آقاي ناصر مستشار در ادامه
ناشناس
آقاي ناصر مستشار در ادامه نوشتار شما متن كوتاهي از آقاي قياس آبادي مي گذارم كه وضع اپوزيسون داخل كشور را نشون ميده...
میپرسیدم چرا این همه جمعیت و فشار و تقلا برای گرفتن یک بشقاب قیمه یا یک لیوان شربت؟ میگفتند برای اینکه «نذری» است. میپرسیدم چرا این همه هجوم و بگیر و بکش برای یک ظرف قورمهسبزی؟ میگفتند برای اینکه «شفا» است. همه اینها درست.
اما این واقعه را که عکسهای آن در چند روز اخیر و با خفت و خوارداشت ایرانیان در بسیاری از رسانههای جهان منتشر شده (جستجو کنید: ice cream tehran) و اسباب تحقیر و سرزنش ما را فراهم آورده، چگونه میتوان جواب داد و توجیه کرد؟ چگونه و با چه انگیزهای ممکن است چنین جمعیت انبوهی از ملت سانتیمانتال بالای شهر تهران در توچال بخاطر تصاحب یک بستنی لیوانی مجانی دست به اینچنین هجوم و فشار و لگدمال کردن یکدیگر بزنند و همدیگر را خفه کنند؟ اینجا که نه پای نیاز مطرح است (که هیچ نیازمندی اینچنین حقیرانه رفتار نمیکند که خوراکیای را جلویش بیندازند)، نه از گرسنگی است، نه بخاطر ثواب نذری است، و نه پای شفای ضامن آهو در میان است.
پس چیست جز بیدار شدن غریزه نهفته غارتگری و تصرف مال مفت و آن ضربالمثلی که میگوید «از چوبه دار مجانی هم باید بالا رفت»؟ به راستی اگر توضیح داده نمیشد، بیننده چنین عکسی تصور میکرد که این جمعیت انبوه دستهای خود را برای کدام آرمان والایی بالا بردهاند؟
و جالبتر است اگر توجه کنیم که چنین مطاعی را در اینجا نه میتوان ذخیره و نگهداری کرد و نه میتوان حتی آنرا با خود برد. حداکثر بتوان یکی- دوتایی را همانجا خورد و از فیضش مستفیض شد.
دیدنیتر بود اگر کسی بستنی را توزیع نمیکرد و بستنیها را بر زمین مینهادند تا هرکس خود از آن بردارد. آنگاه میدیدید و میدیدیم چه ماجراها که نمیشد. و دیدنیتر بود اگر عکاسان حاضر در محل، از وضعیت محیط پس از رفتن این قوم نجیبِ همیشه در صحنه عکس میگرفتند: هزاران هزار قوطی و پوشک و چوب بستنی با هزاران دستمال و کیسه نایلونی پراکنده در دامنههای محیط زیستی که تا این اندازه در حرف شعار حفاظتش را میدهیم و خاکش را توتیای چشم و کیمیای هنر جهان میپنداریم.
وقتی مردمانی مرفه در انظار عموم و در برابر دوربین رسانههای دنیا برای یک لیوان بستنی چنین کنند، میشود تصور کرد که وقتی مسلحانه و در رکاب کورش شهر ثروتمندی مثل بابل را «فتح» میکردهاند و به آن همه مال مفت دست مییافتهاند، چه میکردهاند.
اما این واقعه را که عکسهای آن در چند روز اخیر و با خفت و خوارداشت ایرانیان در بسیاری از رسانههای جهان منتشر شده (جستجو کنید: ice cream tehran) و اسباب تحقیر و سرزنش ما را فراهم آورده، چگونه میتوان جواب داد و توجیه کرد؟ چگونه و با چه انگیزهای ممکن است چنین جمعیت انبوهی از ملت سانتیمانتال بالای شهر تهران در توچال بخاطر تصاحب یک بستنی لیوانی مجانی دست به اینچنین هجوم و فشار و لگدمال کردن یکدیگر بزنند و همدیگر را خفه کنند؟ اینجا که نه پای نیاز مطرح است (که هیچ نیازمندی اینچنین حقیرانه رفتار نمیکند که خوراکیای را جلویش بیندازند)، نه از گرسنگی است، نه بخاطر ثواب نذری است، و نه پای شفای ضامن آهو در میان است.
پس چیست جز بیدار شدن غریزه نهفته غارتگری و تصرف مال مفت و آن ضربالمثلی که میگوید «از چوبه دار مجانی هم باید بالا رفت»؟ به راستی اگر توضیح داده نمیشد، بیننده چنین عکسی تصور میکرد که این جمعیت انبوه دستهای خود را برای کدام آرمان والایی بالا بردهاند؟
و جالبتر است اگر توجه کنیم که چنین مطاعی را در اینجا نه میتوان ذخیره و نگهداری کرد و نه میتوان حتی آنرا با خود برد. حداکثر بتوان یکی- دوتایی را همانجا خورد و از فیضش مستفیض شد.
دیدنیتر بود اگر کسی بستنی را توزیع نمیکرد و بستنیها را بر زمین مینهادند تا هرکس خود از آن بردارد. آنگاه میدیدید و میدیدیم چه ماجراها که نمیشد. و دیدنیتر بود اگر عکاسان حاضر در محل، از وضعیت محیط پس از رفتن این قوم نجیبِ همیشه در صحنه عکس میگرفتند: هزاران هزار قوطی و پوشک و چوب بستنی با هزاران دستمال و کیسه نایلونی پراکنده در دامنههای محیط زیستی که تا این اندازه در حرف شعار حفاظتش را میدهیم و خاکش را توتیای چشم و کیمیای هنر جهان میپنداریم.
وقتی مردمانی مرفه در انظار عموم و در برابر دوربین رسانههای دنیا برای یک لیوان بستنی چنین کنند، میشود تصور کرد که وقتی مسلحانه و در رکاب کورش شهر ثروتمندی مثل بابل را «فتح» میکردهاند و به آن همه مال مفت دست مییافتهاند، چه میکردهاند.