رفتن به محتوای اصلی

سرگذشت زبان فارسی

سرگذشت زبان فارسی
از آن‏جا در نجد پهناور ایران،هر یک از تیره‏های ایرانی به یکی از زبانها و گویشهای ویژهء خود سخن می‏گفتند،از دیرباز،وجود یک زبان فراگیر که وسیلهء تفاهم‏ میان آنان باشد،نیازی سخت آشکار بود.
در زمان هخامنشیان،با آن که در کنار وحدت‏ سیاسی و در زیر نفوذ آن،کم‏کم،خودآگاهی به همبستگی ملی بیدار می‏گردید،ولی باز هنزو نمی‏توان از وجود یک زبان رسمی فراگیر سخن گفت و زبان پارسی باستان،با آن‏ که از زمان دارویوش بزرگ نوشتار نیز شد،ولی نتوانست بعنوان زبان گفتار پا از قلمرو خود بیرون نهد.دلیل آن چنین است که دراین دوره هیچ یک از شاخه‏های‏ زبانهای ایران باستان هنوز تا آن اندازه از تنهء اصلی و یگانه خود دور نشده بودند که برای‏ گویندگان زبان دیگر کاملاً بیگانه باشند.به سخن دیگر،مادها سخنان برادران پارسی‏ خود را بخوبی در می‏یافتند و حتی میان پارسی باستان و زبان اوستایی،ناهمگونیهای‏ چندان بزرگی نیست.گذشته از این هخامنشیان که قدرت جهانی زمان خود بودند، سیاستی که برای نگهداری این قدرت در درون و بیرون ایران بکار می‏بستند،بر پایهء احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود و این موضوع طبعاً آنها را از تحمیل زبان خود به‏ اقوام دیگر نیز باز می‏داشت،1چنان که مثلاً نامه‏های رسمی دولتی به زبان آرامی نوشته‏ می‏شد و سنگنوشته‏های آنها علاوه بر پارسی باستان،به زبانهای عیلامی و بابلی نیز نوشته شده است.با این حال،قلمرو زبان پارسی باستان،به زبانهای عیلامی و بابلی نیز نوشته شده است.با این حال،قملرو زبان پارسی باستان و مادی و پارتی باستان که هر سه سخت به یکدیگر نزدیک بودند:تمام غرب و شمال و مرکز ایران امروزی را فرا می‏گرفت.

ولی از یک سو هرچه گروه زبانهای خاوری و باختری:با گذر از دورهء کهن به دورهء میانه،از یکدیگر دورتر می‏گشتند،و از سوی هرچه همبستگی سیاسی و ملی و فرهنگی،میان تیره‏های ایرانی نزدیکتر می‏شد،به همان اندازه نیاز به یک زبان رسمی‏ فراگیر بیشتر می‏گشت.تا این که پیرامون هزار و پانصد سال پیش،یکی از گویشهای‏ جنوب باختری بنام دری،رفته رفته به دیگر بخشهای ایران گسترش یافت.

کهنترین گزارشی که دربارهء زبان دری داریم گفتهء این مقفّع(در گذشته به سال‏ 139 هجری)است که ابن ندیم(در گذشته به سال 385 یا 388 هجری)در کتاب‏ افهرست آورده است.ابن ندیم می‏نویسد:«عبدالله بن مقفّع گوید،زبانهای فارسی‏ عبارتند از فهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی.فهلیو منسوب است به فهله،که‏ نام پنج شهر است و آن اصفهان و ری و همدان و ماه‏نهاوند و آذربایجان است.و اما دری زبان شهرهای مداین بود و درباریان به آن سخن می‏گفتند و منسوب به درگاه‏ پادشاهی است و از میان زبانها یمردم خراسان و خاور،زبان مردم بلخ در آن بیشتر بود. و اما فارسی،زبان موبدان و دانشمندان و مانند آنان بود،و آن زبان مردم فارس است.و اما خوزی زبانی بود که با آن شاهان و امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با پیرامونیان خود سخن می‏گفتند.و اما سریانی زبان اهل سواد و نوشتن هم نوعی از زبان‏ سریانی بود.»2

آنچه ابن مقفع دربارهء زبان خوزی و زبان سریانی می‏گوید،در این‏جا موضوع‏ گفتگوی ما نیست.آنچه او درباری زبان فهلوی یعنی پهلوی و پیوستگی آن با فهله یعنی‏ پهله می‏گوید و پنچ شهری که نام می‏برد،همه می‏رسانند که خواست او همان زبان‏ پهلوی پارتی یا پهلو یک یا پهلوانیگ است.3واما اصطلاح فارسی را دو بار بکار برده‏ است.بار نخست فارسی را به معنی معطلق زبان ایرانی آورده و زبانهای فارسی یعنی‏ زبانهای ایرانی.ولی بار دوم که می‏گوید فارسی زبانان موبدان و دانشمندانن و مردم‏ فارس بود،روشن می‏شود که خواست او در این‏جا از فارسی،زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ یا پارسی میانه است که بیشتر نوشته‏های مانده از ادبیات پهلوی به همین زبان‏ است و اشاری او به این که فارسی،زبان مردم فارس بود،تعیی محل اصلی این زبان‏ است در برابر محل اصلی زبان پهلویگ،که پهله یا پارت بود که ابن مقفع به پنج شهر از آن نام برده است.زبان پهلوی ساسانی یا پارسیگ و زبان پهلوی پارتی یا پهلویگ چنان‏ به یکدیگر نزدیک بودند که مردم این دو زبان سخن یکدیگر را بخوبی درمی‏یافتند و همین اندازه خویشاوندی و نزدیکی را نیز می‏توان پیش از آن میان دو زبان پارسی باستان‏ و مادی گمان برد که هر یک در همان محلی حه سپستر میهن زبان پارسیگ و پهلویگ

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 78)

بود رواج داشتند.بر خلاف پارسیگ که دنبالهء پارسی باستان است،پهلویگ دنبالهء مادی نیست،ولی دورهء باستانی پهلویگ با زبان مادی خویشاوند نزدیک بود،چنان که‏ هنینگ از آنها بعنوان زبانهای خواهر نام می‏برد.4نام ماد نیز،در روی یکی از پنج‏ شهری که ابن مقفع از آن جزو پنج شهر پارت نام برده است،یعنی ماه‏نهاوند،بر جای‏ مانده است.5

در بالا گفته شد که پارسیگ دنبالهء پارسی باستان است.این مطلب نیازمند توضیحی‏ است:پارسی باستان بدین گونه که در سنگنوشته‏های بیستون تخت جمشید و نقش‏ رستم و چند جای دیگر آمده است،نه می‏تواند در زمان خود زبان گفتار بوده باشد،و نه‏ می‏تواند با گذشت پانصد سال،تا این اندازه که در زبان پارسیگ می‏بینیم،ساده گردد. از این رو باید گفت که پارسی باستان،یک زبان نوشتار ادبی و کهن بود که با زبان‏ گفتار فاصلهء زیاد داشت و زبان نوشتار پارسیگ،اگر چه دنبالهء آن زبان است،ولی‏ دنبالهء راست آن نیست،بلکه از زبان گفتار سخت تأثیر دیده است.

و اما آنچه ابن مقفّع دربارهء زبان دری می‏گوید نیاز به بررسی بیشتری دارد.این که‏ می‏گوید دری زبان درباریان و منسوب به دربار پادشاهی بود،از این رو سخن نخست این‏ نکته درست می‏گردد که دری از در به معنی درگاه است که ابن مقفّع آن را به«باب» ترجمه کرده است و خواست از در و درگاه در این‏جا،پایتخت،و دری زبان مردم‏ شهرنشین پایتخت ساسانی و شهرهای مداین بوئد و این که می‏گوید از میان زبانهای اهل‏ خراسان وخاور،زبان مردم بلخ در زبان دری بیشتر است،بدین معنی است که این‏ زبان دری،از باختر ایران به خاور نفوذ کرده بود و در آن‏جا با زبانهای آن سامان آمیخته‏ بود.

اگر این تعبیر ما از گفتهء این مقفّع درست باشد،نظر او با نظریهء دانش زبان‏شناسی‏ دربارهء خاستگاه و جهت نفوذ زبان دری یا فارسی مطابقت دارد:

بر اساس دانش زبان‏شناسی،زبانی که رودکی سمرقندی و فردوسی طوسی و نظامی گنجوی و سعید شیرازی بدان نوشته‏اند،و امروزه،با برخی ناهمسانیهای‏ گویشی،زبان رسمی ایران و افغانستان و تاجیکستان است،یک زبان جنوب باختری‏ است و خویشاوند با پارسیگ یا پهلوی ساسانی‏6که با زبانهای بلوچی و کردی و لری و گویشهای تاتی و تالشی و بسیاری از گویشهای شمالی و مرکزی و جنوبی ایران و زبانهای ایرانی میانه چون پارسیگ و پهلویگ و زبانهای ایرانی باستان چون پارسی‏ باستان و پهلویگ باستان و مادی،گروه زبانهای ایران باختری را تشکیل می‏دهند.در

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 79)

برابر زبانهای پشتو در افغانستان و آسی در قفقاز و گویشهای پامیر(چون وخی، سنگلیچی،مونجی،شغنی،یزغلامی و جز آن)و یغنوبی در زرافشان و زبانهای ایرانی‏ میانه چون سغدی و خوارزمی و ختن-سکایی و زبان ایرانی باستان اوستایی،گروه‏ زبانهای ایران خاوری را تشکیل می‏دهند.

بنابراین زبان گفتار پایتخت هخامنشی،که صورت بسیار ساده شده‏ای از زبان ادبی‏ و کهن کتیبه‏های هخامنشی بود،پانصد سال پس از آن به نام زبان دری،همگام با پایگیری قدرت سیاسی ساسانیان،در بسیاری از نقاط ایران بعنوان زبان تفاهم میان‏ تیره‏های ایرانی رواج گرفت.پیش از آن و همزمان با رواج زبان دری،با نفوذ زبان‏ پهلویگ و سپس زبان پارسیگ،که بترتیب زبانهای نوشتار در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند و همهء فرمانها و نامه‏های دولتی به آنها نوشته می‏شد و نیز تبلیغات مانی و شاگردان او در خاور ایران به زبان پهلویگ،راه برای پیشرفت زبان دری که با پارسیگ‏ و پهلویگ خویشاوندی نزدیگ داشت و بسیاری از واژه‏های این دو زبان را گرفته بود، کوبیده و هموار شده بود.همچنین دستور بسیار ساده و کاملاً با قاعده و یادنشین و در عین‏ حال پرتوان این زبان،که آن را در شمار ساده‏ترین زبانهای جهان ساخته است،7عامل‏ بسیار مهم دیگری در رواج سریع این زبان بود.

پس از سقوط ساسانیان،زبان نوشتار نخست هنوز همان زبان پارسیگ(و تا حدودی‏ پهلویگ)بود،چنان که بیشتر آثاری که از این زبانها در دست است،تؤلیف یا نوپردازیهایی است از همین سده‏های نخستین هجری،ولی نام این زبانهای دیگر از پارسیگ و پهلویگ به زبان پارسی و پهلوی تغییر یافته بود و از همین روست که ابن مقفّع‏ صورت معرّب آنها را فارسی و فهلوی ثبت کرده است.ولی با کم شصدن موبدان و گرویدن دهقانان به دین نوین،موقعیت زبان پارسیگ روز به روز ضعیفتر می‏گشت و کم‏کم بر سر جانشینی آن،مبارزه‏ای میان دری وعربی درگرفت.نخست پیروزی با عربی بود که با داشتن همهء ویژگیهای یک زبان توانا و بعنوان زبان دین و زبان دستگاه‏ خلافت اسلامی و مجهز به خطی که با همهء نواقص خود بهتر از خط پهلوی بود،همچون‏ سرداری که تا آن زمان روی شکست به خود ندیده بود،پا به میدان نهاد.ترجمه‏ها و تألیفهای بیشمار ایرانیان به زبان عربی در دو سه سدهء نخستین هجری مهمترین نشانهء این‏ پیروزی موقّتی زبان عربی است و نشانهء این که ایرانیان کم‏کم خود را برای یک کوچ‏ فرهنگی و وداع با گذشته آماده می‏کردند.

ولی در میانهء سدهء سوم،با طلوع دولت یعقوب،ورق برگشت و به فرمان امیری که از

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 80)

میان تودهء مردم برخاسته بود و جز زبان نیاکان خود زبانی نمی‏دانست،دری رسماً زبان‏ نوشتار شد.8

زبان دری وقتی زبان نوشتار شد،به همان گونه که خط را از عربی گرفت،از زبان‏ نوشتار پیشین،یعنی پارسیگ نیز،که اکنون پارسی خوانده می‏شد،نام را گرفت.به‏ سخن دیگر:زبان فارسی تا زمانی که تنها زبان گفتار بود به آن دری می‏گفتند و نه‏ پارسی،ولی پس از آن که در میانهء سدهء سوم هجری بجای زبان پارسیگ زبان نوشتار گردید نام پارسی(-پارسیگ)هم بدان داده شد و از این زمان دارای سه نام گردید: پارسی،دری،پارسی دری.ولی روشن بود که چند نام برای یک زبان واحد تولید سوء تفاهم نیز خواهد کرد و بزودی برای هر نام تعریفی جداگانه بوجود خواهد آمد.مگر نه این‏ بود که دری زبان درگاه بود؟پس با پای گرفتن فرمانروایی سامانیان،دری که زمانی نام‏ زبان درگاه ساسانیان بود،اکنون نام زبان درگاه سامانیان،یعنی نام زبان مردم خراسان‏ بخاطر آمیختن با گویشهای محلی تفاوتهایی نیز با فارسی نقاط دیگر پیدا کرد،این‏ اختلاف نام مجوز دیگری نیز یافت،چوان واقعاً بسیاری از این واژه‏های گویشی خراسان، برای سخنوران غیر خراسانی مهجور و نامفهوم بود.البته فارسی تنها با گویشهای محلی‏ خراسان نیامیخته بود،بلکه این زبان در هر بخشی از ایران که نفوذ می‏کرد طبعاً مقداری‏ از واژه‏های زبانها و گویشهای آن‏جا را می‏گرفت که از این مقدار تعدادی بوسیلهء مؤلفان‏ آن سرزمین درون زبان فارسی نوشتار می‏شود که از آن باز تعدای از راه همان آثار به‏ فارسی نوشتار استاندارد راه می‏یافت.ولی از آن‏جا که خراسان از نیمهء دوم سدهء سوم‏ هجری تا مدت زمانی مهمترین مهد ادب فارسی بود و آثاری که در این سرزمین بوجود آمد در اندک زمانی در سراسر ایران شهرت یافت،طبعاً سهم نفوذ واژه‏های گویشی آن‏ چه در فارسی نوشتار خراسان و چه در فارسی نوشتار استاندارد بیشتر از نقاط دیگر ایران‏ بود.از همین روست که قطران تبریزی در سال 438 هجری،هنگام برخورد با ناصر خسرو قبادیانی بخلی،مشکلات خود را در دریافت شعر منجیک ترمذی و دقیقی طوسی ازاو می‏پرسد و به همین دلیل ناصر خسرو دربارهء او می‏گوید:«شعر نیکی می‏گفت،اما زبان فارسی نیکو نمی‏دانست»،9که می‏خواست ناصر خسرو از فارسی،فارسی دری‏ خراسان است.البته این هم محتمل است که قطران که زبان گفتار او با همشهریهایش‏ زبان ایرانی آذری بود،هرچند هنگام نوشتن بر زبان فارسی تسلط داشت،ولی در سخن‏ گفتن به این زبان کمی کند بود.در هر حال بخاطر همین مشکلات مردم آذربایجان و

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 81)

و دیگ نقاط ایران در دریافت واژه‏ها واصطلاحات گویشهای خراسان در شعر فارسی‏ است،که اسدی طوسی در همین زمان لغت فرس را برای مردم اران و آذربایجان تألیف‏ کردو نیز به علت همین واژه‏های گویشی خراسان است که عنصر المعالی گرگانی در سال 475 هجری،در کتاب خود قابوس‏نامه به فارسی نویسان سفارش می‏کند تا الز نوشتن فارسی دری بپرهیزند و می‏نویسد:«و اگر نامه پارسی بود،پارسی مطلق منبیس‏ که ناخوش بود،خاصّه پارسی دری که نه معروف بود،آن خود نباید نبشت به هیچ حال‏ که خود ناگفته بهتر از گفته بود.»10

از این گفتهء عنصر المعالی نیک پیداست که او پارسی را از پارسی دری که در این

زمان به فارسی مردم خراسان می‏گفتند،جدا دانسته است.این فارسی دری بخاطر واژه‏های گویشی آن،برای فارسی‏دانان،بیرون از خراسان دشوار و از این رو از دید عنصر المعالی زبانی دور از شیوایی بود،همچنان که او پارسی مطلق،یعنی فارسی سره را نیز که به واژه‏ها و عبارات وامثال و حکم تازی آراسته نباشد،دور از شیوایی می‏داند. همچنین آن‏جا که محمد ظهیری سمرقندی مؤلف سندبادنامه،دربارهء نگارش پیشین این‏ کتاب که خواجه عمید ابوالفوارس قنارزی در سال 339 هجری از پهلوی به فارسی ترجمه‏ کرد،می‏نویسد:«این کتاب را[قنارزی‏]به عبارت دری پرداخت،لکن عبارت عظیم‏ نازل بود و از تزیّن و تجلّی عاری و عاطل...»،11خواست او از دری با همان زبانی است‏ که از یک سو واژه‏های گویش شرقی آن برای دیگر فارسی زبانان مهجور بود و از سوی‏ دیگر سبک ساده و بی‏پیرایهء آن به چشم متأخران عاری از شیوایی می‏نمود.به گمان من‏ همچنین نام پارسی دری که فردوسی در شاهنامه به ترجمهء کلیله و دمنه که در زمان‏ سامانیان توسط ابوالفضل بلعمی و یا به سرپرستی او انجام گرفت و سپس رودکی آن را به نظم کشید،می‏دهد،12از همین سهم بزرگ واژه‏های گویش خراسان در این منظومه‏ است.فردوسی در جایی دیگر،زبان شاهنامهء خود را پارسی می‏نامد،13همچنان که پیش‏ از او ابو علی بلعمی نیز زبان فارسی سدهء چهارم هجری را از تاریخ طبری پارسی نامیده است.14

به سخن دیگر زبان فارسی سدهء چهارم هجری را می‏توان به دو سبک بخش کرد. یکی سبک آثاری که در آنها واژه‏های گویش خراسان زیاد بکار رفته بود.از این زمره‏ بودند.منظومه‏های رودکی،سندبادنامهء قنارزی،اشعار منجیک تزمذی و برخی شعرای‏ دیگر.این سبک را دری یا پارسی دری،می‏گفتند.دوم سبک آثاری که در ترجمه و تألیف به پارسیگ و پهلویگ و به زبان فارسی استاندارد در بیشتر نقاط ایران نزدیک‏ بود.از این نمونه‏اند ترجمهء تفسیری طبری،ترجمهء تاریخ طبری،آفرین نامهء بوشکور،شاهنامهء

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 82)

ابو منصوری،شاهنامهء فردوسی،هدایة المتعلّمین،حدود العالم،تفسیر قرآن پاک و اشعار شاعرانی چون شهید بلخی،بوشکور و غیره.این سبک را پارسی می‏نامیدند.این دو سبک‏ جز آن وجه تمایز که از آن نام رفت،در سادگی و کوتاهی جملات و فقدان آرایشهای‏ لفظی و کمی واژه‏ها و عبارات وامثال و حکم تازی وجه اشتراک داشتند.

انی که اختلاف میان دری و پارسی تنها اختلاف میان دو سبک است و نه دو زبان، از مقدمهء ترجمهء تفسیر طبری نیز پیداست که در آغاز می‏نویسد:«و این کتاب تفسیر بزرگ‏ است از روایت محمد بن جریر الطبری رحمة الله علیه،ترجمه کرده به زبان پارسی و دری»،15یعین نام پارسی و دری را دو نام برای یک زبان گرفته است و از آن پس پنج‏ بار دیگر که از زبان کتاب نام می‏برد،همه جا آن را تنها پارسی می‏نامد و در یک جا می‏نویسد:«و این‏جا بدنی ناحیت‏[خراسان و ماورءالنهر]زبان پارسی است.»16

بنابراین در عین حال که سخنوران عموماً فرقی میان پارسی و دری و پارسی دری‏ نگذاشته‏اند و هر سه نام را بجای یکدیگر بکار برده‏اند،ولی گاه نیز دری و پارسی دری را فارسی خراسان و پارسی را زبان همهء ایران نامیده‏اند،ولی در این‏جا نیز همان‏گونه‏که‏ اشاره شد،نه بعنوان دو زبان مستقل،بلکه بعنوان دو سبک از یک زبان واحد.

در هر حال از میانهء سدهء پنجم هجری،با نفوذ بیشتر زبان و سبک تازی در نوشته‏های‏ فارسی،در هر دو سبک دری و پارسی که در سدهء چهارم متداول بود از رواج افتاد،بویژه‏ سبک دری،و به همین دلیل آثار آن نیز بیش از آثار سبک پارسی دستخوش نابودی‏ گردید و بسیاری از واژه‏های مهجور آن که در سدهء چهامر به زبان فارسی راه یافته بود و نمونه‏های آن در لغت فرس اسدی دیده می‏شود،سپستر در زبان فارسی کهنه شدو از کار افتاد.17

پس از آن که زبان دری یا پارسی زبان نوشتار شد،نه تنها سخنوران خراسان،چون‏ رودیک سمرقندی و بوشکور بلخی و سمعودی مروزی بو علی سنای بخارایی و بوریجان‏ بیروین خوارزمی و منجیک ترمذی و سنائی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری هروی و فردوسی طوسی و خیام نیشابوری ومنوچهری دامغانی به این زبان نوشتند،بلکه نیز سخنوران جاهای دیگر چون فرخی سیستانی و غضایری رازی و بوسلیک گرگانی و جمال الدین اصفهانی و قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجوی و مسعود سعد لاهوری و بابا طاهر همدانی و سعدی شیرازی و صدها سخنور دیگر از هر گوشه و کنار این‏ سرزمین.بخاطر این گسترش زبان فارسی است که رستم لارجانی حدود سال 400 هجری برای فرمانروایان همدان شاهنامه می‏سراید و در زمان فرمانروایی خاندان کاکویه

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 83)

در اصفهان،ابن سینا دانشنامهء علایی را به زبان فارسی تألیف می‏کند و کمی بعد فخرالدین اسعد گرگانی ویس و رامین را می‏سراید،18و باز بخاطر گسترش زبان فارسی‏ است که اسدی طوسی،در نیمهء نخستین سدهء پنجم،از طوس راه می‏افتد و به دبار جستانیان طارم(سرزمین میان قزوین و زنجان و گیلان)می‏رود و شاهان آن‏جا را به‏ زبان فارسی می‏ستاید19و سپس از آن‏جا به دربار شیبانان در نخجوان می‏رود و برای‏ امیر آن‏جا گرشاسپ نامه را می‏سراید و می‏بیند که اهل ادب آن‏جا مجلس شاهنامه‏خوانی‏ دارند20و یا شاعر همزمان او،قطران تبریزی همهء امیران آذربایجان و اران را به فارسی‏ مدیحه می‏سراید و یا عنصرالمعالی در همان زمانها از گرگان به گنجه می‏رود و در آن‏جا با امیر ابوالاسوار شدّادی به فارسی سخن می‏گوید.21پیداست که زبان فارسی‏ نمی‏توانست در فاصلهء یکی دو قرن بعنوان زبان نوشتار همهء سرزمین ایران را بگیرد،اگر پیش از آن قرنها بعنوان زبان گفتار در سراسر ایران رواج نمی‏داشت.22

زبان فارسی یا دری حدود دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد که از آن حدود هزار سال نخستین زبان گفتار در جنوب غربی ایران و سپس حدود هزار و پانصد سال زبان‏ گفتار و حدود هزار و صد سال اخیر آن زبان نوشتار در بخش بزرگ سرزمینهای فلات‏ ایران بوده است و روزگاری بعنوان زبان فرهنگ و ادب،به کشورهای دیگر نیز نفوذ کرده است.

یادداشتها:

(1)-ایرانشناس سوئدی ویکاندر بر این است که چون سیاست جهانداری هخامنشیان بر پایهء احترام به مذهب و فرهنگ اقوام دیگر بود،آنها در نشان دادن آگاهی ملی احتیاط می‏کردند و آگاهی ملی در ایران در واقع با اشکانیان‏ آغاز می‏گردد و نیز از همین زمان است که درفش کاویانی درفش ملی و نام ایران نام رسمی این سرزمین می‏گردد. نگاه کنید به: S.Wikander,Der arische Mannerbund,Lund 1938,S.1021

(2)-ابن الندیم،الفهرست،بکوشش گوستاو فلوگل( G.Flugel )ص 13؛ترجمهء فارسی از رضا تجدّد،تهران‏ 1343،ص 22.متن عربی چنین است:

قال عبداللّه بن المقفّع لغات الفارسیة الفهلویة و الدریة و الفارسیة و الخوزیة و السریانیة.فاما الفهلویة فمنسوب الی‏ فهله اسم یقع علی خمسة بلدان و هی اصفهان و الری و همدان و ماه‏نهاوند و اذربیجان.و اما الدریة فلغة مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبد الی حاضرد الباب و الغالب علیها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة اهل‏ بلخ.و اما الفارسیة فیتکم بها الموابدة و العلماء و اشباههم و هی لغة اهل فارس.و اما الخوزیة فبها کان یتکلم الملوک‏ و الاشراف فی الخلوة و مواضع اللعب و اللذة و مع الحاشیة.و اما السریانیة فکان یتکلم بها اهل السواد و المکاتبة فی نوع‏ من اللغة بالسریانی فارسی.

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 84)

قحمزة بن الحسن اصفهانی در کتاب التنبیه علی حدوث التصحیف،بغداد 1968،ص 67و68 کمابیش همین‏ گزارش را از زردشت بن آذرخوره نقل کدره است.دربارهء گزارش برخی از نویسندگان سده‏های نخستین هجری‏ از زبانهای ایرانی،نگاه کنید به:

ذبیح الله صفا،تاریخ ادبیات در ایران،جلد یکم،تهران 1351،ص 157 بجلو؛محمد معین،مقدمهء برهان قاطع، چاپ سوم،1357،ص بیست و نه بجلو؛پرویز ناتل خانلری،تاریخ زبان فارسی،جلد دوم،تهران 1352،ص 25 بجلو؛علی اشرف صادقی،تکوین زبان فارسی،تهران 1357: G.Lazard:"Pahlavi,Pa?rsi,Dari,les languages del'Iran d'apres Ibn-al Moga??a",in:Bosworh,Iran and Islam 1971,pp.361-91.

(3)-فهلوی و فهلویات را سپستر به شعرهای محلی شهرهای پارت می‏گفتند و سپس اصطلاحی شد برای اشعار محلی و گویشهای محلی عموماً.

(4)- W.B.Henning,"Mitteliranisch."in:Handbuch der Orientalistike,4.Bd.,l.Absch.,leiden- Ko?ln 1958,S.93.

(5)-در پارسی باستان حرف د پس از مصوّت،در پهلوی و فارسی به ه و ی تبدیل می‏گردد.از این رو ماد تبدیل‏ می‏شود به ماه و مای.صورت ماه در ویس و رامین آمده است که همان مد است.همچنین در کارنامگ(بخش 5،بند 1)صورت ماهبگ بمعنی مادی آمده است.صورت مادی در شاهنامه آمده است که در برخی جاها شهری در هند است و در برخی جاها شهری در ایران که بز همان ماد است.ضمناً همان گونه که پهولی و پهله که همان پارت است بعمنی‏ مطلق شهر نیز درآمده است،ماه نیز که همان ماد است معنی مطلق شهر گرفته است و ماه‏نهاوند یعنی شهر نهاوند. همچنین مای که بممعنی ماد است به معنی مطلق شهر هم هست و در شاهنامه در مواردی که بتوان مای مرغ خواند به‏ معنی شهر مرو است.در شاهنامه مرغ نیز گذشته از مرو،نام شهری ادر هند هم شده است.

(6)هنینگ،همان جا،ص 92،پی‏نویس 1،زبان فارسی را آمیخته‏ای از عناصر شمال باختری و جنوب‏ باختری می‏داند و نه یک زبان جنوب باختری با واژه‏ها و ساختهای عاریتی از زبان شمال باختری.

(7)-برخی از زبان‏شناسان،زبان فارسی را بعلت سادگی و رسیدگی بیمانند آن،شایسته‏ترین زبان برای یک‏ زبان همگانی و جهانی می‏دانند.نگاه کنید به:

احمد کسروی،زبان پاک،چاپ چهارم،تهران 2536،ص 64.و نیز نگاه کنید به: Das Fischer Lexikon,Sprachen,Frankfurt 1961,S.219.

(8)-آمده است که چون شاعران یعقوب را به تازی ستایش گفتند و او سخن آنان را درنیافت،گفت:«چیزی که‏ من اندر نیابم،چرا باید گفت»و از آن پس زبان شعر رسماً زبان دری گشت.نگاه کنید به:

تاریخ سیستان،بکوشش محمد تقی بهار،تهران 1314،ص 209.

روشن است که پیش از آن تاریخ نیز فراوان به زبان دری شعر سروده شده بود که بدست ما نرسیده است.دو تن از این سرایندگان را به نام ابونواس(درگذشت بسال 190 یا 195 هجری)و خنظلهء بادغیسی،شاعر طاهری،می‏شناسیم‏ و نمونه‏های اندکی که از شعر آنها در دست است.همچنین در سدهء سوم هجری،در بیرون از فرمانروایی صفّاریان،شاعران‏ دری گو بوده‏اند،همچون بوینبغی عباس بن طرخان سمرقندی و عباس مروزی و بوحفض سغدی که نمونه‏های اندکی‏ از شعر آنها نیز در دست است.پیش از این سرایندگان نیز،اگرچه آثار ابی بیشتر به زبانهای پهلویگ و پارسیگ‏ بود،ولی بی‏گمان به زبان دری نیز شعر فراوان گفته بودند،ولی چون ادبیات زبان گفتار را نمی‏نوشتند،این اشعار از میان رفته‏اند.

(9)-ناصر خسرو،سفر نامه،بکوشش محمد دبیر سیاقی،تهران 2536،ص 9.

(10)-عنصر المعالی کیکاووس،قابوس نامه،بکوشش غلامحسین یوسفی،تهران 1345،ص 208.

(11)-محمد بن علی محمد ظهیری سمرقندی،سندبادنامه،بتصحیح احمد آتش،استانبول 1948،ص 25

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 85)

قبجلو.

(12)-شاهنامه،چاپ مسکو،8/254/3458.در متن فارسی و دری آمده است.

(13)-شاهنامه،9/210/3371.

 (14)-ابوعلی محمد بن بلعمی،تاریخ بلعمی،بتصحیح محمد تقی بهار و محمد پروین گنابادی،چاپ‏ دوم تهران 1353،ج 1،ص 2.

(15)-ترجمهء تفسیر طبری،بتصحیح حبیب یغمائی،چاپ سوم،تهران 1356،ج 1،ص 5.

(16)- همچنین حکیم میسری در دانشنامه که در سال 370 هجری در دانش پزشکی سروده است،آن‏جا که در دیباچهء کتاب دربارهء زبان کتاب خود سخن می‏گوید،پارسی و دری را یک زبان گرفته است(بکوشش برات‏ زنجانی،تهران 1366،بیت 80-85):

چو بر پیوستنش بر،دل نهادم‏فراوان رایها بر دل گشادم‏ که چون گویمش من تا دیر ماندو هر کس دانش او را بداند بگویم تازی ار نه پارسی نغزز هر در من بگویم مایه و مغز و پس گفتم زمین ماست ایران‏که بیش از مردمانش پارسی‏دان‏ و گر تازی کنم نیکو نباشدکه هر کس را از او نیرو نباشد دری گویمش تا هر کس بداندو هر کس بر زبانش بر براند

چهار صد سال پس از آن نیز،حافظ شیرازی شعر خود را هم پارسی می‏نامد و هم دری:

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه‏که لطف نظم و سخن گفتن دری اند شکر شکن شوند همه طوطیان هندزین قند پارسی که به بنگاله می‏رود چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظتو قدر او به سخن گفتن دری بشکن

دربارهء کاربرد پارسی،دری و پارسی دری بعنوان یک زبان واحد در نوشته‏های سخنوران فارسی زبان نگاه کنید همچنین به؛محمد معین،مقدمهء برهان قاطع،ص سی و یک بجلو؛جلال متینی،«دربارهء Farsi Lanbguage »، ایران‏نامه،سال ششم 1366،شمارهء 2،ص 178 بجلو و 196،ح 20.

(17)-اکنون بر اساس این تعریف می‏توان بخوبی منظور فخر الدین اسعد گرگانی را در مقدمهء ویس و رامین‏ (بتصحیح م.تودوا-ا.گواخاریا،تهران 1349،ص 28-29)دریافت:

ندیدم زان نکوتر داستانی‏نماند جز به خرّم بوستانی‏ ولیکن پهلوی باشد زبانش‏نداند هر که برخواند بیانش‏ نه هر کس آن زبان نیکو بخواندوگر خواند همی معنی بداند... در این اقلیم آن دفتر بخوانندبدان تا پهلوی از وی بدانند کجا مردم در این اقلیم همواربوند آن لفظ شیرین را خریدار... کنون این داستان ویس و رامین‏بگفتند آن سخندانان پیشین‏ هنر در فارسی گفتن است نمودندکجا در فارسی استاد بودند بپیوستند ازاین سان داستانی‏د او لفظ غریب از هر زبانی‏ به معنی و مثل رنجی نبردندبر او زین هر دوان زیور نکردند بدان طاقت که من دارم بگویم‏و زان الفاظ بی‏معنی بشویم‏ کجا آن لفظها منسوخ گشتست‏ز دوران روزگارش درگذشتست

می‏گوید:اصل داستان ویس و رامین به زبان پهلوی بود و در اصفهان(که از زمان فرمانروایی خاندان کاکویه‏ ترجمه از آثار پهلوی به فارسی رواج داشت)دوستداران زبان پهلوی این زبان را از راه متن پهلوی ویس و رامین‏ می‏آموختند.ولی این داستان را سخندانان پیشین به فارسی هم ترجمه کرده بودند،منتها فارسی آنها دارای الفاظ

ایران شناسی » شماره 1 (صفحه 86)

قغریب و فاقد زیورهای لفظی و امثال و حکم بود.در این‏جا روشن است که اشارهء گرگانی به یک ترجمهء منظو این‏ کتاب(بپیوستند)از سدهء چهارم هجری است که در آن واژه‏های مهجور گویش دری بسیار بکار رفته بود و فاقد زیورهای لفظی بود.بنابراین گرگانی-همان گونه که مصححان کتاب بدرستی شناخته‏اند-این کتاب را از زبان‏ پهلوی به فارسی برنگردانده است،بلکه بصورت منظوم آن به فارسی دری سدهء چهارم سروده شود بود به فارسی‏ سدهء پنجم درآورده است.به سخن دیگر همان نظری را که ظهیری سمرقندی در سدهء ششم دربارهء سندبادنامه قنارزی‏ گفته،صد و ده سال پیش از او گرگانی دربارهء متن اساس کار خود گفته است.

(18)-نگاه کنید به:ایران‏نامه،سال یکم 1363،شمارهء1،ص 50 بجلو.

(19)-نگاه کنید به:مجلهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی 4/2536،ص 643-678.

(20)-اسدی طوسی،گرشاسپ‏نامه،بکوشش حبیب یغمائی،چاپ دوم،تهران 1354،ص 13،بیت 1-21.

(21)-قابوس‏نامه،ص 41-43.

(22)-ایرانیان شعوبی در برابر تفاخر عربها به زبان عربی،بنوبهء خود به زبان فارسی فخر می‏ورزیدند و زبان دری‏ یا پارسی را زبان فرشتگان و بهشتیان و پیامبران و پادشاهان می‏نامیدند.برای نمونه:

در ترجمهء تفسیر طبری(ج 1،ص 5)آمده است:«ودیگر آن بود کاین زبان پارسی از قدیم باز دانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغمبر،همه پیامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی.»

اسدی طوسی در مناظرهء عرب و عجم(مجلهء دانشکدهء ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فدوسی،1/2537،ص 72) می‏گوید:

هم ز ابن امامه خبر آمد که فرشته‏ست‏در سایگه عرش به تسبیح دعا خوان‏ گفتار همه پارسی پاک و لطیف است‏بر چهر و ثنای ملک واحد منّان

درکتاب فضائل بلخ تألیف ابوبکر واعظ بلخی،ترجمهء عبدالله حسینی بلخی(بتصحیح عبدالحیّ حبیبی،تهران‏ 1350،ص 17و29و390)آمده است:«و زبان بهشتیان فارسی است...و در آثار آمده است که ملایکه که در گرد عرش عظیم‏اند،کلام ایشان به فارسی دری است...و حسن بصری رحمة الله می‏گوید که اهل بهشت را زبان پارسی‏ است...زبان فارسی که اشهر و املح زبانهاست.»

در کتاب داراب‏نامه طرسوسی(بکوشش ذبیح الله صفا،تهران 2536،ج 1،ص 163)آمده است:«آن مرد لفظ دری داشت و همهء جهان خواهند تا لفظ دری گویند،ولیکن نتوانند مگر مردمان بلخ و هر که زبان اهل بلخ بیاموزد. چنانک عنصری می‏فرماید،بیت:

چو با آدمی جفت گردد پری‏نگوید پری جز به لفظ دری

» در کتاب تنزیه الشریعة المرفوعة تألیف ابی الحسن علی بن محمد بن عراق الکنانی(907-963 هـ)Oآمده است‏ (ج 1،بیروت 1401/1981،ص 136):«إن کلام الذین حول العرش بالفارسیة و إن اللّه إذا أوحی أمرا فیه لین أوحاه‏ بالفارسیة و إذا أوحی أمرا فیه شدة أوحاه بالعربیة...إن الله إذا غضب أنزل الوحی بالعربیة و إذا رضی أنزل الوحی‏ بالفارسیة...إذا أراد الله أن یرسل الرحمة علی قوم أرسلها مع میکائیل بلسان فارس و أذا أراد أن یرسلف بلاء علی قوم أرسله‏ مع جبریل بلسان عربی.«یعنی:زبان پیرامونیان عرش فارسی است و خداوند چون فرمانی نرم فرستاد به فارسی فرستاد و چون فرمانی سخت فرستاد به عربی فرستاد و در خشم وحی به عربی فرستاد و در خشنودی وحی به فارسی فرستاد و چون بر قومی رحمت فرستاد با میکائیل به فارسی فرستاد و چون بر قومی بلا فرستاد با جبرئیل به عربی فرستاد.

البته پیروان برتری زبان عربی نیز بیکار نمی‏نشستند.برای مثال در همین کتاب(ص 137)آمده است:«أبغض‏ الکلام إلی اللّه الفارسیة و کلام الشیاطین الخوزیة و کلام أهل النار البخاریة و کلام أهل الجنة العریبة.»یعنی: خوارترین زبان نزد خداوند فارسی است و زبان دیوان خوزی است و زبان دوزخ نشینان بخاری و زبان بهشتیان عربی.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

اقبال اقبالی
منبع:
http://iranology.info/index.php/2013-05-18-17-08-36/27-sargozashte-farsi

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید