رفتن به محتوای اصلی

هنرمند و تسکین آلام ( باز نویسی شده)
13.02.2013 - 03:41

سنه قربان اولوم ای درد لی "کرم"*
دریالار مرکب اولا مئشه لر قلم
میرزالار یازدیقجا دردین وار سنین

قربانت شوم ای پردرد "کرم"
اگر دریاها مرکب شوند و بیشه ها قلم
میرزاها تا بنویسند تو درد داری 

مجموعه مقالات- صمد بهرنگی

دنياي امروز ما بيش از هر چيز به هنر نياز دارد. 
هنري كه روح تمامي انسان‌ها را جلا مي‌دهد و شاد مي‌كند.
هنرمندان كساني هستند كه بي‌انتظار عشق مي‌ورزند.
 گلشیفته فراهانی

هنرمند در تضاد بین سنت و مدرنیسم گیر کرده است. با ژرفایی شناخت از هر دو مقوله ذهن خود را از سنت آزاد کرده بر مدرنیسم تکیه میکند. اما شنا در این رود خانه و سیل و رسیدن به کرانه ، به این راحتی نیست که در سخن بیان میشود. کاری ست بس دشوار . از سوی دیگر زندگی هنرمند یک زندگی سخت و پیچیده است.
به علت عوامل محیطی و بدنی هنرمند کم و بیش دچار اختلالات روحی افسردگی، اضطراب و بیگانگی میشود. اختلالات روحی حساسیت هنرمند را بیشتر می کند.  این آلام در شاعران بیشتر از مردمان عادی ست –دو برابر- و در زنان بیشتر از مردان. به خاطر فشارهای مضاعف.  مشکلات روحی، هنرمند را حساستر و در رابطه با محیط آزرده تر میسازد.اگر اختلالات تحت تأثیرعوامل گوناگونی مثل هیجانات ناگهانی شدت بیابند میتوانند روند خلاقیت هنری را مختل سازند.

وان گوگ، همینگوی، سیلویا پلاث، ویرجینیا وولف؛ صادق هدایت خود کشی کردند.  تنسی ویلیامز، ترومن کاپوتی، دائم الخمر شدند.  بودلر، ورلن، رمبو، ژید؛ مشکل اخلاقی پیدا کردند. الن پو، گوگول با ترس و دلهره ،  امیلی دیکنسون با افسردگی،  داستا یوسکی با عقده قمار،دست به گریبان گشتند. و ... 
در اینگونه زندگی و فرجامها اختلالات روحی عامل مهمی بوده است. بعضیها برای تسکین و تخفیف  آلام خود به مواد مخدر پناه میبرند.  این کار نیز بعد از مدتی بر شدت درد میافزاید. در صورتی که مشکلات روحی از طریق مشاوره و دارو قابل درمان است. 

نگاه خود را از زندگی هنرمندان بزرگ برگیریم و به سخن زنده یاد صمد بهرنگی دقیق شویم -که در مورد شاعرانی که بعد از مدتی رهنوردی در عرصه هنر جا مانده اند- مینویسد:
« نخستین سخنم با جماعت شاعران و نویسندگان زنده است ...این جماعت...  شعرشان را که  میخوانی  بوی دود و گازوئیل و هر و تر میدهد. همه شعر و حرفشان این است : آخ و اوف ما چقدر تنهاییم و فراموش شده دیگر شمعدانی گل نخواهد داد. شرح دوست بازی ها و میخوارگی ها و شیر مستی ها را هم چاشنی شعر میکنند . چقدر پر مدعا هستند که این ملت هنرنشناس هنوز خیلی مانده که بفهمد شعر یعنی چه هنر یعنی چه، و قدر مارا بداند. هرگز قدم رنجه نمیدارند بیایند توی مردم، روستا و شهرستانها را بگردند و ببینند برای کدام مردم شعر میگویند و داستان مینویسند. اگر نیما را محترم میداریم به خاطر این است که قبل از شاعر بزرگی بودن انسان بزرگی بود پژوهنده بود ...اگر هم به افیون پناه برد برای این نبود که روشنفکر بازی دربیاورد. نیما شاعر بود نه متشاعر.

فلان شاعر که دوسه روزی بیشتر نیست تو خط شعر افتاده و هرگز در پیچ و خم چرخ سپهر گردان -چنان که افتد و دانی- گرفتار نیامده یک دفعه می بینی تریاکی از آب در آمده**  و روز و شبش در میخانه ها میگذرد. که چه؟ یعنی : ای جماعت هنر شناس عاصی بدانید و آگاه باشید که من شاعر خیلی روشنفکری هستم و دارم از یأس و حرمان و شکست منفجر میشوم. عرق میخورم و تریاک میکشم که منفجر نشوم. شما باید قدر بی قدر مرا بدانید که قلبم از گل نازک تر است و زود قهر میکنم. شعرش هم پیام آور چیزی جز این نیست. » مجموعه مقالات.

                               

 درد هنرمند آگاه در مبارزه با علت درد تسکین مییابد. در کسب آگاهی دقیق از علل، و در کوشش و مبارزه برای رفع آنها تخفیف مییابد. زندگی خود صمد بهرنگی مثال و نمونه ی خوبی برای این راه و روش است.
او در نامه های خود تعریف میکند که به خاطر درد های گوناگون شاگردانش می نشست و به همراه آنان میگریست. چرا که مثلاً کودکی را نامادریش آزار داده بود. بعد میامد و برای تسکین درد خود قصه اولدوز و کلاغها - یا  اولدوز و عروسک سخنگو را می نوشت. یعنی به غنای فرهنگی میپرداخت. دیگر مثل برخیها به دنبال مواد نمیرفت.  از قلم خنجری میساخت و بر دمل درد میزد. 
آگاهانه تعداد قلم ها را در اطراف خود - در میان دوستانش- پرورش داده و بیشتر میکرد. در هر گوشه ای قلم به دستی میدید به دنبالش میدوید. کتاب به دوش راهی این ده و آن روستا بود که کودکان بدون کتاب و مطالعه و یادگیری یعنی بدون آگاهی وقتشان تلف نشود. او بر درد های عمومی و خصوصی خود چنین التیام می بخشید.
توفان درد را با آفرینش هنری تسکین میداد. با چه عشقی؟ با عشق به آگاهی ؛ به انسان؛ و رهایی و آزادی او. بی دریغ و بی انتظار و بی نیاز. چیزی که در فلسفه سنت نمیگنجد، و بر این "باور" غیر قابل درک و توضیح است.

زندگی صمد « آشفته» و بی سرو سامان نبود. آلاخون والاخون نبود. منظم و مرتب بود. بی پایه نبود. از اساس محکمی برخوردار بود. تخصص داشت. شاغل بود. به کارش عشق میورزید. اوقات فراغتش را برای آگاهی خود و دیگری و نوشتن  و گشت و گذار در شهرستانها و روستاها یعنی پژوهش- در میان مردم - سپری میکرد.

هنر، در محیط خود ، در زندگی یی که پایه ی محکمی دارد، در آرامش، و با آرامش میشکوفد. در زندگی آشفته ، در محیط بیگانه -اگر استثناها را ندیده بگیریم - نمیتوان اثر هنری قابل توجهی به وجود آورد. به ویژه که مشکل تسکین درد از طریق مواد مخدر هم در میان باشد. داشتن سلامتی اساس زندگی و لازمه ی هرکاری ست. 

« تا ﻣﺤﻴﻄﯽ را از ﻧﺰدﻳﮏ ﻧﺒﻴﻨﻴﻢ، در ﺁن ﻣﺤﻴﻂ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﻴﻢ، ﺑﺎ ﻣﺮدﻣﺶ ﻧﺠﻮﺷﻴﻢ، ﺻﺪاﻳﺸﺎن را ﻧﺸﻨﻮﻳﻢ وﺧﻮاﺳﺘﻪ هﺎﻳﺸﺎن را ﻧﺪاﻧﻴﻢ، ﺑﻴﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮای ﺁن ﻣﺤﻴﻂ و ﻣﺮدﻣﺶ دﻟﺴﻮزی ﮐﻨﻴﻢ و ﺑﺮای ﺁﻧﻬﺎ حتی داﺳﺘﺎن ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﻢ ﮐﻪ ﺁن ﻓﻼﻧﯽِ ﻓﺮﻧﮓ ﻧﺸﻴﻦ ﻣﯽﻧﻮﻳﺴﺪ و ﺑﺎورش ﻣﯽﺷﻮد ﮐﻪ ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ داﺳﺘﺎنﻧﻮﻳﺲ اﻳﺮان اﺳﺖ.» کند و کاو در مسایل تربیتی- صمد بهرنگی

چال کردن علائق خود-علائقی که به مردم ، به اعضای خانواده ی پدری و محیط کودکی و جوانی هست، تصور مرگ و نابودی آنها که هرگز دوباره درآغوشت نخواهند بود ، ایام پناهندگی- فشارهای روحی غربت ، شروع همه چیز از اول ، دوران آموزش تخصص و کاریابی ، سازماندهی زندگی مشترک با دیگری، و بعد ها بیگانگی با کودک یا کودکان خود ، که با فرهنگ بیگانه بزرگ شده و هیچ ارتباطی با دنیای تو نخواهند داشت، یعنی از دست دادن همه چیز، خود و دیگران، و سقوط در انزوا-و مانند آنها- زمان ِ آلاخون والاخون و بی سرو سامانی ست. اگر در این مسیر مشکل اعتیاد هم در میان باشد دیگر قوز بالا قوز است. وقتی کیف کوک است شخص هوس میکند کوه روی کوه بچیند، اما اندکی بعد که "باد- کیف" خالی شد، دیگر نای حرف زدن هم ندارد . و سخن و قراری هم که داشته انگار باد هوا بوده است.  هنرمندی که در این وضعیت گیر کرده فاتحه اش خوانده شده است. اینکه فروغ میگوید "پرواز را به خاطر بسپار" منظورش پذیرش وضعیت موصوف نیست، بل گذر و صعود از آن به فضای زندگی بهرنگیها، و شناخت و تغییر این زندگی جذامی و طاعونی ست.  
در برابر روش تسکین آلام روحی نیما و شهریار و امثالهم، شیوه بهرنگی رهگشاست.
 هنرمندی که آثارش را برای پیشرفت جامعه و رشد ذوق و سلیقه و آگاهی افراد آن میافریند لازم است توجه کند که " هنر و شخصیتش" یکی از دستاوردهای اجتماع و نسلهای گذشته است. یعنی او خودش جزیی از هستی اجتماع ست. جامعه از بابت "دار و ندار" او و مانندهای او را دارد. درست نیست که این دستاورد را با دست خود ضایع کند. پیش از آنکه دیگران ارزش او را بدانند بهتر است او خودش متوجه ارزش خود شده و در نگهداری و رشد آن بکوشد. از این زاویه هنرمندان بخشی از "دار و ندار" یا «هستی و نیستی» جامعه و افراد آن به حساب میایند. درک این مسایل نوعی «تعهد» برای هنرمند ایجاد میکند. نظیر تعهدی که صمد بهرنگی داشت .  این تعهد هم در برابر اجتماع بود و هم در برابر خودش. و به این خاطر هم شاملو او را « غول تعهد» نامید. 

حیف است که اینجا به اندیشه ها و تجارب هنرمند سینما، گلشیفته فراهانی، در مورد هنرو هنرمند اشاره نشود. او تسکین درد را در بازتاباندن فروغ روشنایی بیدریغ و بی انتظار هنر با عشق میداند. یعنی در خلاقیت هنری:
« با خودم عهد كردم كه بازيگر نباشم... سلحشور باشم كه به ميدان جنگ مي‌رود. مهم پيروز شدن نيست، مهم جنگيدن است. براي مردمي كه حتي شايد دوستم نداشته باشند...
هنر مانند آفتاب است مانند درخت. حتي به كساني كه دوستت ندارند هم بايد به همان اندازه درخشان بتابي... حتي به كساني كه با تبر قرار است قطع ات كنند هم همان‌ قدر سايه دهي، ذات هنر اين‌ است ...
 دنياي امروز ما بيش از هر چيز به هنر نياز دارد. هنري كه روح تمامي انسان‌ها را جلا مي‌دهد و شاد مي‌كند... همانطور كه عشق... همانطور كه موسيقي.... ريسماني كه مي‌تواند آنقدر قوي باشد كه ميليون‌ها انسان‌ را از منجلاب ترس، غم، ناراحتي بيرون كشد. و اميد دهد به روزهاي سبزتر. روزهايي كه پر از شعر است و رنگين كمان. پر از مهر و عشق. عشق بي‌انتظار... چرا كه هنرمندان كساني هستند كه بي‌انتظار عشق مي‌ورزند. من در مقابل تمام زجرهايي كه در هر فيلمي كشيدم هيچ انتظاري از مخاطبينم ندارم هيچ... حتي شايد با گوجه فرنگي و تخم‌مرغ از من استقبال كنند ولي من تمام خودم را گذاشتم... هديه‌اي كه هرگز پس گرفته نمي‌شود...»**

 "کرم" دییر بولوک-بولوک بول منی
قوی آپارسین آخار چایلار سئل منی

"کرم" میگوید مثله ام کن
بگذار سیل و رودخانه های روان 
مرا با خود ببرند 

**

صمد عاشق رهایی مردم بود. آنان که او را درک میکردند متقابلاً شیفته ی دنیای روحی اش بودند. شعر علیرضا نابدل(اوختای)- با عنوان صمد گؤنلومده دیر- صمد در قلب من است- از دوست و همرزم بهرنگی- نشانه ی این عشق عمومی ست- عشقی که در قلب هزاران هزار جوان دریادل برای بهزیستی انسانها موج میزد. جای گرفتن در دلهای ستمدیدگان بسیار سخت است. و سخت تر از آن ماندن در دلهاست. این شعر زیبا را که بعد ها به سرود و پرچم مبارزان تبدیل شد باهم میشنویم:

 عليرضا نابدل - اوختاي

صمد كؤنلومده دير


اوخودو قارانقوش آيريليق سؤزون
مروت اهلينين گؤزو يولداكن
جومدو توفانلارا٬ اونوتدو اؤزون
اولدوزا نه جواب وئره جکم من؟

قيشدا قارلي داغلار سوراغلاشارلار
تبريزين گول اوغلون، مهريان اوغلون
بير هاراي چكره م٬ ای اوجا داغلار
آختارين آرازين چنلي بئليندن

دوشمن طعنه ورسا صمد هاردادير
اليمي سينه مه چاليب دئيه ره م
صمد كؤنلومده دير، اوره گيمده دير
دؤيوشور٬ اؤلسه ده دؤغور ائليندن

اونون صداقتي جان وئرير بيزه
آلوولي عئشقيندن الهام آليريق
هر دقيقه باش چكير اوره گيميزه
موغاياتليق ائدير اؤز اكديگیندن

سؤيلیین گئده جك، سؤز قالاجاق
عدالت ناغيلين ائل دوغرولداجاق
ظلم ائوي عدل نن برباد اولاجاق
"صمد"ي قارشيدا گؤره جك دوشمن

بو بير ناغيلدير كي ائللر سؤيلیير
بيري سسدن دوشسه٬ او بيريسي دیير
ناغيلچي دايانار، سؤز داوام ائدر
ائل اوچون ياشايار بوردا بسله نن

نيیاران قالماسين اولدوزا دئيين
كؤنلومه آلميشام صمدين عئشقين
صمد كؤنلومده دير، جيگريمده دير
انتقام آلاجاق ائل دوشمنيندن


---------
* کرم، قهرمان داستان فولکلوریک آذربایجانی " اصلی و کرم" است.
 قصه ی  دلباختگی اصلی-دختر ارمنی- و کرم -پسر آذربایجانی-ست.
 که در پایان داستان هر دو -یکی پس از دیگری- فروزان شده و به خاکستر
 تبدیل میشوند. عشق.

** برای آنها که دوستم ندارند-نوشته گلشیفته فراهانی- ایران گلوبال
*** مطالعه این گزارش را توصیه میکنم:  افزایش مصرف کوکائین و حشیش در میان زنان ایران
 http://www.iranglobal.info/node/23274

ترجمه شعر علیرضا نابدل : مترجم : ؟ 

«صمد» در قلب من است

علي رضا نابدل ( ١٣۲٣ – ١٣٥٠)

 

سخن از جدايي گفت «قارانقوش»*

در لحظه‌ايكه مردان با مروت را چشم بر راه بود

به قلب طوفانها زد و خود را به دست فراموشي سپرد.

اينك من، جواب «اولدوز» را چه بايد بدهم.

به هنگام زمستان كه كوههاي برفپوش سراغ مي‌گيرند.

از رعناترين و مهربانترين فرزند تبريز؛

فرياد مي‌زنم: اي كوههاي بلند.

بستر مه‌آلود (ارس) را بگرديد!

«كجاست صمد؟» به طعنه بپرسيد اگر دشمن

مشت بر سينه مي‌كوبم و مي‌گويم:

صمد در وجود من و در قلب من است.

مبارزه را در ايستاده،

كه مرده‌اش نيز از مردمش جدا نيست.

جان مي‌بخشد ما را صداقت او

از عشق پرالتهابش الهام مي‌گيريم.

هر آن سر مي‌زند به قلب ما،

و از كشتهء خويش مواظبت مي‌نمايد.

آنكه سخن مي‌سرايد نمي‌پايد، و آنچه مي‌پايد سخن اوست،

يقين كه خلق قصه عدالت را واقعيت خواهد بخشيد.

خذلان درخواهند افتاد، به خانه ستم، از عدل.

و دشمن صمد را رو در روي خود خواهد ديد.

اين قصه‌ايست كه خلقها مي‌سرايند.

اگر يكي از صدا بيفتد، ديگري به صدا درمي‌آيد.

قصه گو باز مي‌ماند، و قصه دوام مي‌يابد.

برای خلق زندگي مي‌كند آنكه در اينجا مي‌بالد.

«اولدوز» را بگوييد دلواپس نباشد

كه عشق صمد را در وجود خويش جاي داده‌ام.

صمد در وجود من و در قلب من است

......

و انتقام خواهد كشيد از دشمن خلق.*

-----------

قارانقوش : اسم مستعار صمد بهرنگی: به معنی پرستو
*شعر اوختای برای اولین بار در مجله آرش ویژه صمد بهرنگی در سال 1347 چاپ
شده است. بعلت عدم دسترسی به این منبع متن و ترجمه را از سایتهای انترنتی نقل کردم.
امیدوارم مطابق منبع اصلی باشند. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!