رفتن به محتوای اصلی

«بوسه مرگ »و یا تغییر تناسب قوا بسود جمهوری اسلامی!
17.04.2009 - 14:18

کیانوش توکلی

 اوباما و سیاست سازش با اسلام سیاسی

 متاسفانه برخی تحلیلگران حزبی در نوشته های خود ، بجای تفسیر واقعی از تغییرات سیاسی منطقه ؛ آرزوهای حزبی خود را بر اساس قالب های از پیش ساخته شده را بخورد نیروهای جنبش سیاسی می دهند . آنان با چنین روش هایی در چند سال گذشته ؛ " تحلیل هایی" را که همگی بر سقوط زود هنگام رزیم اسلامی را نوید می داد را در اختیار نیروهای کم تجربه سیاسی گذاشته و می گذارند . نتیجه کامل روشن است که در هر تند پیج سیاسی ؛ بخشی از نیروهای سیاسی امید خود را از دست داده و راه انفعال سیاسی را در پیش گیرند.

حمید تقوایی از جمله این مقاله نویسان است ؛ او در مقاله اوباما و سیاست سازش با اسلام سیاسی بجای بررسی تغییر سیاست جدید امریکا یعنی سیاست خاورمیانه ای اوباما که در پی تغییر تناسب قوا بسود نیروهای اسلامی و بطور مشخص نقش و وزن رزیم اسلامی در منطقه ایجاد شده است _ به تکرار شعار های قالبی حزب خود می پردازد.

 ایشان در همان ابتدای مقاله ادعا می کند که هیج تفاوتی بین سیاست بوش و اوباما نیست او می نویسد :" ما هم این را اعلام کردیم- که نقش و رسالت اوباما تحقق تغییری که مردم متنفر از بوش و سیاستهایش خواهان آن هستند نیست بلکه ایجاد خاکریزی در برابر تغییرات واقعی و مطلوب مردم است." بگذریم که منظور حمید تقوایی از " ما" حزب کمونیست کارگری می باشد.

 تقوایی نه تنها فرقی بین سیاستهای اوباما و بوش نمی بنید بلکه رویکرد سیاست خاورمیانه ای اوباما را خاکریزی در برابر" تغییرات واقعی و مطلوب "که همان برنامه حزب کمونیست و کارگری باشد ؛ تعبیر می نماید.

 او بجای بررسی سیاست جدید خاورمیانه امریکا به تزهای قالبی و تکراری که بحران رابطه جمهوری اسلامی با غرب می پردازد و ان را «بوسه مرگ» می نامد ؛ تقوایی می نویسد::"در مورد جمهوری اسلامی این نزدیکی، که چندی پیش مفسرین سیاسی آنرا بوسه مرگ نامیدند، به معنی آغاز پایان جمهوری اسلامی خواهد بود. رژیم نمیتواند بحران رابطه با غرب را حل کند و همچنان جمهوری اسلامی باقی بماند"

 و در پایان بطور قطعی نتیجه می گیرد که :" "بحران رابطه جمهوری اسلامی با غرب در واقع جزئی از بحران حکومتی رژیم اسلامی است که نهایتا با سرنگونی رژیم بدست مردم حل خواهد شد"

 اما براستی سیاست بوش و اوباما یکی است و ایا رابطه غرب با جمهوری اسلامی منجر به سقوط رزیم خواهد شد؟

 واقعیت این است که تحلیل گران حزبی و غیر حزبی اپوزیسیون در چند سال اخیر و بطور مشخص پس از 11 سپتامبر ؛ بشدت تحت تاثیر تبلیغات نئو کنسرواتیوهای غزبی و بویژه تئوریسینهای پیش برنده سیاست های دولت بوش قرار داشتند. این تحلیل گران و مفسران سکولار ایرانی بشدت از سناریو افغانی حمایت می کردند و بی جهت نبود که دائما از حملات نظامی امریکاو اسرائیل در هر تحلیل و نوشته ای سخن می گفتند.

 همگان دیدیم که چنین حمله ای به ایران صورت نگرفت و اوباما با پیام نوروزی خود نشان داد که قدرت منطقه ایران را بر سمیت می شناسد و هم اکنون مذاکرات جدی مابین غرب و رزیم اسلامی بر قرار است که نشانه ها حاکی از توافق تدریجی و گام به گام می باشد .

 بنظر من ایجاد رابطه با امریکا و غرب خطری متوجه اپوزیسیون سکولار و دمکرات ایران نمی کند؛ بلکه خطر این رابطه انجاست که مسایل حقوق بشری قربانی توافقات ما بین کشورها گردد .

حمید تقوایی در پایان مقاله اش با قطعیت پیش بینی می کند که در صورت بهبود رابطه با غرب با جمهوری اسلامی این نظام سقوط خواهد کرد.

 برخلاف نظر حمید ایشان که بهبود رابطه ایران و امریکا نه تنها موجب سقوط جمهوری اسلامی نمی شود بلکه نظام اسلامی را قدرتمند تر هم می کند.

 این واقعیتی است که تحلیل گران و تئوریسین های جناح خامنه ای در چند سال گذشته ؛ توانستند چشم اندازهای واقعی تری را پیش بینی نمایند. بنابراین بنظر من ؛ نظام اسلامی پس از 11 سپتامبر ، دو استراتزی را به موازت هم پیش برد:

 1_ از سقوط صدام و طالبان استقبال کرد

 2_ سیاست باطلاقی کردن عراق و افغانستان برای نیروهای نظامی امریکایی را بطور جدی و با اختصاص میلون های دلار پیش برد.

 در این راستا نظام اسلامی با تشدید سیاست تبلیغی ضد اسرائیلی و ضد امریکایی خود اولا به نفوذ توده ای خود در خاورمیانه پرداخت واز سوی دیگر به تقویت نظامی حزب الله لبنان ، حماس ونیروهای شیعه ضد امریکایی پرداخت تا جایی که استراتزی نئو کنسرواتیو بوش را به شکست کامل نزدیک ساخته اند .

 سیاست اوباما این است که حداقل جلوی قدرت یابی مجدد طالبان را بگیرد و اگر توانست یک پارچگی عراق را حفظ نماید .

 از این رو امریکا با دست و دل بازی امتیاز جمهوری اسلامی می دهد و بی سر و صدا از بحران غنی سازی عبور می کند ولی بنظر می رسد خواستهای جمهوری اسلامی بسیار فراتر است و این سخن احمدی نژاد در کرمان را نبایستی یک سخن صرف تبلیغاتی دانست :

 " احمدی نژاد در کرمان گفت: امروز باید بر روی مسائل دیگر جهان از جمله اصلاح ساختارهای بین المللی، شورای امنیت، اجرای عدالت و صلح واقعی با یکدیگر همفکری و گفتگو کنیم و ایران در این زمینه کاملاً آماده است. "

 بنابراین در پی تغییر تناسب قوا در منطقه، رابطه جدیدی مابین غرب و نظام اسلامی آغاز شده است که اپوزیسیون ایران قادر به جلوگیری از این روند نیست . ما بایستی مواظب باشیم که حقوق بشر قربانی این تفاهم و رابطه نشود.

 

ناصر مستشار

 سخنرانی فاخته زمانی درجلسه پرسش و پاسخ پارلمان کانادا

چرابا نمایندگان سیاسی که آنها را قبول نداریم به شیوه حذف و محو کامل آنها برخورد می کنیم و به آنها اتهامات ناروا وارد می سازیم؟مگر غیر این هست که امریکا و جمهوری اسلامی پس از اینهمه دشمنی اینک می خواهند مذاکره نمایند اما نمی توانیم با هموطنان که اعضای حزب دمکرات کردستان ایران و سالها مبارزه کرده اند به مذاکره و گفتمان برسیم،چرا؟خمینی دجال به دروغ خود را طرفدار سر فرازی ایران می پنداشت ،چرا که بعد از حمله نظامی صدام به ایران ـ آن جنگ را نعمت و موهبت الهی نامید پس خمینی بابت آغاز جنگ به صدام حسین بسیار ممنون دار گردید.بهتر است دشمن واقعی خود را بشناسیم.نیروهای رژیم سالهاست در خارج کشور بنام های مختلف در سایت اینترنتی دست به خرابکاری و نفاق می زنند.همین شخصی که بنام "ایرانی" می نویسد قبلا بنام ایرنخواه می نوشت که من مطمئن هست از یک ارگانی که چندین نفر تشکیل یافته است و با ipهای مختلف هدایت می شوند چرا که از آرشیو بسیاری برخوردار هستند و دائما می توانند همه جا به نام های گوناگون کامنت بگذارند.

 

م.سحر

 هراس شونیسم ایرانی از کنفرانس تمرکززدایی و فدرالیسم!

 جناب آقای ناصری

 من نمی دانم آقای واثقی چه گفته اند ، اما می بینم که اعتراضات شما نسبت به سخنان ایشان مبتنی بر فرضیاتی ست که از بیخ و بن نادرستند و هیچ عقل سلیمی در ایران حاضر به پذیرفتن این پیش فرض ها نیست

 پیش فرض هایی که شالوده و بنیان نظرات شما و نظرات و تئوری پردازی های برخی احزاب و فرقه های جدایی خواه قومی در ایران تشکیل می دهند و دههاه سال است به پشتوانه و با اتکا به نظریات وارداتی حزب کمونیست شوروی و نظریات استالین درباره مسائل ملی در ایران ترویج می شوند و متأسفانه به یک نوع مذهب و ایمان قوم گرایانه و نژادپرستانه درمیان برخی کوشندگان چپ گرای ایران بدل شده بودند و البته امروز بدلایلی که بهتر می دانید آن ماسک چپ از میان برخاسته و گرته نژادگرایی و قوم پرستانه آن تشدید شده ، به ویژه آنکه برخی از پرورش یافتگان مکتب استالینیسم باقروفی که در حزب توده و سازمان اکثریت نفوذ داشتند ، چندین سال است که به مذهب سابق خود کافر شده اند و مستقیماً پرستش نژاد ترک و اعتقاد به میتولوژی پان تورک های عثمانی را برگزیده اند و بیشترشان نژاد از دو سو دارند:

 کمونیست استالینی فرقه چی که روزگاری قصد کندن بخشی از ایران واتصال آن به روسیه شوروی را داشت یک بعد از ویژگی این عنصر جدید الولاده است که این روزها کم رنگ شده و بُعد دیگر شخصیت وی همان فاشیسم قومی به خصوص پان تورانیگری و پان ترکیسم است که به وسیلهء دوگروه از ایرانیان به اصطلاح آذربایجانی هدایت می شود.

 گروه نخست پان ترک هایی هستند که مستقیماً به لحاظ نظری و فکری به زرادخانه های تئوریک بازماندگان امپراتوری عثمانی ـ یعنی ترکان نژاده که خود را از همهء نژادهای روی زمین برتر می شمارندـ وصلند و دست آموز و ذهن آموز ایدئولوژی توسعه طلب نژادی ترک های ترکیه اند.

 و گروه دوم که سابقهء خوش خدمتی به روس ها را داشته اند علاوه بر آن که نظریات قوم گرایانه شان ملهم از تئوری های استالینی و سویتک سالهای 1950ــ1990 است با نظریه های نژادگرایانه گروه نخست نیز آشتی کرده اند و برخی از آنان صد درصد خود را درخدمت تبلیغ و ترویج ترکیه گرایی پان تورانیستی در ایران قرار داده اند.

 شما سخنگویان این دو گروه نژاد پرست ترکیه گرا یا نو نژاد پرستان ِکهنه چپ ِ پان ترک را می شناسید و با آنان نشست و برخاست دارید و در کنگره ها و احزاب و نشست هایی از نوع پارلمان بروکسل افتخار همدلی و هم سخنی و هم رایی با آنان را برای خود و احزاب قومی خود کسب کرده اید.

 بنا بر این لزومی به معرفی آنان نیست.

 این افراد در محافل قوم گرا و جلسات و کنگره های کذایی همواره به لحاظ نظریه سازی و نظریه فروشی دست بالا و نقش رهبری و هماهنگ کننده را دارندو یقین بدانید که از هرلحاظ سر اقوام ایرانی از نوع بلوچ و کرد و لر و مازندرانی و طالشی و گیلکی و دیگر گروههایی که به اقوام کهن و قدیمی ایران ـ به لحاظ فرهنگی و زبانی و تاریخی ـ را بی کلاه خواهند گذاشت.

 کردهای ایرانی و بلوچ ها باید بدانند که هرگز نژاد پرستان پان تورک در ایران به آنان خیری نخواهند رسانید، زیرا متکی به ایدئولوژی حاکم بر کشوری هستند که به نام نژادترک بزرگترین قتل عام اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم را به نام خود ثبت کرده است. عثمانی ها نخستین کشتارکنندگان عالم بشریت به نام نژاد و قومندو ضمنا رفتار آنان در این پنجاه شصات سال اخیر با اقوام کردی که تحت حاکمیت آنان زندگی می کنند آنچنان ضد انسانی بوده است که نیازی به یاد آوری ندارد. ترکهایی که در ترکیه مردم کرد را ترکان کوهی می نامیدند و به طور سیستماتیک و مداوم آنها را قتل عام می کرده اند ، از آنچنان فلسفء سیاسی انسان دوستانه ای برخوردار نبوده اند که اکنون شاگردان آنان در ایران مدعی شده اند و از دموکراسی و حقوق فرهنگی و زبانی دیگران دم می زنند.

 این پان تورک های ما هم متأسفانه و با کمال شرمساری نه تنها از آبشخور نظری ترک های عثمانی تغذیه کرده اند و می کنندبلکه همچنان در حسرت پروژهء استالینی و باقرفی هستند که یک چند در دوران جنگ دوم جهانی و به وسیله ارتش رخ روسیه شوروی ، شمال ایران را اشغال کرده بود و قصد بریدن سر ایران را داشت تا پیش پای تزاران سرخ بیندازد و متصرفات تزاری دوران قاجاریه را کامل کند.

 پس شما مدعیان نمایندگی اقوام ایرانی کرد و بلوچ و...با داشتن دوستانی مثل این آقایان و خانم های پان ترک این روسوفیل های سابق و الهام علیوف ایست ها و ترکیه گراهای لاحق ، دیگر نیازی به دشمن ندارید و قاعدتاً می باید خیالان از دشمن موهوم و ناموجودی مثل قوم یا ملت دروغی که به نام ملت فارس ساخته اید ، راحت باشد.

 اما در باره پیش فرض های شما

 شما می گویید ایران یک کشور کثیر المله است

 این را شما نمی گویید این سخن را استالینیسم بیش ازهفتاد هشتاد سال دربوغ های انترناسیونالیستی گوناگون خود فریاد می کرد و مثل میخ به مغزهای علیل چپ گراهای ایرانی می کوبید و ماشین ا یدئولوژی ساز آن که به شوفری حزب توده و فرقهء دموکرات و رهبران گروه اکثریت هدایت می شد سالهای متمادی در خیابان های ذهن چپول خام ایرانی به رفت و آمد مشغول بود و آب نبات چوبی نظری به کودکان سیاسی می داد و سقز ستم ملی بین آنان پخش می کرد تا بجوند و کشور را به روزی بیاندازند که سی سال است شاهد آن هستیم.

 پس ایران کثیر المله نیست و شما نمی توانید این فرضیه را به لحاظ عقلی به مردم ا یران بقبولانید

 دوم اینکه روی این زمین و زیر آسمان قومی به نام قوم فارس و جود خارجی ندارد ـ چه رسد به ملت ـ

 البته در تاریخ تیره های گوناگونی از اقوام پارس وجود داشته اند و سلسله های پادشاهی به وجود آورده بوده اند ، اما این موضوع مربوط به تاریخ دوسه هزار ساله ایران است و با ایران مدرن و معاصر نسبتی ندارد.

 آن پدیده ای که نظریه پردازان شما می کوشند تا به هر قیمت آن را به جامعه سیاسی ایران به زور و فریب و هوچی گری و کینه پردازی و نفرت پروری ترویج کنند و آن را بهانهء وجود ملت ناموجودی به نام «ملت فارس » یا« قوم فارس»قرار داده اند ، یک زبان است به نام زبان فارسی .

 اگرچه این زبان به نام «زبان فارسی» مشهور است (نه فارس)و به آن دری هم می گویند ، با این همه گویندگان این زبان را به هیچ وجه نمی توان قوم یا ملت فارس نامید.

 این زبان نه فقط در ایران بلکه حد اقل درچهار کشور دیگر جهان نیز گوینده دارد و کسی فارسی زبانان آن دیارها را قوم فارس یا ملت فارس نمی نامد.

 همانطور که هیچ کسی در جهان انگلیسی زبانان آفریقا یا هند یا آمریکا را ملت انگلیس یا قوم انگلو ساکسون نخوانده است. یعنی هنوز چنین دیوانگانی در کشورهای متمدن پیدا نشده اند.

 درثانی زبان فارسی روزگاری از مرزچین تا مرز اروپا را تحت تسلط خود داشته است و در آن روزگار نه پارس ها و مادها و بلکه ترک ها و تاتارها و مغول ها و عثمانی ها بر ایران و سایر نواحی شرق تسلط سیاسی و نظامی داشتند وزبان فارسی زبان فرهنگ و تاریخ و سیاست و قراردادهای سیاسی و اقتصادی و نظامی آنان با کشورهای دیگر بود(بروید نامهء نوادهء چنگیز مغول را به پاپ بخوانید (در همین سایت هم درج شده است)و دریابید که زبان فارسی در آن روزگارها تا قبل از رسیدن استعمار انگلیس زبان نخست سیاست و فرهنگ در مشرق زمین بود و نه فقط زبان شعر) .

 این زبان به نیروی خود و به پتانسیل مدنی و فرهنگی و تاریخی خود در این جوامع انتشار یافته بود و هیچ غداره بند فارسی نژاد یا آریایی نژادی (به قول پان ترک های نژادپرست )،آنرا به ضرب و زور برکسی تحمیل نکرده بود و این حدیث دراز است اگر گوش شنوایی در حزب شما یا کنگره شما یافت شود می توان با تفصیل بیشتری توضیح داد

 من بیش ازین موضوع را کش نمی دهم.

 فقط تکرار می کنم که نظریات شما مبتنی و متکی بر فرضیات بی اساس و غالبا تئوری های ضد ایرانی ست و چون در اصل قضیه به لحاظ استدالال عقلی کم می آورید، نظریه سازان شما می کوشند تا عواطف را تحریک کنند و با بر انگیختن کینه نژادی و قومی دشمن موهوم خونخواری را بتراشند و به مردم ساده لوح نشان بدهند و او را مسئول همه بدبختی ها و سرخوردگی ها و عقده های سرکوفتهء او به شمار آورند. دوستان نظریه پرداز پان تورک و پان عرب شما این دشمن را مثل یک مجسمهء مومی ساخته اند و نام آن را ملت فارس گذاشته اند . کینه انگیزی و تحریک عواطف و احساسات ساده لوحانه قومی و بازی با عقده های سرکوفتهء مردم ایران یک پروژهء شیطانی ست که این روزها ورشکستگان چپ روسوفیل سابق و پیوستگان به تئوری نژادگرای پان تورکی و پان عربی در برنامه خود قرار داده اند و با ماسک حقوق بشر و حقوق فرهنگی و حقوق ملی ، غالباً با سرمایه و تحت نفوذ و هدایت شبکه های کارساز بین المللی کشورهای بیگانه ، در این محفل و آن محفل طرح می کنند و اشگ تمساح حقوق بشری و حقوق قومی می ریزند (و متأسفانه برخی از کردهای حزب دموکرات و کومله هم به دام تئوریک آنان درغلطیده اند!)

 در این روزها یک خانم خوش بر و رویی را هم آموزش داده اند که اینور و آنور به نفرت پراکنی و به قول شما نهال دشمنی نشاندن و درخت دوستی برکندن اشتغال دارد و بابت اشگ تمساح دروغینی که می ریزد و بلبل زبانی های ضد ایرانی که این سو و آن سو بر سر این شاخ و آن شاخ می کند حقوق خود را دریافت می کند و از امنیتی های ترکیه و معاونان الهام علی اف و مشاوران شیخ های نفتی خلیج فارس ساغول و مرحبا می شنود.

 این بود یکی دیگر از آن گفتنی هایی که وظیفهء خود دانستم بار دیگر با بعضی هم میهنان خود به خصوص با ایرانیان قدیم تاریخی و فرهنگی و زبانی کشورخودم یعنی با کردها و بلوچ ها طرح کنم.

 من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم

 تو خواه ازسخنم پند گیر و خواه ملال

 

حسین

 هراس شونیسم ایرانی از کنفرانس تمرکززدایی و فدرالیسم!

اقاي شاعر بذله گو اين بار زبان به نصيحت گشوده اند و به دنبال سياست انگليسي تفرقه بيانداز و حکومت کن هستند. ظاهرا ايشان ا ز همبستگي ملل غير فارس در کنگره مليت هاي ايران فدرال خشمگين هستند و به دنبال مثلا چغلي ترک ها به کردها ميباشند . نه جناب شاعر! تجربه هشتاد سال گذشته براي مردم غير فارس در ايران ثابت کرده که اين اشگ تمساح ريختن امثال شما ها در مورد بلوچ ها و کردها از چه قماش است. جناب شاعر ميفرمايند “این افراد

 محافل قوم گرا و جلسات و کنگره های کذایی همواره به لحاظ نظریه سازی و نظریه فروشی دست بالا و نقش رهبری و هماهنگ کننده را دارندو یقین بدانید که از هرلحاظ سر اقوام ایرانی از نوع بلوچ و کرد و لر و مازندرانی و طالشی و گیلکی و دیگر گروههایی که به اقوام کهن و قدیمی ایران ـ به لحاظ فرهنگی و زبانی و تاریخی ـ را بی کلاه خواهند گذاشت.”

 بايستي بگويم که اولين نکته در مورد اين پاراگراف اين است که خوشبختانه بنظر ميرسد اين حضرات از تئوري قديم ورشکسته خود که ترکهاي ايران را آذري و بخشي از آريائي ها ميناميدند دست بر داشته اند و سراغ دوستان کرد و بلوچ رفته اند. اما جدا از اين نکته من مطمئن نيستم اينان چه برداشتي از هوش و درک اين مليتها دارند. اما بنظر ميرسد که خودشان از اين نظر مشکل دارند و الا از نوشتن اين حرفها کمي حيا ميکردند. آخر د راين هشتاد سال اخير آيا اين ترک هاي عثماني و عليوف و وليوف ها بودند که در ايران اين فضاحت و فلاکت را بر سر شهر ها و مردم کردستان و بلوچستان آوردند و يا هم فکران خود جناب شاعر و پان ايرانيست هاي دو رژيم شاه و شيخ تمام صنايع و پول و تجارت و منابع را به مناطق فارس نشين سرازير کردند و ساير مناطق را ويرانه نمودند. حالا آباداني و رفاه مردم کرد و بلوچ که به قول جناب شاعر از اقوام کهن ايراني است سرشان را بخورد بفرمائيد بالاغيرتا چند بار به کردستان و بلوچستان لشگر کشيده اند و چند هزار از اينان را بخاطر تماميت ارضي اشان کشتار کرده اند. باقر اوف مرده و رفته اما شهر هاي مناطق غير فارس و مردم فلک زده ساکن آنها هنوز هم که به سياق دوره باقروف مانده است!

 از يک نظر هم که نگاه کنيم کامنت طولاني جناب شاعر در مقابله با نظر آقاي سام قندچي است. آقاي قندچي ادعا ميکند که کنگره تحت سلطه حزب دموکرات کردستان است اما آقاي شاعر ميگويد که ترکها دست بالا و نقش رهبری و هماهنگ کننده را دارند.

 از آنجا که بين آقاي سام قندچي و جناب شاعر اختلاف صد درجه اي د راين مورد وجود دارد من پيشنهاد ميکنم که اين دو دريک مناظره دوجانبه بالاخره اين مساله را حل کنند که در گنگره ميلت هاي ايران فدران کي نقش رهبري دارد و کي ندارد. فارغ از آن ترکها و کردها و بلوچ ها و ترکمن ها و عربها ميتوانند مثل گذشته بی اعتنا به فتنه گري شوونيسم بکار خود مشغرل باشند.

 در خاتمه بايستي بگويم که وقتي به آخر کامنت آقاي شاعر رسيدم فهميدم درد ايشان از کجا است و چه شده که دوباره بعد از وقفه اي طولاني به مساله ملي پرداخته اند. ايشان ميفرمايند:.

 “در این روزها یک خانم خوش بر و رویی را هم آموزش داده اند که اینور و آنور به نفرت پراکنی و به قول شما نهال دشمنی نشاندن و درخت دوستی برکندن اشتغال دارد و بابت اشگ تمساح دروغینی که می ریزد و بلبل زبانی های ضد ایرانی که این سو و آن سو بر سر این شاخ و آن شاخ می کند حقوق خود را دریافت می کند و از امنیتی های ترکیه و معاونان الهام علی اف و مشاوران شیخ های نفتی خلیج فارس ساغول و مرحبا می شنود”.

 جناب شاعر در اينجا نشان ميدهد که همه آسمان ريسمان بافتن هاي ايشان براي اين است که صداي مظلوميت مردم غير فارس ايران يواش يواش دارد به گوش دنيا ميرسد. آنهم به گوش هاي حساسي که وقتي قصه اين رنج و درد فاجعه باري را که در ايران ميگذرد ميشنوند حيرت زده ميشوند. تا جائي که نماينده کبک در کانادا که خود د راين زمينه درد آشناست پيشنهاد ميکند که اين موضوع به دادگاه بين المللي فرستاده شود و يا نماينده ديگري حيرت زده از خانم زماني ميخواهد گروه هائي را که از يکطرف ادعاي دموکراسي ميکنند و از سوي ديگر در مقابل برابري مردم مي ايستند معرفي کند. شايد خانم زماني دفعه ديگر ترجمه کامنت جناب شاعر ما راهم به اين ها نشان دهد که وقیحانه يک فعال حقوق بشر را که درد مردم مظلوم تحت ستم آذربايجان و ديگر مليت ها را فرياد ميکند به کشور هاي ديگر ميبندد.

 

طبقه كارگر، از افسانه تا واقعيت

 سربلند 16 آپريل 2009

 هر ساله با نزديك شدن به روزجهاني كارگر بحث هاي مربوط به طبقه كارگر شدت ميگيرد. جريانات چپ و سوسياليست بنابر خط سياسي ايدئولوژيكشان اطلاعيه ها و بحث هايي را در ارتباط با اين طبقه اجتماعي ارائه داده و نفرات چپ و منفردي كه بدلايل گوناگون در ظروف تشكيلاتي نگنجيدند هم از اين فرصت براي ارائه بحث هاي خود بهره ميگيرد.

 ميبينيم كه اين روزها چنان تعاريف " كارگر و طبقه اش" مخدوش شده كه حتي معلم و بغال و كارمند مخابرات را هم تنها با اين دليل كه مزدبگيرند " كارگر" مينامند!. برخي از مدعيان چپ و كمونيست از روي فقر ايدئولوژيك و تئوريكي كه دارند به اشتباه گمان ميكنند هر عضوي از اجتماع كه براي كاركردن مزد دريافت ميكند " كارگر" است و كاملا از ياد برده اند كه اصولا رابطه مالكيت با ابزار توليد است كه كارگر را تعريف ميكند. به همين علت اين دسته از دوستان هيچگاه قادر نيستند طبقات اجتماعي و در نهايت خصلتهاي طبقاتي آنان را بدرستي بشناسند كه همين سرآغاز انحرافات واتحادهاي طبقاتي بي پايه و نادرستي است كه بخشهاي مختلف مدعيان سوسياليسم در طول اين ساليان به پايش رفته اند، چرا كه آنها اصولا هنوز در تعريف طبقه كارگر مشكل دارند.

 دسته اي ديگر از چپ هايي كه خود را " كارگري" ميدانند و لقب " كمونيست كارگري" را به شكل وصله اي نچسب به خود چسبانيده اند چنان تصوير و تعريفي از طبقه كارگر ارائه ميدهند كه اگر ناشي از اپورتونيسم نباشد در بهترين حالتش مبتني بر نااگاهيشان است. آنها به اشتباه تصور ميكنند هر چه به كارگر القاب غير واقعي بدهند خود را بيشتر به آنها نزديك ميكنند بطوري كه از طبقه كارگر " امامزاده اى" ساخته اند كه شب روز بايد در مقابلش شمع روشن كرده و به نيايش پرداخت. به زعم آنان طبقه كارگر بخش مترقي، اگاه، مبارزه، رزمنده، ناجي و ...... اجتماع است. انان در سخنانشان چنان كارگر كارگر ميكنند كه گويي طبقه كارگر تافته اي جدا بافته از مجموعه انساني و موجودي آسماني است كه تنها با گرفتن يك پيچ گوشتي يا آچار در دستش بيكباره به جرگه خردمندان و قهرمانان تاريخ بشري سنجاق ميشود. اينكه اينهمه سال تلاش چپ ها نتوانست طبقه كارگر را با خود متحد كند بي علت نبوده و نميتوان تا ابد اين شكست را بگردن دستگاه سركوب انداخت. بلكه بخش بزرگي از آن ناشي از عدم شناخت از همين طبقه است. مثلا اينكه تقريبا همه كمونيست ها ايراني طبقه كارگر را در هيبت يك " مرد" تصور ميكنند گوشه اي از اين عدم شناخت است كه نتيجه اش به اينجا ختم ميشود كه ده ها تشكل اينترنتي زنان درست ميكنند كه حتي اشاره اي به طبقه كارگر ندارند. چون از نظر آنها كارگر فقط مرد است و نه زن!

 طبقه كارگر گروهي از جامعه طبقاتي است كه بيشترين ظلم را بواسطه نابرابري هاي طبقاتي بردوش ميكشد و همين سبب ميشود كه در دگرگوني جامعه و پيشبرد آن بسوي مناسبات برابر و انساني هم منافع بيشتري دارد و هم اينكه در اين راه ثابت قدم تر است، زيرا كه آنها تنها بخش جامعه هستند كه براستي چيزي براي از دست دادن ندارند، بهمين خاطراين طبقه واجد بهترين شرايط براي رهبري دگرگوني جامعه است.

 ولي تعريفي از طبقه كارگر از سوي مدعيان كمونيست ميشنويم بيشتر برپايه اسطوره سازي هاي بي پايه و درك مذهبي و مقدس پرورشان است. آنان هر حركتي از آن طبقه را ناشي از درك انقلابيش ميدانند، و بهمين علت عمدتا به دنباله روان و هوراكشان آن طبقه تبديل شدند نه كمونيستهايي پيشرو و خط دهنده. درحالي كه طيفي از همين طبقه كارگر عملا دولتهاي سرمايه دار را حمايت كرده و بسياري از كارگران داوطلبانه جان خود را در راه تثبيت حاكميت رژيم در جنگهاي ارتجاعي اش از دست دادند. بسياري از همان كارگران با دريافت اندكي اضافه حقوق به بازوهاي اجرايي سركوب سرمايه دارن در كارخانه ها تبديل شدند. آيا انها جز اينكه برخواسته از همان طبقه بودند؟ آيا طبقه كارگر اينچنين آگاه و سوسياليست است؟! مگر سرمايه داران براي حفظ منافع خود در جامعه وكارخانه قواي سركوبگرشان را از كره ماه وارد ميكنند؟ مگر نه اينكه آنها را از ميان همان كارگران انتخاب ميكنند؟ پس چگونه است كه كارگر آگاه، انقلابي و" مادرزاد سوسياليست!" بيكباره در خدمت سرمايه دار قرار ميگيرد و خود به عامل سركوب كارگران تبديل ميشود؟ ايا جز اين است كه آنان منافع طبقاتي خود را بدرستي نميشناسند؟

 هدف از اين نوشتار اين است كه طبقه كارگر را همان چيزي ببينيم كه هست، نه اينكه از آن اسطوره هاي غيرواقعي و دروغين بسازيم تا زماني كه در مقابل دانشگاه تهران بارديگر سرمان از ضربات چماقشان شكست مبهوت نشده، از آنطرف بام سقوط نكرده و به عنصري ضد پرولتري تبديل نگرديم.

 ميگويند " اگر تا ديروز رهبري جنبشهاي اجتماعي در دستان روشنفكران بود امروز در دستان طبقه كار است". ولي براستي شاخص هاي اين ادعا كجاست؟ اينكه در چند كارخانه براي حقوق هاي صنفي خود اعتصاب كردند؟ مگر در دهه گذشته كم از ايندست اعتصابات ديده ايم؟ در حالي كه در دهه پيشين اعتراضاتي بمراتب راديكالتري را از اين طبقه در اسلامشهر و قزوين و اراك شاهد بوديم كه در سالهاي اخير بشدت فروكش كرده اند و چه معياري سبب شده كه تصور كنيم جنبش امروز در رهبري طبقه كارگر قرار گرفته؟ اينكه در فلان كارخانه اعتصاباتي محدود و چند روزه براي كسب حقوق خود داشتند سبب شده كه به چنين درك غلطي برسيم؟ مگر هر اعتصاب و اعتراضي داراي خصلت سوسياليستي و طبقاتي است؟ در زندان قصر هم شاهد چندين اعتصاب در ميان زندانيان عادي بوديم، آنها چه طبقه اي را نمايندگي ميكردند؟! بنابراين هر اعتراضي خودبخود ناشي از آگاهي طبقاتي نيست. ما بايد ميان اعتراضات صنفي و سياسي تفاوت قايل شويم و آنها را با يكديگر مخدوش نكنيم تا قادر باشيم پتانسيلهاي اعتراضات را در همان حدي ببينيم كه است. تا زماني كه اين نگاه را در خودمان درست نكنيم بطور دايم بايد سرخورده شويم و هي بخودمان وعده انقلاب در شش ماه و يكسال ديگر بدهيم كه نتيجه اش تنها سرخوردگي هاي بيشتربراي همان طبقه اي است كه سنگش را بسينه ميزنيم. درحالي كه اين فرصت هاي شش ماهه و يكساله هي پشت سرهم ميايند و ميروند و ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم.نمونه اش اعتراضات كارگران نيشكر هفت تپه كه از دوره رياست جمهوري رفسنجاني شروع و تا به امروز ادامه دارد. ولي نتيجه چه ؟ هيچ. كارگران آمدند و رفتند و بازنشسته شدند، چندين رييس جمهور عوض شد و اعتراضات بدون هيچ دست آوردي ادامه پيدا كرد و تا ده ها سال ديگر همينطور ادامه پيدا خواهد كرد و تنها دست آوردش نصيب چند چهره هميشه حاضر در اينترنت شد كه هر شش ماه خود را نماينده آنان معرفي كردند.

 طبقه كارگر متشكل از مجموعه اي از انسانهاست كه جهانبيني هاي متفاوتي از پديده هاي اطرافشان دارند. زماني ميتوان اين طبقه را بصورت جرياني هدفمند متشكل ساخت كه آموزش لازم را ديده باشند. سوسياليسم يك علم است و آن را بايد بمثابه يك علم آموخت. هيچ كس به خودي خود و به صرف كار كردن در يك كارخانه سوسياليست نميشود. آگاهي طبقاتي مقوله اي ژنتيكي نيست كه كارگران به بچه هاي خود منتقل كنند بلكه نشات گرفته از شناخت دقيق خواسته هايي است كه ميتواند مشتركا زمينه هايش در يك طبقه وجود داشته باشد.

 چند سالي است كه به يمن شبكه دولتي " بلاگفا" عده اي پيدا شده و تقريبا هر هفته يك تشكل كارگري را تاسيس ميكنند! كه ظاهرا مهمترين وظيفه شان اين است كه طبقه كارگر را از هرگونه نزديكي با انديشه هاي سوسياليستي بدور كنند. ميگويند" بگذار طبقه كارگر براي خودش تصميم بگيرد"،" طبقه كارگر به رهبري احتياجي ندارد" ، " طبقه كارگر سوسياليست را بهتر از احزاب و سازمانها ميشناسد" ، " طبقه كارگر منافع خودش را بخوبي تشخيص ميدهد" ، و ...... اما هيچ كسي توضيح نميدهد كه اين طبقه نابغه و خردمند چطور با اينهمه مزايا و سجايا هنوز زير فقر و مكنت دست و پا ميزند؟! آخر چرا طبقه اي كه اينهمه اگاه است و دست هرچه تئوريسين را از پشت بسته هربار كه حركتي در طول تاريخ كرد شكست خورد؟ آخر اين چه اگاهي است كه هيچگاه تنوانسته از آن استفاده كند؟

 بنابراين فقط يك پاسخ ميماند كه آن اين است كه طبقه كارگر الزاما آگاه نيست. منافع خود را نميشناسد و درك كاملي از سوسياليسم ندارد. نشان دادن اين اشكالات هيچ چيزي از قابليتهاي اين طبقه كم نخواهد كرد ولي قادر خواهد بود كه راه هايي براي بردن آگاهي طبقاتي بدرون كارگران بيابيم.

 ما وقتي از طبقه كارگر نام ميبريم بناگاه در جلوي چشمانمان تصاويري از كارگران خشمگين كه در يكدستش آچار و در دست ديگرش پرچم سرخ است نمايان ميشود. اما بايد از روي ابرها پايين آمده و روي زمين حركت كنيم تا بتوانيم ببينيم كه اين طبقه مانند هر جامعه انساني ديگر در درون خود پيشرو، ميانه رو و عقب مانده دارد. ما بايد در كنار تصاوير كارگراني كه پرچم سرخ بدست دارند تصاوير كارگراني كه بروي پيشاني خود الله و اكبر نوشته اند و در نماز جمعه ها و جبه هاي جنگ حضور داشتند را هم بياد يباوريم. تنها با ديدين درست اين تصاوير است كه ميتوانيم فرق كارگري كه همكار افغاني خود را در خيابان زير مشت لگد ميگيرد را با كارگري كه جانش را در راه آزادي ديگر انسانها فدا ميكند دريابيم و بفهميم كه براي تاثير گذاري بر اين طبقه مهم اجتماعي كه براستي قادر است حرف آخر را در تحولات بزند كار كرده آگاهي هاي طبقاتي را بدرونشان ببريم.

 ميگوييم طبقه كارگر وظيفه حل تكاليف حل نشده از دوران قبل و مناسبات فئوداليسمي را دارد. اما واقعلا چگونه؟ چگونه از طبقه كارگر انتظار داريم كه مسئله ستم بر زنان و ملل را هم حل كند؟ با كدام آگاهي؟ درست است كه وظيفه اصلي طبقه كارگر برهم زدن مناسبات نابرابر اجتماعي و اقتصادي است اما وقتي از امحا كليه طبقات و تمايزاتش حرف ميزنيم بناگاه وارد حيطه هاي ديگري هم ميشويم كه برهم زدن مناسبات مردسالارانه حاكم بر جامعه هم در آن دسته قرار خواهد گرفت ، اما باز هم در مقابل اين پرسش قرار ميگيريم كه از كارگراني كه در طول زندگي خود بواسطه ستمي كه برويش اعمال ميشد حتي فرصت نكرد روزنامه بخواند چه برسد به كتاب و تحصيل علم هاي رهايي بخش چگونه ميتوان انتظار حل اين تكاليف دمكراتيك را داشت؟

 بنابراين طبقه كارگر همگام با تلاش در بر هم زدن مناسبات زيربنايي نابرابر بايد به روبنا هم بپردازد كه اين عملي نيست جز اينكه اين طبقه داراي پيشرو و پيشگام باشد. بقول مائو" مبارزه طبقاتي در عرصه ايدئولوژيك ميان پرولتاريا و بورژوازي بسيار پر پيچ و خم و حاد است كه در آن هر طبقه قصد دارد بر اساس جهان بيني طبقاتي خويش جهان را تغيير دهد" بنابراين طبقه كارگر در درجه اول براي حل درست مسئله بايد جهان بيني علمي و درستي را از مبارزه طبقاتي كه همان علم رهايي بخش ماركسيسم لنينيست است را كسب كند .

 هر حركتي از سوي طبقه كارگر منطبق بر پيشروي انقلاب نيست بلكه بسياري از خيزشهاي انان بواسطه تغييرات ناگهاني در عرصه بين المللي و جامعه است كه خارج از اراده هر حزب و طبقه اي قرار دارد كه قالبا نميتواند به انقلاب ختم شود. لنين ميگويد" انقلاب صرفا از اوضاعي سربلند ميكند كه طي آن تغييرات عيني با تغييرات ذهني همراهي شود كه در آن اگاهي طبقاتي سبب برچيدن مناسبات نابرابر شود".طبقه كارگر بايد شيوه هاي كسب قدرت سياسي را با استفاده از ابزار قهر انقلابي خود دريابد و باز هم بقول لنين " هيچ حكومتي حتي در بحراني ترين شرايطش خودبخود " نمياقتد" بلكه بايد آن را اگاهانه سرنگون كرد".

 در پايان:

 تعاريف ما از طبقه كارگر بسيار مخدوش و نادرست است. ما در اين مدت تلاش كرديم بيعمليمان را با اهداي يكسري الغاب و خصلتهاي غيرواقعي به طبقه كارگر بپوشانيم. از روي اينكه قادر نيستيم در هيچ تحولي تاثيرگذار باشيم شعار ميدهيم كه " بگذاريد كارگران صف مستقل خود ( از احزاب) را داشته باشند". ما با طرح اين شعارها عملا به طبقه كارگر پيام ميدهيم كه به قشر پيشگامش كه ميتواند همان كمونيستها باشند اميدي نبندد!.

 طبقه كارگر مثل هر طبقه اجتماعي ديگري در درون خود ناخالصي دارد. طبقه كارگر هم پيشگام و آگاه دارد و هم نااگاه و عقب مانده. سوسياليسم در كروموزمها نهفته نيست و پديده اي ژنتيكي نخواهد بود كه گمان كنيم كارگران نسل به نسل آن را به فرزندان خود منتقل ميكنند. طبقه كارگر نياز به فراگرفتن علم رهايي بخش ماركسيسم دارد و هيچ انساني تنها بصرف كار كردن در كارخانه اي بخوديخود سوسياليسم نميشود. هركدام از ما بارها در طول زندگيمان شغل عوض كرديم، روزي كارگري كرديم، روزي ديگر كارمند اداره اي شديم، روزي درس خوانديم و شغل ديگري گرفتيم. يعني هر چند سال اگاهي طبقاتيمان عوض شد؟! روزي سوسياليست بوديم و روزي ديگر خرده بورژوا و فردايش بورژواي دو نبش؟!! بنابراين اگر ميخواهيم در مقابل اين پرسشهاي بظاهر مسخره ولي دقيق قرار نگيريم بايد بدانيم كه آگاهي سوسياليستي علمي است كه بايد آن را فرا گرفت.

 طبقه كارگر به علت اينكه مهمترين نقش را در توليد ثروت جامعه دارد و خودش كمترين بهره از آن را ميبرد، و از سويي ديگر بواسطه بيشترين ظلمي كه در يك جامعه نابرابر تحمل ميكند تنها طبقه اجتماعي است كه ميتواند در دگرگوني جهان نقش اساسي ايفا كند. طبقه كارگر بدليل اينكه بيشترين منافع را در تغيير جهان دارد ميتواند ثابت قدم تر از طبقه ديگري در راه انقلاب قدم بردارد و در نتيجه اينكه رهايي تمام اقشار جهان در دست و اراده طبقه كارگر قرار خواهد داشت. بشرطي كه او هم فارغ از همه افسانه پردازي ها اگاهي هاي لازم براي اين دگرگوني را كسب كرده باشد.

 يازده ارديبهشت، روز جهاني كارگر گرامي

 

دكتر آرام

 dr.aram@yahoo.com

پس از گذشت 30سال بایدحقیقت تلخ راپذیرفت !

سى سال پيش چشم آبى هاى غربی با ترس و وحشت از ایرانى كه بسرعت بسوی توسعه فرهنگی واقتصادی پيش ميرفت, با داشتن منابع سرشار انرژی، معادن وهرنوع مواد اولیه، میتوانست سریعا یکی از مرفه ترین وپیشرفته ترین کشورهای دنیا گشته منافع غرب وشرق را به خطراندازد, نیرنگ ودسیسه را افزایش داده، تدبیردر تزویر و تخریب تاروپودايران دیدند. مقاصد شیطانی غربی های چشم آبی (بقول شاه) قربانی كردن ايران وايرانيان درراه اهداف نا مقدس خودشان بود.

در همین راستا پیش بینی شاه درست در آمد که همیشه معتقد بود عاقبت ارتجاع سیاه ایران را نابود خواهد کرد. او از تعامل غرب با روحانیت قدرت طلب در هراس بود. درطى شورش اسلامی ارتجاعی سال 57 برای او محرز شده بود که امریکا وهمدستانش براى سرنگونیش تلاش می ورزند وبرپائى يك نظام عقب مانده بنام ولایت فقیه را برای ایران تدارك ديده اند. او بدرستی تشخیص داده بود که با نیرنگ ودسیسه مردم را فريب داده اند واز احساسات مذهبی آنان سوع استفاده ميكنند. اوشاهد بود كه ‏رسانه های گروهی و عمومی، اعم از رادیو، تلویزیون، روزنامه ها ومجلات کشورهای غربی دست به پخش برنامه ها واخبارمنفی ميزدند. سیستمهای اطلاعاتی کشورهای غربى با صرف هزینه های بسیار افکار جوانان ودانشجوی ایرانی را به انواع خدعه، حیله و نیرنگ مشوش کرده به دشمنی با دولت ایران بر ميانگیزند. سفارت‏هاى خارجى ونماینده های فرهنگی آنان با برگذاری شبهای شعر وموسیقی وسخنرانی وامثالهم ایران و سیاستش را بباد انتقاد گرفته، مديرانش را دمونتاژ کرده ومردمرا بر عليه شان تحريك ميکنند.بهمین جهت مقاومتى جدی برای حفظ سلطنت بعمل نیاورد. او برای حفظ سلطنت رضايت به كشتن صدها هزار مردم بيگناه ندادوسقوط پهلوی‌گرایی در ایران را بر كشتارمردم بيگناه ترجيح داد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.