رفتن به محتوای اصلی

از سوختنِ خدا بر طنابِ دارهای الاهیونِ اُقتلویی
04.06.2023 - 18:50

(...  کسی که نمیخواهد حقیقت را ببیند و دریابد، حتّا اگر او را لخت مادرزاد در هر گوشه ای از خیابانها نیز ببیند و با او روبرو شود، باز همچنان او را نخواهد دید. مضاف بر این، تا زمانی که دنیا پایدار است و بقا دارد، همواره اشخاصی وجود خواهند داشت که با وجدانهای معذّب یا آسوده خیالهای توام با بی رگ و دردی در هر کجا پیدا شوند و دروغهای خوش رنگ و لعاب خود را با مارک تجاری مردم پسند عرضه کنند. چنان افرادی، پیوسته در زمانهای  گذشته و آینده های رو به رو، حاکم بر ذهنیّت و روح و روان انسانهای اجتماع بوده اند و همچنان حاکم خواهند ماند).

[Auf Hiobs Wage; über die Quellen der ewigen Wahrheiten – Leo Isaakowitsch Schestow (1866 - 1938) – Verlag Lambert-Schneider – Berlin, 1929 – S. 164]

1_ درنگی بر خیزشها، کشمکشها، طغیانها و مقاومتهای ایرانیان در طول  چهل سال اخیر
امّا بعد. زمانی که «کاست اَخانید» با اتّکاء به کشتارهای الهی [المغازی] توانست قدرت و اقتدار را پس از فروپاشی «پادشاهی پهلوی دوم»، مصادره به مطلوب کنند، مردم ایران منهای تمام آن ذینفعان حکومتی تا امروز علیه اقتدار ناحقّ و رفتار به شدّت خصمانه و ویرانگرانه و مملوّ از خشونتهای جسمی و روحی و روانی که زمامداران فقاهتی و ارگانهای تابع آنها در حقّ ایرانیان اجرا کرده اند و همچنین روشها و راههای مختلف آنها در سمت و سوی تخریب و سر به نیست کردن هر چیزی که نشانه ای از جان و زندگی داشته باشد، خیزشها، کشمکشها، اعتراضات و طغیانها و واکنشهایی را با کیفیّتهای گوناگون و زیانهای کمّی و انسانی در مقاطع زمانی بروز داده اند که هر مرتبه از طرف ارگانهای سرکوبگر کاست اخانید به شنیع ترین فُرم ممکن، لت و پار و متلاشی شده اند.

جنگ قدرتپرستی کنشگران رنگارنگ پس از «فروپاشی پادشاهی پهلوی دوم» که هنوز ادامه دارد و شواهد و قراین حکایت از این دارند که تا قیام قیامت، کشمکش بر سر تسخیر و مصادره انحصاری و تضمین قدرت مطلق، همچنان ادامه خواهد داشت، همه همه، تصوّری از «دنیای وحش» را تداعی و اثبات میکند. مردمی که خواستند از راه انقلاب – خطا و ناخطا بودنش را فعلا به کناری نهیم -  به واژگونی مناسباتی در اجتماع و سیستم حاکم بر کشور خاتمه دهند و جامعه و انسانها و مناسباتی نو را شالوده ریزی کنند، در روند هرج و مرج ناشی از «فروپاشی مناسبات کهن»، همچون شکاری لخت و بی پناه در میدان شکارچیان قدرت و اقتدار مطلق گرفتار شدند؛ طوریکه هر کدام از آنها برای ربودن طعمه حاضر و آماده، سختسریها و جانباختگیها و خونریزیها و جنگ و گریزها و حبسها و تحمّل شکنجه ها کردند؛ طوریکه پیامد کشمکشها در تمام دامنه های کشوری و اجتماعی، سلسله کوههای فلاکت بر روی فلاکت را برای مردم ایران در جامعیّت وجودی به ارمغان آورد.

حقیقت تلخ و گزنده ای که از خصومتهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و سوائق افسار گسیخته قدرتگرایی و حکومت مطلق انجمادی، گریبان تمام کنشگران تاق و جفت ایرانی را بدون هیچ استثنایی در چنگال خودش اسیر و دربند نگه داشته است، نشانگر این درد خانمانسوز  است که هیچکدام از گرایشها و نحله ها و سازمانها و حزبها و گروهها، اصلا و ابدا سر سوزنی حسّ میهندوستی و مردمدوستی در حقّ جامعیّت مردم ایران ندارند و نام ایران و ایرانی فقط و فقط بهانه ای شده است برای تسخیر قدرت و حاکمیّت بلامنازع بر سرنوشت میهن و مردم.

اینکه ایرانیان در جامعیّت وجودی حقّ دارند انتخاب کنند و مسئولیّت پیامد انتخابهای خود را به عهده بگیرند و مدام پس از تجربه انتخاباتی به تجدید نظر در انتخابهای خود مُحقّ و مجاز هستند، نه تنها به مُخیله هیچکدام از کنشگران گرایشهای جور واجور در عرصه سیاست خطور نمیکند؛ بلکه حتّا هر گونه اقدام برای تجدید نظر در انتخاب نیز با مکافات عمل و خشونت بدوی و سرکوب سرسام آور مردم از طرف مقتدرین توجیه و تبرئه میشود.

در این عرصات وحشت و امید و تلاش که مردم ایران در تک و تاب هستند، نقش سیاست خارجی کشورهای جهان را در مقابله با مقتدرین ایران نباید هیچگاه و هرگز از دریچه مبانی کنوانسیونها و منشورها و لایحه های انجمنها و سازمانهای حقوق بشر ارزیابی و به محک زد؛ زیرا که خطایی بس عظیم و منشاء سرخوردگیهای نفرت آلود خواهد شد. سیاست خارجی کشورهای جهان؛ بویژه اروپائیان و آمریکا و روسیه و چین و انگلیس را باید از لحاظ «منافع و میزان نفوذ و سپس مناسبات آنها با یکدیگر» در نظر گرفت تا بتوان در باره عملکردها و تصمیمها و کنشها و واکنشهای سیاستمداران آنها، رفتار و موضعی درخور را اتّخاذ کرد.  

تصوّری کودکانه و ساده لوحیست که بخواهیم به خود تحمیل و تلقین کنیم که در قبال رفتارها و گفتارهای حاکمین ولایت فقاهتی، کارگزاران و سیاستمداران کشورهای دیگر میتوانند یا وظیفه دارند، نفش کارساز و کارگشاینده ای را ایفا کنند، چنین خودفریبی، انتظاری به غایت بی پایه است؛ چونکه زمامداران و کارگزاران کشورهای دیگر، اگر وظیفه ای داشته باشند، آن را فقط در حقّ کشور و مردم خودشان ایفا و اجرا میکنند؛ نه ایران و مردمش. نفهمیدن این مسئله به معنای بی خبری مطلق از دانش دیپلماسی و مناسبات بین اللملی است.

روال رفتاری و گفتاری زمامداران کشورهای دیگر در مناسبات با همدیگر بر این «اصل کلیدی» میچرخد که قدرت تصمیم گیرنده و اجرایی در دست چه کسانی و چه ارگانهایی از حکومت وقت نهفته است؟؛ نه اینکه چه اشخاصی و گرایشها و سازمانها و گروههایی مخالف و رقیب مقتدرین وقت هستند. مسئله برای سیاستمداران کشورهای دیگر، صرف نظر از بازیگریهای ظاهر فریب و مایلُردی [my Lord]، مسئله معاملات تجاری و تامین و تضمین منافع کشور خودشان است و هیچگونه تمایلی به تغییر وضعیّت مردم و حکومتگران کشورهای دیگر ندارند؛ مگر اینکه حکومتهای منفور در تضاد و تنش و خصومت و جنگ آشکار علیه منافع آنها باشند که متعاقبش به اقدامها و روشهای پراکتیکی و به قول خودشان دیپلماتیک به طور کوتاه یا دراز مدّت رو می آوردند و در آخرین و بدترین حالت به واژگونی و متلاشی کردن حکومت مزاحم با همکاری یکدیگر اقدام میکنند.

سیاست روسها در قبال ایران از گذشته های دور تا همین ثانیه های گذرا، گام به گام بر محور «وصیّتنامه پطر کبیر» میچرخد و همچنان به پیش میرود.

سیاست چین بر محور آموزه های «کنفوسیوس (551 - 479)» و تامین منافع حیاتی برای چین و مردمش میچرخد.

سیاست انگلیس از دیر باز تا همین ثانیه های گذرا، پیوسته بر محور سپرسازی ایران برای هندوستان و ذلّت و حقارت مردم و تفرقه افکنی مابین گرایشهای مختلف العقیده ایرانی میچرخد.

سیاست آمریکا  بر محور اقتدار جهانی و فروش تسلیحات نظامی میچرخد.

سیاست کشورهای اروپایی بر محور تامین مواد خام و فروش تولیدات خودشان میچرخد.

سیاست کشورهای عربی و ترکها بر محور رقابت ابلهانه و به غایت سخیف و حماقت آلود بر سر سیطره یافتن و سلطان سلطانی کردن در دنیای اسلامیّت میچرخد.

سیاست حاکمین ایران نیز از دیر باز تا امروز فقط در صدد حفظ و تضمین قدرت مطلق خودشان؛ آنهم به بهای سرکوب و قلع و قمع و قتل عام و فروختن مردم و آب و خاک ایران در راه ترضیه و تامین خواستها و اوامر بیگانگان بوده است و همچنان است.

تجربیات دلخراش چهل سال اخیر مردم ایران ثابت کرده اند که «همگرایی، همعزمی و همکاری و همدلی کنشگران» عرصه کشورداری و سیاست با توجّه به موانع شدید رقابتهای تخریبی و حسادتهای هول افکن و نفرتها و  پدر کشتگیهای دقیانوسی و کینه توزیهایی مالیخولیایی و شیعه مآب در حقّ یکدیگر،  نه تنها امکان پذیر نیست؛ بلکه تصوّر اینکه روزی روزگاری، واقعیّت ملموس و عینی در مناسبات کنشگران و مردم پیدا کند، گونه ای آرمانخواهی و ناکجا آبادی به نظر میرسد.

کنشگران ایرانی در حیطه مسئله نابسامانیهای میهنی و خوار و زاری ایرانیان، بیش از هر چیز در تخته محاسبه «قدرت و امتیاز» چُرتکه قیراطی میاندازند و شالوده و سرلوحه کنشها و واکنشها و اهداف خود را در تعارض با مقتدرین وقت و نسبت به رقیبان خود، میلیمتری در نظر میگیرند و از هر چیزی که نیّت و مقاصد باطنی آنها را از یک طرف، مخفی و تاریک و مُعمّایی و کتمان و لاپوشانی کند و از طرف دیگر ظاهر خیرخواهی و کارگشاینده بودن و حقّ به جانب داشتن آنها را آراسته و خوشنما و فریبنده و دلربا جلوه دهد، استقبال تاکتیکی و مقطعی و ابزاری میکنند.

مُعضلهایی که کنشگران تاق و جفت مسائل ایران اصلا در باره اش لام تا کام سخنی نمیگویند و نمی اندیشند، واقعیّتهای زمخت و دلخراشیست که روز به روز مردم با شدّت تمام در گیر با آنها هستند. سوای از حکومت قهّار و خونریز با زمامداران قسی القلب و کورفهم و ظلمه اش، ایران با مشکلاتی استخوانسوز روبروست که چه در تحت سیطره بی لیاقتان فقاهتی باشد، چه پس از خلع ید و عزل متولّیان الهی، در هر صورت، مشکلات به قوّت و حرارت و پتانسیلهای تنش زاینده خود پایدار خواهند ماند که گلاویز شدن با آنها به نیرو و دریا دلی و اراده و پشتکار و فهم و شعوری به وسعت کهکشانها محتاج است؛ آنهم در رویارویی با خشکسالی. کم آبی. گسترش بیابانزایی، مهاجرت از میهن. کوچ روستائیان از روستاها و اسکان یافتن در حواشی شهرها. مشکل بی قوارگی عمارتها و ساختمانها و شهرک سازیها و فقدان زیرساختهای مستحکم و مهندسی شده و با دوام. متحرّک بودن فلات ایران در گاه و بیگاههای زلزله خیزش.  نامرتبط بودن تکنیک و ابزارهای مدرن با فرهنگ و تاریخ و هنر و روحیات مردم. تمایز و تفاوت در میزان آموزش و پرورش و سطح فکر و آگاهی و آداب و مراسم مردم. گوناگونی قومها و مسائل ویژه خودشان در پیوند با یکدیگر و در مناسبات با زمامداران. رشد جمعیّت و پتانسیل جوان بودن نسلها و خواستهای فوری آنها. نابودی تمام صنایع و هنرها و تولیدات ملّی. آسیب شدید و مضمحل شدن محیط زیستبوم. متلاشی شدن مراتع و جنگلها و سبزه زارها و خشکیدن مردابها و دریاچه ها و رودخانه ها و کثیری مشکلات دیگر که فراتر و مهمتر از همه آنها، «متلاشی شدن و آسیبهای هولناک و دلهره آور روح و روان مردم ایران» در تحت سیطره «شنیع ترین و رذل ترین و بی شخصیّت ترین حکومتگرانی که تاریخ حیات بشر» تا کنون به خود دیده است.

نیندیشیدن در باره معضلات ایران و راهیابی برای درمان و چیره شدن بر آنها با توجّه به تجربیات پنج دهه اخیر و بویژه، از دست دادن فرصت کلیدی و تاریخساز جنبش «زن، زندگی، آزادی»، باعث خواهد شد که سرنوشت ایران و ایرانیان در تحت سیطره حکومت فقاهتی به تاریکراههایی مخوف و فاجعه بار در غلتد؛ طوریکه از یک طرف در انتهای کشمکش بین مردم و حاکمین و از طرف دیگر،  شاخ و شونه کشیدنهای مخالفین حکومت فقاهتی در رقابت با یکدیگر، نه تاک ماند و نه تاک نشان.   

2-  کژفهمی معناها و اُفت دانشها
دانشهای بشری در کثیری از زمینه ها، هیچ مرزی ندارند و همچون اقیانوسی هستند که در پروسه زمان رو به گسترش و عمق مداوم در حرکتند و خصوصّیات عامگونه و در هر نقطه ای از کره زمین، اعتبار دارند. امّا تجربیاتی وجود دارند که منحصر به فردند و جنبه عام ندارند؛ بلکه از کشوری به کشور دیگر، متفاوتند و اعتبارشان محدود و مقیّد به مکان. گاهی برخی از بُنمایه های منحصر به فرد به قدری ظریف و عمیق و استخواندار و با دوام و درمانگر هستند که در فرهنگهای دیگر نفوذ میکنند و موثر واقع میشوند؛ ولی هیچ نقشی در ذات متعیّن کننده هویّت و کاراکتر مردم دیگر سرزمینها  ندارند.

فرهنگ هر ملّتی، چهره های منحصر به فرد خود را دارد که ریشه هایش در پروسه زمانهای طولانی به عمق رویدادهای تاریخی و اجتماعی و تحوّلات مختلف کشوری و غیره و ذالک در هم تنیده شده اند. هر گاه بحث از تعریف مفاهیم و مقولات میشود، عادت تحصیل کردگان ایرانیست که بلافاصله به تعاریفی متوسّل میشوند که بیگانگان بر شالوده تجربیات بیواسطه اجتماعی مردم خودشان و تامّلات متفکّران و فیلسوفانشان بر زبان و قلم جاری کرده اند. خواه در دائرة المعارفها باشد. خواه در رساله های تحقیقی. خواه در دانشنامه های آکادمیکی. خواه در فرهنگ لغات عام.  اقتدا کردن به تعاریف بیگانگان به معنای فهمیدن و درک تجربه بی واسطه مردم میهن از مفاهیم و مقولات مشابه در دیگر فرهنگها و اجتماعات نیست. 

«فرهنگ» از گردآمد ریزترین و قطره سانترین رویدادها و ابتکارات و آفرینشها و تامّلات غیره و ذالک ریشه میگیرد و در فضایی مستقل از خاستگاههای خود به حالت همگانشمول بر مناسبات اجتماعی گسترده و پخش میشود؛ دُرُست بسان گلهایی که در زمینی کاشته شده باشند ولی عطر وجود آنها به تمام مردم تعلّق داشته باشد. «فرهنگ» با ظرافتها و حسّاسیّتها و ژرفبینیها و تفاوتها و لطافتها و شور و حالها و اشتیاقها و دلباختگیهای روحی و روانی و فکری انسانهای هر سرزمینی عجین است و پیوستگی دارد. نمیتوان آن را با تمدّن که از برآیندهای فرهنگ است، اینهمانی داد. نمیتوان آن را با بسیاری از جلوه های مادّی و ماتریالیستی همسان انگاشت. نمیتوان معادلی جزمی و ثابت برایش قائل شد؛ زیرا پروسه ای زاینده و دگرسانشونده و همواره قائم به ذات است. بنابر این به صرف اینکه تعداد کثیری از آکادمیکرهای بیگانه و متعاقبش نیز تحصیل کردگان ایرانی با معصومیّت! متابعتی، نیندیشیدن خود را از راه «واژه پرانی» برآنند کتمان و به عالمنمایی تظاهر کنند، نباید بی اختیار و بلافاصله، هر گونه عوارض منفی یا پدیده های ستودنی رفتارهای انسانها را اتیکت «فرهنگ» زد و از «فرهنگ دروغ!؟»، «فرهنگ ریا!؟»، فرهنگ دزدی!؟»، «فرهنگ دیالوگ!؟»، «فرهنگ نقد!؟»، «فرهنگ دشنام!؟» و امثالهم سخن گفت.

سنجشگری رفتارهای مذموم و بالاندن کردارهای خجسته را نباید با برچسبی نشانه گذاری کرد که راه را بر آنچه به گرداگرد پروریدن و بالندگی و گسترش و مایه دار و پوینده بودن «فرهنگ اجتماع» میچرخد، مسدود و تخریب و بی فایده کند. عوارض منفی رفتاری و پدیده های ستودنی کردارهای انسانی را میتوان بر شالوده سنگ محک فرهنگ، سنجشگری کرد؛ نه اینکه سنگ محک را با عوارض منفی رفتاری و پدیده های ستودنی کرداری خلط و همردیف به شمار آورد.

3- حقیقت زندگی و حقارتِ رسولانِ مرگ
ماهیّت ولایت فقیه و مقام مُعظّم رهبری!: = ..... روزگار کج باز و آسمان سفله نواز همواره با سُفهاء [خبیثان و پَست فطرتان] و دونان [فرومایگان] و پَست مردان و زبونان [حقیر مایگان]، دست دوستی در آغوش دارد؛ پائی به خلاف رای ایشان نگذارد، سفله گان را بپرورد و فرومایگان را برآورد ..... [ولی فقیه/قائد اعظم، مقام مُظّم رهبری] در بلاهت و حماقت چنان است که پس از طیّ هشتاد و اند از مرحله زندگانی و سیر جمیع مراتب از تکدّی [گدایی کردن] و کسب و تشبّه به لباس تصوّف [ریا و تظاهر] و فقر و تعلیم و تعلّم، روزگارش لایق و آسمانش موافق آمده، محلّ اقتدار و مقام اختیاری یافت که از بدو وضع سلطنت [تسخیر قدرت] و رسم شهریاری و حصول وزارت [کنترل و سیطره بر ارگانهای کشوری] و پیشکاری و بدایّت امارت [از نخستین خشت آغاز حکومتگری] و صاحب اختیاری، چنین مَرتَبَت و مقام، هیچ کس را حاصل نیامده. ....... جُزئیّات و کُلّیّات را غایت حرص و حُبّ جاه [مقام پرستی] و شهرت ریاست و سوء ظنّ که از عدَمِ فتوّت [جوانمردی] و رجولیّت [مردانگی و پهلوانی] متولّد است [ریشه گرفته است] به احدی رجوع نکند. خود را به نفسه، مُباشر [عقلّ کلّ و همه چیز دان] و مُتصدّی جمیع مناسب [سلطان الاوزراء] بداند. در خدمات دولت و مهام سلطنت [زمامداری ارگانهای کشوری]، هیچ کس را در هیچ کار و بار، اختیار ندهد و از این گونه اعمال و افعال که سُفهای علّاف و بقّال [پَست فطرت ترین اشخاص روزگار] را لایق نبود [به اجرایش هیچ تمایلی ندارند]،  از او به ظهور آید.]

[کتاب: دستور الاعقاب – تالیف: میرزا مهدی نوّاب طهرانی – نشر تاریخ ایران – تهران – 1376 – صص. 78/79]

زاییده شدن و زیستن و مردن، پدیده هایی اسرار آمیز هستند که به دلیل راز آلودگی شگفت انگیزشان باید با آگاهی و دانایی و شعور و مسئولیّت تمام در برابرشان شرم داشت و در رویارویی با جان و زندگی، رفتاری شایسته احترام و ارجگزاری و پرستاری بروز داد؛ زیرا هیچکس نمیداند که در پسزمینه منشاء زندگی و تکرار چهره های بدیع و هرگز تکرار ناپذیرش، چه رازهایی نهفته اند. ایرانیان در نخستین تجربیات بی واسطه خود از آفرینش و زندگی، تجربه قداست و شرم و پروریدن جان و زندگی را با گوشت و پوست و خون آموخته اند و سفت و سخت یقین دارند که «راز آلودگی زندگی و مرگ» فراسوی تمام توانمندیهای بشری گسترده است و متعاقبش هیچکس حقّ ندارد به چیزی که هرگز آفریننده و منشاء آن نبوده است، کوچکترین گزند و آسیبی بزند. جانمایه فرهنگ ایرانی به ایرانیان اصیل از کهن ترین ایّام آموزانده است و همچنان میآموزد که در برابر «جان و زندگی» باید شرم داشت و نگاهبان و پرستار آن بود.

شوربختی و تلخکامی تاریخ اجتماعی و کشورداری مردم ایران از دیر باز تا کنون در این بوده است که رسولان مرگ و قاتلان جان و زندگی بر سرنوشت آن حاکم بوده اند و وارثین چنان تبهکارانی همچنان به جنایتها و خونریزیهای خود، غرّه و متکبّر هستند و «راه و رسم کشورداری را فقط خونریزی و قتل عام و اعدام و سرکوب مردم» میدانند.  حاکمین وقت هنوز شعور آن را ندارند تا بفهمند که آنچه منشاء اسرار آمیز جان و زندگی را ممکن کرده است، هیچکس حقّ ندارد تحت هر بهانه و مستمسک و نام و خالق و امثالهم به آزردن و کُشتن بی محابایش اقدامهای تبهکارانه کند. زمامداران و گردانندگان چفت و بست حکومت فقاهتی بدون هیچ استثنایی، مسئول و مُتّهم به قتلها و خونریزیها و اعدامها و فلاکتهای ایران و ایرانیان هستند. 

4- پله پله های نفسگیرِ
تاریخ پر فراز و نشیب بشر بر کره زمین از دیر باز تا امروز، تلاشها و کاوشها و جستجوها و کشفها و اختراعات رنگارنگ از بهر فراتر آمدن و آزاد شدن از غُل و زنجیر محدودیّتها و اسارتهای روحی و مغزی و روانی و کمبودهای تکنیکی و ابزاری بوده است و انسانها همچنان با شوق و انرژی ترغیب کننده به کند و کاو و یافتن و آفرینش افقهای نو به نو ره میسپارند. دانش بشری با مجهولات گلاویز است و هر شناختی که از پیامد تامّلات و زحمات بشری حاصل میشود از یک طرف بر «دانسته های بشر» میافزاید و از طرف دیگر به مجهولات تازه به تازه وسعت میدهد. مسئله «پیشرفت» تا کنون در ذهنیّت بشر در دالانها و هزارتوی پله کانهای بی انتها و پیچ در پیچ پرسشها و مجهولات ثقیل و راز آمیز در واقعیّت تاریخ زیستی اش بر کره زمین، دوندگیهای نفسگیری را مستوجب شده اند.

محصول دانشپژوهی همواره «شناخت» است که از واقعیّتها نشات میگیرند و بر شالوده حسّیات و تامّلات فکری آدمی از چند و چون آنها آگاهی کسب میشود خواه از راه مستقیم با آزمایش و خطا یا به شیوه شهودی باشد.  دانش در چارچوب کرانمند و «ایماننت» و کیهانی و حیاتی و انسانی مدام در حال تطوّر است. امّا در باره «هستی» به طور کلّی نه میتواند موضع انکاری داشته باشد نه موضع تاییدی؛ زیرا هستی، فراسوی دامنه ها و شاخکهای تجربی امکانهای محدود بشری وجود دارد. مراحل شناخت بشری به این طریق نیست که مرحله جدید با محو و نابودی مراحل قبل از خود به پیش میرود؛ بلکه هر مرحله ای همچون پله های نردبان به مراحل پیش از خود، مُتّصل و وابسته است. دانش و کسب شناخت بشری پروسه ای تاریخی است که نمیتوان تار و پود آن را از بستر تاریخی اش گسلاند و علیحده در باره اش داوری کرد. دانش بشری در هر زمینه ای که باشد، دانشیست تاریخی که در کشمکش تقلّاهای بشر با واقعیّتهای پیرامونی و زیستبومش از یک طرف گلاویز است و از طرف دیگر با تمام محتویّات ناپژوهیده و ناسنجیده و به محک زده نشده ذهنیّت انسانها. مهم نیست که در کدام رده بندیهای تحقیقی و برچسبهای رنگارنگ نامگذاری شده باشند. از خدا و دین گرفته است تا خرافات و اعتقادات و آداب و رسوم و سنّتها.

خمیرمایه دانشپژوهی بشر با سمت و سوی گسترش «آزادی و استقلال» آحادّ انسانها در تکاپوست. اینکه محصول دانشهای بشری در واقعیّت کاربردی آنها به چه نتایجی مختوم میشوند، بحث ثانویست که در حوزه «اخلاق و اتیک» به چند و چون آنها پرداخته میشود. به همین دلیل، رویکرد جویندگان خویشاندیش و کوشندگان آزادی به گستره های تفحّص و کنکاوی در هر حوزه ای که با انسان سر و کار داشته باشد، حقّانیّت پژوهشی و پرسشگری خودش را از اصل «آزادی و استقلال» استنتاج میکند که اعتبار پژوهشها نیز به «وجدان فردی و استقلال اندیشیدن و شوق دانشجویی و  حسرت شناخت خواهانه پژوهشگر» منوط است. هر چقدر، پژوهشگران با خودشان رادمنش و به وجدان فردی پایبند باشند و اصالت شخصیّت خویشاندیش خود را حفظ کنند، به همان میزان در هنر پژوهشگری میتوانند نقش «روشن اندیشی و آگاهبخشی و دانش افزایی» ایفا کنند. ولی هر چقدر در چنگالهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و اعتقاداتی و مرام و مسلکی، اسیر و ذلیل و تابع باشند، صد برابر لاطائلاتبافیهای علمی نمای خود بر انبوه حماقتهای شایع و مسلطّ بر ذهنیّت انسانها میافزایند و تبهکاریها و بلاهتها و جنایتها و رذالتهای بشری را استمرار و قوام میدهند.

دانش را فقط از راه یقین و وفاداری به «وجدان مستقل اندیش» میتوان به دست آورد؛ چونکه اعتبار نظری و فکری و مرجعیّت داشتن هر دانشمندی از یک طرف به مغز اندیشنده و پرسنده و کاونده و سنجشگر محتاج است و از طرف دیگر به رادمنشی و دلیری در گفتار و کردار.

5_ وداع ابدی با «انقلاب»
دگرگشتهای فرهنگی و رفتاری و مناسبات اجتماعی و کشورداری، پروسه ایست بسیار بطئی و حلزونوار. اگر هیچ چیزی در این جهان پنهاور نخواهد دلیلی مُتّقن برای فهمیدن و نیوشیدن این حقیقت باشد که باهمزیستی مردم در اجتماع ایرانی و مناسبات کشورداری باید برای همیشه و ابد از کاربست واژه ای به نام «انقلاب»، وداع ابدی کند؛ دست کم نگاهی گذرا به فجایع تاریخی در ایران دیروز و امروز باید بتواند کوشندگان آزادی را به صحت و ژرفمایگی «وداع با واژه انقلاب» ترغیب و تشویق کند. واژه «انقلاب» باید آگاهانه و هدفمند و سختکوش در شمار واژگان متروکه محسوب شود تا بتوان درک دقیق و عمیقی از مُعضلات اجتماعی کسب کرد و سپس در صدد گلاویز شدن با آنها برآمد. آنانی که هنوز در تمام کنشها و واکنشها و نظرات و گفتارها و مبانی عقاید و ایدئولوژیهای خود، کاربرد واژه «انقلاب» را راه حلّ کلیدی برای چیره شدن بر مسائل میهنی و کشورداری قلمداد میکنند، هنوز به عمق پیامدهای فاجعه بار و مهلک آور این مفهوم پی نبرده اند. اگر روزی روزگاری در تاریخ بشر، چرخشگاههایی وجود داشته اند که زندگی و مناسبات بشری را از لحاظ بنیانی متحوّل کرده اند و در رساله های تحقیقی از آنها به نام «انقلاب» یاد شده است، نباید نتیجه گیری کرد که هر گونه تغییر و تحوّلی به «انقلاب کردن» منوط و مشروط است.

نیاز جامعه ایرانی به انقلاب و انقلابیگری نیست؛ بلکه به آرامش و فرصت اندیشیدن محتاج است تا  کوشندگان و مسئولان و دریا دلان و فرزانگان و فرهیختگان و آموزگاران با شعور ایرانی بتوانند ارزیابی جامع و اساسی را از وسعت مشکلات برآورد کنند و به همّت مردم، نحوه های گام به گام برطرف کردن آنها را طرح ریزی کنند. جامعه ای که مدام در تلاطم  و تب و تاب انقلاب و خیزشهای انقلابگونه درگیر است، کمتر در باره پیامدها و عواقب «انقلاب» میاندیشد؛ زیرا هدف و مقصود از انقلاب را واژگونی و متلاشی کردن تور مناسباتی میداند که خود را  اسیر و در بند آن میبیند. امّا  برای آنکه بتوان مار کبرا را از قصر مسکونی بیرون راند، نباید سراسر خانه را بمباران کرد. هنر خلع ید و عزل زمامداران بی کفایت و بی لیاقت و جاهل و عقده ای را با انقلاب به پا کردن نمیتوان برای همیشه و ابد ریشه کن کرد؛ زیرا بی لیاقترینها زمانی میتوانند به اقتدار حکومتی دست یابند که آحادّ اجتماع – مهم نیست به کدام رده های آموزش و پرورشی یا تحصیلاتی تعلّق داشته باشند- بخشی کلیدی و درصدی کارگذار از قدرت حاکمین را تامین و تضمین کرده باشند. هیچ حکومتی؛ ولو جاهل ترین زمامداران و بی مایه ترین کارگزاران را بر مصدر نشانده باشد، بدون زیردستان همراه و همسو و همکار و همگرا و همخواه و همنظر نخواهد توانست دوام بیاورد؛ چه رسد به آنکه حکومت چهل و سه ساله داشته باشد و سودای حکومت هزاره ای را نیز در برنامه آتی اش  گنجانیده باشد. 

انقلاب در جایی رُخ میدهد که سیستم حاکم و مناسبات اجتماعی و خانوادگی افراد، راه را بر هر گونه تغییر و تحوّل مسالمت آمیز و خردمندانه در هر عرصه ای که به اجتماع و مراودات انسانی منتهی میشود، سفت و سخت بسته و مسدود کرده باشند. جامعه ای که افرادش به آنچنان رشد فکری و آموزش و پرورش خود پروریده و فرهنگیده و دانشمایه دست نیافته باشند که برای پذیرش و استقبال از تغییرات و تحوّلات نو به نو، گشوده فکر رفتار کنند، چنان جامعه ای در گرداب انقلابها و خیزشهای انقلابگونه بدون هیچ نتیجه مثبت و ارزشمندی غوطه ور خواهد ماند.

6_شترِ شدن در عصّارخانه مکرّرات دوره ای
  وقتی انسان نداند که زندگی در باهمستان و در کنار همنوعان بر پایه کدام چفت و بستهای کلیدی موجب سعادت و زیبا آرایی مناسبات اجتماعی و نوچهره های زیستی و همکاری با یکدیگر برای آفرینش امکانهایی از بهر خوشبختیهای فردی استوار میشود خواه ناخواه در کلاف سرگیجه آور ندانمکاریها و جهالتها و سرگردانیها و کردارهای غریزی همچون شتر عصّارخانه به دوره کردن مکرّرات روزمرگی در سالها و دهه ها و قرنها  محکوم خواهد ماند.

برای آنکه بتوان از سگدو زدنهای یکنواخت به گرداگرد فلاکتها و مشکلات و مصیبتها و تبهکاریها و امثالهم آزاد شد، باید آموخت که نقاب افکنده شده بر چشمان فهم و شعور و نیروی تمیز و تشخیص فردی را به کناری نهاد تا بتوان «حقیقت عریان دوّار بودگی» را به عیان دید و از پی چاره برآمد. ملّتی که کنشگران و زمامداران و متصدّیان و کارکنان و تحصیل کردگان و متخصّصان و هنرمندان و بازرگانان و نظامیانش در «دایره مینایی مکرّرات دوره ای» نقش دارند و سهیم هستند، امروزه روز زندگی مردم و روزگار فردای نسلهای مردم را فقط میتوانند به گشتن دورتادور ضریح عصّارخانه مکرّرات متکثّر محکوم و مجبور کنند.   

7_ خیر ندیدن از خیرخواهانِ خیرناشناس
اگر آنانی که «خیر» مرا و دیگران را میخواهند و آرزومندند، خردلی شعور داشتند تا بفهمند که من و دیگران، اصلا به هیچ خیرخواهانی محتاج نیستیم؛ زیرا خودمان برای پیدا کردن راهچاره های برآورد کننده «خیر فردی»،  مغز و شعور داریم و به کسانی که سفت و سخت در باتلاق بی عملی تپیده اند و مسبّب دشواریهای لاینحل و مصیبتهای کلافگونه اجتماعی هستند، نیازی نداریم. بس-بسیار مدافعان و یسل کشان ادیان نوری و مذاهب رنگارنگ و نحله ها و ایدئولوژیها و اعتقادات و مرام و مسلکها و فرقه ها و گروهها و سازمانها و احزاب بی رگ و ریشه و غیره و ذالک در ادّعای «خیرخواهی برای ایرانیان»، زندگی باهمستان و مناسبات اجتماعی آدمها را در حقّ یکدیگر به جهنّمی سوزان و کفته کننده روح و روان تبدیل کرده اند؛ طوری که آتش کُشنده و تخریب کننده ذلالتها برای ایجاد سبزه زار «خیرخواهیها» از جامعه و زندگی، برهوتی لم یزرع و بیابانی نمکسود ساخته اند که هیچکس را یارای ماندن و زیستن در آن نیست.

از خیرخواهانی که به ایده آلها و آرزوها و نیازهای روحی و روانی انسانها چنگ میآویزند و آنها را ابزاری برای «قدرتپرستی و حاکم کردن اراده جبّار و جاه طلب خود و هم مسلکانشان» تبدیل میکنند، باید با تمام نیرویی که در وجود خود داریم گریخت و گریخت.  آن که ادّعا میکند خیر مرا و دیگران را تمییز و تشخیص میدهد، نیک است اگر ذرّه ای شناخت از چیستی «خیر» دارد، متعاقبا «هنر رفتار خیر آمیز خودش» را در واقعیّت زیستی و مناسبات و مراودات با مردم اجتماع اثبات کند تا من و دیگران از «خیرکرداریهای او و هممسلکانش» به کشف و اجرای «خیر خواهی» در وجود خویشتن و دیگران انگیخته و کوشا شویم. جامعه ایرانیان از دیر باز تا امروز، بدترین ضربات روحی و تلفات جبران ناپذیر انسانی را در کوره مدام شعله ور شده «خیرخواهان وطنی» در لباسهای فریبنده با نامهای پر طمطراق و حتّا آلامدی تجربه کرده است که اگر روزی روزی به چنان خیر خواهانی، واکنش معقول بخواهد نشان دهد فقط بر یک کلام، تاکید خواهد کرد؛ آنهم اینکه «مرا به خیر تو، امید نیست، شرّ مرسان». 

8_ آفتابِ لبِ بامِ کنشگران سترون
« .... پایه و اساسی که بنای حکومت و سازمان مملکت اسلامی بر آن استوار است و روحی که در سراسر آن نفوذ دارد، مفهوم این تصوّر و عقیده است که «لاحکم الالله الواحد القهّار» [=سوای الله قاهر، کسی دیگر حقّ حکومت کردن ندارد] و نظر اساسی در این است که سراسر زمین، ملک طلق الله است و مرّبی کاینات و متصرّف در عالم وجود اوست و هیچ فردی یا خانواده ای یا طبقه ای یا ملّتی و حتّا عموم نوع بشر، حقّ حکومت و قانونگذاری ندارند.]

[کتاب: برنامه انقلاب اسلامی- تالیف: ابوالاعلی مودودی – نشر حُرّ – قم – 1340 – صص. 12/13]

مهم نیست کی یا چه کسانی، چه ادّعاهایی میکنند یا چه تصوّراتی از خودشان و همعقیدگانشان دارند. اصل کلیدی به حالت خودش همچنان معتبر است و رسواگر رفتار و گفتار مدّعیان. حقیقت این است که وقایع اخیر ایران اثبات کردند که تمام گرایشهای مخالف حکومت فقاهتی از مارکسیست و لیبرال و دمکرات و مشروطه خواه گرفته تا آته ایست و بی طرف و مدرنیته خواه و  امثالهم که در اقصاء نقاط جهان پراکنده اند یا در گروهکها و گروهها و حزبها و انجمنها و اتّحادیه ها سازماندهی شده اند، در طول بیش از دوازده قرن متمادی تا مغز استخوان در دیگ مذاب اسلامیّت و مخصوصا «شیعه گری مزمن و مخرّب» تفته شده اند و از عوارض چندش آور آن همچنان به عادتهای شیعی پیشینیان و معاصرین خود وفادار مومن مانده اند. گسستن از آنچه انسان در بطن آن، زاییده و پروریده و بالغ شده است، یک شبه با گفتن «اعتقاد ندارم» ریشه کن نمیشود؛ چونکه آنچه را بتوان از لحاظ اصول منطقی و دانشپژوهشی ردّ کرد و ابطالش را ثابت، دلیل بر این نیست که از لحاظ عاطفی و روانی و ذهنی نیز تاثیرات و نشانه هایش را از وجود خود زدوده و به دور انداخته ایم.

مُعضل اعتقادات کهن و دیرپا و نقش مناسک و مراسم مذهبی در طول قرنها؛ آنهم تا ریزترین مناسبات انسانها در اجتماع به سالها و دهه ها و قرنها تلاش روشنگری و سنجشگریهای بار آور ملزوم است تا بتوان نم نم از جنبه های خشن و تحمیلی و زمخت و قطور و انجماد نصوص اعتقادی، فاصله آگاهانه و مستدل گرفت و هرگز بر آن نیز نبود که شیوه و روش و مرام و مسلک و عملکرد پیشینیان معتقد را بازخوری و باز رفتاری کرد. مسئله زایش  و پرورش و بالاندن مناسبات خردمندانه در اجتماع باهمستان و تلاش برای گشوده فکری انگیزشی و انگیختاری انسانها در رفتار و گفتار با یکدیگر، پروسه ایست که بیش از هر چیز به کوشندگان اندیشنده و ایده آفرین و رادمنش منوط است تا به کُنشگران عرصه «قدرت و اقتدار و حکومتگری».

تا زمانی که کنشگران سیاسی به این توهّم مبتلایند که میتوانند بدون شخم زدن زمین لم یزرع شیعه گری در وجود خودشان و مردم به امکانهای آفرینش «حکومت و دولت خدمتگزار» موفّق شوند، مطمئن باشند که به محتضری میمانند که آفتاب لب بام عمرشان نزدیک است و دچار «خانه روشنی» شده اند.  پیش شرطهای شالوده ریزی «حکومت و دولت در معنای اصیل کلمه، حدّاقل از منظر تفکّر و جهاننگری باخترزمینیان و حدّاکثر بر بنیان بُنمایه های فرهنگ ایران» به شاهرگها و مویرگهایی وابسته است. به این معنا که از جریان خونمردگیهای شرایع اسلامیّت در طول قرنها باید تصفیه شده باشد. روانها و مغزهایی که در دیگ مذاب شرایع اسلامیّت، استخوان پز و تفته کوره ای شده اند، هیچگاه نخواهند توانست «حکومت و دولتی» را بیافرینند که در سایه سار آن،  مردم میهن درجامعیّت وجودیشان بتوانند به آرامش خیال دست یابند؛ چه رسد به آنکه بخواهند یا بتوانند از پس مشکلات باهمزیستی برآیند. کنشگران طاووس رنگ ایرانی هنوز در میدان بسیار فراخ خلع ید بودن از هر نوع قدرتی و حکومتی برای حلقه زدن بر گرداگرد «میز گفتگو» درمانده و عاجزند؛ آنگاه چگونه خواهند توانست در مجلس رایزنی با داشتن مثلا پُست و مقام و قدرت دولتی، ارج و احترامی برای حضور و نظرات یکدیگر داشته باشند، اگر به فرض محال برای قلع و قمع همدیگر کوشا نشوند؟.     

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.