رفتن به محتوای اصلی

در مورد تقسیمات کشوری، باید ببینیم که می خواهیم یک مشکلی را که وجود دارد را حل کنیم یا فقط می خواهیم آن مشکل را به چند بخش کوچک تقسیم کنیم که دوباره همان مشکل اولیه در داخل آن بخش های کوچک باقی باشد؟ این که اصلا مساله زبان در تعیین حدود ایالتها دخیل نباشد و مثلا با چسباندن بخشی از مناطق کرد نشین به آذربایجان و برعکس به نوعی ایالتها به هم دوخته شوند تا امکان اینکه بگوییم این ایالت ترک نشین است یا کردنشین وجود نداشته باشد با چه منطقی قابل توجیه است؟
در واکنش به مقالة نخستم کریم رحیمی دشنام نامه ای نوشته اند و فارسها را همه غارتگر نامیده اند و فرموده اند که ما کردها جز استقلال به هیچ چیزی راضی نمی شویم؛
تنها بگویم این را که هم اکنون اگر سایة آمریکا از سر کردستان عراق کم شود؛ سرنیزة پان ترکیسم از یک سو و پان عربیسم از سوی دیگر در دل کردستان عراق به هم خواهند خورد؛ و گمان نمیکنم آذریهائی که انقلاب مشروطیت از بلوغ ملی آنها شکل گرفت؛ به این راحتی از تهران و اصفهان و شیراز و مشهد و کردستان و خوزستان دست بکشند.
کاربران با نام واقعی و یا بدون نام و امیل مطالبی می نویسند در این مدت چهارماهه نزدیک به 2000 کامنت گذاشته شده است برخی کامنت ها خود باندازه یک مقاله طول و عرض داشته است
برخورد نظری که بین آیدین تبریزی و احمد تقوایی صورت گرفت خیلی متین بود اگر کسانی همچون من که در ارتباط با مسایل قومی _ملی بدنبال یافتن بهترین پاسخ هستیم ؛برایمان سود مند بود ولی انهایی که اختلاف سیاسی را با " دق و دلی" عوضی گرفته اند، مطالبی می نویسند که شاید برای کسان دیگر جذابیت داشته باشد،
اما، ما نه زبانی به نام زبان ایرانی داریم و نه فرهنگی به نام فرهنگ ایرانی؛ ایران، همواره، نامی بوده است برای یک مجموعة زبانی و فرهنگی چند گانه و چند گونه؛ یک جای فلات ایران را نشان بدهید که به ویژه ایران نامیده شود؛ یک زبان از چهل زبان ایرانی را نشان بدهید که به ویژه، زبان ایرانی نامیده شود
نشست پاریس به پیشنهاد یکی از بزرگانش، امر «اقوام» را به یک گروه کارشناس احاله کرد و نمایندگان اقوام نیز پذیرفتند
اساسی ترین وسیله انتقال اندیشه هر کلکتیو انسانی "زبان" و "ادبیات" ان کلکتیو است، از اینرو، به صراحت می توان گفت که کلکتیوها و مجموعه های انسانی در طول تاریخ بدون دست یابی به زبانی مشترک، نمی توانستند به هیچ "تفاهمی" دست یابند. زبان و فرهنگ زبانی یک مجموعه انسانی در عین حال، "هویت" او نیز هست و انچه را که در کنه وجود اوست، بی پرده و با صراحت بیرون می ریزد. شرط اول در هر روندی ، هماهنگی و تفاهم است که تنها از طریق "زبان مشترک" میسر است و انجا....
نسبت دادن داروینیسم اجتماعی به دیدگاه مارکسیسم و آوردن نمونه از بهار پراگ و افغانستان امری نادرست است، زیرا مارکس و انگلس داروینیسم اجتماعی چالز داروین را با قاطعیّت تمام در مباحث و بصورت کتبی در نوشته ها غیر علمی و نادرست ارزیابی کرده اند.
در جایی دیگر، نویسندهء مقاله، ایالات متحدهء آمریکا را محکوم میکند که با سیاست جنگ در صدد برتری خود هست، از سویی دیگر کشورهای ملقّب به "بَبر" جنوب شرقی آسیا را که به نئو لیبرالیسم روی آورده اند و به توسعهء اقتصادی چشم گیری رسیده اند را به رخ دیگران میکشد.
ایجاد این چالش نو و بیان تلفیق‌‌های نو و سؤالات نو هدف این مقالات سریالی در باب بحران هویت و اشکال مختلف آن است که این مقاله شروع آن است و امیدوارم با همکاری دوستان و نقادان دیگر به یک چالش خلاق تبدیل شود. زیرا بحران هویت بحران یکایک ما و بحران محوری جامعه‌ی ماست. از طرف دیگر، زندگی یک بازی عشق و قدرت است و ما با دست‌یابی به تلفیق‌های مدرن خویش ما نه تنها به یک «اروپایی خوب» و یک « ایرانی مدرن» تبدیل می‌شویم، بلکه با دست‌یابی به این حالت دوملیتی و چندلایگی قادر به ایجاد تفاوت و..
این به اصطلاح روشنفکران ما چرا همچنان نظاره گر تبلیغ هر روزه عظمت تمدن آریایی و ادبیات سخیف مدح و ثنای شاهان آریایی در جهت تداوم بیماری نژادپرستی در جامعه ما هستند و دم بر نمی آورند؟ آیا ما باید همانند تجربه دین سیاسی، تمام تجربیات دیگران را خود دوباره تجربه کنیم؟ اگر ضرورت جدایی دین از سیاست را قبل از انقلاب 57 ندیدیم و به این روز افتادیم، مطمئن باشید که اگر ضرورت حذف تئوری های تاریخی و نژاد پرستی را از سیاست درک نکنیم به همان روز گرفتار خواهیم شد که یوگوسلاوی سابق گرفتار شد.
این نسل نوی زنان و مردان روشنفکر مدرن و ضدقهرمان که هم با سایر روشنفکران مدرن مانند آقای نیکفر و هم با مسئولین کشورش مانند آقای احمدی‌نژاد در یک رابطه‌ی چندلایه‌ی سمبلیک و بر بستر دیالوگ، نقد و چالش مدرن قرار دارد، پایان نهایی این بازی خیر/شری، قهرمان‌گرایی و آفریننده‌ی بازی نوی این روشنگران خندان و اغواگر است. این نسل نو با مرگ خویش به عنوان قهرمان، زمینه‌ی مرگ دیکتاتور و بازی خیرو شری را تدارک دیده است. زیرا دیگر قهرمانی در میان نیست و آنها صحنه و رابطه را عوض کرده‌اند...
باری از اینرو نسل ما، نسل ضدقهرمانان و نسل عاشقان خردمند،مومنان خردمند و شکاک، نسل عارفان زمینی و یا نسل زنان و مردان خردمند و مدرن ایرانیست که با مرگ خویش به عنوان قهرمان،همزمان مرگ قهرمان گرایی و مرگ این بازیهای خطرناک خیر/شری را و مرگ دیکتاتور را زمینه سازی می کنند و ایجادگر چالش صادقانه و نقد مدرن میان نسلها و جامعه مدنی و میان هنرمندان و نقادان می شود. زیرا جایی که قهرمانی در میان نیست،دیگر نه جنگ دیو/قهرمانی است، نه جنگ اهورامزدا/اهریمنی و اداره گزینشی و یا مصاحبه نارسیستی و...