتوان دوباره به همان نقطه آغازین برگرداند؛ زیرا محال بودن آن کاملا محرّز است و حتّا به فرض محال اگر همین امروز بتوان «نسل 57» را تحت شرایطی به همان نقطه آغازین بازگرداند، با توجّه به زمانی که سپری شده و تجربیات خاصّ خود را بر ذهنیّت آنها ته نشین کرده است، خواه ناخواه، «نسل 57» هرگز برای شکلگیری و اقدام جهت اجرای «انقلاب 1357»، پشیزی ارزش قائل نخواهند شد و راه دیگری را خواهند رفت.

به همین دلیل باید مواظب و مراقب بود که مسئله «بازگشت به خویشتن» در زبان شریعتی به معنای «بازگشت به تفسیری نو از اعتقادات اسلامی» بوده است؛ نه بازگشت به «کشف و شناخت تجربیات بذرگونه و ارزشمند ایرانیان از بهر نواندیشی و ایده زایی بدیع» که مستعد زایش و پاسخگوی معضلات دوران باشند. تفاوت این دو مسئله را باید مدام در پیش چشم داشت تا مبادا که مباحث را خلط کنیم و باعث کژفهمیهای مکرّر و چه بسا دعوا مرافعه های قلمی و لفظی بیخود و بی جهت نشویم. فرق است بین «انگیخته شدن از افکار و ایده هایی به منظور نوزایی و نواندیشی» با «تفسیر و خوانش و قرائتی دیگر و تشریح اعتقاداتی کهنه و ناکارآمد در لباسی نونوار».

نکته دیگری که هیچگاه نباید از یاد برد، این است که فرق است بین «فرهنگ یک ملّت با واقعیّتهای تاریخی همان ملّت». مثلا ظهور و سقوط «استالین و حزب کمونیست شوروی» با فرهنگ مردم روسیه از یکدیگر متفاوت هستند یا مثلا ظهور و سقوط «هیتلر و نظام نازیسم» در آلمان با فرهنگ آلمان از یکدیگر متفاوت هستند. هیتلر و نازیسم، واقعیّت تاریخی در آلمان بودند، ولی «گوته و کانت و شیلر و هسه و بتهون و موتسارت» و صدها متفکّر و شاعر و نویسنده و هنرمند و فیلمساز و امثالهم، جلوه های فرهنگ آلمان هستند. به همین دلیل نیز بود که «توماس مان (1875 - 1955 در یکی از سخنرانیهای معروفش در آمریکا گفت که «فرهنگ آلمان، منم؛ نه آدولف هیتلر». همینطور ظهور «خمینی در ایران» از واقعیّتهای تاریخی ایران است؛ نه فرهنگ مردم ایران. «داریوش و کوروش و چنگیز و تیمور و نادر و شاه عبّاس و ناصر الدّین شاه و آغا محمدّ شاه و رضا شاه و محمّد رضا شاه» از واقعیّتهای تاریخی سرزمین ایرانند؛ ولی فرهنگ ایران نیستند. فرهنگ مردم ایران، «فردوسی، خیّام، رودکی، مولوی، حافظ، سعدی، ابوریحان، رازی، خوارزمی، دهخدا، معین، هدایت، صائب تبریزی، عطّار، امیرکبیر، بختیار، جعفر برمکی، فروغی، داور، پزشکزاد، ایرج میرزا، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی، شهریار، و کثیری امثال اینان» هستند.

همواره بُنمایه های فرهنگ جامعه در تضاد با واقعیّتهای تاریخی جامعه بوده اند از کهنترین ایّام تا همین امروز. فرهنگ اجتماع و بیش از همه مردم بر آنند که رویدادهای تاریخی و کشوری باید با بُنمایه های فرهنگی تطابق داشته باشند تا جامعه ای بتواند پیشرفت کند. اگر قرار باشد که واقعیتهای تاریخی بخواهند بر فرهنگ جامعه غلبه کنند، آنگاه فروپاشی و متلاشی شدن فرهنگ و مناسبات جامعه و زمامداران اجتناب ناپذیر خواهد بود. تمام کشمکشی که مردم ایران با واقعیّت تاریخی ظهور و حاکمیّت خلفای الله در ایران تا امروز داشته اند، همش بر سر همین است که حاکمین در جدال و تنش و تهاجم علیه بُنمایه های فرهنگ مردم ایران هستند و مردم نیز نمیتوانند واقعیّت بدشگون و کریه تاریخی سیطره آخوندها و اعوان و انصارشان را به دلیل پرنسیپهای فرهنگی تاب آورند و به رسمیّت بشناسند. به همین دلیل است که کشمکش همچنان ادامه دارد تا حُکّام الهی و مدّعیان اپوزیسیون حکومت فقاهتی بفهمند که آنچه اولویّت دارد، ارجگزاری به بُنمایه های فرهنگی و تلاش برای واقعیّت پذیری و دوام و ضمانت اجرایی آنهاست؛ نه تعویض و جابجا کردن حاکمین و برقراری تداوم ستم و سرکوب و غارت و ویرانگری و شکنجه و تجاوز و زندان و بیدادگری در اشکال و چهره های دیگر.

  اینکه واقعیتهای تاریخی تا چه اندازه از نتایج و پیامدهای چفت و بستهای فرهنگ جامعه هستند، مبحثیست که در تمام جوامع بشری مدام موضوع بحث و مشاجره است و دقیقا تفکّر فلسفی و پژوهشهای علوم فرهنگی به گرداگرد پاسخگویی و راهگشایی و سنجشگری تار و پود فرهنگ اجتماع هستند که میتوانند ابعاد مصیبتزای فرهنگ را شناسایی و سنجشگری و به همّت خود مردم ترمیم کنند. نسبت رویدادهای فاجعه بار تاریخی را با رگها و مویرگهای فرهنگ اجتماعی میتوان بسان رودخانه ای در نظر گرفت که در اثر فاکتورها و عواملی به ناگهان طغیان میکند و موجب ویرانیها و سیلابهای مهیب و خسارات جانی و مالی و محیط زیستی میشود. بنابر این صرف اینکه طغیان آب رودخانه باعث بسیاری خسارتها شده است، هیچکس نمی آید «رودخانه» را خشک و کور و برهوت کند؛ بلکه در این فکر می افتد که چگونه میتوان طغیان رودخانه را کنترل کرد یا از طغیانهای ناگهانی آن، پیشاپیش با تدابیر ابتکاری و امثالهم ممانعت کرد. بحث  من و انسانهای امثال من در خصوص «رویکرد به بُنمایه های فرهنگی ایرانیان» به هدف بیدار شدن و برونرفت از خمودگیهای متابعتی و مقلّدی و کنسرو ماندگی در چنبره اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیکی بی بو و خاصیّت و همچنین آمادگی داشتن و فعّال شدن فکری و خویشاندیشی نسلها برای مقابله با طغیانهای ناگهانی و فلاکتباریست که محصول «پویایی رودخانه فرهنگ جهانی و تاثیرات آن بر فرهنگ راکد و ناجنبا و از حرکت افتاده میهنی» است. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید