رفتن به محتوای اصلی

گفتاری در سَراندیشه فرمانروایی

گفتاری در سَراندیشه فرمانروایی

تاریخ نگارش:04.07.2024

گفتاری در سَراندیشه فرمانروایی

در جامعه ای که «فحّاشیگری» بر گفتار و خشونت بر رفتار و کتمان و تبلیغات بر ذهنیّت آدمی چیره شوند، پیامدش «گم و گور شدن مسائل و مُعضلات جامعه» از گستره اندیشیدن و تلاشهای خجسته و شایان آفرینها از بهر آفرینش افکار و ایده های راهگشاینده خواهند بود. هر چقدر آحادّ جامعه ای به سلاحهای «فحّاشیگری و خشونت و نفرت و کینه توزی» آلوده باشند، به همان میزان نیز دوام فلاکتهای جامعه تضمین میشوند. در باره منشاء خشونت و فحّاشیگری و نفرت و کینه توزی میتوان دلایل عدیده ای را برشمارید و ردیف کرد که بی گمان، هر گونه دلیلتراشی، علّت منطقی نخواهد داشت. صرف اینکه از راه و با تکیه و تکرار و تاکید و میدان دادن به فحّاشیگری و خشونتهای لفظی و کرداری بتوان از پس مسائل بُغرنجزایی برآمد که نه تنها محصول علل گوناگون فرهنگی و تاریخی بوده اند؛ بلکه در نگرشها و بینشها و آداب و سنّتها و اعتقادات و سبک و سیاق زندگی نسلهای مختلف ریشه داشته اند، گرایشیست که مناسبات اجتماعی و کشورداری را به طور مداوم به پرتگاههای فاجعه آمیز و نتایج تخریبی درخواهد غلتاند. نگاهی گذرا به محتویات شبکه های اجتماعی ایرانیان میتواند عمق شنیع و چندش آور فحاشیگری و هرزگی و بی شخصیّتی و نفهمی و جهالت کثیری از افراد و گرایشهای مختلف عقیدتی را رسوا و اثبات کند.
اندیشیدن در باره «ناحقّ بودن و هرگز رسمیّت نداشتن سیستمی به نام جمهوری اسلامی ایران»، معضلیست که فقدان لژیتیماتسیون آن، نزدیک به نیم قرن تمام قدمت دارد. کسانی که از لحظه شکلگیری سیستم الهی تا امروز در تقابل و مصاف و انتقادهای گسترده از حالتهای رادیکال گرفته تا انواع و اقسام مماشاتهای لحظه ای و تاکتیکی و نصیحت الملوکی به سراسر کرد و کارهای متصدّیان و کارگزاران و ذینفعان و ذینفوذان و روشهای نظری و اجرایی سهامداران حکومت فقاهتی موضع گرفته اند، نیک است در این خصوص از خود بپرسند که اگر سیستمی هرگز «حقّانیّت/لژیتیماتسیون» ندارد، به چه دلیل/دلایلی از رویدادهای سطحی که هیچ تحوّل کلیدی و شالوده ای را در دامنه دستگاه «قدرت و اقتدار حکومت فقاهتی» موجب نمیشوند جانبداریها و استقبال میکنند؟.
مهم نیست که به چه گرایشی تعلق دارند یا در کجای کره زمین، مقیم هستند، اگر از مخالفان سیستم فقاهتی بپرسید که آیا حکومت فقاهتی را به رسمیّت میشناسید یا نه؟. چنانچه پاسخ آنها مثبت باشد آنگاه هر گونه بحثی با موافقین، به معنای جنجال بی نتیجه و مقصد خواهد بود. اگر بگویند به رسمیّت نمیشناسیم؛ ولی در رفتار و گفتار – حسب شواهد عینی در سراسر شبکه های اجتماعی و مطبوعات تحریری و شفاهی- به زیر و بمهای نمایشی سیستم فقاهتی با ریاکاریهای مزوّرانه بها بدهند و حتّا همپایی و همسویی و به میخ و به نعل کوبی و خودفربیها و دیگران فریبیها را خلط مبحث کنند، متعاقبش میتوان به میزان نیروی «فهم و شعور و آگاهی و تجربه و ادّعاهای کائناتسوز مخالفین سیستم فقاهتی» به شدّت شکّ کرد؛ زیرا اثبات میکنند که نه تنها هیچ سررشته ای از «فلسفه و هنر و آیین کشورداری و جهان آرایی» اصلا و ابدا ندارند؛ بلکه همچنان در دیگ مذاب شرایع شیعه گری اسلامیّت، ذوب شده و ریخته گری شده اند و از تابعین حکومت فقاهتی هستند؛ ولو خودشان را مخالف و به اصطلاح، «اپوزیسیون حکومتی» بنامند.  
حکومت فقاهتی در هر زمینه ای که تصوّر پذیر باشد از تقریبا نیم قرن پیش تا همین امروز، هیچگونه لژیتیماتسیونی ندارد که زاییده «باهماندیشی و باهمجویی و باهمعزمی گرایشهای مختلف» باشد؛ زیرا کنشها و واکنشهای زمامداران سیستم از جبّاریّت عقیدتی و مصدر خشم و تهدید و ارعاب و توحش و بیدادگری متولیان آن، نشات میگیرند و هرگز واتاب دهنده و گزینش رقابتهای سالم از طرف آحاد جامعه رنگارنگ ایرانیان نیست؛ بلکه نشانگر اراده کور و ضدّ زندگی تعداد بسیار قلیل حدّاکثر سی درصدی از جامعه ایران است که با کاربست شنیع ترین خشونتها و خونریزیها و شکنجه ها و تجاوزات و کشتارها و غارتها و جان آزاریها و بیدادگریها و ویرانگریها و قهقرائیها و حقّ کُشیها و پایمالی فاجعه بار «ارجمندی انسانها» تا امروز تلاش کرده اند موقعیّت خود را بر جامعه ایرانی در جامعیّت متنوّعش تحمیل و تحکیم کنند و جبّاریّت متجاوز خود را توجیهات الهی کنند. 
حکومت فقاهتی بسان «میز بیلیارد» است که چارچوبهای آن بر شرایع اسلامیّت از نوع شیعه گری منحط طرح ریزی شده اند. هر گونه زیر و بمی که در حیطه میز بیلیارد صورت گیرد، برغم متفاوت بودن مهره هایی که در سیستم هستند و همچون مهره های میز بیلیارد در تحت روند تحوّلات جامعه جابجا میشوند، باز همچنان در همان چارچوب [فرام] سیستم فقاهتی میخکوب و محکوم میمانند و از هر سوراخی نیز که فرو افتند در دور بعدی، مجدّدا در مثلث بازی قدرت و اقتدار الهی به قوّه سردمداران فقاهتی، آراسته میشوند و در همان چارچوب میز بیلیارد با آمریّت چوب «مقام معظّم رهبری» در دم و دستگاه حکومتی نقش ایفا میکنند.
مسئله «فرمانروایی و آیین کشورآرایی و جهانمداری»، مسئله اندیشیدن در باره «پرنسیپها و شالوده هایی» است که باید از تار و پود و زهدان «فرهنگ مردم ایران» زاییده شود و مستلزم آنست که امکانهای باهمزیستی آحادّ مردم ایران را در جامعیّت وجودی آنها بدون هیچ تبعیض و تمایزی واتاب دهد تا شیرازه باهمزیستی انسانها بدون هیچگونه خشونت و آزار جان و زندگی تضمین شود. نیاکان ایرانیان در تجربیات مایه ای و بسیار ستودنی خود که در مقایسه با «تئوریهای سیاسی و حکومتی و آیین کشورداری باخترزمینان یا دیگر نقاط جهان» از بی نظیرترین و منحصر به فردترین «ایده شایان ستودنست» به این نتیجه هرگز خدشه ناپذیر رسیده اند که «جان و زندگی، مقدّس هستند» و در انواع و اقسام تصاویر خدایان ایرانی، «گوهر و مغزه تجربیات بی واسطه خود» را از باهمزیستی و آیین کشورآرایی و جهانمداری واتاب داده اند.  اگر بخواهیم عصّاره و مغزه فرهنگ ایرانیان را خلاصه کنیم، میشود «خدشه ناپذیری جان و قداست زندگی».
سراندیشه [= ایده] کلیدی و شالوده ای آیین کشورداری و فرمانروایی در ایران بر این پایه است که «فرمانروایی» باید بر ستون «قداست جان و زندگی» استوار شود تا بتوان از راه باهمجویی «زمامداران و مردم» از بهر گلاویزی با مشکلات اجتماعی و همسایه داری و جهانی و غیره و ذالک به دوام و استحکام شیرازه اجتماع انسانها و همکاریهای بین المللی مدد و ضمانت اجرایی تصممیهای فرمانروایان لایق و گزینشی را در آرامش و آزادی واقعیّت پذیر کرد. پیوند «فرمانروایی و مردم» از منظر تجربیات ایرانیان، هیچگاه بر اساس مناسبات «حاکم و محکوم» به رسمیّت شناخته نمیشود؛ زیرا «مردم و فرمانروایان» در بستر مناسباتی که با یکدیگر بر شالوده پرنسیپ «قداست جان و زندگی» می آفرینند، هر کدام به حیث «نگهبان جان و پروراندن خوشی و شیرینی زندگی باهمستان»، همّتهای ابتکاری و تلاشهای بایسته را از بهر همکاری اجرا میکنند؛ زیرا خواسته ها و آرزوها و نیازها و انتظارات خود را با تصمیمهای زمامداران و نمایندگان مجلس گزینشی خودشان تطبیق میدهند و کاربست آنها را از اهمّ وظایف انسانی خودشان قلمداد میکنند؛ نه اوامری که محصول جبریّت استبدادی حُکّام زورگو و دیکتاتور و تابعینی که آمینگوی حاکم جبّار هستند و هرگز هیچ تمایلی به شنیدن آنها ندارند؛ چه رسد به اجرای آنها. سراندیشه [= ایده] فرمانروایی به انسانهایی که ذرّه ای بو از اندیشیدن با مغز خود برده باشند، این است که:

«به رستم چنین گفت شهریار
که ای نیک پیوندِ به روزگار
ز هر بد، تو بر پیش، ایران سپر
همیشه چو سیمرغ گسترده پر»

«سیمرغ» که تا امروز در ذهنیّت بسیار بدوی و تاسّف بار و نافرهیخته و به شدّت التقاطی و فاجعه بار تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی به حیث «ماکیان/پرنده و امثالهم» در نظر می آید و جا افتاده است و بیش از هر چیز نشانگر حماقت ذاتی آنانیست که چنین برداشتی از «تصویر سیمرغ» دارند، به هیچ وجه من الوجوه با «ماکیان و پرندگان مرغگونه»، اصلا و ابدا سنخیّتی ندارد. «سیمرغ»، باهمآیی و چکاد جستجوی مردم ایران از بهر شکوفایی گوهر وجودی خودشان و مناسبات باهمزیستی و ایجاد آیین خردمندانه کشورداری و شاهنشاهی بوده است که در «تصویر مرغ» که همان «تخمه خودزا= نی» باشد، پروریده و مصوّر شده است. معنای آشکار و بسیار گویای تصویر «سیمرغ» را در کتاب بی همتای «منطق الطّیر عطّار نیشابوری» میتوان تمییز و تشخیص داد که قرنهاست هیچ احدّ النّاسی از پیام و معنای آن تا کنون سر در نیاورده است؛ حتّا همان اساتید زبان و ادبیات فارسی و عربی و مدّعیان تحصیل کرده در رشته های متنوّع علوم فرهنگی. تمام نامهایی که از طرف مردم ایران به «سیمرغ» داده شده است، نشانگر غنای تجربیات بی واسطه ایرانیان از کلیدی ترین معضلات و مسائل باهمستانشان بوده اند که در حجم تصویر سیمرغ، ذخیره شده اند. 

آنچه مي گويند عنقا، اي ز خود غافل، تويي 
گر تواني يافت خود را، مطلبي ناياب نيست [بیدل دهلوی]

هنر اندیشیدن فلسفی به این نیست که عده ای بیایند با آویزان شدن به آرا و ایده های نافهمیده و ناگواریده و ناجویده و ناسنجیده متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاههای باختری و تکرار و بازخوری نظرات و نگرشهای آنها در زبانی بسیار الکن و بی معنی و مکانیکی به بررسی و اظهار لحیه در باره مشکلات ایران و مردم و جامعه، قنطورنویسهای کتبی و لقلقگوییهای شفاهی کنند؛ بلکه هنر اندیشیدن فلسفی و مامایی زایشگری تخمه های اندیشه ها و ایده ها در این است که چگونه میتوان «مغزه و گوهر تجربیات مردم میهن خود» را از زهدان تاریخ و فرهنگ مردم خود زایاند و کاشت و پرورید تا بتوان سیستم کشور آرا و جهان آرای میهنی را شالوده ریزی و استوار کرد تا در خدمت مردم و میهن و حتّا مردم جهان باشد. «سیمرغ = باهمآیی مردم در جامعیّت وجودی بدون هیچ تبعیضی» در حقیقت، ایده فرمانروایی/حاکمیّت/Souveränität/Sovereign» است که به زمامداران لایق و برگزیده برای اجرای تصمیمهایشان به شرط پایبندی به اصل «قداست جان و زندگی» حقّانیّت میدهد. 
با تکیه به تجربیات ایرانیان میتوان به ضرس قاطع گفت و استدلال آورد که وظیفه زمامداران برگزیده در این است که ایران و مردمش را از هر گونه «بدی/شرّ» ممانعت کنند و سپری باشند که در هر کنش و واکنشی از «جان و زندگی» مردم میهن محافظت کنند همچون «سیمرغ گستره پر». سیمرغ در ابعاد زمامداری با بالگشایی و گستراندن پرهایش بر پرنسیپ «نگاهبانی از جان و زندگی» است که معنا دارد؛ زیرا همچون دیوار و دژی مستحکم و استوار از آزردن جان و زندگی مراقبت میکند. سیمرغ با «نثار کردن گوهر وجودی اش» به «نگاهبانی از جان و زندگی» می اندیشد تا انسانها در خوشی و شادکامی و آزادی و آرامش بدون هیچ گزندی در کنار یکدیگر بزییند و با ابتکارهای فردی و جمعی به چیره شدن بر مسائل باهمزیستی از راه همکاری و باهماندیشی و همعزمی و همکاری توانمند شوند؛ نه اینکه زمامداران/حکومتگران و ارگانهای وابسته به آنها خودشان مصدر قتل و غارت و کشتار و خونریزی و شکنجه و تجاوزات هولناک و ویرانگری شوند و شبانه روز، رسالت خود را در این بدانند که خونریزی را بستایند و دروغ و ریاکاری و تظاهر و کتمان و جنایت و تبهکاری را به «اخلاق رسمی» حکومتی تبدیل کنند. 
«سیمرغ» با انسان، همال و همگوهر و همزاد و سرشته در همدیگر است و هیچگاه مجزّا از انسان نبود و نیست و مناسبات حاکم و محکومی با آن نداشت. ذهنیّت تحصیل کردگان و کنشگرانی که تا امروز در خلط کردن «مفاهیم و کلمات و نفهمیدن مغزه تصاویر و اساطیر» از خبره ترین سرآمدان روزگار خود بوده اند و هنوزم هستند، باید روزی روزگاری بفهمند و دریابند که «خدا» در فرهنگ و تاریخ و تجربیات ایرانیان، هرگز و هیچگاه، معنای «ترانسندنس/ماوراءالطّبیعیTranszendenz» نداشته است؛ بلکه به ذات خودش «ایماننتImmanent» بوده است و خودگسترنده. «خدا» در فرهنگ ایرانیان، هرگز از جان و گیتی و کیهان، بریده و گسسته نبوده و نیست؛ بلکه هر چهره ای از او به خاک، گیتی، آسمان، ستارگان، کهکشانها، نباتات، جانداران، پرندگان، خزندگان و هر چیزی که تصوّر پذیر باشد و در دامنه تجربیات آدمیان باشد، واگردانده میشود و پروسه «زایش و بالش و دگردیسی او» پایانی از لحاظ زمان فیزیکی ندارد؛ همانطور که هرگز آغازی از لحاظ زمان فیزیکی نداشته است. «خدایان ایرانی»، همه بدون استثناء زمینی و کیهانی هستند و در پروسه ای آمیزشی و زایشی و پیدایشی با انسان و موجودات به تکاپویی جاودانه در پروسه «شدنها و بودنها» آمیخته اند. 
مسئله «خدا و حقّانیّت به فرمانروایی» در فرهنگ و تاریخ ایرانیان، «مسئله حادّ کشورداری و آیین باهمستان انسانها» بوده و هنوزم است؛ نه اینکه موضوع قشنگ نویسیهای بی مغز و محتوا و فقط لفّاظیگریهای دستور زبانی در رشته ادبیّات فارسی و عربی قلمداد شود. مهمترین تجربیات و اساسی ترین ستونهای فکری و ایده ای برای «آیین فرمانروایی و کشور آرایی و جهانمداری و حقوق و منش و اقتصاد و هنر و غیره و ذالک» در آثار کلاسیک دیوان شاعران ایرانی ذخیره شده اند و خوبترن خوبان جامعه ایرانی با افتخار، کاسه گدایی به دست خود گرفته اند و در به در،  در هر گوشه و کنار اقصاء نقاط جهان برای جمع آوری صدقاتی سگدو میزنند که دندانگیر حرص و ولع خود آنها نیز نیستند؛ چه رسد به آنکه بخواهند دردی از دردهای هزاره ای مردم میهن خود را التیام و درمانگر باشند.تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی بر سر معدن گنجهای بی نظیر فکری و ایده ای ایستاده اند و مفلس و جلپاره انداز و گدای محصولات فکری دیگران شده اند؛ دیگرانی که در باره مسائل خودشان  و جوامعشان میاندیشند؛ نه مسائل ایران و ایرانیان.
ایرانیان هیچگاه و هرگز، معضلی به نام «سکولاریسم/سکولار/سکولاریزاسیون» نداشتند؛ زیرا خدا برای ایرانی، گسسته از زمین و جانش و گوهرش نبود که بخواهد خودش را مستقل از او کند و بگسلد یا از شرّ حکومت جبّارش با انکار کردنش راحت و آسوده شود. خدا در نظر ایرانیان با «تصاویر الاهان بر آمده از ادیان نوری و ابراهیمی» هیچگونه سنخیّت و اینهمانی ذاتی ندارد. خدا برای ایرانی، «آسمان و زمین» بود. زرده و سفیده تخم مرغ بود که به هم آمیخته بودند و در یک تخمه زایشی -پیدایشی همسرشت بودند. آب بود و تری که به هم آمیخته بودند. درخت و میوه بود که پیامد همدیگر بودند. معشوق و معشوقه و همال و همرزم و همپیاله بود و هست. میهمان و میهماندار بود. نقش و نقّاش بود. و امثالهم. هیچگاه یکی بدون دیگری، تصوّر پذیر و امکانپذیر نبود. آنچه در کشورهای باختر زمینی به نام «سکولاریسم در طیف معانی و ترکیب لغاتش» از مباحث متفکّران و فیلسوفان اروپایی محسوب میشود با تاریخ و فرهنگ ایران در اصالتش هیچ سنخیّتی ندارند؛ بلکه از پیامدهای هولناک میوه تلخ تبهکاریهایی است که از عصر سیطره یافتن «میترائیسم و زرتشتیگری به الاهیات یهودیّت و مسیحیّت و اسلامیّت» راه یافت و تاریخ جوامع بشری را به ورطه خشونت آمیزترین سنگلاخهای تباهی و نکبت درغلتاندند تا همین امروز. آنچه که در باختر زمین و در مسیحیّت به نام «آته ایسمAtheism/» مطرح است، مبحثیست خاصّ اروپائیان و با مسائل مردم ایران، هیچ پیوندی ندارند. اساس مسئله «آته ایسم در تاریخ باختر زمینیان» به دوره ای از مبارزات مردم اروپا با اصحاب کلیسا باز میگردد که ریشه های فونکسیونالیستی خودش را از تصاویر اساطیر خدایان یونانی اخذ کرده اند. 
يونانيان به نيروهاي مرموز و ناشناخته اي که به شناخت آنها دانش نداشتند، « تئوس | theos | θεος » مي گفتند. اين مفهوم با برگردانهاي «عهد عتيق و عهد جديد» به زبان يوناني و سپس زبان لاتين و ديگر زبانهاي اروپايي در روند دگرگشتهاي فکري و تحولات اجتماعي جوامع باختري نقش عظيمي ايفا کرد. اصحاب کليسا، تئوس يوناني را با «پدر آسماني = عیسا مسیح»، معادل پنداشتند. از همين معادل نويسي بود که ناخواسته و ناباورانه، رودخانه فلسفه يونان در مباحث تئولوژها و اصحاب کلیسا جاري شد و در لايروبي و پاکسازي آن نقش کليدي ايفا کرد. متفکّران و فيلسوفاني که مي خواستند با اقتدار اصحاب کليسا، گلاويزي فکري داشته باشند دقيقا از سوراخ مفهوم « تئوس يوناني » به حصار الموت سان اصحاب کليسا داخل شدند و از زبان [ اساطير ] يوناني مدد گرفتند و به مبارزه با مسيحيّت پرداختند. پيشوند « α| آ (Alpha privativum  ) » در زبان يوناني در معناي نفي به کار برده ميشود، نه عدم و نابود کردن. « آ- تئيسم | α-θεος| atheos » در زبان يوناني به معناي دخالت ندادن نيروهاي مرموز و ناشناخته در انديشيدن براي کسب شناخت و دانش متّقن بشري  بر شالوده اصول راسیونالیستی اندیشیدن است. ولي همين معنا در زبان فيلسوفان و متفکّران اروپايي در مبارزه با اقتدار اصحاب کليسا در معناي نفي « پدر آسماني  مسيحيت » به کار برده شد. آنها اين مفهوم را آگاهانه به نام « بي خدايي » [ gottlos / ohne Gott ] به کار بردند که منظورشان از « خدا » همان « پدر آسماني = عیسا مسیح » بود و به مدد آن براي رسيدن به استقلال انديشيدن و سرکشي و پشت پا زدن به « ايمان مسيحي » که فاقد پرنسيپ جستجو و پرسش بود،  همّت کردند. 
بي خدايي در مسيحيّت به « تئيسم و آتئيسم » در زبان و فرهنگ يوناني هيچ ربطي ندارد. چنين نامي فقط پوشش و سنگري بود که فيلسوفان و متفکّران اروپايي با آن توانستند از اقتدار مطلقه ي اصحاب کليسا آزاد شوند. چنان مفهومي فقط ابزار مبارزه بود؛ نه بيشتر. آنچه که کوشندگان آزادي و روشنگري از تجربيات اروپائيان بايد بياموزند دقيقا همين شيوه وارد شدن به حصار فولادين آخوندها و فقها و مجتهدان است و تلاش از بهر بيرون آوردن مقولات مصادره شده ي مردم ايرانزمين ( خدا – روح – مرگ – جاودانگي – و ... ) از چنگال آنها و سپس انديشيدن ژرف در باره ي معناهاي اصيل و افشای مستدل و برهانی تقليب و تحريف شده آنها در طول تاریخ و همچنين کشف تجربيات بي ميانجي و اصيل نهفته در مغز آنها و دست آخر از بهر انکار و پيش بردن مبارزه ي سرسختانه با اقتدار و حاکميّت فقها و مدافعان خونريز و شمشير بدست آنها باشد. ما فقط با کاربست تئوريک تصاوير اسطوره اي فرهنگ ايرانزمين است که مي توانيم حاکميّت و اقتدار فکري و رواني آخوندها و فقها را در هم فروپاشيم و امکانهاي قدرتورزي آنها را بر ذهنيّت و روان انسانها براي هميشه خنثا کنيم. کوشندگان آزادي و روشنگري ايراني مي توانند و بايد و مسئولند که با کاربست « خرد جهان آرا و مهرورز و شادانگيز » از يک طرف در برابر « عقل ايمانخواه و سترونساز اسلامي » و از طرف ديگر، در برابر « راسيونگرايي دنباله روانه و فاقد پرنسيپ سنجشگري طيف کثيري از تحصیل کرده گان و آکادميکرهاي ايراني »، امکانهاي استقلال انديشيدن ايرانيان را با مغزهاي فردي و بر شالوده ي تجربيات مايه اي مردم ايرانزمين فراهم کنند. 
ایده فرمانروایی و اندیشیدن در باره محتویات تجارب کلیدی مردم ایران بر این تلاشها باید شالوده ریزی شود که ساختار «آیین کشورداری و میهن آرایی و جهانمداری» تا زمانی که بر «پرنسیپ قداست جان و زندگی» استوار نشده است، هیچگونه حقّانیّت/لژیتیماتسونی ندارد. تمام حکومتهایی که از عصر ساسانیان تا امروز بر ایران و مردمش، حاکم شده اند، همه بدون استثناء، «حکومتهای غاصب» بوده اند و هرگز هیچ حقّانیّتی به فرمانروایی نداشته اند از جمله حکومت فقاهتی؛ زیرا در سراسر فرصتهای حکومتگری که سلسله های مختلف در ایران به چنگ آورده اند، برای پایمالی «قداست جان و زندگی مردم ایران»، تیغها و شمشیرها از نیام برکشیده اند و چوبه های دار و مخوفگاههای شکنجه بر پا کرده اند و هرگز به «ارجمندی خدایی و شاهنشایی مردم ایران»، اهمیّت نداده و آن را نابود و لت و پار کرده اند. به همین دلیل تا زمانی که «فرمانروایی در ایران» به «پرنسیپ» قداست جان و زندگی، پایبند و نگاهبان و سپر دفاعی نباشد، هیچ حکومت و حاکمی، حقّ فرمانروایی ندارد و حکومتها نیز غاصب و ناحقّ هستند؛ ولو داعیه  پر طمطراق «الهی» را شبانه روز در انواع و اقسام بوقهای تبلیغاتی سر دهند.        

غمِ خویش، کم خور که کم مانده باشد  
که بر تو، بگریند آل و تبارت
دمی غم خور از بهرِ ایرانِ ویران  
که پرورده یک عُمر، اندر کنارت
برین مادرِ ناتوان، مویه سر کن 
وز او پُرس، کآخر،  چه شد اعتبارت؟
چه آمد بر آن چهره ی تابناکت؟  
چها رفت بر طُرّه ی تابدارت؟
کجا رفت آن قدرت تاج بخشت؟ 
چه آمد بدان زیور شاهوارت؟
کجایند آن زاده گان غیورت؟  
که بینند امروز، اینگونه زارت
کجا رفت طهمورثِ دیو بندت؟  
کجا شد کیومرث گیتی مدارت؟
سیامک کجا رفت و جمشید و جامش؟ 
نریمان، کجا رفت و سامِ سوارت؟
که گریند بر غارتِ گنج و مالت  
برین زاری ِ کار در کارزارت
کجا کاوه و پورهای جوانش؟  
که بینند بر کتفها، رسته مارت
کجایست دارای اصغر که بیند  
دریده است پهلو ز جان و سیارت
دریغا که از « ناخلف زاده گانت » 
تبه گشت، پیرایه ی افتخارت
کشیدند اندر جبین، نیل ننگت 
نهادند بر گونه ها، داغِ عارت
چو اخوانِ یوسف، « پسرهای زشتت » 
فکندند اندر تکِ چاهسارت
نکردند آزرمی از دشمن و دوست 
فروختند با درهمی کم، عیارت
یهودی منش، مسلمینِ ریایی 
مسیحا صفت، بُرده تا پای دارت
ز سر بر گرفتند، تاج کیانت 
به تارک نهادند افسر ز خارت
به دشمن سپردند ای مهربان مام 
که از کین برآرند از سر، دمارت
ز هر سو چو گرگانِ درّنده اعدا 
فکندند در پرّه همچون شکارت
ربودند از گردن و سینه عقدت  
کشیدند از گوشها، گوشوارت
زبیگانگان، مادرا!، چند نالم؟  
که کردند « خویشان »، چنین تار و مارت
نمانند بر جای از این خودپرستان 
که خندند بر چهره ی شرمسارت

دیوان « محمّد باقر میرزای کرمانشاهی »  متخلّص به خسروی  [ 1266 ه.ق. – 1338 ه. ق. )

برای آنکه بتوان کاری کارستان را برای میهن و مردمش کرد، باید هنر «پهلوانی» را پدیدار و آشکار کرد تا بتوان با رفتن به هفتخوان خویشآزماییها به «چشم خورشیدگونه» دست یافت و درمانگر فاجعه دردهای میهن و مردمش شد. «پهلوانی» به هیکل بادی بیلدینگی داشتن نیست. به زنجیر پاره کردن نیست. به ماشین از روی دست و پا رد کردن نیست. به سبیل پاچه بزی گذاشتن نیست. به قُطر بازو و برآمدگی قفسه سینه ها نیست. به ستبری رگهای گردن نیست. «پهلوانی»، کشف و شناخت گوهر منحصر به فرد و اصالت خود و تلاش برای شکوفایی و پدیدار کردن آن در هنگامهای زندگیست. من میپرسم که چرا تمام گرایشها/سازمانها/حزبها/شخصیّتها/رجال/مدّعیان/کنشگران/تحصیل کردگان و امثالهم که ادّعا میکنند، مام وطن و مردم را دوست میدارند، هنوز هنر «پهلوان شدن» را نمیدانند و در صدد «پهلوانی» نیز نیستند؟. چرا؟.          

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

ناشناس

عنوان مقاله
.دین روشنگری.

روشنگری مخالف خودخواهی و خودشیفتگی و من من گفتن و ما ما کردنهای ابلهانه و بی اساس است، چون همانطور که علم و صنعت و رفاه و پناهگاه و دمکراسی غربی را می پرستید ،باید به اندیشه و اخلاق و قانون و مکاتب فکری و رفتار غربیها نیز توجه کرد، تا شاید فسیل های قربانی دین ارتجاعی و غرور کاذب سلطنتی ، دست از توهین به دگراندیشان و غیرخودی ها بردارند. فرهنگ لواط و صیغه و خدعه و تقیه شیعه صفوی، و لاشخواری عقابهای زردشتی و سحر و جادوی مغی در هزاره سوم فرهنگ و تمدن انسان گلوبال نمی تواند محلی برای نجات باشد. ارزشهای عصر روشنگری بودند که غرب را اتوریته جهان سوم نمود و نه لاطالات و لاف و گزاف های شونیستی ادیات آرکائیک هندی-ابراهیمی.

عمر اندیشه و فلسفه روشنگری غرب و آغاز حاکمیت عقلگرایی، حداقل به 3 قرن میرسد. جنبش ادبی-اجتماعی روشنگری دارای فلسفه ی خاص خودبود. روشنگری نه تنها فلسفه عمل بلکه فلسفه ای ساده وعامیانه بود. واژه روشنگری ازمیانه قرن 18درغرب مرسوم شد.ازنظر سیرتاریخ اندیشه،فلسفه روشنگری متکی به هومانیسم،رنسانس،عقل گرایی و اصلاح خواهی قرن 17 علیه فئودالیسم ودگم های دین مسیح بود. این جنبش زمینه فکری انقلابات قرون 17 و18 دراروپا شد. روشنگری درقرن 17درانگلیس شروع شد وازطریق فرانسه و آلمان به سایرنقاط اروپا اشاعه یافت. درانگلیس درسال 1697 این گونه مبارزان اجتماعی خودرا آزاد اندیش نامیدند. درتاریخ سیراندیشه همیشه فیلسوفانی یافت شدند که علیه فلسفه رسمی حاکم دست به اعتراض زدند؛ مثلا سوفسطائیان درزمان باستان، نومینالیستها(استقرایی ها) درقرون وسطا،مثبت گرایان درقرن 19 و تحلیلگرایان درزمان حال . گرچه گروهی عصرروشنگری راغیرتاریخی میدانند ، آنها ولی مانند رواقیون رویای انسان ایده آل جهانی داشتند؛ انسانی که باکمک عقل وطبیعت موجودی متعالی گردد.حقوق بشر،انسانگرایی،آزادی خواهی،علم دوستی،عقلگرایی و طبیعت گرایی،مفاهیم جدید و شعارگونه آنان،جوابی منفی به قدرتهای حاکم مانند شاه،خان و روحانیون مسیحی بود. نظام های سیاسی درغرب از مشروطه سلطنتی انگلیس تا سوسیالیسم استالینیستی روسی کوشیدند تا پاره ای از ایده آلهای این جنبش را عملی سازند.
ازطریق جنبش روشنگری هردوانقلاب انگلیس درقرن 17 موجب حاکمیت نظام مشروطه سلطنتی وحذف حکومت مطلقه شد.جنبش روشنگری انگلیس آشکارا سیاسی،اخلاقی وضددین بود. ازجمله متفکران آن : باکون،هابس،لاک،تولاند و ماندویل بودند. آنان میخواستند باکمک بورژوازی جامعه رااز اجبارهایی مانند حکومت مطلقه،دگم های کلیسایی و ارتجاع فئودالیسم آزادنمایند. آنها میگفتند که با توجه به طبیعت،انسان آزاداست وهیچ قدرتی روی زمین حق ربودن حقوق انسانی رازاوندارد. این جنبش درفرانسه نه تنها ضدکلیسا وضدفئودال بود بلکه مقدمات جنبش و ایدههای سوسیالیسم تخیلی را فراهم نمود. ازجمله اندیشمندان آن : ولتیر،منتسکیو،هولباخ،و مارات بودند. درآلمان این جنبش گرچه سیاسی ولی بسیارمتنوع و تئوریک(نظری) بود، که منتهی به فلسفه کلاسیک آلمان گردید. ازجمله نظریه پردازان آن : لایبنیتز،لسینگ،کانت، ویلاند وغیره بودند. درآمریکا نمایندگان این جنبش برای استقلال آمریکا ازانگلیس، دست به مبارزه زدند؛ از آنجمله : فرانکلین،پاین، و جفرسون. جنبش روشنگری که در قرن 18 درروسیه شروع شده بود،درقرن 19 موجب یک انقلاب دمکراتیک گردید. ازجمله مبارزان آن: لومونوسف،رادیشف،هرتسن،بلینسکی،چرنیشفسکی،پیزارف و دوبرولویف بودند. مورخین چپ مدعی هستند که امپریالیسم و بورژوازی زمان حال به ایدههای روشنگری خیانت نموده است. اندیشمندان چپ درحالیکه ازخیانت امپریالیسم وسرمایه داری به ایدههای روشنگری سخن میرانند خودرا تنها وارث ایدههای عصرروشنگری میدانند.آنها مدعی هستند که ارثیه سنت ترقی خواهانه روشنگری درمارکسیسم تایید شد و ایدههای روشنگری درآینده نه چندان دور درسوسیالیسم و کمونیسم عملی خواهند گردید. بایداشاره کرد که نویسندگان دائرت المعارفی درانقلاب فرانسه نقش مهمی داشتند.
آنان درآن مجموعه آثارنوشتند که دوره دین وفلسفه پایان یافته و عصر علم وعقل فرارسیده است. انقلاب فرانسه درسال 1789 رامیتوان نتیجه تاثیرکتاب دائرت المعارف درمیان روشنفکران دانست.
روشنگری فرانسه رادیکال ترازروشنگری انگلیس بود. انقلابی بودن آنرا میتوان مدیون آته ایسم و ماتریالیسم بودنش دانست.آنان میگفتند که دین را نباید اصلاح کردبلکه آنراباید بکنارزد ودرسیاست منظور تحول نیست بلکه برای انقلاب بایدکوشید. آنان درجواب متافیزیک مذهبیون میگفتند که عقل ودین باهم سرسازش ندارند.درحالیکه دیدرو به یک آته ایسم آشکاراعتراف نمود، دالامبر میگفت که آته ایسم عده ای،اورا به خنده می اندازد. دوایده مهم روشنگری انگلیس یعنی لیبرالیسم و دئیسم بودند. دئیست ها خدارا سازنده ماشین جهانی میدانستند که نیازی به پیامبر و مقدسین ندارد. لیبرالیسم فردگرایانه روشنگری انگلیس خواهان تقسیم قوا درحاکمیت بود. سرانجام خواسته های روشنگری اروپا به آمریکا رسید؛ جائیکه دهها سال لیبرالیسم لاک ادعای مطلق آزادی فردی دارد. متفکران روشنگری همچون دوره رنسانس میگفتند که انسان مهمترازجهان و کائنات است، و روانشناسی مهمتر از علم مافیزیک میباشد. خصوصیات مشترک روشنگری فرانسه ترکیبی از: عقلگرایی،تجربه گرایی، وکوشش برای رفاه اجتماعی بود.
امروزه میتوان تصورنمود که تمام شعارهای دوره روشنگری برای رسیدن به عقلگرایی،آزادیخواهی، وترقی خواهی بی مرز بوده اند. آته ایسم رادیکال غالب آنان متکی به قدرت عقل و افکارعلمی بود. ولتیر و هولباخ درفرانسه به انتقادشدید ازافکار اتوریته مانند دین و کلیسا پرداختند. دوحقیقت مهم دیگر جهانبینی آنان اعتقادی خوشبینانه به پیشرفت اجتماعی نامحدود و قابل تربیت بودن انسان هستند. آنان با تکیه برقوانین طبیعی خواهان برابری میان انسانها بودند. ازنظرطبیعی آنان دارای ایمانی به منطقی بودن،عقلگرایی و نیکوصفتی و خوش قلب بودن انسان شدند. آنان غیرازآزادی وبرابری انسان درمقابل قانون خواهان سعادت و خوشبختی او و تحمل و مدارای دگراندیشان بودند. روشنگران مخالف خرافات دینی و طرفدار آته ایسم،فردگرایی و جهانوطنی بودند. ازجمله دیگرخواسته های آنان: حق اعتراض،حق مالکیت و حق امنیت بودند. ماتریالیستهای عصرروشنگری طرفداربرابری حقوق زن و مرد شدند. شفافیت فکری،تیزی انتقادی و وسعت تجربی ازجمله دیگرخصوصیات آنان بود.
ادیبان و ادبیات نیزدرجنبش فکری روشنگری نقش مهمی داشت. پاره ای ازآنان ازجمله معروفترین نویسندگان اروپا درسه قرن گذشته بوده اند. لسینگ آلمانی بانمایشنامه "ناتان دانا" خواهان دوستی و مدارای مذهبی بین ادیان گردید. منقدین درآغازاین دوره به کشف آثارشکسپیرازدیدی اجتماعی،انسانی و انتقادی گردیدند. روسو غیرازعقلگرایی اشاره ای به لزوم احساسات وغرایز طبیعی انسان می نمود. اهمیت به نقش احساسات موجب شد که هنروادبیات روشنگری بسوی هنر روکوکو تمایل یابد. آثار آموزشی،گزارشی و سفرنامه ای نویسندگانی مانند: سویفت،دفو، و روسو خوانندگان بیشماری یافت و کوشش شد تابرای قوانین عام ادبی و مرزهای ژانرهای گوناگون آن،دانشنامه ای تهیه گردد.
بعضی از مهمترین نمایندگان فکری جنبش روشنگری آنزمان ازکشورخودفرارکرده و به خارج رفتند؛ دیدرو مدتی مهمان کاترین کبیر ملکه روسیه شد، و ولتیر چندسالی نزد پادشاه پروس درآلمان بود. همدمی بااینگون روشنگران باعث شد که شاه مطلقه ای مانند فریدریش اعتراف نماید که حاکم باید نخستین خدمتکار دولت خودباشد. ولتیردررابطه با مسیحیت میگفت که " خرافات رذیل را درمیان مردم ریشه کن کنید!" دالامبر مینویسد که مسیحیت براثر یک فریب کبیر بوجود آمده،چون بعدازربودن جنازه عیسی شایعه نمودند که او به ملکوت درآسمانها پیوسته است. دیگری میگفت که دین حقیقی،دین عقلگرا است چون عقاید دیگر فقط خرافات هستند. در رابطه با روشنگری، کانت میگفت که شهامت استفاده از عقل خودرا داشته باشید، " روشنگری یعنی رهایی انسان ازوضع خودخواسته حقارت و تصمیم وجسارت برای بکارگیری فهم خود بدون کمک دیگران " (ترجمه نقل قول از سیما راد در فرهنگ اصطلاحات ادبی). آنان میخواستند که کوششهای فردی سعادت آمیز پایه وحدت میان خلقها نیز گردد.

جمعه, 05.07.2024 - 21:59 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
پاکباختگی حقارت آمیز

درووود!
بدون شرح!
ذر خانه اگر تنابنده ای وجود داشته باشد، اشاره ای تلنگری کافیه.
هر وقت پرسشهای فردی به درون زهدان اندیشنده آدمی فروافتادند و انسان مستعد را آبستن کردند، آنگاه به تکاپو میافتد و جستجو تا بتواند پاسخ پرسشهای خودش را به کمک مغز پرسنده و سنجنده و تمییز و تشخیص دهنده اش در عبارات فردی بیاراید و کودک افکار و ایده های استخواندار و بدیع خودش را از درون زهدان حامله شده اش بزایاند. کسانی که با دست خودشان به اخته کردن خودشان با افتخار و غرور همّت کرده اند، اگر قرنهای قرن نیز به تلنبار و نشخوار و غرغره کردن انواع و اقسام زر زیادی زدنهای رسوا و علّامه نماییهای مفتضخ دایرة المعارفی- محفوظاتی و رونویس کردنها و مشق نویسیهای صد من یه غازی بکوشند و یقه بدارانند، آخرش تابع و مقلّد و مفعول سترون می مانند که می مانند. جامعه ایرانی در فلاکتهای قرن به قرن تا امروز اسیر مانده است؛ زیرا کثیری از تحصیل کردگان و کنشگرانش با دست خودشان و افتخاری غرّه ای به اخته کردن خودشان از عصر مشروطه مشغول بوده اند و همچنان با حرارت و تب و تاب در اختگی خودشان مشغولند و اسم این حماقت رسوای خود را نیز «روشنگری» گذاشته اند. بدبخت و خوار زار ملّتی که تحصیل کرده اش آویزان خایه انواع و اقسام متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاهای باختری شده باشند و خودشان خایه ای برای انگیخته شدن و بار دار کردن و بار دار شدن و زاییدن کودک اندیشه ها و افکار خود ندارند. تا زمانی که طیف متابعتی و مقلّدی و دنباله رو و خودباخته و مفعول نظریّه ها و نگرشهای باختر زمینیان در ایران و بیرون از مرزهای ایران وجود دارند، قدرت و اقتدار حکومت آخوندی در چهره های کاملا فریبنده دوام خواهد آورد.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 05.07.2024 - 21:27 پیوند ثابت
ناشناس

عنوان مقاله
.دو تاریخ،2 هدف.

چرا فرهنگ یونان باستان توانست اروپا را متمدن کند، نجات دهد، آزاد نماید، بهشتی در روی زمین بسازد؟ ، ولی فرهنگ ایران باستان در مقابل اسلام شکست خورد و حتی نتوانست افغانستان را هم آباد کند ؟
یونانی ها از عصر تراژدیک خود آموختند که باید به زاری و ماتم و پوشیدن لباس سیاه و داستانهای شب اول قبر خندید، ولی ایرانیان هنوز لباس مشکی می پوشند، در حوض گل و خاک میغلتند، یکماه در سال عزاداری میکنند، خنده و لبخند زنان در خارج از خانه موجب گناه میشود، و اکنون یک سوم آنان دچار افسردگی هستند، و هر سال هزاران نفر خودکشی میکنند،
آیا فلسفه مذهبی و الاهیاتی میتواند به ایرانیان کمک کند، یا باید از فلسفه سکولار دیالکتیکی هومانیستی استتیک دمکراتیک روشنگر حقوق بشری ماتر یالیستی غرب کمک گرفت؟ یا منتظر ظهور و فرود امام زمان ؛وجنگ جهانی دیگری ماند برای اینکه وی بخواهد کفار جهان را مسلمان کند؟! اگر قرار است فلسفه یونان باستان و فلسفه غرب به ایران ولایتی فقاهتی خلافتی کمک کند باید آنرا قدری شناخت و نگاهی اجمالی به سیر تاریخ اندیشه ورزی اش نمود:

فلسفه،- سفسطه و حرافی آکادمیک، یا علم :انقلاب،نجات،شناخت روشنگری، و انسان مداری ؟
تحصیل رشته فلسفه در دانشگاههای غرب شامل چه مباحث و مکاتب و موضوعاتی است؟ از زمان جنبش دانشجویی سال 1968 میلادی تاکنون، یعنی از حدود نیم قرن پیش، موضوعات و مکاتب فکری خاصی در نظام آموزشی این رشته گنجانده شده که مهمترین آنان 9 جریان ذیل هستند.
1- فلسفه ترانسندندنس یا استعلایی،2-مکتب ایده آلیست،3-مکتب فنومنولوگی یا پدیدارشناسی،4- مکتب هرمنوتیک یا علم تفسیرو تبیین،5- مکتب تئوری انتقادی،6- مکتب پسامارکسیسم، 7-مکتب راسیونالیستهای انتقادی،8-مکتب تجزیه وتحلیل زبانی، و 9- مکتب پسامدرن، هستند. غیر از این 9 جریان فکری اصلی، ممکن است به 6 مکتب دیگر نیز پرداخته شود که علارتند از- 1.اندیشه فمنیستی، 2. اندیشه نوافلاتونی، 3. اندیشه نو ارسطویی، 4. اندیشه اسکولاستیک های کاتولیک، 5. اندیشه روشنگران پروتستان، و 6. خواجه ها یا بی طرف های فلسفی، که بدلیل ترس از طرح نظرات خود، به معرفی و تفسیر متون فلسفی تاریخی می پردازند.
اشاره میشود که وجود انواع مکاتب و جریانات فکری نشان از انعکاس آینه اشکال زندگی و فرهنگ انسانی در طول 2800 سال سپری شده است. جذابیت آشنایی به رشته فلسفه در آنجاست که آن مدعی توضیح مفهوم "معنی" و پاسخ به پرسشهای پیرامون انسان است و توانایی تفسیر و تاویل متون را دارد. باید پرسید انگیزه، علائق و کنجکاوی یک عالم فلسفه یا یک محقق فلسفه کدام است؟ حوزههای "فلسفه نظری" را صاحبنظران شامل سه بخش منطق، متافیزیک، و تئوری شناخت میدانند. شاخه های "فلسفه عملی" شامل رشته های اخلاق، زیبا شناسی، فلسفه سیاسی، فلسفه حقوق، فلسفه تاریخ، و فلسفه انسان شناسی است.
1.فلسفه استعلایی یا ترانسندنس،- یکی از قدیمی ترین مکاتب فلسفی در دانشگاههای غرب است که اکنون خود را هوادار "ایده آلیسم کانت" میداند و مدعی است مهمترن صفت شان، عقلگرایی است. مرکز اندیشه آنان موضوع پرسشهای فلسفه نظری مخصوصا تئوری شناخت است که نقش اهمیت اندیشه کانت را در این جریان فکری نشان میدهد، گرچه آنها پیرامون منطق مدرن و فلسفه تحلیلی زبان هم بحث میکنند.
2.فلسفه ایده آلیست ها،- دومین مکتب مطرح در دانشگاههای غرب است که متکی به اندیشه "فنومنولوگی روح" هگل میباشد. بحث های مورد علاقه آن،- اخلاق، فلسفه دین، فلسفه سیاسی، فنومنولوگی یا پدیدار شناسی، تئوری شناخت، و فلسفه حقوق است که بر اساس تئوری "اعتماد به نفس" هگل میباشد، که خود ریشه در نظریه "تطابق اندیشه و واقعیت" دارد. دومین اندیشمند این مکتب، هلدرلین، شاعر آلمانی بود.
3. مکتب فنومنولوگی یا پدیدار شناسی،- سومین گروه فیلسوفان مطرح در غالب دانشگاههای غرب، فنومنولوگها هستند که مدام از واژه یقین استفاده میکنند. متفکر آنان هوسرل است . شکل مدرن این جریان فکری پیرو نظرات هایدگر و فنومنولوگی فرانسوی است که خود نظرات سارتر، پونتی، لویناس، لاکان، و دریدا را نیز مطرح مینمایند. اسامی نامبرده اخیر را میتوان بخشی از گروه هرمنوتیکهای فلسفه پسامدرن بشمار آورد. خلاف زبان شبه علمی هوسرل، هواداران مکتب فنومنولوگی مدرن، با زبان ادبی حرف میزنند.
4. مکتب هرمنوتیک فلسفی،- فیلسوفان جریان تفسیر و تاویل و تبین هرمنوتیک نزدیکی زیادی به فلسفه پدیدارشناسی فنومنولوگی دارند که اهمیت زیادی به متن میدهند. این گروه متکی به پایه گذاران هرمنوتیک در قرن 19 میلادی مانند دیلتای، شلایرماخر، و هایدگر هستند و سعی میکنند با غلبه بر دوئالیسم،- توضیح علوم تجربی، و تفاهم و درک متکی به علوم انسانی، به رشته آمار و اطلاعات نزدیک گردند. اهمیت به "متن" و خردگرایی هرمنوتیک، تکیه برنظر نامتناهی دو اندیشمند با نامهای دریدا و امبرتو اکو دارد.
5. تئوری انتقادی.- پیروان این جریان فلسفی به طرفداران مکتب هرمنوتیک نزدیک هستند و به مقوله زبان هم اهمیت میدهند. صفت مهم آنان اکنون واژه "ارتباط و رابطه" است که مفهوم نوعی "عمل" را تداعی میکند و خواهان دیالوگ بدون اتوریته و اجبار انسانها با همدیگر میباشند. این جریان فکری یادآور جنبش دانشجویی سال 1968 در اروپا است که هابرماس و کارل آپل را از جمله پدرهای فکری تغییرات سیاسی بشمار می آوردند. در آغاز جنبش دانشجویی سال 68 میلادی "مکتب فرانکفورت" اندیشمندانی مانند آدرنو و هورکهایمر هنوز نزدیک به مارکسیسم بود. آنزمان کتاب معروف "انسان یک بعدی" مارکوزه موجب انتقاد جوانان جامعه رفاه اروپا از ساختار نظام سرمایه داری شد.
6. پست مارکسیست ها،- اندیشمندان این جریان فکری پراکنده هستند و گروه منسجمی را تشکیل نمیدهند. اینها رابطه ای با گروه کادری مارکسیست لنینیست های سابق در کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق ندارند و ماتریالیستهایی هستند که به ذهنی گرایی فیلسوفان آلمان غربی سابق اهمیتی نمیدهند و امکان ورود به حوزههای واقعیت را دارند که ایده آلیستها ناتوان از ورود به آن هستند. در عصر گلوبال تحولات اقتصادی و اجتماعی کنونی، موضوعات ماتریالیستی دیالکتیکی مطرح و موضوع روز هستند. چون در کشورهای بلوک شرق سابق آثار مارکس با دید انتقادی مطالعه نمیشد. بحث "مارکس بعد از مارکسیسم" هنوز به اندازه کافی مورد نقد قرار نگرفته. پست مارکسیست ها خلاف مارکسیستها، نه برای نوستالژی آینده، بلکه حتی برای حل موضوعات زمان حال راه حلی ندارند و دچار مشکلات هستند. اعتماد به نفس و جدی بودنشان ضعیف تر از مارکسیست هاست.
7. راسیونالیست های انتقادی.- هوادارن این مکتب بیشتر در دانشگاههای فنی و کشور اتریش فعال میباشند. غیر از رشته های منطق، تئوری علم، و فلسفه صنعت، به اندیشه اجتماعی نیز اهمیت میدهند. متفکر این جریان کارل پوپر است که قبلا نماینده فلسفه پوزیویتیسم بود ولی اکنون از افکار و اصول ساده گرایانه فاصله گرفته. صفت آنان کنترل اشتباه است. لیبرال ها از حامیان این جریان فلسفی هستند.یکی از اصول مهم اینها ادعای "قابل شناخت بودن واقعیت" است. اندیشمنداین این جریان یعنی کارل پوپر نتوانست از اشاعه فلسفه هایدگر ممانعت کند. گروهی هم بر این باورند که این جریان فکری خلاف عنوانش نه راسیونالیستی است و نه انتقادی.
8.فیلسوفان تجزیه و تحلیل زبانی آنالیز،- گرچه تعداد افراد این جریان فکری خیلی محدود است ولی از نظر هواداری در محافل دانشگاهی، سومین گروه قوی فکری هستند. فلسفه این جریان شامل شاخه های منطق، اخلاق، و تئوری شناخت است. اینها بجای راسل پیرو افکار ویتگنشتاین هستند و ریشه در اندیشه و فرهنگ امریکایی دارند و بجای اهمیت به مکتب هومانیسم به فلسفه تجزیه و تحلیل آنالیز اهمیت میدهند. اخیرا سعی میکنند به پرسشهای هستی شناسی پاسخ دهند و از طریق "هستی اشیاء آبستراکت" پلی بسوی مکتب فنومنولوگی بزنند. به نظر آنان هرمنوتیک یعنی فاصله با زبان و نشانه و علامت شناسی.
9.فیلسوفان پسامدرن،- هواداران اینها بیشتر در فرانسه و آلمان فعال هستند و خلاف فیلسوفان آنالیزی با تکیه بر فرهنگ اروپایی مخالف پراگماتیسم امریکایی میباشند و بیشتر در بخش فرهنگی فعال هستند. غیر از دریدا و لیوتارد، ارزشهای فلسفه ذهنی آنان متکی به اندیشمندانی مانند نیچه و هایدگر است. اینها طرفدار نوعی فلسفه پسا صنعتی زندگی فعلی هستند و بجای افکار ایده آلیستی استعلایی و ترانسندنس مدعی اصل خردگرایی میباشند و میگویند آن چیزهایی که سریع تجزیه شوند،بعدا خیلی آسان دوباره با هم ترکیب میگردند. پسامدرنها مبلغ نوعی ساده گرایی هستند و گرچه ظاهرا مخالف جبر و قوانین علیت و منطق هستند، اغلب ولی خود دارای مواضع جزمی و دگماتیک میباشند. این اندیشه که از رشته های معماری و نقد علوم ادبی آمده بود، اکنون به "فلسفه فرهنگ" تبدیل گردیده.
از دیگر موضوعات رشته فلسفه در دانشگاههای غرب ،- تاریخ فلسفه، فلسفه و علم، رابطه فلسفه با دین و هنر، و دورههای سیر اندیشه فلسفی، هستند. در مبحث اشکال هنری و دینی فلسفه، از نظرات نیچه، هایدگر، و ویتگنشتاین استفاده میشود. در مبحث "فلسفه و علوم" اشاره میگردد که علوم طبیعی سالهاست از رشته فلسفه فاصله گرفته اند و فلسفه خود تبدیل به علمی ساختاری گردیده. فرهنگ پرسش و اندیشه با تکیه بر پرسشهای فلسفی کانت و پیشکسوتان اندیشه در غرب، دچار خلاقیت گردیده.

جمعه, 05.07.2024 - 15:36 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
تلاش برای شاگرد جوینده شدن

درووود!
باز هم اندکی زمزمه های انگیزشی!

شاگرد شدن، هنر است. آموختن، دریادلی میخواهد. گشوده فکری میخواهد. پذیرفتن و گواریدن و باهماندیشی میخواهد. پیوند «آموزگار و شاگرد» در تاریخ آموزش و پرورش ایرانیان، هیچگاه مناسبات «تابع و مطیع» نبود؛ بلکه آموزگار و شاگرد در پروسه ای که به آن «همپرسه گی» میگفتند، به تلاشی جویشگرانه از بهر شناخت همّت میکردند. آموزگار نمی آمد مقداری تئوری و فرضیه و اصول و نصوص و قواعد و قوانین و فورمولهایی را به شاگرد تعلیم دهد که بعد برود و برای خودش استادی بشود و حفظیات استادش را برای شاگردانش تکرار کند. آموزگار، خودش شاگردی بود که می آموزاند همانطور که شاگرد نیز استادی جوینده بود که در حین آموختن می آموزانید. بحث آموزش و پرورش، بحث تلاش برای استقلال اندیشیدن و کاویدن و جویشگری انسانها از بهر استقلال فکر و قائم به ذات شدن بود در نظر نیاکان ایرانیان؛ نه اینکه شاگردان، انبار محفوظات طوطی وار شوند و هیچگونه نقشی در تفکّر و ایده زایی نداشته باشند. انسان محفوظاتی و نشخوارگر و آمینگوی شدن از دیدگاه تجربیات نیاکان ایرانیان، نشانگر خوارمایگی و ذلالت و بدبختی و حقارت انسان بودند؛ زیرا آموخته های طوطی وار، باری و لایه ای ضخیم بر معدن گوهر جوینده انسان میشدند و آدم را از اندیشیدن و کاویدن وامیگذاشتند و او را به مقلّدی تابع و توسری خور و جبون و بی بو و خاصیت تبدیل میکرد.

انسانی که شاگردی جوینده و پرسنده و پذیرنده و گشوده فکر باشد، میتواند در رویکرد به مسائل تاریخ و فرهنگ مردم خودش، ستونی استوار از افکار و ایده ها را بیافریند تا مردم بتوانند بر فراز آنها خانه آسایش و آرامش روحی و روانی خود را بسازند؛ نه اینکه جل و پلاس دربدری و خوارزاری قرن به قرن را به دوش کشند و حقیر روزگاران و حاکمان خبیث بمانند..
در کتاب «بهمن نامه»، داستانی وجود دارد که فاجعه هولناک سیطره ترس و بیم و دلهره و نآآرامی روحی و روانی را به عالیترین شکل ممکن بیان کرده است. مسئله به گرداگرد این قضیه میچرخد که سه نفر «فرزانه» در باره اینکه «بدترین بدی» چیست، با همدیگر گفت و شنود میکنند. یکی «خود درد» را بدترین بدیها میداند. یکی «دست تنگی و محتاجی» را بدترین بدیها میداند و دیگری «ترس و تشویش» را بدترین بدیها میداند. آنها برای اینکه دیدگاه خودشان را به محک بزنند و بیازمایند، تصمیم میگیرند که سه «گوسفند» را به عنوان موضوع آزمایش برای صحت و سقم دیدگاههایشان گرد آورند. پای یکی از گوسفندان را میشکنند؛ ولی در برابرش علوفه و آب می گذارند. یکی دیگر از گوسفندان را در قفس می اندازند و محتاج آب و علوفه اش میگذارند. یکی دیگر از گوسفندان را در مقابل گرگ درّنده می نشانند. گرگ در فرهنگ ایرانیان، سمبل جانوران درّنده خوست به طور کلّی که در شاهنامه با «اژدها» اینهمانی دارد. مسئله اندیشیدن در باره این داستان فرزانگان، یکی از مهمترین و کلیدی ترین مسائل در خصوص رفتار و کنشها و واکنشهای زمامداران در عرصه « فلسفه کشورداری و فرمانروایی» در ایران محسوب میشود. هر سه رفتار آزمایشی فرزانگان از دیدگاه بُنمایه های فرهنگ ایرانیان به حیث «آزار جان و زندگی» محسوب میشوند و به طور کلّی، پدیده هایی «ضدّ زندگی» به شمار می آیند که وظیفه و تکلیف زمامداران است از وجود و توسعه و امکانهای ایجاد هر سه مورد بدیها پیشیگری کنند. فاجعه آمیزترین «سه بدی»، همانا «ترس و تشویش» است که انسان را دق مرگ میکند. در تنگدستی و فقر و نداری میتوان با حدّاقل امکانات دم دست زندگی کرد و دوام آورد به امید روزهای بهتر. در حالت پاشکستگی و درد میتوان امیدوار بود که دیر یا زود، معالجه شد و بر پاهای خود ایستاد.، امّا در «ترس و تشویش» که هر روز گرگی درّنده در مقابلت دندانهای تیزش را نشان دهد، انسان بالفور سنکوپ میکند و جانش را از دست میدهد. به همین دلیل در نظر ایرانیان، «ترس و تشویشی» که موجب مرگ و جان ازاری شود، مذموم و نکوهیده و گناد کبیره محسوب میشد. حکومتی که شبانه روز در هر کوچه و خیابانی، انواع و اقسام دوربینهای کنترلی و مفتّشها و زورگویان و قمه به دستان و اطّلاعاتچیهای لباس شخصی و کلت به کمر بسته و گشتهای حجاب اجباری و ناصحین امر به معروف و نهی از منکر و سپاه شکنجه گر و میر غضّب را بسان «گرگ تیز دندان» بر سر ملّت، حاکم کند، آن ملّت نه روز خوشی را خواهد دید، نه از بیم جانش و زندگی اش، جرات میکند که کاری را بکند. نزدیک به نیم قرن تمام است که حکومت خلفای الله، پیکریابی تمام عیار «گرگ تیزدندان» است که حاکم زورگو و بیدادگر شده و در حقّ ملّت ایران به هر تبهکاری و جنایتی اقدام میکند. ملّتی که شبانه روز از ترس «گرگ تیز دندان» به «تشویش و ترس و دلهره و نگرانی» گرفتار باشند، هیچگاه رنگ و روی سعادت و خنده و نیکی و آزادی و خوشی را نخواهند دید؛ زیرا دم به دم قبضه روح میشوند و از ترس سنکوپ میکنند. حکومت فقاهتی، هیچگونه حقّانیّتی/لژیتیماتسیونی را به فرمانروایی بر ایران ندارد؛ زیرا تجسّم تمام عیار «گناه کبیره جان آزاری و جانستانی و خونریزی و انذار و هراس و نکبت» است. زمامداران و متصدّیان حکومت فقاهتی را باید بی چون و چرا، خلع و معزول و در پشت میز اتّهام نشانید برای پاسخگویی در باره تمام جنایتهایی که تا امروز مرتکب شده اند. فقط حکومتی در ایران، حقّانیت/لژیتیماتسیون دارد که پیکریابی و تبلور «نگاهبانی از جان و زندگی» مردم و تلاش برای شادخواری و خوشی و رقص و آواز مردم را بدون هیچ هراس و تنگی و دردمندی و دلهره و بدیهای جان آزاری و جانستانی تضمین و تامین کند؛ در غیر این صورت، هر حکومتی بی برو برگرد، غاصب است و نابود کردن آن در تمام جلوه های منحوسش، حقّانیّت محض دارد.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 05.07.2024 - 14:17 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
گوهر کاریزی انسان

درووود!
اندکی نرمشهای دم دست از برای بیدار شدن!

بالطّبع هر گونه رُک گویی که با تصوّرات تلقینی آدمها همخوانی نداشته باشد، باعث کدورت و چه بسا خصومت و نفرت و کینه توزی شود. حقیقت تلخ این است که طیف تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی به طور کلّی – من از استثناها هیچوقت حرف نمیزنم؛ مگر اینکه مناسبت و الزامی وجود داشته باشد- از عصر مشروطه تا همین امروز به دنبال «تقلید کردن و شبیه شدن بوده اند». مشروطه خواهی به شبه مشروطیّت انجامید. قانونخواهی به شریعت و نصوص اسلامی انجامید. نواندیشی به ایدئولوژیگرایی انجامید. پیشرفت خواستیم، به عصر حجر افتادیم. در آرزوی انتخابات بودیم، اسیر انتصابات شدیم. دنبال جمهوریخواهی رفتیم، اسیر ولایت فقیه شدیم. دنبال تجدّد و مدرن و مدرنیته رفتیم، شدیم دلقک و میمون ادایی. این روزها نیز دنبال سکولاریته و لائیسته دوان دوانیم و همچنان به چارچوب حکومت خلفای الله میخکوب مانده ایم. در تمام این شبیه شدنها هیچوقت نتوانستیم «خود» بشویم، زیرا از خود بودن، عار و ننگ داشتیم و هنوزم عار داریم.

فرهنگ برای نیاکان ایرانیان به معنای تقلید و کپیه برداری نبود و نیست. فرهنگ، زایش کاریز بُنمایه های منحصر به فرد تک تک انسانها بود که نه تنها شادمانیها و پیشرفتها و آبادانیها و سرفرازیها و خنیاگریها را می آفرید؛ بلکه در پیوستن به دیگر کاریزها به رودخانه و دریا و اقیانوس تبدیل میشد. فرهنگ که همان انسان در فردیّت کاریزی اش باشد، اصالت خود را میزیست. انسانی که اصالت داشته باشد، هیچگاه مقلّد و دنباله رو و شبیه خواه از آب در نمی آید. ولی طیف تحصیل کرده و کنشگر ایرانی میخواهد که شبیه دیگران شود و مردم را نیز شبیه دیگران کند تا احساس اینهمانی داشتن با مردم دیگر قاره ها؛ بویژه اروپائیان بکند. او نمیداند که شبیه شدن، جنس تقلّبیه و بُنجل که هیچ خریداری ندارد. او به جای زایش و پدیدار کردن اصالت خودش، تمام توش و توان و استعداد و توانمندیهایش را در راه «شبیه شدن» است که خرج میکند و هدر میدهد. خبر ندارد که اصالت نداشتن؛ یعنی «بی فرهنگ» بودن. یعنی هیچ بودن. یعنی بی مایه و مغز بودن. یعنی لوله و مخزن و بشکه شدن؛ نه چشمه زاینده و افشانده شدن. وقتی که نیاکان ایرانیان، انسان را به حیث «کاریز زاینده» می دانستند، او را با آفرینش هنرهایش بهره ای از خدا میدانستند که به زیباآرایی جهان کوشاست. نیاکان ایرانیان، هیچ درک و شناختی از مفهوم «وطن به معنای ناسیونالیسم اروپاییها» نداشتند. برای آنها، جهان مطرح بود که در همبستگی انسانها به خدا واگردانده میشد. خدا برای ایرانیان، چیزی فراسوی کائنات نبود که در جایی لم داده باشد و امر به کن فیکون دهد. خلقت برای ایرانیان، هیچ معنا و مفهومی نداشت. خدا، گردآمد اجتماع هر چیزی بود که هستی داشت. اینطور نبود که خدا، نقش خالق و آمر و سلطان صاحبقران برای سیطره داشتن بر مخلوقات باشد و هر وقت اراده کند، آدمهای روانپریش و عقده ای را همچون «محمد ابن عبدالله» برا ترساندن و انذار مامور توبیخ و ارشاد کند. خدا، پیوسته به انسان بود و انسان، عجین و آمیخته به خدا. پیوند جزء و کلّ، پیوند همبستگی بود نه گسستگی و پارگی که محصول ادیان نوری و ابراهیمی است.
وقتی که درد پارگی و گسستن ایجاد شود، انسان ناشاد میشود و زندگی مزه خودش را از دست میدهد. آنچه باقی میماند، دوزخیست که هر لحظه از آن، به معنای سوختن و کفته شدن انسان بدون هیچ فریاد رسی است. مومنان به ادیان نوری از کهنترین ایّام تا امروز تلاش کرده اند که پیوند انسان و خدا را تا میتوانند از هم بگسلانند و ناممکن کنند تا امکانهای قدرتورزی خودشان را بر هستی و نیستی انسانها تحکیم کنند. خدا و انسان در فرهنگ ایرانیان، پیوند بیواسطه با همدیگر داشتند و هرگز از یکدیگر جدا و منزوی نبودند. این مسئله پیوند و آمیختگی خدا و انسان از اهم دلایل خصومت و کینه شدید متولیّان ادیان نوری به انسانهاست؛ زیرا میخواهند انسان را تابع و مطیع و مقلّد مراجع قدرتورز کنند. میخواهند استقلال و آزادی فردی انسان را غارت کنند و او را اسیر و عبید اراده جبّار خودشان کنند.. به همین دلیل در رقابتهای خونین و مالینی که با همدیگر دارند، به خشم و قهر و خشونت و جنایت متمایل هستند و اجرای هر نوع جنایتی را به حیث ضمانت اعتقادات نصوصی خودشان میدانند. الاهان ادیان نوری هرگز نمیخواهند و نمیتوانند با دیگران بیامیزند، زیرا هر نوع آمیزشی را «شرک و دوویّت و کفر» میدانند و همواره میخواهند که فقط به یک شکل ثابت و واحد باشند. نفرت و کینه توزی که موبدان زرتشتی به بنیانهای فرهنگ مردم ایران داشتند در چهره بهمن پسر اسفندیار بازتابیده است که نشانگر فجایع جبران ناپذیر و هولناک در تاریخ ایران تا امروز باقی مانده است. بهمن زرتشتی برای ریشه کن کردن بنیانهای فرهنگ جهان آرای ایرانیان و تثبیت و تحکیم دین حکومتی و ایدئولوژیکی شده زرتشتی، اینگونه مینالد:
یگوبم سرش گفت در زیر سنگ
خورم باستخوانش، می لعل رنگ
کنم سیستان را سراسر خراب
سراسر به ارزن کنم کشته آب
و زایدر سوی دخمه لشگر کشم
همه نامداران سرکش کُشم
یکی اندر آن دخمه، لشگر زنم
بُن و بیخ دخمه به هم برکنم
تعصّب و کینه توزی وحشتناک بهمن زرتشتی که به «جهاد دینی و خونریزی هیستوریک» مبتلا بود به حدّی خصومت را غلیظ در خودش آمیخته بود که حتّا به مرده نیز هیچ ارج و اعتباری نمیداد. ارثیه هولناک کینه توزی در راه دین حکومتی و ایدئولوژیک شده، نه تنها زمینه های فروپاشی و نابودی سلسله ساسانیان را امکانپذیر کرد؛ بلکه ارثیه شوم الاهیات مزخرف زرتشتیگری به متوکّلان اسلامیّت رسید و جنگ و جهاد دینی را به برنامه و اصول اخلاقی خودشان تبدیل کردند تا همین ثانیه های گذرا. تخریب و نابود کردن قبرها و قبرستانهای معتقدان به ادیان و اعتقادات دیگر از پیامدهای همین کینه هزاره ایست که در ذهنیّت مومنان مسلمان تحکیم شده است. فاجعه غم انگیزتر آنست که با شکل گیری سازمانها و گروهها و تشکیللات مومن به مذهب مارکسیه در ایران نیز مسئله کینه توزی جهادی و جنگ عقیدتی از عصر مشروطه تا همین امروز بر پایه همان کینه توزیهای هزاره ای الاهیات زرتشتیگری و اسلامیّت دوام آورد و نفرت و کینه را در قلب و مغز و روان کنشگران چپ ایدئولوژیکی به حیث رفتاری حسنه و مطلوب جا انداخت و شبانه روز در خصومت با امپریالیسم و کاپیتالیسم و بورژوازی و هر چیزی که با اصول و نصوص عقیده منحط آنها همتراز و همخوان نبود و نیست، کینه توزیدند و هم خود را به خاک سیاه نشاندند، هم ملّت ایران را.
امروزه روز اگر کسانی بخواهند کاری کارستان را برای میهن و مردم اجرا کنند، باید هنر گسستن از تمام علائم و نشانه های خشونت و نفرت و کینه توزی را در وجود خودشان لایروبی کنند و یاد بگیرند که با مغز خودشان بیندیشند و به کندن تمام لایه ها و پوسته ها و برچسبهایی که به وجود آنها آویخته شده اند، همّت کنند تا نم نم به کشف کاریز در وجود خودشان کامیاب شوند و اصالت خود را بزییند و مدام تابع و دنباله رو و مقلّد و مفعول نمانند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 05.07.2024 - 10:12 پیوند ثابت
ممد حکمت شیرین بیانی

پارازیت های سلطنت طلب نما، هوادار ساواک و مرید احمد حراستی و پرویز ثایتی، مدتهاست که از فرصت در اینجا سوء استفاده میکنند ،تا به تخریب اپوزیسیون ضد آخوندی و چپ ها و جمهوری خواهان و ملیون ضد شاه و ضد فرهنگ مبتذل اش لجن پراکنی کنند.
اینها اغلب بدون رابطه با موضوع مقاله و کمنت ها، شروع میکنند به افراد سیاسی و روشنفکر و فرهنگی و مبارز ضد سلطنت و ضد شاه، توهین کنند؛ در حالیکه در صفحات مجازی شخصی شان تبلیغ، هم جنسگرایی، سکس گروهی و سکس خانوادگی می نمایند . این فرد قبلا در این سایت با نام های داریوش و کورش و افشار و حکمت و دشت ارژنگ، به زمین و آسمان و دریا، تهمت میزد.

جمعه, 05.07.2024 - 09:00 پیوند ثابت
بهمن

عنوان مقاله
گفتاری در سر اندیشه بفرمانروایی

بنظر میرسد شعر زنده یاد خسروی بیش از بیش توانسته است حق مطلب ا ادا کند تا صد ها کتاب و مقاله که اساسن مردم ایران نه وقت خواندن دارند ونه حوصله ورق زدن آنهارا.
در ایران مردم همیشه چند قدم بیشتر از دولت و سازمان‌های مدعی جلوتر بوده وهستند.
این اپوزوسیون از بنیاد میهن پرست نیست و دغدغه آنها بیشتر قدرت است تا ایران و مردمان آن و شکوه و افتخار.
مخالفان مسلمان نظام دست‌کمی از نظام ندارند و خوشبختی مردم ایران رادر گرو رسیدن به قدرت به اثبات رسانیده اند، مانند مجاهدین.
جریانات چپ و تجزیه طلب اساسن میهن دوستی را جریانی بورژوایی معرفی می‌کنند و همواره در صف اول تخریب ایران و تجزیه قرار دارند.
نتیجه این نگاه چپ و مسلمان و تجزیه طلبان و پیروان استبداد سلطنت همین حاکمیت نظام اسلامی است.
این نگاه ایران ستیزانه سه گروه بالا نه انسان تربیت می‌کند ونه میهن دوست بلکه خفقان، بی هویتی و ایران گریزی را درپی دارد.
ایران از این دیدگاه ا ینده سیاهی دارد.

جمعه, 05.07.2024 - 08:27 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
آدمهای کشکول به گردن

درووود!
بدون شرح!
کثیری از تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی از زمانی که گلاه گشاد گذاشتن بر سر خود را بزرگترین هنر رایگان و افتخار آفاق شدن خود محسوب کردند و در ایران و جهان به داشتن کلاه گشاد بر سر خود، فخر میفروختند و هنوزم میفروشند، از یاد بردند که خودشان کی هستند و چی هستند و چه میخواهند باشند. به همین دلیل نیز طیفی شیّاد به نام آخوند جماعت از غفلت و فرصت حضرات استفاده کردند و توانستند بر سرنوشت و هستی و نیستی ایران و مردمش، حاکم مطلق شوند و هر کاری را که تا امروز اراده کرده اند، توانسته اند بر سر این ملّت همیشه مستاصل بیاورند و طیف تحصیل کرده و کنشگر همچنان مست باده خودفریبی و عاشق کلاه گشاد فرنگی بود و همچنان هست که بر سر خودش گذاشته است.
فقط باعث تاسف نیست، بلکه خیلی گریه آور نیز است که چنین حضراتی هنوز نمیتوانند فرق بین «ستاره و سیّاره» را از همدیگر بدانند ولی عجیب در باره منظومه های گوناگون کهکشانها، اظهار لحیه های دایرة المعارفی میکنند.
اینجور افراد به قدری کبره خودباختگی به مغز و روح و روانشان مالیده است که گال گرفته اند و خیال میکنند که پوست وجودی خودشان است. فاجعه است.
هنوز در میان اینهمه هارت و پورت کن، یک نفر نفهمیده و متوجّه نشده است که پروسه فلسفیدن در آلمان از زهدان «عرفان آلمانی» به دلیل ریشه های ژرف آن در تاریخ تحوّلات فرهنگی و اجتماعی مردم آلمان زاییده و عبارتبندی شد. «ایمانوئل کانت» در خانواده ای به دنیا آمد و بالغ و پروریده شد که بر بنیانهای عرفانی «پیتیسم/ Pietism» زندگی میکردند.

شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 05.07.2024 - 06:00 پیوند ثابت
ناشناس

عنوان مقاله
.ضرورت مقایسه.

باور به چند خدایی؛ هم در ایران و هم در یونان باستان، بخشی از فرهنگ جوامع کهن بود. چرا ادیان تک خدایی، دکترین و مانیفستی سرکوبگر برای مردم شدند؟
امروزه ادعا میشود که نظام های سلطنتی و امامی و فقاهتی تقلیدی هستند از ادیان منوتئیستی و تک خدایی.
چرا یونان باستان و غرب به راه علم و تجربه و علوم طبیعی و ماتریالیسم رفت ،و جوامع شرقی مانند ایران، راه ادیان ابراهیمی و ایده آلیسم و ماوراء الطبیعه و خرافات و عرفان را در پیش گرفتند؟ - چرا شرق فاقد فلسفه و اندیشه مادی و دیالکتیکی شد، و غرب از سه هزار سال تاریخ فلسفه اش، دو هزار سال آن، فلسفه مادی و هومانیستی و روشنگری و رنسانس و سوسیالیسم و دمکراسی و سکولاریسم است؟
هومر، شاعر معروف یونانی و نخستین شاعر حماسی یونان در 2700 سال پیش پیرامون خدایان یونان باستان، و در غرب آسیای صغیر؛ یعنی سواحل غربی ترکیه امروز، چه سروده یا چه اشعار و فرهنگ و عقایدی را جمع آوری کرده و امروزه در دسترس ما قرار داده؟
مقایسه این دو فرهنگ باستانی غربی و شرقی باعث میشود که افراد متعصب یا شونیست یا خودشیفته یا خرافاتی نتوانند همچون گذشته جعلیات و تحریفات و ادعهای نادرست به خورد نسل جوان بدهند.

آیا سیستم و عقیده چند خدایی مترقی تر از نظام و باور تک خدایی بود چون دمکراتیک تر و متنوع تر بود ؟هومر پیش از فردوسی در شعر حماسی چه سرود؟ .امروزه ادعا میشود که اگر شعر هومر در 2800 سال پیش نبود انسان غربی هنوز در بربریت میزیست .اگر در قرن بیست، تئوری همه جا راهنمای عمل بود ، برای یونانیهای باستان ، شعر مشعلدار راه و سرنوشت شد . سرانجام آنان دست از آدمکشی و آدم ربایی ، توطئه و سوء قصد برداشتند و بجای جنگ و خونریزی در میدانهای نبرد ، به ورزشگاهها پا گشودند و در بازیهای المپیک شرکت کردند و از خرافات و سحر و جادو ، گریه و ماتم ،دست برداشتند و به سراغ شعر و آواز و رقص رفتند و به تئاترها وارد شدند ، جنگ و انتقام را به نمایش درآوردند و به حال و روزگار آن گریستند و سپس آنرا به طنز کشیدند و در آن باره خنده سر دادند و این افکار و احساسات را بشکل شعر و داستان و نمایشنامه به نسلهای بعدی منتقل نمودند تا شاید برای آنها درسی شود برای ابدیت !
هومر،شاعر یونانی 800 سال پیش از میلاد از میان صدها اسطوره و افسانه و حماسه قهرمانی یونانی ، دو داستان تاریخی الیاس و ادیسه را بصورت شعر بلند روایتی درآورد . مورخین غرب تاریخ فرهنگ یونان را 4000 سال و تاریخ فرهنگ سومری را 5000 سال حدس میزنند . محاصره و تسخیر شهر ترویا در غرب آسیای صغیر و در ترکیه امروزی حدود 1200 سال پیش از میلاد اتفاق افتاد و هومر 4 قرن بعد یعنی در قرن هشتم پیش از میلاد آن جنگ تاریخی میان یونانیها و ترویایی ها را در دو کتاب شعر بلند حماسی خود یعنی در کتاب های الیاس و ادیسه بصورت شعر روایتی درآورد .
هومر در نیمه دوم قرن هشتم پیش از میلاد زندگی نمود . دو اثر او در آغاز ادبیات یونان و سنت حماسه سرایی قهرمانی غرب قرار دارند . او در آغاز شعر اروپا قرار دارد گرچه وی متولد شهر ازمیر یا سمیرنا درغرب ترکیه امروزی است .
دو کتاب هومر حاوی 28000 شعر هگزامتری هستند . کتاب الیاس قدیمی ترین کتاب شعر ادبیات مغرب زمین است . این کتاب با زبانی فوق العاده شاعرانه دارای 16000 بیت شعر است . 24 سرود این کتاب پیرامون خشم آشیل ؛ قهرمان ملی و ایده آل یونان باستان است . اشعار این کتاب به محاصره 10 ساله شهر ترویا ازطرف یونانیان در غرب آسیای صغیر آنزمان و مستعمره نشین یونان میپردازد . حوادث 50 روز آخرمحاصره ترویا در این کتاب بصورت شعر در آمده .
زبان هنری این کتاب دارای عناصر لهجه ایونی-اولیشی میباشد . تسلط انسان بر خود در این کتاب بالاترین شکل رفتار مطلوب انسانی و رفتار صحیح در مقابل خدایان مورد اعتقاد آنزمان است . الیاس عنوان این کتاب از ایلیون گرفته شده که نام پیشین شهر ترویا در 1200 سال پیش از میلاد بوده . طبق اشعار آمده در این کتاب مبارزه دو ملت غربی یونانی و شرقی ترویایی در آنزمان مبارزه دو دسته و گروه از خدایان عهد کهن است که ازاین دو طرف جنگ حمایت میکردند و سرانجام خدایان غرب یونانی بر خدایان شرق ترویایی پیروز میشوند .
هومر را میتوان آغاز ادبیات کتبی و در پایان شعر شفاهی یونانی بشمار آورد . اشعار او ناشی از واقعیات مستقیم ، طبیعی و جهانبینی واقعی آنزمان یونان هستند . غیر از دو کتاب مشهور فوق به هومر حدود 6 کتاب نظم و نثر دیگر را نیز نسبت میدهند . اهمیت نظری و تئوریک آثار هومر درآنجاست که نه تنها ورژیل و هوراز بلکه ارسطو نیز در کتاب بوتیقای خود پیرامون هنر شعر سرایی از او کمک گرفته است .
کتاب شعر ادیسه جوانتر از کتاب الیاس است که با لهجه ایونی سروده شده . این کتاب را دومین سند آغاز ادبیات غرب بشمار می آورند . ادیسه از نظر زبانی مدرن تر از کتاب الیاس است . 12200 شعر هگزامتری آن به صورت 26 فصل ، ماجرای سفرهای پر رنج و درد ادیسه و بازگشت وی به وطن نزد همسرش است.روایت شرح 40 روز آخر جنگ ترویا در این کتاب ضبط شده اند . کشتی شکستگی ادیسه در حین بازگشت به وطن در دریای مدیترانه ماجرای غم انگیز دیگر این کتاب است .
فرق محتوای آن با کتاب الیاس ، تصویری جدید از انسان و روابط دیگر نسبت به خدایان یونانی است . از جمله صفات ادیسه در این کتاب بلوغ شخصیت ، توانایی تحمل سختی در زندگی ، اطاعت در مقابل خدایان ،تیزهوشی ، خیال پردازی و احساس مسئولیت هستند .
این کتاب شعر نه تنها روی حماسه سرایی سدههای میانه غرب بلکه روی دوره رنسانس تیز تاثیر مهمی داشته است . ادیسه در این کتاب بعد از سالها سرگردانی و رسیدن به وطن در شهر اتیاکا ، به انتقام از مردهای مزاحم اشرافی میپردازد که در غیاب وی برای همسرش پنالوپ ،مزاحمت ناموسی ایجاد کرده بودند.
Homer, 800 vor Chr.

پ., 04.07.2024 - 23:49 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
کاوه شدن

فرهنگ ایرانیان، هیچگاه و هرگز از عصر سلسله ساسانیان با «تاریخ قدرتها و حکومتها» اینهمانی نداشته است؛ بلکه به شدّت در تقابل با آنها بوده است.موبدان میترائیسم برای آنکه بتوانند خونریزی و غارت و چپاول و ستمگری سلاطین بی فرّ را توجیه کنند، ماسک «خداوند مهر» را به چهره «میتراس» آویختند و به لت و پار کردن پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران کوشیدند که ارثیه آنها به موبدان زرتشیگری نیز رسید. تلاش «زرتشت» برای اصلاحگری در دین میترائیسم با شکست روبرو شد؛ زیرا با متولیان «قدرت» در آمیخت و سنّت میترائیسم را تداوم داد و میتوان در سراسر آنچه که به نام «اوستا و گاتا» معروف است، کشمکشهای هولناک و تحریفها و تقلیبها و تحذیفها و زشتکاریهای موبدان را تمییز و تشخیص داد. ارثیه هولناک میترائیسم و زرتشتیگری، سپس به اصحاب »یهودبّت و میسخیّت و اسلامیّت» رسید. در اسلام نیز، «الله» برای پوشاندن چهره کریه و به غایت زشت خود و آمریّتهای اقتلویی و نفله ای اش، ماسک «رحمان و رحیم» را بر شمشیر خونریز خودش آویخت و آن را به دست متولیان و خلفایش برای اجرای متداوم خونریزی داد.

پروسه تحریف و تقلیب و مصادره به مطلوب کردن فروزه های خدایان ایرانی که محصول تجربیات اقوام ایرانی در گردآمد و باهمزیستی آنها بود از طرف قدرتپرستان بی فرّ به غارت رفت و علیه پرنیسپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران، هدفمند و مغرضانه، تجاوزات آشکار و پنهان به همّت موبدان و متولیان و خادمان قدرت صورت گرفت. هنوز که هنوز است زبانهای اقوام ایرانی از بزرگترین پاسداران و نگهبانان فرهنگ ایرانی هستند که حقوق آنها از طرف حُکّام نالایق تا امروز پایمال شده است. در «زبانهای عربی، کردی، ترکی، گیلکی، مازندرانی، لری، بلوچی، سغدی، تاجیکی، پشتو و خوارزمی و دیگر زبانهای ایرانی» میتوان اصالت معانی و تصاویر کلیدی اسطوره های ایرانی را تمییز و تشخیص داد؛ نه در زبان رسمی و کلیشه ای و ساخته و پرداخته موبدان تبهکار. بُنمایه های فرهنگ ایرانیان [= گزند ناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی»] از همان سپیده دم تاریخ و فرهنگ جهان آرایشان به شدّت با قدرت و آزار و خشم حکومتگران نالایق و بی فرّ در تقابل و مبارزه بوده است تا همین ثانیه های گذرا. پژوهشگری که نتواند پروسه پیکارها و کشمکشها و زیر و بمها و تضادهای اصولی و کلیدی را در متون و آثار به جا مانده از کشمکشهای هزاره ای با زبانی مستدل و منطقی و برهانی مغزدار در زبان فردی خودش بدون رعایت آئتوریته ها و مراجع و اساتید مدّعو و امثالهم به رشته تحریر در آورد، سخنانش و نوشته هایش، ارزش مطالعه نیز ندارند، چه رسد به اهمیّت دادن به آنها. اینکه ما تصوّر کنیم و بدتر از همه به خودمان تلقین کنیم که آنچه را به نام «تاریخ و فرهنگ ایرانی» اتیکت رسمی زده اند، همان «تاریخ و فرهنگ ایرانیان در اصالت وجودی اش» است، همه و همه از ساده لوحی و بیخبری و متابعت و نیندیشیدن و مغعولیّت معصومانه حکایت میکند. تبهکاری و دستکاری و تحریف و تقلیبی که در متون ادبیات بازمانده قبل از فروپاشی ساسانیان به جا مانده اند، میتوانند کوشندگان آزادی و مشتاقان شناخت و آگاهی و دانش بی غرض و مرض را بیانگیزانند تا - چنانچه دلیر و تشنه شناخت باشند- خودشان بدون متابعت و دنباله روی کردن از طیف گوناگون اساتید باختری و خودی به جستجو و کاوشگری بکوشند. هدف از تحصیل در رشته های «ایرانشناسی و ادبیّات فارسی و عربی» نباید این باشد که محصولات قلمی و نظری اساتید را تکرار کرد و بر «حجّت محض بودن و صحت نظرات آنها» مُهر قطعیّت اعتباری و سند سنجش ناپذیر زد. هیچکدام از اینگونه گرایشها با هنر پژوهیدن و سنجشگری و اندیشیدن با مغز خود، سنخیّت ندارند و هرگز و هیچگاه نیز، چیزی بر «شناخت و آگاهی» ایرانیان در هیچ دوره ای از تاریخ نخواهند افزود. نه امروز. نه فرداها.
مسئله حادّ امروز ما باید تلاش برای ریشه یابی دلایل «فلاکتهای فرهنگی و اجتماعی» و فروپاشی و آسیب دیدن «پرنسیپهایی» باشد که در طول قرنهای قرن از طرف »حُکام و طیف تابع آنها» اجرا شده اند. اینکه ما تصوّر کنیم دیگران میتوانند ما را از باتلاقی که محصول قرنها نیندیشیدن و سنجشگری و سرند نکردن میراثهای نیاکان و اجداد و پدرانمان است به بیرون آورند و به جایی نشانند که لیاقت آن را داشته باشیم، همه و همه خودفریبی محض است و علائم نحیف بودن. ایرانی جماعت تا زمانی که نفهمد و در نیابد که «تخمه خود زاست» و استقلال و شکوفایی و ارجمندی اش در گرو زایش و پیدایش گوهر جوینده و پرسنده و نوآفریننده خودش است، اگر سالهای سال نیز به همین روالی بزیید که تا کنون زیسته است، بی شک، انواع و اقسام حکومتها از نوع فقاهتی برسرنوشتش حاکم مطلق و مستبد خواهند ماند و مدام حسب وضعیّت دوران، انواع و اقسام ماسکها را بر خود خواهند آویخت و به همان تبهکاریها و جنایتهایی اقدام خواهند کرد که تمام حکومتهای غاصب از عصر ساسانیان تا حکومت خلفای الله امتداد داده و اجرا کرده اند.
«خود بودن، خود شدن، راه خود را آفرین و رفتن»، به دلیری کاوه سان محتاج و منوط است؛ طوری که انسان جوینده و تشنه استقلال فکر، جرات کند در بارگاه ضحّاک ماردوش، فریاد سر دهد که: «ستم را، کرانه بُوَد». تکرار و دست به سینه ایستادن در برابر ضحّاک و تایید و تصدیق جنایتهای او با «پژوهیدن و پرسشگری و شک کردن»، هیچ سنخیتی و مطابقتی ندارند. حقیقت را گفتن و عمری ملعون و مطرود و گمنام و تنها ماندن، شرف دارد به دروغ گفتن و تظاهر کردن و تکرار و غرغره نظراتی که بر هیچ «پژوهش سنجشگرانه و استدلال ژرف و کنکاوی و شکّ فردی انگیزشی» استوار نیستند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 04.07.2024 - 23:11 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
استادان آمینگوی و تابع

درووود!
تحشیه ای مختصر .

اتکیت به خودی خودش، هیچ چیزی را ثابت نمیکند. خواه نام پر طمطراق «دانشگاه» را انعکاس دهد. خواه تیتل «پروفسور، دکتر» را اویخته نامش داشته باشد. خواه موسسه پژوهشی و امثالهم باشد. مسئله بر سر هیچ و پوچ انگاری تولیدات قلمی و نظرات دیگران نیست. خواه بیگانه باشند. خواه خودی. مسئله این است که حضرات از تمام زحمات و به قول معروف دود چراغ خوردنهایشان، هیچگاه هیچ نتیجه ای نتوانسته اند تا امروز بگیرند؛ سوای تکرار هزار بار نخ نما و حلیم شده همان چیزی که «موبدان زرتشتیگری» تحمیل و تلقین و تحریف و تخریب و تحذیف و باژگونه و متلاشی کرده اند.

از پژوهشگران بیگانه فعلا صرف نظر میکنم؛ زیرا هیچگونه پیوندی با بُنمایه های فرهنگ و تاریخ ایران ندارند و کار آنها فقط توصیف و تشریح قصر اجتماع و تاریخ کهنسال ایرانیان از بیرون است و به هیچ وجه از داخل و بنیانهای سوخت و سازی درون آن، آگاهی ندارند. ارزش پژوهش به این است که پژوهشگر بتواند دقیقا مراحل و شیوه ها و نحوه های تقلیب و تحذیف و تحریف و ساخته های مغرضانه موبدان زرتشتیگری را در متونی که سلطان صاحبقران بر آن بوده اند و تولیّت آن را داشته اند، رسوا و آشکار کند و نشان دهد. تکرار هزار بار جویده شده موبدان زرتشتیگری و پژوهشگران بیگانه، اصلا و ابدا با «پرنسیپ پژوهشگری و وجدان کار علمی» اصلا و ابدا، هیچ سنخیّتی ندارند. پژوهشگری که به هنر شکاّک بودن و ردیابی کریمینولوژیستی و پرسشهای مته به خشخاش گذاری و تدقیق شدن سنجشگرانه در خصوص تاریخ و فرهنگ ایرانیان توانمند نباشد، محصولات قلمی و ادّعاهای گفتاری اش؛ ولو استادترین استادان دانشگاههای ایران و جهان باشد و روزانه میلیونها نفر به پای درس حوزوی اش بنشینند، پشیزی ارزش ندارند؛ گیرم که در هر کوی و برزنی هر کسی که مدّعی «ایرانشناسی و شاهنامه شناسی» امیشود، به حرفها و نظرات چنان استادانی، ارجاع و استناد کور و متابعت بدون هیچ امّا و اگری کند. گفتن حقیقت به دلاوری و رادمنشی و استقلال اندیشه و پایبندی به وجدان فردی و پژوهشی منوط است؛ نه به داشتن مدارک و مدارج و تقدیر نامه ها و رئیس فلان و بیسار دیپارتمن بودن و استاد این دانشگاه و آن دانشگاه بودن و امثالهم.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 04.07.2024 - 19:34 پیوند ثابت
ناشناس

کیانوش ! سئوالات زیر را بازهم سانسور نکن !!!هرکدام را 5-3 بار تاکنون نقطه چین کردی. فردا پاسحگوی تاریح میشی بوشی.
--- آیا ممکن است که فقط یک ایرانی پرمدعا، دیگ سوپ حقیقت را بقول غربیها با قاشق نقره ای ، تنهای تنها! ،سرکشیده یا قورت داده باشد یا مصرف کرده باشد ؟
-- یک .................. اگر مدعی شود کل شرق شناسان و ایران شناسان و مراکر تحقیقاتی و مراکز علمی و دانشگاهها و فرهنگهای دیگر، چرندیات مینویسند و فقط او صاحب نظر در کل موضئعوات علوم انسانی و علوم اجتماعی 3 هزار سال اخیر شرق و غرب است ! ؟
اگر در زبان و کشور و فرهنگ دیگری، یک مدعی مقاله نویسی، معنی واژهها و مفاهیم و لغات شناخته شده آن زبان را به سلیقه خود، جعل و تحریف و معنی و دستکاری کند، شغلش را از دست میدهد، افشاء و رسوا میشود ،و باید جریمه نقدی شود!.
این زشت ترین کاریست که یک مدعی نویسندگی انجام دهد برای نسبی نمودن موضوعات تاریخی و فکری و محتوایی.
آخر این سایت،.................................
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم یا ربی !

پ., 04.07.2024 - 17:48 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
پژوهشگری؛ یعنی استقلال اندیشیدن با مغز خود بدون متابعت از دیگران

من همانطور که به کرّات گفته ام و تاکید مبرم کرده ام به اشخاص ناشناس و کسانی که در باتلاقهای ایدئولوژیکی و مذهبی و دینی و عقاید اکبندی گرفتارند، اصلا پاسخی نمیدهم و اگر در صدد توضیح بر می آیم، فقط جنبه انگیزشی دارد و حرمت به خوانندگان از بهر فراتر کاویدن و پرسشگری و شک بار آور.
تمام این مطالبی را که شخص ناشناس از سایتهای اینترنتی کپیه برداری یا از کتابهای منتشر شده رونویسی کرده و در اینجا انتشار داده است، حرفهای صد تا یه غازی هستند که از زبان و قلم انواع و اقسام اساتید ایرانشناسی در اقصاء نقاط ایران و جهان به وفور، شبانه روز تکرار میشوند بدون آنکه «معضلی» را روشن و آشکار و مستدل بیان کنند. تمام کوششهای آیرانشناسان باختری به طور کلّی و همچنین تمام کرد و کارهای قلمی اساتید ایرانی به طور کلّی بر پایه «تحریفات موبدان میترائیسم و زرتشتیگری» از تاریخ و فرهنگ ایرانیان عبارت بندی شده اند که به شدّت تمام علیه «بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانیان» در زبانی فاجعه بار و تصنّعی عبارتبندی و تبلیغ و حقنه و تا امروز پدافند شده اند.

تاریخ تحوّلات فرهنگی و اجتماعی ایرانیان را به هیچ وجه من الوجوه نمیتوان از آنچه که به نام «تحقیقات آکادمیکی و رسمی» نامیده میشود -خواه در ایرانیکا منتشر شده باشند، خواه به صورت رساله ها و کتابهای جداگانه از طرف ناشران مختلف- در هر صورت بر «پرنسیپ پرسش و اندیشیدن و کنجکاوی و شناختجویی» استوار نیستند؛ بلکه فقط گردآمدهای آویخته به صدها سند و کتابنامه و مراجع و غیره و ذالک هستند بدون «هیچ اندیشیدنی و تفکّری در باره مطالب». کاملا آکادمیک پسند بدون هیچ بهره ای و ایده ای و کارگشاینده ای.
مسئله اندیشیدن در باره «تاریخ و فرهنگ ایرانیان و بویژه» اساطیر ایرانی و ادیان متنوّع برآمده و سرکوب شده در تاریخ ایران و جنبشهایی که در طول تاریخ قرون در جغرافیای امپراطوری ایران و سپس جغرافیای فعلی ایران، به وجود آمده اند و به شدّت با آنها مبارزه شده است، به «مغز فلسفی بسیار نیرومند و آزاد از هر گونه وابستگیهای عقیدتی/مذهب/.ایدئولوژیک/.نظریّه ای آکبندی» منوط و ملزم است. مسئله تحقیق به معنای این نیست که کی چی گفت؟. کی چه ادّعایی و نظری» میکند؛ بلکه مسئله تحقیقی که صنار سی شاهی ارزش داشته باشد و خردلی بر شناخت بشری بیفزاید این است که به دنبال «چرایی و پاسخ به چرایی و چگونگی» تقلیبات و تحریفات و تناقضات و تصنّعات باشد و مهمتر از همه، «کشف و شناخت» تصاویر و معانی اصلی از جعلیات بعدی و تحمیل شده به تصاویر و مفاهیم و کلمات که تلاش شده است از طرف موبدان، آنها را با اصل، مطابقت دهند؛ ولی به دلیل جنایتهایی که مرتکب شده اند با تمام فوت و فنهایی که به کار بسته اند، ردّپای تبهکاریهای خودشان را به جا گذاشته اند و دقیقا از طریق ردّ پاهاست که میتوان به «کشف حقیقت» و دلایل خصومت و کینه توزی موبدان با بُنمایه های فرهنگ ایرانیان راه یافت.
آثار و مقالات و بحثهایی که تا امروز به نام ایرانشناسی، شاهنامه پژوهی، باستنان شناختی [تاکید کنم که باستان بر خلاف ذهنیّت اماله ای امروزی اشخاص کثیری که هیچ شناختی از تاریخ و فرهنگ مردم ایران ندارند به معنای سپری شده در زمان فیزیکی نیست و به گذشتهای دور تعلّق ندارد؛ بلکه باستان در بُنمایه های تجربی و زبانهای ایرانی به معنای «مایه های انگیزشیی و تخمه ای و هسته نو آفرینی» است] و امثالهم صورت گرفته اند، همه بدون استثنا بر مدار «الاهیات زرتشتیگری» گرد آمده اند و سوای تک و توکی پاراگرافها و جسته گریخته نظرات ارزشمند، بقیّه اش پشیزی ارزش ندارند و به هیچ دهکوره ای راه نمیبرند. هنر پژوهشگری و ایرانشناختی به معنای غرغره کردن و نشخوار و بازخوری و بازگویی به شدّت آکادمیکی-علمی با صدها عنوان کتابنامه ای نیست؛ بلکه هنر پژوهشگری به این منوط است که آنچه را نمیخواهند بگویند و کتمان میکنند و تحریف کرده اند و مدام با بی شرمی توصیف نشدنی به حیث «افسانه و خیالات و خرافات و چرندیات و چرت و پرت و هجویات» اتیکت زده اند و همچنان می زنند با کند و کاوهای فردی به کمک مغز اندیشنده و پرسنده و شکّاک بررسی کرد و به شناخت و کشف حقیقت گورانیده شده کامیاب شد. بنابر این به جای خودفریبی و بازماندن به آنچه که «ایرانشناسان بیگانه» که هیچ پیوندی با تاریخ و فرهنگ ایرانیان ندارند و همچنین به جای متابعت از اساتید و آکادمیکرهای ایرانی که تمام عمرشان به حیث مقلّد و تابع و هر چی آقای باختر زمینان گفتند، سپری کرده اند تا امروز، یاد بگیریم که راه خودمان را با پرسش و جستجو بدون متابعت کردن از مشقنویسیهای به شدّت علمی آنها! بجوییم و بیافرینیم و به زایش دیدگاهها و اندیشه ها و ایده هایی کامیاب شویم که محصول کاوشها و پرسشهای خودمان باشد؛ نه تلقینات زلم زیبمویی و علم نمای دیگران که تا امروز به بدبختی و ذلالت و نکبت ایرانی با پرت و پلا نویسیهای خودشان به نام «پژوهش علمی- آکادمیکی» امتداد فاجعه بار داده اند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 04.07.2024 - 17:27 پیوند ثابت
ناشناس

عنوان مقاله
. افسانه و حقیقت.

در اکثر ادیان باستان، پرندگان اسطوره ای مانند سیمرغ و ققنوس و حمام مصری و طاووس هندی و خفاش چینی و خروس لاری پاکستانی وجود دارد. کتاب توتم و تابوی فروید اشاره میکند که انسان های کهن گاهی حیوانات و پرندگان را سپر بلای نیروهای خشن طبیعی می نمودند تا دچار دردسر نشوند. در استان لرستان مثلا توتم های :خوک و گراز و روباه و سگ و خرس و شیر و غیره وجود دارد ، و بعضی از ایلات و طوایف در معرفی خود از آن استفاده میکنند.. باید پرسید زردشت و دین زردشت و پرنده افسانه ای سیمرغ چه رابطه ای با هم دارند؟. برای این کار ابتدا باید قدری دین زردشت زا شناخت. شرق شناسان فرنگی عمر و قدمت دین زردشت را حدود قرن 6 پیش از میلاد برآورد میکنند ؛یعنی جوانتر از دین یهود و موسی چوپان(ص). ناسیونالیست ها و باستانگرایان ایرانی عمر زردشت و قدمت دین زردشت را 6000 سال باور دارند! ! یعنی یک چنین اختلافی پیرامون یک شخصیت تاریخی یا حتی اسطوره ای، تعجب آور نیست و ضرورت دقت را توصیه نمیکند ؟...

صعود و سقوط، فراز و فرود زرتشت ؛ از هند تا ایرانیکا .در منابع غربی گاهی دین زرتشت را بدلیل نام خدای آن اهورامزدا با دین مزدایی یکی میدانند و اهورامزدا را خدای دانایی و خدای نیکی بحساب می آورند . یونانیها نام زرتشت را بصورت " مالک شترهای طلایی رنگ " ترجمه کرده اند . عقاید اهورایی گویا پیش از زرتشت نیز وجود داشته اند . زرتشت خود تحت تاثیر ادیان هندو و بودایی بوده . در مقابل نام اهورامزدا ، اهریمن سنبل دروغ ، تاریکی و خشونت است . زرتشت نخستین پیامبر ثبت شده در تاریخ و پایه گذار یکی از نخستین ادیان جهانی ، و مشهورترین چهره تاریخ ایران است .
کتاب اوستای دین زردشت از طریق اهورامزدا گویا در سن 30 سالگی در شهر ری به زرتشت ابلاغ شده است . مزداگرایی دین زردشت در مقابل پانته ایسم " طبیعت خدایی " ایران باستان پیشین ، یک دوئالیسم یعنی ثنویت خوش بینانه بود . در دین زردشت نخستین بار سخن از پایان جهان و در پیش بودن روز جزا و قیامت وعده داده شده است . در دوئالیسم و ثنویت دین زردشت ، جهان مکانی است برای مبارزه میان نیکی و بدی ، سیاهی و سفیدی ، عدالت و بی عدالتی . زردشت میگفت که خوبی و بدی نمی توانند محصول و مخلوق یک خدای مشترک باشند . مورخان امروزه ادعا میکنند که جامعه زمان زردشت جامعه ای عشایری بر اساس دامپروری و گله داری و کوچ فصلی بوده است که در آن بدلیل تقسیم کار روزانه میان زنان و مردان ، آنها در یک رابطه هماهنگ شخصی ، خانوادگی، ایلی و اجتماعی میزیسته اند .
زردشت در آغاز میبایست علیه خدایان ایران باستان ، علیه بت پرستی ، علیه دیو پرستی ، علیه اسطوره گرایی ، و علیه چند خدایی مبارزه و افشاگری میکرد . چون آنزمان بین دین و ایدئولوژی فرقی نمی گذاشتند ، نمی توان از ایدئو لوژی بودن دین زردشت سخن گفت . در عقاید مذهبی زردشتی ، اهورامزدا خالق زندگی و جهان ، و اهریمن خالق مرگ ، نیستی و ویرانگری است . در نظر اهورامزدا انسان بطور طبیعی موجودی نیکوسرشت است . مبلغان ، مدافعان و میسیونرهای زردشتی در آغاز به مبارزه با بودیسم و شیواپرستی دین هندو میپرداختند .
درباره محل و زمان زندگی زردشت اختلافات گوناگونی وجود دارد . محل تولد او را در مسافتی میان دریاچه بختگان در شرق ایران آنزمان تا دریاچه ارومیه در غرب و مرکز ایران ، و زمان زندگی اورا بین 1000 تا 600 سال پیش از میلاد حدس میزنند . در منابع یونانی سال مرگ او را سال 258 پیش از مرگ اسکندر مقدونی گمان میزنند و اورا همدوره کنفسیوس و بودا یعنی حدود سالهای 588 پیش از میلاد ثبت کرده اند . سئوال دیگر اینست که دین زردشت کهن تر از دین یهود و تولد زردشت پیش از یا پس از تولد و زندگی موسی بوده ؟ منابع چپ تاریخ تولد زردشت را نیز بین قرون پنجم و دهم پیش از میلاد گمان میزندد .
نشر کتاب اوستا را نیز بین قرون 3-8 پیش از میلاد حدس میزنند . نخستین تقویم ایرانی در سال 411 پیش از میلاد مورد استفاده قرار گرفته . کورش گویا یکی از نخستین پیروان دین زردشت بود و در زمان حکومت داریوش اول دین زردشت جنبه دولتی و رسمی یافت . طبق گزارشات هرودت در آغاز شاهان هخامنشی حتی به مبارزه با دین زردشت میپرداختند . بعدها پارسها و مادها دین زردشت را در غرب فلات ایران رواج دادند . امروزه اشاره میشود که در آثار اوستایی دین زردشت لهجه ایران شرقی یعنی لهجه خراسانی و افغانی ملاحظه میشود .
به شواهد تاریخی یونانیها از اصول راستگویی ،هنرسوارکاری، و رفتار مهربان ایرانیان با اسیران جنگی به حیرت آمده بودند . سه اصل و توصیه و شعار مهم زندگی انسان زردشتی - گفتار نیک ، پندار نیک ، و کردار نیک بود . و سه درس اخلاقی آنان - کوشش برای تبدیل دشمن به دوست ، مهربانی با اسیران جنگی ، و توجیه و آگاه کردن نادانان بود .
محققین کتاب اوستا را به چند بخش - ترانه ها (گاتها)،سرودها (جاشتها ) ، قوانین ( اوید واتها ) ، و صداها تقسیم کرده اند . ادعا میشود که در دین زردشت هرکس بدون مغ ها و روحانیون میتواند مستقیم با اهورامزدا رابطه برقرار کند . واژه آخوند عنوانی است از زبان چینی و آسیای میانه و به معنی واسطه و مبلغ مذهبی است . در معابد ایران قدیم از جمله خدایان عهد باستان - میترا ، واروتا ، و اهورا را سه یزدان مهم میدانستند که بعدها در غرب ایران آنزمان نیز مشهور شدند . در مراسم آتش پرستی دین زردشت آناهیتا سنبل ثمربخشی بشمار می آمد .
امروزه ادعا میشود که دین زردشت روی ادیان ابراهیمی یهودی ، مسیحی ،و اسلامی تاثیرات مهمی داشته است . زردشت ، عرفان و تقدیرگرایی را قبول نداشت . گروهی از مغ های دولت ماد بعدها دین زردشت را میان شاهان غرب ایران اشاعه دادند . در سنگ نوشته های دوره هخامنشی بجای نام زردشت از نام اهورامزدا نام برده شده . آنان از واژه بغ برای خدا استفاده میکردند . نام شهر بغداد از فرهنگ زردشتی ایران باستان ریشه گرفته .در سنگ نبشته های هخامنشی اغلب تاکید روی مبارزه شاه با دروغ و بی عدالتی گردیده است . آشنایی هخامنشیان با زردشت ممکن است از زمان کورش شروع شده باشد .
مفسر بعدی دین زردشت مزدک بود . تاریخ مزذکیان تاریخ جنبش اجتماعی در زمان ساسانیان است . مزدک سرانجام در زمان قباد اول در قرن پنجم بعد از میلاد کشته شد . امروزه میتوان گفت که جنبش مزدکی ، عرفانی و بدبینانه ، و جنبش مانوی ، مادی و این جهانی و خوشبینانه بود . بعدها میتراپرستی ایرانیان به امپراتوری رم نیز رسید . اعراب بعدازهجوم وتسخیرایران،جنبش مانوی را زندقی نام نهادند . در دانشنامه ایرانیکا در امریکا قرار است بیوگرافی کوتاه زردشت از طریق همکاران جناب یارشاطر در جلد چهلم آورده شود .
Zarathustra 630 - 553 , v.chri.
Zoroaster 628 - 551 , v. chri

پ., 04.07.2024 - 16:01 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید