ولی از یک سو هرچه گروه زبانهای خاوری و باختری:با گذر از دورهء کهن به دورهء میانه،از یکدیگر دورتر میگشتند،و از سوی هرچه همبستگی سیاسی و ملی و فرهنگی،میان تیرههای ایرانی نزدیکتر میشد،به همان اندازه نیاز به یک زبان رسمی فراگیر بیشتر میگشت.تا این که پیرامون هزار و پانصد سال پیش،یکی از گویشهای جنوب باختری بنام دری،رفته رفته به دیگر بخشهای ایران گسترش یافت.
کهنترین گزارشی که دربارهء زبان دری داریم گفتهء این مقفّع(در گذشته به سال 139 هجری)است که ابن ندیم(در گذشته به سال 385 یا 388 هجری)در کتاب افهرست آورده است.ابن ندیم مینویسد:«عبدالله بن مقفّع گوید،زبانهای فارسی عبارتند از فهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی.فهلیو منسوب است به فهله،که نام پنج شهر است و آن اصفهان و ری و همدان و ماهنهاوند و آذربایجان است.و اما دری زبان شهرهای مداین بود و درباریان به آن سخن میگفتند و منسوب به درگاه پادشاهی است و از میان زبانها یمردم خراسان و خاور،زبان مردم بلخ در آن بیشتر بود. و اما فارسی،زبان موبدان و دانشمندان و مانند آنان بود،و آن زبان مردم فارس است.و اما خوزی زبانی بود که با آن شاهان و امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با پیرامونیان خود سخن میگفتند.و اما سریانی زبان اهل سواد و نوشتن هم نوعی از زبان سریانی بود.»2
آنچه ابن مقفع دربارهء زبان خوزی و زبان سریانی میگوید،در اینجا موضوع گفتگوی ما نیست.آنچه او درباری زبان فهلوی یعنی پهلوی و پیوستگی آن با فهله یعنی پهله میگوید و پنچ شهری که نام میبرد،همه میرسانند که خواست او همان زبان پهلوی پارتی یا پهلو یک یا پهلوانیگ است.3واما اصطلاح فارسی را دو بار بکار برده است.بار نخست فارسی را به معنی معطلق زبان ایرانی آورده و زبانهای فارسی یعنی زبانهای ایرانی.ولی بار دوم که میگوید فارسی زبانان موبدان و دانشمندانن و مردم فارس بود،روشن میشود که خواست او در اینجا از فارسی،زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ یا پارسی میانه است که بیشتر نوشتههای مانده از ادبیات پهلوی به همین زبان است و اشاری او به این که فارسی،زبان مردم فارس بود،تعیی محل اصلی این زبان است در برابر محل اصلی زبان پهلویگ،که پهله یا پارت بود که ابن مقفع به پنج شهر از آن نام برده است.زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ و زبان پهلوی پارتی یا پهلویگ چنان به یکدیگر نزدیک بودند که مردم این دو زبان سخن یکدیگر را بخوبی درمییافتند و همین اندازه خویشاوندی و نزدیکی را نیز میتوان پیش از آن میان دو زبان پارسی باستان و مادی گمان برد که هر یک در همان محلی حه سپستر میهن زبان پارسیگ و پهلویگ
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 78)
بود رواج داشتند.بر خلاف پارسیگ که دنبالهء پارسی باستان است،پهلویگ دنبالهء مادی نیست،ولی دورهء باستانی پهلویگ با زبان مادی خویشاوند نزدیک بود،چنان که هنینگ از آنها بعنوان زبانهای خواهر نام میبرد.4نام ماد نیز،در روی یکی از پنج شهری که ابن مقفع از آن جزو پنج شهر پارت نام برده است،یعنی ماهنهاوند،بر جای مانده است.5
در بالا گفته شد که پارسیگ دنبالهء پارسی باستان است.این مطلب نیازمند توضیحی است:پارسی باستان بدین گونه که در سنگنوشتههای بیستون تخت جمشید و نقش رستم و چند جای دیگر آمده است،نه میتواند در زمان خود زبان گفتار بوده باشد،و نه میتواند با گذشت پانصد سال،تا این اندازه که در زبان پارسیگ میبینیم،ساده گردد. از این رو باید گفت که پارسی باستان،یک زبان نوشتار ادبی و کهن بود که با زبان گفتار فاصلهء زیاد داشت و زبان نوشتار پارسیگ،اگر چه دنبالهء آن زبان است،ولی دنبالهء راست آن نیست،بلکه از زبان گفتار سخت تأثیر دیده است.
و اما آنچه ابن مقفّع دربارهء زبان دری میگوید نیاز به بررسی بیشتری دارد.این که میگوید دری زبان درباریان و منسوب به دربار پادشاهی بود،از این رو سخن نخست این نکته درست میگردد که دری از در به معنی درگاه است که ابن مقفّع آن را به«باب» ترجمه کرده است و خواست از در و درگاه در اینجا،پایتخت،و دری زبان مردم شهرنشین پایتخت ساسانی و شهرهای مداین بوئد و این که میگوید از میان زبانهای اهل خراسان وخاور،زبان مردم بلخ در زبان دری بیشتر است،بدین معنی است که این زبان دری،از باختر ایران به خاور نفوذ کرده بود و در آنجا با زبانهای آن سامان آمیخته بود.
اگر این تعبیر ما از گفتهء این مقفّع درست باشد،نظر او با نظریهء دانش زبانشناسی دربارهء خاستگاه و جهت نفوذ زبان دری یا فارسی مطابقت دارد:
بر اساس دانش زبانشناسی،زبانی که رودکی سمرقندی و فردوسی طوسی و نظامی گنجوی و سعید شیرازی بدان نوشتهاند،و امروزه،با برخی ناهمسانیهای گویشی،زبان رسمی ایران و افغانستان و تاجیکستان است،یک زبان جنوب باختری است و خویشاوند با پارسیگ یا پهلوی ساسانی6که با زبانهای بلوچی و کردی و لری و گویشهای تاتی و تالشی و بسیاری از گویشهای شمالی و مرکزی و جنوبی ایران و زبانهای ایرانی میانه چون پارسیگ و پهلویگ و زبانهای ایرانی باستان چون پارسی باستان و پهلویگ باستان و مادی،گروه زبانهای ایران باختری را تشکیل میدهند.در
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 79)
برابر زبانهای پشتو در افغانستان و آسی در قفقاز و گویشهای پامیر(چون وخی، سنگلیچی،مونجی،شغنی،یزغلامی و جز آن)و یغنوبی در زرافشان و زبانهای ایرانی میانه چون سغدی و خوارزمی و ختن-سکایی و زبان ایرانی باستان اوستایی،گروه زبانهای ایران خاوری را تشکیل میدهند.
بنابراین زبان گفتار پایتخت هخامنشی،که صورت بسیار ساده شدهای از زبان ادبی و کهن کتیبههای هخامنشی بود،پانصد سال پس از آن به نام زبان دری،همگام با پایگیری قدرت سیاسی ساسانیان،در بسیاری از نقاط ایران بعنوان زبان تفاهم میان تیرههای ایرانی رواج گرفت.پیش از آن و همزمان با رواج زبان دری،با نفوذ زبان پهلویگ و سپس زبان پارسیگ،که بترتیب زبانهای نوشتار در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند و همهء فرمانها و نامههای دولتی به آنها نوشته میشد و نیز تبلیغات مانی و شاگردان او در خاور ایران به زبان پهلویگ،راه برای پیشرفت زبان دری که با پارسیگ و پهلویگ خویشاوندی نزدیگ داشت و بسیاری از واژههای این دو زبان را گرفته بود، کوبیده و هموار شده بود.همچنین دستور بسیار ساده و کاملاً با قاعده و یادنشین و در عین حال پرتوان این زبان،که آن را در شمار سادهترین زبانهای جهان ساخته است،7عامل بسیار مهم دیگری در رواج سریع این زبان بود.
پس از سقوط ساسانیان،زبان نوشتار نخست هنوز همان زبان پارسیگ(و تا حدودی پهلویگ)بود،چنان که بیشتر آثاری که از این زبانها در دست است،تؤلیف یا نوپردازیهایی است از همین سدههای نخستین هجری،ولی نام این زبانهای دیگر از پارسیگ و پهلویگ به زبان پارسی و پهلوی تغییر یافته بود و از همین روست که ابن مقفّع صورت معرّب آنها را فارسی و فهلوی ثبت کرده است.ولی با کم شصدن موبدان و گرویدن دهقانان به دین نوین،موقعیت زبان پارسیگ روز به روز ضعیفتر میگشت و کمکم بر سر جانشینی آن،مبارزهای میان دری وعربی درگرفت.نخست پیروزی با عربی بود که با داشتن همهء ویژگیهای یک زبان توانا و بعنوان زبان دین و زبان دستگاه خلافت اسلامی و مجهز به خطی که با همهء نواقص خود بهتر از خط پهلوی بود،همچون سرداری که تا آن زمان روی شکست به خود ندیده بود،پا به میدان نهاد.ترجمهها و تألیفهای بیشمار ایرانیان به زبان عربی در دو سه سدهء نخستین هجری مهمترین نشانهء این پیروزی موقّتی زبان عربی است و نشانهء این که ایرانیان کمکم خود را برای یک کوچ فرهنگی و وداع با گذشته آماده میکردند.
ولی در میانهء سدهء سوم،با طلوع دولت یعقوب،ورق برگشت و به فرمان امیری که از
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 80)
میان تودهء مردم برخاسته بود و جز زبان نیاکان خود زبانی نمیدانست،دری رسماً زبان نوشتار شد.8
زبان دری وقتی زبان نوشتار شد،به همان گونه که خط را از عربی گرفت،از زبان نوشتار پیشین،یعنی پارسیگ نیز،که اکنون پارسی خوانده میشد،نام را گرفت.به سخن دیگر:زبان فارسی تا زمانی که تنها زبان گفتار بود به آن دری میگفتند و نه پارسی،ولی پس از آن که در میانهء سدهء سوم هجری بجای زبان پارسیگ زبان نوشتار گردید نام پارسی(-پارسیگ)هم بدان داده شد و از این زمان دارای سه نام گردید: پارسی،دری،پارسی دری.ولی روشن بود که چند نام برای یک زبان واحد تولید سوء تفاهم نیز خواهد کرد و بزودی برای هر نام تعریفی جداگانه بوجود خواهد آمد.مگر نه این بود که دری زبان درگاه بود؟پس با پای گرفتن فرمانروایی سامانیان،دری که زمانی نام زبان درگاه ساسانیان بود،اکنون نام زبان درگاه سامانیان،یعنی نام زبان مردم خراسان بخاطر آمیختن با گویشهای محلی تفاوتهایی نیز با فارسی نقاط دیگر پیدا کرد،این اختلاف نام مجوز دیگری نیز یافت،چوان واقعاً بسیاری از این واژههای گویشی خراسان، برای سخنوران غیر خراسانی مهجور و نامفهوم بود.البته فارسی تنها با گویشهای محلی خراسان نیامیخته بود،بلکه این زبان در هر بخشی از ایران که نفوذ میکرد طبعاً مقداری از واژههای زبانها و گویشهای آنجا را میگرفت که از این مقدار تعدادی بوسیلهء مؤلفان آن سرزمین درون زبان فارسی نوشتار میشود که از آن باز تعدای از راه همان آثار به فارسی نوشتار استاندارد راه مییافت.ولی از آنجا که خراسان از نیمهء دوم سدهء سوم هجری تا مدت زمانی مهمترین مهد ادب فارسی بود و آثاری که در این سرزمین بوجود آمد در اندک زمانی در سراسر ایران شهرت یافت،طبعاً سهم نفوذ واژههای گویشی آن چه در فارسی نوشتار خراسان و چه در فارسی نوشتار استاندارد بیشتر از نقاط دیگر ایران بود.از همین روست که قطران تبریزی در سال 438 هجری،هنگام برخورد با ناصر خسرو قبادیانی بخلی،مشکلات خود را در دریافت شعر منجیک ترمذی و دقیقی طوسی ازاو میپرسد و به همین دلیل ناصر خسرو دربارهء او میگوید:«شعر نیکی میگفت،اما زبان فارسی نیکو نمیدانست»،9که میخواست ناصر خسرو از فارسی،فارسی دری خراسان است.البته این هم محتمل است که قطران که زبان گفتار او با همشهریهایش زبان ایرانی آذری بود،هرچند هنگام نوشتن بر زبان فارسی تسلط داشت،ولی در سخن گفتن به این زبان کمی کند بود.در هر حال بخاطر همین مشکلات مردم آذربایجان و
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 81)
و دیگ نقاط ایران در دریافت واژهها واصطلاحات گویشهای خراسان در شعر فارسی است،که اسدی طوسی در همین زمان لغت فرس را برای مردم اران و آذربایجان تألیف کردو نیز به علت همین واژههای گویشی خراسان است که عنصر المعالی گرگانی در سال 475 هجری،در کتاب خود قابوسنامه به فارسی نویسان سفارش میکند تا الز نوشتن فارسی دری بپرهیزند و مینویسد:«و اگر نامه پارسی بود،پارسی مطلق منبیس که ناخوش بود،خاصّه پارسی دری که نه معروف بود،آن خود نباید نبشت به هیچ حال که خود ناگفته بهتر از گفته بود.»10
از این گفتهء عنصر المعالی نیک پیداست که او پارسی را از پارسی دری که در این
زمان به فارسی مردم خراسان میگفتند،جدا دانسته است.این فارسی دری بخاطر واژههای گویشی آن،برای فارسیدانان،بیرون از خراسان دشوار و از این رو از دید عنصر المعالی زبانی دور از شیوایی بود،همچنان که او پارسی مطلق،یعنی فارسی سره را نیز که به واژهها و عبارات وامثال و حکم تازی آراسته نباشد،دور از شیوایی میداند. همچنین آنجا که محمد ظهیری سمرقندی مؤلف سندبادنامه،دربارهء نگارش پیشین این کتاب که خواجه عمید ابوالفوارس قنارزی در سال 339 هجری از پهلوی به فارسی ترجمه کرد،مینویسد:«این کتاب را[قنارزی]به عبارت دری پرداخت،لکن عبارت عظیم نازل بود و از تزیّن و تجلّی عاری و عاطل...»،11خواست او از دری با همان زبانی است که از یک سو واژههای گویش شرقی آن برای دیگر فارسی زبانان مهجور بود و از سوی دیگر سبک ساده و بیپیرایهء آن به چشم متأخران عاری از شیوایی مینمود.به گمان من همچنین نام پارسی دری که فردوسی در شاهنامه به ترجمهء کلیله و دمنه که در زمان سامانیان توسط ابوالفضل بلعمی و یا به سرپرستی او انجام گرفت و سپس رودکی آن را به نظم کشید،میدهد،12از همین سهم بزرگ واژههای گویش خراسان در این منظومه است.فردوسی در جایی دیگر،زبان شاهنامهء خود را پارسی مینامد،13همچنان که پیش از او ابو علی بلعمی نیز زبان فارسی سدهء چهارم هجری را از تاریخ طبری پارسی نامیده است.14
به سخن دیگر زبان فارسی سدهء چهارم هجری را میتوان به دو سبک بخش کرد. یکی سبک آثاری که در آنها واژههای گویش خراسان زیاد بکار رفته بود.از این زمره بودند.منظومههای رودکی،سندبادنامهء قنارزی،اشعار منجیک تزمذی و برخی شعرای دیگر.این سبک را دری یا پارسی دری،میگفتند.دوم سبک آثاری که در ترجمه و تألیف به پارسیگ و پهلویگ و به زبان فارسی استاندارد در بیشتر نقاط ایران نزدیک بود.از این نمونهاند ترجمهء تفسیری طبری،ترجمهء تاریخ طبری،آفرین نامهء بوشکور،شاهنامهء
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 82)
ابو منصوری،شاهنامهء فردوسی،هدایة المتعلّمین،حدود العالم،تفسیر قرآن پاک و اشعار شاعرانی چون شهید بلخی،بوشکور و غیره.این سبک را پارسی مینامیدند.این دو سبک جز آن وجه تمایز که از آن نام رفت،در سادگی و کوتاهی جملات و فقدان آرایشهای لفظی و کمی واژهها و عبارات وامثال و حکم تازی وجه اشتراک داشتند.
انی که اختلاف میان دری و پارسی تنها اختلاف میان دو سبک است و نه دو زبان، از مقدمهء ترجمهء تفسیر طبری نیز پیداست که در آغاز مینویسد:«و این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری رحمة الله علیه،ترجمه کرده به زبان پارسی و دری»،15یعین نام پارسی و دری را دو نام برای یک زبان گرفته است و از آن پس پنج بار دیگر که از زبان کتاب نام میبرد،همه جا آن را تنها پارسی مینامد و در یک جا مینویسد:«و اینجا بدنی ناحیت[خراسان و ماورءالنهر]زبان پارسی است.»16
بنابراین در عین حال که سخنوران عموماً فرقی میان پارسی و دری و پارسی دری نگذاشتهاند و هر سه نام را بجای یکدیگر بکار بردهاند،ولی گاه نیز دری و پارسی دری را فارسی خراسان و پارسی را زبان همهء ایران نامیدهاند،ولی در اینجا نیز همانگونهکه اشاره شد،نه بعنوان دو زبان مستقل،بلکه بعنوان دو سبک از یک زبان واحد.
در هر حال از میانهء سدهء پنجم هجری،با نفوذ بیشتر زبان و سبک تازی در نوشتههای فارسی،در هر دو سبک دری و پارسی که در سدهء چهارم متداول بود از رواج افتاد،بویژه سبک دری،و به همین دلیل آثار آن نیز بیش از آثار سبک پارسی دستخوش نابودی گردید و بسیاری از واژههای مهجور آن که در سدهء چهامر به زبان فارسی راه یافته بود و نمونههای آن در لغت فرس اسدی دیده میشود،سپستر در زبان فارسی کهنه شدو از کار افتاد.17
پس از آن که زبان دری یا پارسی زبان نوشتار شد،نه تنها سخنوران خراسان،چون رودیک سمرقندی و بوشکور بلخی و سمعودی مروزی بو علی سنای بخارایی و بوریجان بیروین خوارزمی و منجیک ترمذی و سنائی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری هروی و فردوسی طوسی و خیام نیشابوری ومنوچهری دامغانی به این زبان نوشتند،بلکه نیز سخنوران جاهای دیگر چون فرخی سیستانی و غضایری رازی و بوسلیک گرگانی و جمال الدین اصفهانی و قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و مسعود سعد لاهوری و بابا طاهر همدانی و سعدی شیرازی و صدها سخنور دیگر از هر گوشه و کنار این سرزمین.بخاطر این گسترش زبان فارسی است که رستم لارجانی حدود سال 400 هجری برای فرمانروایان همدان شاهنامه میسراید و در زمان فرمانروایی خاندان کاکویه
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 83)
در اصفهان،ابن سینا دانشنامهء علایی را به زبان فارسی تألیف میکند و کمی بعد فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین را میسراید،18و باز بخاطر گسترش زبان فارسی است که اسدی طوسی،در نیمهء نخستین سدهء پنجم،از طوس راه میافتد و به دبار جستانیان طارم(سرزمین میان قزوین و زنجان و گیلان)میرود و شاهان آنجا را به زبان فارسی میستاید19و سپس از آنجا به دربار شیبانان در نخجوان میرود و برای امیر آنجا گرشاسپ نامه را میسراید و میبیند که اهل ادب آنجا مجلس شاهنامهخوانی دارند20و یا شاعر همزمان او،قطران تبریزی همهء امیران آذربایجان و اران را به فارسی مدیحه میسراید و یا عنصرالمعالی در همان زمانها از گرگان به گنجه میرود و در آنجا با امیر ابوالاسوار شدّادی به فارسی سخن میگوید.21پیداست که زبان فارسی نمیتوانست در فاصلهء یکی دو قرن بعنوان زبان نوشتار همهء سرزمین ایران را بگیرد،اگر پیش از آن قرنها بعنوان زبان گفتار در سراسر ایران رواج نمیداشت.22
زبان فارسی یا دری حدود دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد که از آن حدود هزار سال نخستین زبان گفتار در جنوب غربی ایران و سپس حدود هزار و پانصد سال زبان گفتار و حدود هزار و صد سال اخیر آن زبان نوشتار در بخش بزرگ سرزمینهای فلات ایران بوده است و روزگاری بعنوان زبان فرهنگ و ادب،به کشورهای دیگر نیز نفوذ کرده است.
یادداشتها:
(1)-ایرانشناس سوئدی ویکاندر بر این است که چون سیاست جهانداری هخامنشیان بر پایهء احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود،آنها در نشان دادن آگاهی ملی احتیاط میکردند و آگاهی ملی در ایران در واقع با اشکانیان آغاز میگردد و نیز از همین زمان است که درفش کاویانی درفش ملی و نام ایران نام رسمی این سرزمین میگردد. نگاه کنید به: S.Wikander,Der arische Mannerbund,Lund 1938,S.1021
(2)-ابن الندیم،الفهرست،بکوشش گوستاو فلوگل( G.Flugel )ص 13؛ترجمهء فارسی از رضا تجدّد،تهران 1343،ص 22.متن عربی چنین است:
قال عبداللّه بن المقفّع لغات الفارسیة الفهلویة و الدریة و الفارسیة و الخوزیة و السریانیة.فاما الفهلویة فمنسوب الی فهله اسم یقع علی خمسة بلدان و هی اصفهان و الری و همدان و ماهنهاوند و اذربیجان.و اما الدریة فلغة مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبد الی حاضرد الباب و الغالب علیها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة اهل بلخ.و اما الفارسیة فیتکم بها الموابدة و العلماء و اشباههم و هی لغة اهل فارس.و اما الخوزیة فبها کان یتکلم الملوک و الاشراف فی الخلوة و مواضع اللعب و اللذة و مع الحاشیة.و اما السریانیة فکان یتکلم بها اهل السواد و المکاتبة فی نوع من اللغة بالسریانی فارسی.
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 84)
قحمزة بن الحسن اصفهانی در کتاب التنبیه علی حدوث التصحیف،بغداد 1968،ص 67و68 کمابیش همین گزارش را از زردشت بن آذرخوره نقل کدره است.دربارهء گزارش برخی از نویسندگان سدههای نخستین هجری از زبانهای ایرانی،نگاه کنید به:
ذبیح الله صفا،تاریخ ادبیات در ایران،جلد یکم،تهران 1351،ص 157 بجلو؛محمد معین،مقدمهء برهان قاطع، چاپ سوم،1357،ص بیست و نه بجلو؛پرویز ناتل خانلری،تاریخ زبان فارسی،جلد دوم،تهران 1352،ص 25 بجلو؛علی اشرف صادقی،تکوین زبان فارسی،تهران 1357: G.Lazard:"Pahlavi,Pa?rsi,Dari,les languages del'Iran d'apres Ibn-al Moga??a",in:Bosworh,Iran and Islam 1971,pp.361-91.
(3)-فهلوی و فهلویات را سپستر به شعرهای محلی شهرهای پارت میگفتند و سپس اصطلاحی شد برای اشعار محلی و گویشهای محلی عموماً.
(4)- W.B.Henning,"Mitteliranisch."in:Handbuch der Orientalistike,4.Bd.,l.Absch.,leiden- Ko?ln 1958,S.93.
(5)-در پارسی باستان حرف د پس از مصوّت،در پهلوی و فارسی به ه و ی تبدیل میگردد.از این رو ماد تبدیل میشود به ماه و مای.صورت ماه در ویس و رامین آمده است که همان مد است.همچنین در کارنامگ(بخش 5،بند 1)صورت ماهبگ بمعنی مادی آمده است.صورت مادی در شاهنامه آمده است که در برخی جاها شهری در هند است و در برخی جاها شهری در ایران که بز همان ماد است.ضمناً همان گونه که پهولی و پهله که همان پارت است بعمنی مطلق شهر نیز درآمده است،ماه نیز که همان ماد است معنی مطلق شهر گرفته است و ماهنهاوند یعنی شهر نهاوند. همچنین مای که بممعنی ماد است به معنی مطلق شهر هم هست و در شاهنامه در مواردی که بتوان مای مرغ خواند به معنی شهر مرو است.در شاهنامه مرغ نیز گذشته از مرو،نام شهری ادر هند هم شده است.
(6)هنینگ،همان جا،ص 92،پینویس 1،زبان فارسی را آمیختهای از عناصر شمال باختری و جنوب باختری میداند و نه یک زبان جنوب باختری با واژهها و ساختهای عاریتی از زبان شمال باختری.
(7)-برخی از زبانشناسان،زبان فارسی را بعلت سادگی و رسیدگی بیمانند آن،شایستهترین زبان برای یک زبان همگانی و جهانی میدانند.نگاه کنید به:
احمد کسروی،زبان پاک،چاپ چهارم،تهران 2536،ص 64.و نیز نگاه کنید به: Das Fischer Lexikon,Sprachen,Frankfurt 1961,S.219.
(8)-آمده است که چون شاعران یعقوب را به تازی ستایش گفتند و او سخن آنان را درنیافت،گفت:«چیزی که من اندر نیابم،چرا باید گفت»و از آن پس زبان شعر رسماً زبان دری گشت.نگاه کنید به:
تاریخ سیستان،بکوشش محمد تقی بهار،تهران 1314،ص 209.
روشن است که پیش از آن تاریخ نیز فراوان به زبان دری شعر سروده شده بود که بدست ما نرسیده است.دو تن از این سرایندگان را به نام ابونواس(درگذشت بسال 190 یا 195 هجری)و خنظلهء بادغیسی،شاعر طاهری،میشناسیم و نمونههای اندکی که از شعر آنها در دست است.همچنین در سدهء سوم هجری،در بیرون از فرمانروایی صفّاریان،شاعران دری گو بودهاند،همچون بوینبغی عباس بن طرخان سمرقندی و عباس مروزی و بوحفض سغدی که نمونههای اندکی از شعر آنها نیز در دست است.پیش از این سرایندگان نیز،اگرچه آثار ابی بیشتر به زبانهای پهلویگ و پارسیگ بود،ولی بیگمان به زبان دری نیز شعر فراوان گفته بودند،ولی چون ادبیات زبان گفتار را نمینوشتند،این اشعار از میان رفتهاند.
(9)-ناصر خسرو،سفر نامه،بکوشش محمد دبیر سیاقی،تهران 2536،ص 9.
(10)-عنصر المعالی کیکاووس،قابوس نامه،بکوشش غلامحسین یوسفی،تهران 1345،ص 208.
(11)-محمد بن علی محمد ظهیری سمرقندی،سندبادنامه،بتصحیح احمد آتش،استانبول 1948،ص 25
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 85)
قبجلو.
(12)-شاهنامه،چاپ مسکو،8/254/3458.در متن فارسی و دری آمده است.
(13)-شاهنامه،9/210/3371.
(14)-ابوعلی محمد بن بلعمی،تاریخ بلعمی،بتصحیح محمد تقی بهار و محمد پروین گنابادی،چاپ دوم تهران 1353،ج 1،ص 2.
(15)-ترجمهء تفسیر طبری،بتصحیح حبیب یغمائی،چاپ سوم،تهران 1356،ج 1،ص 5.
(16)- همچنین حکیم میسری در دانشنامه که در سال 370 هجری در دانش پزشکی سروده است،آنجا که در دیباچهء کتاب دربارهء زبان کتاب خود سخن میگوید،پارسی و دری را یک زبان گرفته است(بکوشش برات زنجانی،تهران 1366،بیت 80-85):
چو بر پیوستنش بر،دل نهادمفراوان رایها بر دل گشادم که چون گویمش من تا دیر ماندو هر کس دانش او را بداند بگویم تازی ار نه پارسی نغزز هر در من بگویم مایه و مغز و پس گفتم زمین ماست ایرانکه بیش از مردمانش پارسیدان و گر تازی کنم نیکو نباشدکه هر کس را از او نیرو نباشد دری گویمش تا هر کس بداندو هر کس بر زبانش بر براند
چهار صد سال پس از آن نیز،حافظ شیرازی شعر خود را هم پارسی مینامد و هم دری:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاهکه لطف نظم و سخن گفتن دری اند شکر شکن شوند همه طوطیان هندزین قند پارسی که به بنگاله میرود چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظتو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
دربارهء کاربرد پارسی،دری و پارسی دری بعنوان یک زبان واحد در نوشتههای سخنوران فارسی زبان نگاه کنید همچنین به؛محمد معین،مقدمهء برهان قاطع،ص سی و یک بجلو؛جلال متینی،«دربارهء Farsi Lanbguage »، ایراننامه،سال ششم 1366،شمارهء 2،ص 178 بجلو و 196،ح 20.
(17)-اکنون بر اساس این تعریف میتوان بخوبی منظور فخر الدین اسعد گرگانی را در مقدمهء ویس و رامین (بتصحیح م.تودوا-ا.گواخاریا،تهران 1349،ص 28-29)دریافت:
ندیدم زان نکوتر داستانینماند جز به خرّم بوستانی ولیکن پهلوی باشد زبانشنداند هر که برخواند بیانش نه هر کس آن زبان نیکو بخواندوگر خواند همی معنی بداند... در این اقلیم آن دفتر بخوانندبدان تا پهلوی از وی بدانند کجا مردم در این اقلیم همواربوند آن لفظ شیرین را خریدار... کنون این داستان ویس و رامینبگفتند آن سخندانان پیشین هنر در فارسی گفتن است نمودندکجا در فارسی استاد بودند بپیوستند ازاین سان داستانید او لفظ غریب از هر زبانی به معنی و مثل رنجی نبردندبر او زین هر دوان زیور نکردند بدان طاقت که من دارم بگویمو زان الفاظ بیمعنی بشویم کجا آن لفظها منسوخ گشتستز دوران روزگارش درگذشتست
میگوید:اصل داستان ویس و رامین به زبان پهلوی بود و در اصفهان(که از زمان فرمانروایی خاندان کاکویه ترجمه از آثار پهلوی به فارسی رواج داشت)دوستداران زبان پهلوی این زبان را از راه متن پهلوی ویس و رامین میآموختند.ولی این داستان را سخندانان پیشین به فارسی هم ترجمه کرده بودند،منتها فارسی آنها دارای الفاظ
ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 86)
قغریب و فاقد زیورهای لفظی و امثال و حکم بود.در اینجا روشن است که اشارهء گرگانی به یک ترجمهء منظو این کتاب(بپیوستند)از سدهء چهارم هجری است که در آن واژههای مهجور گویش دری بسیار بکار رفته بود و فاقد زیورهای لفظی بود.بنابراین گرگانی-همان گونه که مصححان کتاب بدرستی شناختهاند-این کتاب را از زبان پهلوی به فارسی برنگردانده است،بلکه بصورت منظوم آن به فارسی دری سدهء چهارم سروده شود بود به فارسی سدهء پنجم درآورده است.به سخن دیگر همان نظری را که ظهیری سمرقندی در سدهء ششم دربارهء سندبادنامه قنارزی گفته،صد و ده سال پیش از او گرگانی دربارهء متن اساس کار خود گفته است.
(18)-نگاه کنید به:ایراننامه،سال یکم 1363،شمارهء1،ص 50 بجلو.
(19)-نگاه کنید به:مجلهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی 4/2536،ص 643-678.
(20)-اسدی طوسی،گرشاسپنامه،بکوشش حبیب یغمائی،چاپ دوم،تهران 1354،ص 13،بیت 1-21.
(21)-قابوسنامه،ص 41-43.
(22)-ایرانیان شعوبی در برابر تفاخر عربها به زبان عربی،بنوبهء خود به زبان فارسی فخر میورزیدند و زبان دری یا پارسی را زبان فرشتگان و بهشتیان و پیامبران و پادشاهان مینامیدند.برای نمونه:
در ترجمهء تفسیر طبری(ج 1،ص 5)آمده است:«ودیگر آن بود کاین زبان پارسی از قدیم باز دانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغمبر،همه پیامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی.»
اسدی طوسی در مناظرهء عرب و عجم(مجلهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فدوسی،1/2537،ص 72) میگوید:
هم ز ابن امامه خبر آمد که فرشتهستدر سایگه عرش به تسبیح دعا خوان گفتار همه پارسی پاک و لطیف استبر چهر و ثنای ملک واحد منّان
درکتاب فضائل بلخ تألیف ابوبکر واعظ بلخی،ترجمهء عبدالله حسینی بلخی(بتصحیح عبدالحیّ حبیبی،تهران 1350،ص 17و29و390)آمده است:«و زبان بهشتیان فارسی است...و در آثار آمده است که ملایکه که در گرد عرش عظیماند،کلام ایشان به فارسی دری است...و حسن بصری رحمة الله میگوید که اهل بهشت را زبان پارسی است...زبان فارسی که اشهر و املح زبانهاست.»
در کتاب دارابنامه طرسوسی(بکوشش ذبیح الله صفا،تهران 2536،ج 1،ص 163)آمده است:«آن مرد لفظ دری داشت و همهء جهان خواهند تا لفظ دری گویند،ولیکن نتوانند مگر مردمان بلخ و هر که زبان اهل بلخ بیاموزد. چنانک عنصری میفرماید،بیت:
چو با آدمی جفت گردد پرینگوید پری جز به لفظ دری
البته پیروان برتری زبان عربی نیز بیکار نمینشستند.برای مثال در همین کتاب(ص 137)آمده است:«أبغض الکلام إلی اللّه الفارسیة و کلام الشیاطین الخوزیة و کلام أهل النار البخاریة و کلام أهل الجنة العریبة.»یعنی: خوارترین زبان نزد خداوند فارسی است و زبان دیوان خوزی است و زبان دوزخ نشینان بخاری و زبان بهشتیان عربی.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید