رفتن به محتوای اصلی

غربت

غربت
رویا

کسی زخم هایت را ترجمه نمی کند
کسی اوراق پاره پاره ی احساست را نمی خواند
کسی مجموعه توقیف شده ی بغضت را در دکه های نگاهش نمی گذارد
در غربت طفل ِ گریز پای اندوهت در هوای نیشخند نشو و نما می کند
در غربت صدای گام های تنهای ات روی سنگفرش زندگی است.

☆☆☆

رویا
در این سرزمین خورشید گرفته
در افق های بی پرنده ی تاریک
در عصر بی پنچره ی نادرخت
گفتم آفتاب شود، آما نشد
ای پادشاه آفت
زانوانم در ماسه های غربت فرو رفته اند
و عاطفه ام چشم به راه مسافری ست محال
امشب در شیون آه ها
در گورستان کهنه خاطرات
در فراموشی یک خیال بکر و شفاف
یک رویای صادقانه ام
که آفتاب شود، اما نشد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آتوسا نجف لوی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید