رفتن به محتوای اصلی

یاد آوری نکاتی در باره " جنگ افروزی قومي و پیامدهای هولناک آن"
17.07.2007 - 18:11

 یاد آوری چند نکته از نوشتهء: " جنگ افروزی قومي و پیامدهای هولناک آن"

به قلم آ قاي محمّد امینی

سبک نوشته و اهداف مورد نظر جناب امینی را میشود از چند زاویه و نگاه به تحلیل گرفت، که اغلب خوانندگان با اندک آشنایی به تاریخ و جغرافیای سیاسی ایران میتوانند زیر و بم ها را بشناسند، و برداشت خود را از این نوشته داشته باشند، بنا بر این ضرورت پرداختن به نقد اساسی مقاله نیست، امّا اشاره به چند نکته که شاید بتواند از نگرانی های آقای امینی و سایر هم میهنانی که آشنایی کامل با استان فارس و استان کُهگیلویه و بویر احمد، ندارند بکاهد، لازم آمد:

1- قبل از هر چیز، جناب امینی مردم ایران را به صدها تیرهء ایلی با چندین پیشینهء قومی بیان کرده اند، گذشتهء از اینکه در صد جمعیّت ایلی و عشایری در ایرانِ امروز، به درصد بسیار پائینی رسیده است و در عوض درصد شهر نشینی آن بالا رفته، امّا اگر از همان تیره های ایلی و خانوادگی شروع کنیم، و به نوک هرم بافت و ساختار کلی جامعهء کنونی ایران برسیم، بیش از سه شاخهء قومی در ایران وجود ندارد : 1- آریایی ها، 2- ترک تباران، 3- سامی تباران( عرب و یهود)، در نتیجه 3 شاخهء زبانی هم وجود دارد، زبانهای آریانی( یا ایرانی)، زبان ترکی آذری، و سوّمی زبان عربی هست.

 اگر به روش و نگاه جناب امینی، به کشورهای یکدستی مانند آلمان و یا ژاپن نگاه کنیم، آنها هم بدرستی به تیره ها و خانواده هایی بیشتر از ایران که آقای امینی به آنها پرداخته، تقسیم خواهند شد. اصولأ ارزیابی بر مبنای شاخص های تیره ای و ایلی در ایران طی شده و با توجه به پیشرفت علم باستان شناسی و دست یابی به گوشه های مبهم و تاریک مردم شناسی در ایران، تعداد و نمای وابستگی قومی را، کمتر، همگون تر، و یک رنگ تر کرده است، و معیارها و طبقه بندیهای گذشته و سنتّی دیگر که پایهء شناختی آقای امینی هست، فاقد اعتبار و ارزش هست.

2- در موردی دیگر ایشان فرموده اند: [که در استان فارس، سران قشقایی بعد از صد سال از انقلاب مشروطیّت، دولت تُرک تبارن قشقایی را در شیراز، کازرون و پیرامون آن تشکیل دهند،...] اگر آمار رسمی قشقائیان در استان فارس را به رقمی بین صد هزار تا پانصد هزار نفر تخمین بزنیم، خود شهر شیراز مرکز استان، بدون شهرستانهای: جهرم، کازرون، ممسنی، داراب، فیرزو آباد، مرودشت، آباده... بیش از یک میلیون و سیصد هزار نفر جمعیّت دارد، بنا بر این مجموعهء قشقایی های تُرک تبار در استان فارس در اقلیّت هستند. از این گذشته در ایرانِ ما و در استان فارس دیگر دوران تُرک تازی و اسب سواری و تیر اندازی و غارت و چپاول، بشکل مرسوم فئودالیتهء عشیره ای پایان یافته، و دیگر باز نخواهد گشت.

نخبگان سیاسی قشقایی هم بخوبی میدانند، که اظهار بیان حکومتی مستقل در استان فارس، باعث منزوی شدن آنها در این استان، و تنگ شدن عرصهء زندگی و از دست دادن حرمت خویش در بین مردمان بومی استان فارس خواهد شد. به همین منظور هم حقوق شهروندی خود را دنبال کرده اند و میکنند در این راه هم موفق بوده اند و خواهند بود.

 مشهورترین فردِ قشقایی نزد روشن فکران و اهل قلم و فرهنگ و شناخت، در استان فارس و در ایران در عصر جدید، جناب محمّد بهمن بیگی، مدیر کل آموزش عشایر قدیم ایران هست که نگارنده افتخار دوستی و شاگردی ایشان را دارم و گهگاهی از رهنودهای ارزشمند ایشان بهره مند شده ام و چندین کتاب هم به رشتهء تحریر درآورده است، در زمان محمّد رضا شاه پهلوی، با سیستم جدید آموزشی نه فقط بچّه های قشقایی ها سیّار را با سواد کرد، بلکه به عشایر و نقاط دور افتادهء سراسر کشور خدمت بزرگی را به آموزش و پرورش و کشور ایران کرد، با پیش بینی ها و نظرات جناب "محمّد امینی" و سران قشقایی ها موافق نبوده و نیست،

با وجود اینکه آقای بهمن بیگی حقوقدان هست، با و در کنار سعدی و حافظ با وابستگی خاص و عشق به ادبیّات و زبان پارسی که خود ایشان در این زمینه صاحب نظر و حافظ شناس و سعدی شناس هم هستند، روز گار گذرانده و اکنون دوران کهولت را در شیراز میگذارند، کوشش بر آن داشته که قشقایی ها را با مردم بومی استان فارس در آمیزد و در این راه هم خود پیش قدم بوده و همسر دوّم خود را از مردمان بومی استان فارس انتخاب نموده است. زنان هنرمند قشقایی که با انگشتان خود هنر می آفرینند، هم لباس محلّی بخشی از زنانِ استانِ فارس را برگزیده اند،

بر خلاف ناصر خان و خسرو خان قشقایی که زیر لوای جبههء ملّی بودن، با دیدگاه قبیله گرایی فئودالیته، با دکتر مصدق در صدد برکناری حکومت مرکزی شدند، آقای بهمن بیگی راه منطقی و بازسازی و باسواد کردن بچّه های قشقایی را در پیش گرفت، دبیرستانِ دانشگاهِ پهلوی شیراز را که همهء استادان آنها خارجی بودند، همچنین دبیرستان عشایری خیابانِ اختر معدل شیراز، و در پایان دانشگاه پهلوی شیراز را از جوانان قشقایی پُر کرد. از ناصر خان و خسرو خان قشقایی با دیدگاه فئودالیتهء خود، اثرات سیاسی، فرهنگی و خدمات اجتماعی خاصی بر جای نمانده، تازه خسرو خان قشقایی با انقلاب اسلامی 57 از تبعید به ایران بازگشت، و دوباره اقدام به فعالیّتهای فئودالی کرد، که بدست پاسداری ترک تبار قشقایی در رژیم جمهوری اسلامی اعدام گردید،

امّا محمّد بهمن بیگی این مرد بزرگ بجای پرداختن به مسائل قومی و انداختن جدایی و تشکیل دولت در دولت، راه همبستگی و خدمت به همنوعان و کشور را در پیش گرفت که در تاریخ جاودانه خواهد ماند. و در حیات خویش به نام و آوازهء فرا میهنی هم دست یافت، جایزه های بسیار از جمله، جایزهء یونسکوی سازمان ملل را هم دریافت کرد. بهمن بیگی را در استان فارس دیگر کسی به عنوان قشقایی نمی شناسد، او خدمتگزار شهری، روستایی، عشایری، فارس، عرب، قشقایی و ... همه بوده است، اگر روزی پایان زندگی اش فرا رسد، سراسر استان فارس به فریاد و خروش می افتد و عزادار خواهد شد. راهی را که محمّد بهمن بیگی انتخاب کرد، نه فقط راه نخبگان قومی سیاسی، بلکه هر ایرانی که لیاقت خدمت به مردم را داشته باشد هم هست، و شایستهء سرمشق قرار دادن بی چون و چرای آن می باشد.

 3- آقای امینی ادامه داده اند که:[ در کنار حکومت خود مختار قشقایی ها، حکومت خود مختار کُهگیلویه و بویر احمد، و در کنار آنها ایلات خمسه و ممسنی بنا کنند....]،

برای اینکه بنا به دیگاه امروز مردم شناسی، بدانیم که مردم کُهگیلویه و بویراحمد در میان ایرانیان در کجا قرار دارند، احتیاج به نوشته ای مجزا دارد، که در یابیم پارسیان چه کسانی بودند و جغرافیای سرزمین پارس کجا بوده و اکنون کجاست و الان چه کسانی در آن بسر میبرند. در این شکی نیست که هر کسی بین سه شاخهء قومی ایرانی یعنی، پارت ها در مغرب دریای حزر، و مادها در شمال و شمال غربی، که تهران و استان مرکزی هم به جغرافیا تعلق دارد، و پارسی ها در غرب و جنوب غربی کشور، تفاوت چندانی بگذارد، خیرخواه ایرانیان نیست، زیرا سه شاخهء مذکور از یک خانواده هستند که فقط قدرت سیاسی بین آنها رد و بدل شده است. امّا جغرافیای امروزی استان کهُگیلویه و بویراحمد، هیچوقت اقامتگاه دائمی مادها نبوده، بلکه محل زندگی پارسی های انشانی بوده است.

 سرزمین ساتراپی پارس (فارس) که جدیدأ مرزهای آن برسنگ نوشته ای در آرامگاه داریوش بزرگ کشف شده است و به مناطق غرب و جنوب غربی اطلاق میشود خود به پنج کوره تقسیم شده بود 1- کورهء استخر 2- کورهء داراب جرد 3- کورهء اردشیر خُره 4- کورهء شاپور خُره 5- کورهء قبادخُره بوده است، قسمت عمدهء سرزمین امروز که استان کُهگیلویه و بویراحمد را تشکیل میدهد جزو کورهء شاپورخُره بوده است. گویش زبانی مردم کُهگیلویه و بویراحمد لُری هست که این گویش جزء زبانهای فارسی تبار شاخهء جنوب غربی کشور: فارسی، لُری، لارستانی، بشاگردی، و کومزاری میباشد، این تقسیم بندی در واژه نامه و یا کتابخانهء "وکی پدیا" در اینترنت در دسترس هست. زادگاه اصلی زبان فارسی هم در غرب و جنوب غربی کشور و اوّلین بار در طاق بُستان کرمانشاه بدست آمده، همچنانکه زبان اوستایی را در آغاز به اطراف دریاچهء هامون در سیستان و بلوچستان نسبت میدهند. مردم بویراحمد خود را از بازماندگان قهرمانان ایران باستان میدانند و "کوروش کبیر" را که پارسی انشانی بوده است و نه پارسی پاسارگادی، از خود میدانند، زادگاه اصلی کوروش کبیر 50 کیلومتری غرب پاسارگاد در دشت و درهء ملیون، که مرکز ایالت انشان و یا انزان بوده است میباشد.

در طول تاریخ مردمانِ دیار کُهگیلویه و بویر احمد خود مختاری نخوسته اند و نخواهند خواست و پیوسته خود را پاره ای مهم در پیکرهء سرزمین ایران دانسته اند، ولی در دوران فئودالیته با حکومتهای مرکزی، بویژه در دوران قاجاریان، به مناسبت کینهء ورزی آنها با لُرها در رابطه با حکومت زندیان، و در دوران پهلوی به مناسبت اصلاحات ارضی و از بین بردن ساختار فئودالیته و وجود فئودالهای قدرتمند در این منطقه جنگهای بسیاری را داشته اند، امّا هیچوقت به سرزمین ایران پشت نکرده اند و نخواهند کرد، ایراندوستی و دلاوری های آنها در جهت پاسداری از پایداری سرزمین ایران بنا به شواهد تاریخ برجسته هست. بدون شک نوشتهء جناب محمّد امینی مردمان عادی این منطقه را، بویژه روشنفکران درون و بیرون از کشور آنرا شُکه خواهد کرد، و بر عزم ایران دوستی و پاسداری از سرزمین و منافع ملّی ایران آنها خواهد افزود.

 4- در ادامهء نوشته، جناب امینی فرموده اند که: [ در کنار حکومتهای خودمختار قشقایی ها و بویراحمدی ها، حکومت دیگری با ترکیبی از ایلات خمسه و ممسنی شکل خواهد گرفت ]

با خواندن مقاله حدس زدم که "جناب امینی" با جغرافیا و مردمان استان فارس و استان بویراحمد و بختیاری آشنا نیست، و این ابهام شکل گرفت که مقالهء ایشان تنظیم شده از اطلاعات کسب شده و یا شنیده شدهء بدون تحقیق هست، که از منبعی دریافت و یا به سفارش کسی به نگارش درآمده است، امّا با نهادن ایلات خمسه و ممسنی در کنار هم، یقین حاصل کردم که ایشان با تصویری ذهن گرا از دوران آغاز قاجاریّه از این مناطق اقدام به نوشتن مقاله کرده است، زیرا از نظر جغرافیایی ایلات خمسه در گوشه ای از استان فارس و ممسنی در در گوشهء دیگر آن هست، و حداقل 200 کیلومتر با هم فاصله دارند، از سویی دیگر، مردمان خمسه عرب هستند و مردمان ممسنی از ساکنان اوّلیّهء بومی استان فارس و ایرانیان اصیل هستند. که با ایلات خمسه هیچگونه ارتیاطی نداشته اند و ندارند.

 در استان فارس هم ایلات عرب خمسه ای وجود ندارد، گیریم چند خانوادهء عرب در روستایی و یا در روستاهایی بسر برند که هرگز نقش سیاسی و نامی برجسته که جناب امینی از آن یاد میکنند شناخته شده نیست. تیره های کوچک دیگر مانند باصری، عمله،... و حتی کل قشقایی ها بدون خوانین استان فارس و استان بویراحمد، و خوانین بختیاری ها، در تاریخ جنبشهای فئودالیته جنوب و سایر نقاط کشور هرگز برجسته نبوده و نخواهند بود.

 5- همچنین جناب امینیّ از ایلات ممسنی نام برده است، ممسنی سرزمین و نام شهرستانی مانند سایر شهرستانهای استان فارس هست. نام اصلی آن "شولستان" بوده است. در زمان حکومت سلسلهء زندیه بختیاری بر ایران با انتخاب پایتخت خود به شیراز، عده ای از بختیاریها را به شیراز و به دیگر شهرستانهای این استان از جمله به شولستان( ممسنی)، کوچ داد، تیره ای دیگر هم از استانِ خوزستانِ آن زمان، به این شهرستان مهاجرت کردند، از آن زمان به بعد نام این شهرستان به ممسنی تبدیل گردید.

 ساکنان این شهرستان مانند سایر شهرهای ایران در شهر و شهرک، دهستان و روستا ها بسر میبرند، که به مناسبت وجود زمین حاصل خیز آن در تقسیم اوّلیّهء بین دامداری و یا کشاوزی، کسبهء کشاورزی را انتخاب و پیوسته اسکان یافتهء ثابت بوده اند، و از ایلات ممسنی که آقای امینی از آن یاد کرده اند، در این شهرستان خبری نیست، امّا با داشتن مالکان و فئودالهای اشرافی بزرگ در سیاست کلی استان فارس تأثیر گذار بوده اند که با برنامهء اصلاحات ارضی سلسلهء پهلوی ها، عده ای از آنها اعدام، زندان، تبعید، و عده ای هم به دایرهء بورژوازی در چرخش قدرت سیاسی حکومت جا گرفتند. در مرزهای مشترک بین ممسنی، کازرون، استان بوشهر، شهرستان شیراز، سپیدان و مرودشت، آثار باستانی با ارزشی از عیلامی ها، هخامنشیان، و ساسانیان به کثرت یافت میشود. اعلام حکومت مستقل از سوی ساکنان این شهرستان که حداکثر دویست هزار نفر جمعیّت دارد، آنقدر بی اساس هست که هر کودک دبستانی را به شگفتی وامیدارد. مثل این هست که بگوییم شهرستان یزد و یا کاشان کرمان خواها استقلال و حکومت فدرال هست.

 6- در ادامهء همین قسمت از مقاله، "جناب امینی" اشاره کرده اند، که در جایی دیگر از استان فارس: [ لارستانی ها که زبانی غیر از پارسی دری دارند، جمهوری فدرال لارستان را بر پا خواهند کرد....]، در این شکی ندارم که جناب امینی نمیدانند لارستان در کجای استان فارس قرار دارد و چه مساحتی دارد، در طول تاریخ کسی نشنیده که لارستانی ها تحت سلطهء شیرازی ها بوده اند و یا قصد استقلال داشته اند، از سویی دیگر در بالا اشاره شد، که گویش لارستانی، هم در کنار زبانهای پارسی تبار جنوب غربی کشور در کنار: فارسی، لُری، لارستانی، بشاگردی، و کومزاری، قرار دارد، از این گذشته زبان لارستانی، گویش و لهجهء سعدی و حافظ است، که با این گویش هم سخن رانده اند و هم شعر سروده اند. در سایت تاریخ ایران، به مدیریّت "دکتر امیر حسین خنجی" که خود لارستانی و یکی از ناسیونالیستهای تند ایرانی میباشد، این آثار به گویش لارستانی در دسترس هست.

 7- آقای امینی در چندین جای مقالهء خود، مردمان اصیل ایرانی و پارسی تبار بختیاری را که با لهجه و گویش شیرین خود، زبانِ پارسی میانی یعنی دورهء ساسانیان را که تقریبأ آنرا کامل بیادگار زنده نگهداشته اند، و در حراست از سرزمین و فر هنگ ایرانی، و در عرصه های سیاسی آن جایگاه شایسته ای را دارند را به اندازهء آن چهار خانوادهء عرب خمسه در استان فارس، بها نداده و در عوض تلاش در کوچک کردن و راندن آنها به حاشیه و جا دادن آنها در کنار بیگانگان و دشمنان سرزمین ایران بوده هست، تا آنجا که ایشان نوشته اند شوستری ها، بختیاری ها و اعراب را از شهر خود یعنی شوستر بیرون برانند.

 8- از آنجا که آقای "امینی" خود از قوم ایرانی تبار نیست و از قوم تُرک ترکمن و از قاجاریان هست، با پرداختن ایشان به مردمان غرب و جنوب غربی( بختیاری ها در مجموع لُرها)، پی بردم که دیدگاه ایشان همان کینه ورزی، قاجاریان به مردمان این قسمت از جغرافیای ایران هست، که در طول تاریخ پشت به زاگرس تا توان داشته اند از این مرز و بوم دفاع کرده اند و خواهند کرد. قاجاریان مردمان غرب و جنوب غربی کشور را به لُر کوچک و بزرگ تقسیم کردند و بر هر کدام والی گماشتند تا آنها را جداگانه سرکوب کنند. آقا محمّد خان قاجار لطفعلی خان زند را در بم کرمان، چشمانش را زنده زنده بیرون آورد و در یک روز هزاران نفر از مردم بم کرمان را به مناسبت پناه دادن به لطعلی خان زند، سر بریدند، و به روایت تاریخ دل و جگر و رودهء آنها را برای عبرت گرفتن، به گردنشان آویزان کردند، همین کاری که امروز سیّد علی خامنه ای میکند. زمان محمّد رضا شاه پهلوی در زمان پیاده کردن برنامهء اصلاحات ارضی، وقتی فهمید که "دکتر علی امینی" تُرک قاجار تبار، نخست وزیر وقت به ادامهء سیاست کینه ورزی با این مردمان می پردازد، ایشان را برکنار و بجای آن اسدالله علم را به نخست وزیری بر گزید. البتّه خود سلسلهء پهلوی سران و بزرگان این مردمان را از بین بردند و در واقع پشت خود را از ایران دوستان خالی کردند و نتیجهء آنرا هم دیدند.

 مردمان بختیاری و استان کُهگیلویه و بویر احمد، ممسنی ها، لارستانی ها،.... به اندازهء کافی اندیشمند و آکادمیک، باستان شناس، جامعه و مردم شناس دارند، که احتیاجی به کمک امثالی مانند جناب امینی و من ندارند، امّا حضور جناب امینی و سایر هم میهنان عرض کنم که، تا آنجائیکه من در جریان هستم، مردمان این قسمت از سرزمین ایران، نه اینکه خواهان جدایی و استقلال نیست، بلکه با شعار حقوق شهروندی برای همهء ایرانیان، آماده تر از هر زمان برای پاسداری از جغرافیای سیاسی ایران و میراث باستانی فرهنگی آن که اغلب در جغرافیای آنهاست، از همیشه آماده تر و راسخ تر هستند، اگر اینجا و آنجا از نارسایی ها، عقب ماندگی اقتصادی داد و گلایه پیش می آید، حق دارند و امری معمول و دعوای خانوادگی هست، ولی وقتی بحث ملّی و سرزمین ایران پیش آید همه کنار را خواهند گذاشت، از شماها چه پنهان آقای امینی، از زمانی که موضوع قومی و ملّی در بین اپوزیسیون برجسته شده است قشری از این مردمان، بحث درونی ایی را آغاز کرده اند که در شرایط عدم کنترل مسئلهء قومی و به آنارشیسم انجامیدن آن، بتوانند از منابع نفتی و انرژی که 95 در صد ان در جغرافیای سیاسی آنها هست حفاظت کنند.

 9- آقای امینی ، در قمست دیگر مقاله با دوربین ذره بین خویش شمال کشور: ناحیهء گیلان و مازندران را از نزدیک، و یا مانند استان فارس آنرا بنا به گفته ها و شنیده ها از دور با دستگاه دوربین، مورد مطالعه قرار داده و چنین نوشته اند:[ در قلب تبرستان باستانی و مازندران امروز نیز، کردان کـُرمانجی زبان دولت خودمختارپیرکوه را بنا خواهند کرد. مگر مردم تبرستان که تاریخی به کهنسالی کردان دارند و زبانشان از بنیاد از زبان پارسی جداست می توانند در چنین تقسیمی از حق خویش برای تشکیل دولت فدرال تبرستان، دیلمان و مازندران بگذرند؟؟ ]،

 کسانیکه با باستان شناسی، آرشیتکت یا معماری و بنیاد شهر سازی، جغرافیای طبیعی، و مهاجرت ایرانیان به فلات ایران ایران آشنایی دارند بخوبی میدانند که در آغاز جایگاه و خانه و کاشانهء ایرانیان رشته کوههای البرز و زاگرس میباشد، صرفأ وجود این دو رشته کوهها برای محفوظ ماندن آنها از سرما و گرما و خطرات طبیعی و غیر طبیعی بوده که در این جغرافیا ماندگار شده اند، و در گذر زمان برای رفع احتیاجات و کشاورزی، آرام آرام به دشتهای آن سرازیر شده اند و با تقسیم کار و پرداختن به داد و ستد ها، روستا و شهر سازی را آغاز کرده اند. بنا بر این تمام مردمان شهر، روستا، و چادر نشین امروز ایران ریشه در مردمان ساکن این دو رشته کوه دارند.

مردمان شمال ایران از قوم ماد و ایرانی اصیل هستند و اختلاف چندانی بین ماد و پارس وجود ندارد، در امپراطوری هخامنشیان، هم قدرت سیاسی در یک خانواده دست بدست شده است و در این امپراطوری چنانکه بر سنگهای تخت جمشید استان فارس هنوز پا بر جا هست، اگر پرزیدنت این امپراطوری از خانوادهء پارس بوده است، ستاد ارتش و ستاد تشریفات دولتی و مقامهای بزرگ اداری از خانوادهء ماد بوده است. ولی آقای امینی مردمان این ناحیهء از کشور را مانند مردمان غرب و جنوب غربی کشور، آنها را از ایرانی بودن دور نگاه داشته است،

این تاکتیک افراد تجزیه طلب زیرک هست، که از مردمان ایرانی: گیلانی، مازندرانی، بختیاری، کُهگیلویه و بویر احمدی، ممسنی، لارستانی، خراسانی، خوزستانی، فیروز آبادی، شوستری، ارمنی... هر کدام قومی بسازد، تا اسکلت بندی ایران را درهم فرو ریزد، تا کوچش کند و آنرا فقط به تهران که نصف آن تُرک آذری هستند محدودش کنند، تا بتواند آنرا از پای درآورند. من نمیدانم چرا بخشی از مردمان هند ایرانی تبار را که در آغاز و بعد از آن به آنجا مهاجرت کرده اند را ایرانی میدانند و مردمان شمال ایران را ایرانی و پارسی نمیدانند، و یا اینکه جغرافیای استان تهران امروز و حومه آن جایگاه مادها بوده که، با جغرافیا و مردمان پارسی حداقل هزار کیلومتر فاصله هست، امّا همین تهران در دوران قاجاریه ساخته شده را پارسی می دانند ولی ناحیهء شمال کشور که در ایرانی بودن از تهران نشینان اصیل تر و دست نخورده تر و تهرانی ها شاخه ای از آنها هستند، را ایرانی و پارس نمیدانند، اگر تهران نشینان پارس هستند، مردمان شمال کشور پارس به توان 2 در ریاضیات هستند.

 حتی آقای امینی مینویسند که:[ زبان مردم گیلان و مازنداران از بنیاد با زبان پارسی جداست]، در پاسخ ایشان باید گفت در اصل "پارس" از رشته کوه زاگرس که در ایران باستان" پارزا" نامیده میشده گرفته شده و نام سرزمین و کوه هست، بنا براین زبان پارسی بر گرفته شده از جغرافیاست نه قومی و نژادی، از این گذشته زبان پارسی زیر مجموعه ای از زبان آریانی( ایرانی) و یا هند و اروپایی هست، و زبان مردمان گیلان و مازندران از خانوادهء زبانهای ایرانی شمال و شمال غربی کشور: تالشی، تاتی( همچون زبان آذری)، مازندرانی که خود شامل: [ساروی، گرگانی، پالانی، بابلی]، گیلکی، زبانهای کردی تبار:[ سورانی، کرمانچی، اورامی]، بلوچی، لکی، زازاکی، دیلمی، زازا-گورانی، و سنگسری میباشد. این تقسیم بندی زبانی در واژه نامهء "ویکی پدیا" در دسترس هست. بنا به این وابستگیهای زبانی می بینیم که اگر بخشی از کُرد ها، نه فقط در مازندران، بلکه در استان فارس زندگی میکنند، امر غیره منتطره ای نیست، زیرا آنها هم از قوم ماد و ایرانی هستند. اصولأ جامعهء انسانی پیوسته در تحرک و کوچ و مهاجرت هست، که در جها امروز در جوامع صنعتی پیشرفته بیشتر صورت میگیرد. چه اشکالی دارد که اصفهانی، شیرازی در تبریز زندگی کند و یا عکس آن. ایران از آنِ همهء ایرانیان هست. تا زمانیکه دیوارهای جغرافیایی و فکری در هم نشکند و این آمیختگی و شناخت عمومی در جامعهء ایران صورت نگیرد، همه در جا خواهیم زد و زیان آن بدون استثنا همه را در بر خواهد گرفت.

متأسفانه برداشت من از این مقاله این هست که نویسنده هدف را نه براساس بقول مولوی: وصل کردن گذاشته، بلکه بر مبنای فصل کردن و گل الود کردن اوضاع، با برجسته کردن مسائل بسیار جزئی، که گویی فقط خودِ ایشان همه چیز را میدانند و می بینند و دیگران همه کور نادان، نه اینکه به حل مسئله کمکی نمیکند، بلکه تازه شرایط را بحرانی تر کرده است. مقاله صفحهء جغرافیایی ایران را خط خطی میکند، و ماهیّت و هویّت و استقلال سرزمین و ملّتی را که طی هزاران سال آهنین و استوار شکل گرفته زیر سؤال میبرد، زمینهء حاکمیّت هرج و مرج را در افکارهای ناسالم زنده میکند، آقای امینی مانند همیشه با تعریف و تمجید از تُرک تباران خویش که حتی بنا به گفتهء ایشان نام ایران را هم سلجوقیان بر ایران نهاده اند، غیر مستقیم میرساند که این سرزمین صاحب ندارد بی در و پیکر هست، با نوشتهء جدید خود هم آتش کبریتی بر گندم زار خشکی گذاشته است،

 آخه برخورداری بعضی از هم میهنان از حقوق شهروندی و آموزش به زبان مادری خویش، لازمهء ایجاد اینهمه رعب و وحشت، و تناقض گویی ها، تحقیر سرزمین و ملّتی را این چنین لازم نیست، سر تا پای مقاله سنگر گیری و شمشیر کشی، جنگ و گریز و بی ثباتی است، تصویری که از سرزمین ایران میدهد به دهکده ای میماند، که بعد از زلزله ای وحشتناک از لابلای ویرانه هایش خاکستری خسته و بی رمق در خود پیچیده، خود را بالا میکشد. مقاله سر از کوره ای بر می دارد که در آن از آتش خبری نیست ولی آکنده از دودِ گرم و تلخی هست که اکنون این دود در چشم همهء ایرانیان از هر قوم و قبیله فرو رفته، که آدم دیگر نه راه میشناسد و نه چاه، چه خوب هست که چنین افرادی که توان رهبری و گرد آوردن را ندارند قلم را بر زمین گذارند و ملّت را بحال خویش واگذارند،

 متأسفانه تا تاریخ پردازانی مانند آقای امینی که خود ریشه در این سرزمین ندارند و هنوز در افکار و اهدافی درعصر و زمان گذشته در سیر و سیاحت هستند، و یا افرادی مانند "مزدک بامدادان" که بقول از یک طرف ایرانی هست، و بازماندگان پارسی را فقط در "روستای میمند " فارس به خورد ایرانیان میدهند، از پراگندگی امروز ایرانیان افزوده خواهد شد و سرنوشت دیگری بهتر از امروز در انتظار شان نیست..

17.07.2007 میلادی

Nasser.karami@gmx.de

 از ایشان بپرسید که در این جغرافیای خونبار و دردناک، تکلیف مردم یا ببخشید، ملت ستمدیده گیلان که بازماندگان گیل ها، کاسپیان، کادوسیان و آماردها با بیش از چهارهزار سال پیشینه زندگی درآن سرزمین اند چیست؟ نسخه پیـچان ایران فدرال- قومی- ایلی- عشیره ای کدام نقشه جغرافیایی را برای تقسیم ماسوله، اسالم، هشتپر، آستارا و روستاهای تالشی پیرامون اردبیل، میان جمهوری های فدرال گیلان، تالش و آذربایجان پیشنهاد می کنند؟ آیا ترک تباران افشار که به گیلان کوچانده شده اند، دولت خودمختار خویش را در لارستاق، رودبار و پیرامون قزوین خواهند ساخت و ایا بازماندگان تیره های کردان کاکاوند، چگنی، زنگنه، میرزاخانلو، بهارلو، سیه پوش حق ندارند که پس از آگاهی از هویت ملی خویش، دولت کردان گیلان را در کلاردشت و کجور بنا کنند و یا پاکسازی های قومی ایشان را پس از سی سد سال به کردستان روانه خواهد کرد؟

بر پایه این نسخه های خانمان برانگیز و جاهلانه، قراراست سران عشایر قشقایی، اینک یک سد سال پس از انقلاب مشروطه، دولت فدرال ترک تباران قشقایی را در شیراز، کازرون و پیرامون آن، در کنار دولت های خودمختاربویراحمدی، ایلات خمسه و ممسنی بنا کنند! درداخل جمهوری خودمختار ایلات خمسه هم، ایل های نـَفـَر، اینالو و بهارلو که ترک تباراند، دولتکی مستقل از ایل باصری و عرب که عرب تبار اند، خواهند داشت! نیمچه دولت این دو ایل هم خواهد کوشید تا مردم عرب کمری را که به دلیل آمیزش با بختیاری ها، زبان مادری خویش را به کنار نهاده اند، نسبت به هویت تاریخی قومی خویش آگاه کنند و به دولت فدرال خویش به پیونداند! جمهوری فدرال لارستانی ها هم که سده های درازی زیر ستم حاکمان شیراز نشین قرار داشته و مردمانش به زبانی جز پارسی دری سخن می گویند، به کوری چشم ملت ستمگر فارس، شهر باستانی خـُنج را پایتخت دولت فدرال خویش خواهند کرد.٩ آن چند شهرستان و روستایی هم که از سرزمین ملت ستمگر فارس باقی می مانند می توانند به اصفهان بپیوندند!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.