رفتن به محتوای اصلی

ضرورت تشکیل نهضت مقاومت ملی ایران

ضرورت تشکیل نهضت مقاومت ملی ایران

اصل ولایت فقیه واکنش منفعلانه روحانیت تندروی حوزه علمیه در برابر کمونیسم است. اعتقادات سوسیالیستی و مرام کمونیستی پس از جنگ دوم جهانی حالت تهاجمی بخود گرفته و اتحاد جماهیر شوروی که در برابر قدرت نوظهور آمریکا و هم پیمانی استراتژیک آنها با اروپای غربی خود را در معرض تهدید و خطر جدی می دید، در پلنوم حزب کمونیست، یکی از مؤثرترین راههای دفاع را گسترش اندیشه کمونیستی در خارج از مرزهای شوروی و بدست آوردن متحدین جدید و گسترش جبهه برخورد با آمریکا و غرب دید.

کمونیسم در ایران نیز که در جنگ دوم جهانی نقش «پل پیروزی» متفقین را بازی کرده بود بسرعت گسترش یافته و با توجه به بافت اجتماعی کشور ایران که اکثریت آنرا روستائیان و افراد کم بضاعت تشکیل می داد، شعارهای فریبنده سوسیالیسم نظیر مالکیت اشتراکی، دیکتاتوری پرولتاریا، حکومت دهقانان، نابودی سرمایه داری، مبارزه با بورژوازی، سیستم شورائی و از همه مهمتر شعار «نان، مسکن، آزادی» زمینه جذب فراوانی داشت.

در بین روشنفکران جامعه ایرانی نیز عدم وجود خدا و پدید آمدن جهان در اثر «تکامل ماده» و اصل «تضاد دیالکتیک» مباحثی نو بودند که گیرائی خاصی داشت و کمونیسم چه از لحاظ اقتصادی و چه از نظر اجتماعی، مزیتهای ظاهری فراوانی را عرضه می کرد.

حوزه های علمیه و روحانیت تا قبل از آن با چالش عقیدتی جدی و عظیم ایدئولوژیک همچون کمونیسم برخورد نکرده بودند و بشدت از این ناحیه احساس خطر می کردند. کمونیسم دین را افیون توده ها می دانست و «روحانیت» را عامل بورژوازی و خادمین سرمایه داری و مدافعین ارتجاع معرفی می کرد. اصل معروف مارکس می گفت روحانیت و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضد خلقند. بافت سنتی روحانیت تا آنموقع همواره بر دوری از سیاست و اختصاص حکومت اسلامی و اجرای «حدود اسلامی» به امام غائب معصوم تأکید داشت و بهمین دلیل روحانیونی که بسمت سیاست گرایش نشان می دادند طرد شده و جایگاه فقاهتی خود را از دست می دادند.

بطور نمونه آیت الله بروجردی، رئیس حوزه علمیه قم، از باند نواب صفوی و اندیشه های او چنان متنفر بود که خواستار طرد کامل او از حوزه علمیه شده بود. نواب صفوی هم در مقابل کتاب «راهنمای حقایق» را نوشت و با تندترین الفاظ به مرجعیت ناهمسو با خود سخن گفت: «تو ای عالم اسلامی، تو ای بی‌وفا، روش و لباست را تغییر دادی و در صف بدعت‌گزاران و ظالمین قرار گرفته، بی‌رحمانه با جعل قوانین خلاف اسلام و اجراي نقشه‌های دشمنان اسلام، همه روزه بر پیکر اسلام ضربات شدیدی نواختی، تو ای بی‌وفا بشر، ای‌کاش وفاداری را از سگ آموخته بودی.»

آیت الله بروجردی با همه افرادی که خواستار دخالت روحانیت در سیاست بودند بشدت برخود می کرد و آنرا نقشه دشمنان اسلام برای نابودی روحانیت و اسلامی می دانست. حتی آیت الله خمینی و آقای مطهری و برخی دیگر که متهم به دفاع از اندیشه های نواب بودند چنان مورد برخورد ایشان قرار گرفتند که آیت الله خمینی تا فوت آیت الله بروجردی به سکوت کامل رفت و آقای مطهری نیز ناچار به ترک قم و اقامت دائمی در تهران شد.

آنچه به آیت الله خمینی و شاگردانش انگیزه می داد که تز «دخالت روحانیت در سیاست» را دنبال کنند، نه فقط افکار جاهلانه نواب صفوی، بلکه نفوذ رو به گسترش کمونیسم در افکار جوانان بود. مانع اصلی آنها در این راه، تأکید تفکر حوزوی بر منحصر بودن حکومت اسلامی به امام معصوم و حرام بودن اجرای «حدود اسلامی» در عصر غیبت بود، تفکری که دارای پشتوانه فقهی و حدیثی بسیار سنگینی بود. بنابراین برای رفع این نقیصه، با تکیه بر یک روایت نامعتبر از عمر بن حنظله، «اصل ولایت فقیه» بیرون کشیده شد. این نظریه، ولایت فقیه را به کلیه امور نه تنها شرعی و دینی، بلکه حکومتی و سیاستی، جانی و مالی گسترش می‌داد.

شیخ مرتضی انصاری از بزرگترین فقهای مرجع شیعه، از مخالفین جدی «ولایت فقیه» بوده و در گسترش روحانیت به حوزه امور سیاسی تردید جدی داشت. او اصل ولایت فقیه را «خار در خرمن کوبیدن» می دانست.*

و به این ترتیب تز «ولایت فقیه» برای نجات اسلام از خطر کمونیسم متولد گردید تا کمتر از چند دهه اثبات کننده نظر مخالفین آن باشد که چنین تفکری را عامل نابودی روحانیت و اسلام می دانستند. نظریه ای که حتی برای طرفداران سرسختش در آن زمان نیز چندان قابل فهم نبود، چنانچه مطهری در کتاب «پیرامون جمهوری اسلامی» می‌گوید: «تصور مردم از ولایت فقیه این نبوده و نیست که فقها حکومت کنند واداره مملکت را بدست گیرند، این مفهوم اختصاص به جهان تسنن دارد. در شیعه هیچ‌گاه چنین مفهومی وجود نداشته‌ است.»

کمونیسم به زوال رسید و نظریه ولایت فقیه نیز به سرنوشتی مشابه دچار گردیده است. با این تفاوت که کمونیسم حداقل به مدرنیسم و به فردا می اندیشید و نظریه ای رو به جلو بود اما ولایت فقیه به ارتجاع و به گذشته اندیشیده و نظریه ای متحجرانه است. نقطه اشتراک هر دو نیز این است که از بدترین بلایای جان بشر در دوران معاصر هستند. هر دو یک دروغ بزرگند که بنحوی آرایش شده اند.

ولایت فقیه با هر ریشه و نقشه ای که اختراع و به اسلام منگنه شده باشد، در شرایط حاضر در میهن عزیزمان، تبدیل به یک «رژیم» اشغالگر شده است و رفتاری دقیقاً مشابه اشغالگران دارد. ولایت فقیه نه برخواسته از دین اسلام است** که بتوان با ادله اسلامی به مقابله با آن رفت و نه برخواسته از انسانیت است که بتوان با تکیه بر حقوق اساسی انسان و حقوق بشر با آن سخن گفت و نه برخواسته از سنتهای ایرانی است که با اتکاء به فرهنگ غنی و تمدن بلند این سرزمین با آن به مواجهه پرداخت. ولایت فقیه در ذات خود «اشغالگر» است. ولایت فقیه می گوید که همه «خفه» و گوش بفرمان من که منصوب خدا هستم. ولایت فقیه می تواند در همه عرصه های امور کشور، فراتر از هر قانونی، مداخله نماید و به این ترتیب دشمن «عقل» نیز هست.

رژیمهای اشغالگر نیز تفکری همانند ولی فقیه دارند، خود را نماینده خدا که همان «فاتح» سرزمین اشغالی باشد دانسته و هیچ قاعده و قانونی را قبول ندارند، حتی اگر این قوانین را خودشان وضع کرده باشند و مردمان سرزمین اشغالی را نیز رعیت و بردگان خود می دانند. «حاکم اشغالگر» حرف آخر را می زند و وظیفه مردم سرزمین اشغال شده این است که «خفه» شده و اطاعت نمایند.

تئوری اشغالگرانه «ولایت مطلقه فقیه» ظرف 31 سال، منابع ملی را غارت نموده، پیشرفت کشور را مختل نموده، به مغزشوئی ملت پرداخته، تنفر از دین را گسترش داده، اعتبار جهانی ملت ایران را مخدوش نموده، آزادیهای اساسی و حقوق بشر و کرامت انسانی را لگدمال نموده، بجای همزیستی مسالمت آمیز و تعامل با کشورهای جهان به دشمنی با جامعه بین الملل برخواسته و کشور را در لبه پرتگاه خطرناک تحریم ها و مداخله خارجی و حمله نظامی قرار داده است.

تجارب تاریخی و قواعد بین المللی برای مقابله با رژیمهای اشغالگر وجود دارد و ملت ایران نیز چاره ای جز روی آوردن به یک «نهضت مقاومت ملی» ندارند. نهضت مقاومت ملی الزاماً بدنبال خشونت ورزی نیست و در عین حال استفاده از همه روشهای مبارزه را حق خود می داند، ولی هدف اصلی آن رفع اشغال و آزادسازی میهن است. مهم این است که به این باور برسیم که میهن ما اشغال شده و راهی برای آزادسازی آن جز متشکل شدن در یک «نهضت مقاومت ملی» وجود ندارد.

چنانچه صدام تهران را فتح کرده بود و پس از سالها اشغالگری، اراده می کرد که مثلاً در روز 22 بهمن 1388 سالگرد «فتح تهران» را جشن بگیرد، چه رفتاری غیر از رفتار ولایت فقیه داشت؟ آیا به میهن پرستان ایرانی هم اجازه ابراز نظر می داد؟ آیا با دروغ بافی به همه دنیا مخابره نمی کرد که «50 میلیون ایرانی خوشحال از اشغال میهنشان» در جشن و پایکوبی شرکت کردند؟

مردم ایران امروز در برابر یک رژیم اشغالگر قرار دارند که به هیچ قاعده ای پایبند نیست و ملت ایران را دشمن خود دانسته و جان و مال او را مباح می داند. چاره کار، یا تحمل اشغال میهن و تعظیم در برابر اشغالگران است و یا مبارزه با آن. کنار آمدن با اشغالگران نه تنها از درد و رنج مردم نمی کاهد، بلکه رژیم اشغالگر را ترغیب به فشار بیشتری بر جامعه می نماید.

موفقیت «نهضت مقاومت ملی» در گروی گسترش یافتن آن در بین مردم و بهره گرفتن از همه روشهای ممکن مبارزه است. ما نمی توانیم در برابر اشغالگران، ملتمان را از برخی وجوه مبارزه نهی نموده و نقطه اطمینانی برای ولایت فقیه ایجاد نمائیم که مردم هرگز بجز مبارزات بدون خشونت به روشهای دیگری روی نخواهند آورد.

مارشال دوگل در فرانسه اشغالی و مارشال تیتو در یوگسلاوی اشغالی بر علیه اشغالگران هیتلری «نهضت ملی مقاومت» را رهبری نموده و از همه روشهای مبارزه برای شکست دادن اشغالگران استفاده نمودند. در فنلاند نیز نهضت مقاومت ملی مردم در برابر اشغالگران روس ابتدا با تظاهرات مردمی آغاز، و پس از سرکوب وحشیانه مردم، نهضت مقاومت به کوکتیل مولوتف متوسل شده و به اشغال میهنشان پایان دادند. حتی در دوران معاصر نیز آزادیخواهان ایرلندی در دو شاخه سیاسی و نظامی با آنچه اشغال انگلیس می خوانند مبارزه می کنند.

اما در ایران بدلیل تفاوت ماهیت اشغالگران، باید «نهضت مقاومت ملی ایرانی» را سازمان داده و به مبارزه پرداخت. جنبش سبز تا کنون فقط تلاش داشته تا در مناسبتهایی نظیر روز قدس یا 13 آبان و 22 بهمن، با انجام راهپیمائی مسالمت آمیز، به طرح خواسته های خود بپردازد و در این راه نیز متحمل هزینه های سنگینی شده است، در حالیکه مبارزه منفی، اعتصابات، نافرمانی مدنی و دیگر اشکال یک مبارزه فراگیر مسکوت مانده و تکیه فقط بر حضور خیابانی بعنوان یکی از روشهای مبارزه بوده است.

در جائی که ولایت فقیه، با ملت آزادیخواه ایران همچون مردم یک سرزمین تحت اشغال برخورد می کند، دلیلی ندارد که نگاه ملت ایران به ولایت فقیه نیز جز یک «رژیم اشغالگر» چیز دیگری باشد. اگر «قدرت حاکم» برای ملت ایران هیچ ارزش و حقی قائل نیست، ما نیز متقابلاً نمی توانیم هیچ ارزش و حقی برای آن قائل شویم.

در «نهضت مقاومت ملی» همه اقشار مردم با هر عقیده و مرامی حضور دارند و تنها لازمه عضویت در چنین نهضتی، ایرانی بودن و عشق به این خاک مقدس و اعتقاد به آرمان آزادسازی میهن است. جنسیت، سن، قومیت، مذهب، گرایشات سیاسی، زبان و رنگ پوست هیچ نقشی در نهضت مقاومت نداشته و تنها هدف نهضت، پایان دادن اشغالگری است. دشمن که بیرون رانده شد، میهن که آزاد شد، دموکراسی و صندوقهای رأی و خرد جمعی، شکل حکومت و اهداف آنرا تعیین نموده و خورشید بار دیگر در این سرزمین طلوع خواهد کرد.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
سهرابستان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید