رفتن به محتوای اصلی

در رد سرنگونی و پذیرش غنی سازی از روزن پادشاهی
14.06.2008 - 17:47

ud hu-čihrīh ud duš-čihrīh nē pad-xwadīh, bē pad gīrišn sahišn ud wurrōyišn, pad-iz zamānag-gyāg wardišn…

" و زیبایی و زشتی نه امری بالذات، بلکه وابسته به دریافت، سَهش و گروش است، که آن نیز خود بسته به جا و زمان ِ دریافتن و سهیدن و گرویدن، در گردش است..." (دینکرد، کتاب سوم، کرده ی 80)

*

یک بار دیگر مانند همیشه همه چیز وابسته ای شده است از دیدگاه و فردید. این که از چه روزنی به «کار جهان» و «بار زمان» می نگریم. تا کنون بیشینه ی کوشش ها را کرده ایم تا تاریخ ایرانزمین را در گسست های اش بخوانیم و اندرشکافیم. لختی نیز روی بگردانیم و تاریخ را در پیوستگی های اش بگزاریم. بی شک انقلاب سرخ 57 دشواری های بنیادینی برای ما فراهم آورده و بر سر راه ما نهاده است، به ویژه برای ما اهل تاج. این انقلاب اما، با همه ی گسست های اش، اگر نیک بنگریم، در حال واکافته شدن در متن پیوستگی های تاریخ ایرانزمین است. چون همه ی بُرش های پیشین، این بُرش سرخ نوین نیز دارد می رود تا در دل سپیدی های تاریخ ایرانزمین از هم بگسلد و خود، پاره ای گردد از آن پیکر مهین که مام میهن اش می نامیم. به دستگاه گوارش ایرانشهر باید باور داشت.

ایران، دیر یا زود دارد، سوخت و سوز اما ندارد، به خدا و شاه و میهن اش بازخواهد گشت. همین امروز نیز روان خورشیدفام شاهنشاهی دارد کار خود را می کند. همان «کید ِ خرد» ِ نامدار هگل. در این میان، کار ما اهل تاج، که صد البته اهل دین نیز هستیم، نمی تواند این باشد که پاسخ دولت شکنان دیروز را با دولت شکنی دهیم. پاسخ توده زدگان را با توده زدگی و پاسخ دین فروشان را با دین فروشی. ما، در ایرانزمین، هم دین را می خواهیم و هم شاه را. و اصولا شاه نباید در برابر دین بایستد، نهاد رهبری دینی را باید در ایران امروز از تیر رس دور کرد. تندروی های برخی بهینشگران (اصلاح طلبان) دوم خردادی بی شک از سر نادانی و چپ روی است. یکبار دیگر دارند سیاست را شخصی اش می کنند. یکبار دیگر دارند بچه را با جای اش بیرون می اندازند. نه تنها چشمداشت ها را باید پائین آورد، که چشم ها را نیز. اینگونه خیره در چشم نهاد دین نگریستن از بازی های لوسی است که نواندیشان دینی ما از جهان مسیحی و به ویژه پروتستانتیسم آموخته اند. سوی دیگر این سکه، همان ویریک زدن های سرخ و سیاه در چشم نهاد پادشاهی بود و درشت منشی های شهروندنماهایی که نه از مفهوم شهر چیزی دریافته بودند و نه از مفهوم شهر-یار.

بازی ای که دین در آن بهمن سرد ِ پُر برف و نیرنگ خورد، نباید دوباره از آن سوی دیگر خورده شود. این ما سیلی خوردگان تاریخ نوین، این ما اهل تاج ِ پایبند به دین هستیم که باید رسم سیلی زدن را کنار گذاریم و کین خواهی را از متن سیاست بزدائیم. این ما هستیم که باید به دولت ایران «پایندان امنیتی» دهیم و نه این و یا آن کشور بیگانه. این شرم آور است که دولت در ایرانزمین باید پیوسته از درون در هراس باشد. می گویند کوتاهی از خود اهل دولت بوده است. می گوئیم نه، هزار بار کوتاهی بیشتر از سوی ملت بوده است. هر کم و کاستی در ایرانزمین داریم، به خود ما برمی گردد و "فنجان چای خود ماست". به راستی این چه رسمی ست که کشوری بیگانه به ایرانزمین بتازد و شماری ایرانی در آن کشور خانه گزینند و به همیاری ارتش بیگانه بپردازند؟ این چه رسمی ست که امروز شماری به گفته ی خودشان "کوشندگان سیاسی" گرد جهان راه بیفتند و شکوه و گلایه از لابی های دولت ایران بکنند. مگر جرم است لابی داشتن؟ چرا همه ی دنیا داشته باشد ایران اما نه؟ ما باید آهنگ روزی را داشته باشیم که دولت در ایران هفتاد میلیون لابی گر داشته باشد. این بر سرامدان فکری یک همبود است که توده ها را به همگرایی و دولت سازی و دولت پروی برانگیزد. فشار پیوسته ای که بر پیکر دولت در ایرانزمین می آید، روشن است که این نهاد را به برخی واکنش ها وامی دارد. بدکنشی و درشتی های دولت را اما، از روز نخست اش در دوران نوین، اگر در کفه ای از ترازو گذاریم و در کفه ای دیگر دژمنشی ها و دژکنشی های مردمان را، آنگاه خواهیم دید که تا چه اندازه بر دولت ستم کرده ایم ما. این بر ایرانیان است که در این عصر، که در این آوام بی آزرمی، یکپارچه پشت ایران بایستند، یک پارچه پشت ِ فرمان ِ ایرانزمین، جدا از اینکه نام فرمانران چیست. خط قرمز ما ایران و همه ی نهادهای اش است، دست بیگانگان از نهادهای ما باید کوتاه گردد. دیگر ایرانی نباید پروانه دهد که «بی بی سی» و «رادیو پکن» و «دویچه وله» از دولتمردان او دیو و یا فرشته ای بسازند. کار ما کار ماست و کار بیگانگان کار بیگانگان. ما در درون ایران باید پایان دهیم به آن دورانی که با پُتک سیاست می ورزیدیم. باید با نهادهای تمدن ایرانزمین، به ویژه مهین ترین نهادهای اش، یعنی دین و شاهی، آشتی کرد. باید با دولت، به شمار برجسته ترین نهاد میانجی آشتی کرد و رسم و آئین پاسبانی اش را آموخت. برای آنکه دولت بزرگ داشت، باید که اهل دولت را بزرگ داشت. با این پیشگفتار می پردازیم به سخنی که آقای توکلی در مورد ما فرموده اند.

***

جناب آقای توکلی گرامی!

شما، با نگاه به رویکرد نوین بنده، که بی شک یک چرخش ِ همه سویه ی ِ فرادیس (پارادایم) به شمار می آید و جناب عالی در این نکته ی ویژه، یعنی چرخش فرادیس نزد بنده حق دارید، نوشته اید:

"امروز با تعجب شاهدیم که بخشی از تحلیل گران سرنگون طلب افراطی و سطلنت طلب اشکارا در همین ایران گلوبال خواهان حمایت از دولت احمدی نژاد شده اند و مواضع بسیار تندی علیه امریکا و اسرائیل اتخاذ کرده اند چرا که ایران در خظر تجزیه و از هم پاشیدگی قرار گرفته است"

فرای چرخش فرادیس اما، اگر در خواندن متن ریزکاوی بیشتری به کار می بردید، درمی یافتید که بنده از دولت این فرد یا آن فرد، چه دولت آقای احمدی نژاد و یا هر دولت دیگر، هیچ گونه هواداری ای نکرده ام. در همین جا یاداوری می کنم که بیم از فروپاشی بومی ایرانزمین که شما بدان نشانه داده اید، اگر چه بیمی ست که همواره می توان و باید بدان لرزید، به ویژه تا زمانی که سرخ ها هنوز در ایرانزمین رخنه دارند، با این همه اما، انگیزه ی رویکرد نوین بنده دامنه ای گسترده تر داشته و دارد. امری که برمی گردد به بازبینی در چند و چون مفهوم سیاست و سیاست ورزی در ایران نوین.

به هر روی بنده دیگر به هیچ گونه باور به پروژه ی سرنگونی ندارم، گفتمان سرنگونی گفتمانی غیر سیاسی ست. هم در دوران پیش اینگونه بود و هم امروز چنین است. ما باید برگردیم به بنیادی ترین سویه از مفهوم سیاست، یعنی مَجد، و یا به گفته ی آلمانی ها Macht.

روشنفکری کلنگی، پیوسته چون موریانه پایه های مجد را در ایران نوین جویده است. باید بر این مجدستیزی، که البته با مجدپرهیزی یکی اش نباید گرفت، نقطه ی پایانی گذاشت. باید به «انباشت مجد» در درون ایران یاری رساند و مجد را، از دست درازی شهروندنماها و لوس ها پائید و رهاند. می گویند آلودگی می آورد چنین رویکردی، می گوئیم برای پیکار با آلودگی نیز نیاز به مجد است. مجد در سیاست و کشورداری چون انرژی در صنعت است، بدون انرژی چرخ صنعت نمی چرخد، بی مجد نیز چرخ سیاست.

نخست باید بگذاریم که در این سرزمین باری دیگر انباشت مجد پدیدار شود، انباشت تا به اندازه ی ویژه که مجد بتواند خود را باززایی کند. سپس از درون این مجد انباشته شده است که خود به خود فرایندهای بازرسی و دیده بانی مجد نیز فراهم می شوند. بایگانی های ما از مجد تهی شده اند. تا زمانی که مجد، و این همواره یعنی مجد در درون نهادهای وابسته اش، به هر روی تا زمانی که این بنمایه ی مهین پیوسته وادار به موش و گربه بازی با روشنفکرنمایانی باشد که تا گلو سر در آخور تمدن غرب دارند و از دیگر سو در هراس از کسانی باشد که از آئین شیعه فقط و فقط یک بخش بسیار خُرد و نازک اش، یعنی "شورشگری" و "نافرمانی" اش را فهمیده اند، نمی توان امیدی به دست یابی به تراز تمدنی در ایرانزمین داشت. خوشبختانه هر روز بر شمار کسانی که به این امر آگاه می شوند، به ویژه در میان راست های اسلامگرا و راست های ایرانگرا، افزوده می شود. به هر روی، فرمانبری و چشم گفتن نیز هنری ست که اهل اندیشه باید به شهروندان بیاموزند، نمی شود یکروند بر طبل شورش و آغالش کوبید و چشمداشت مهربانی هم از اهل مجد داشت.

*

از این روست که هواداری بنده از دولت، هواداری از مفهوم دولت بوده است، جدا از دولت ِ برکار. کم و بیش همین واژگان نیز در متن جستار پیشین ام به کار رفته اند. بنده با پروژه ی سرنگونی همرایی ندارم، درست از آن رو که مفهوم سرنگونی، خود، تهی از مفهوم دولت است. از آن رو که سرنگونی یعنی سرنگونی دولت در غیاب مفهوم دولت.

به دیگر سخن، اهل سرنگونی، یا همان جنبش لوس ها در ایران نوین، که دولت را در این کشور از روز نخست اش به کیسه ی بوکس خود پیکرانده اند، در نهاد کاری به دولت ندارند. آن ها می خواهند سرنگون کنند و بس. بخشی از لوس بودن داستان نیز در همین امر، یعنی در ناروشمندی کار کسان نهفته است. پرسش این نیست که چه کس آن بالاست، پرسش این است که آن کس که آن بالاست چگونه باید پائین بیاید!

از این روست که می گوئیم همه ی شهروندان برای دولت، و نه، دولت برای همه ی شهروندان. از این روست که می گوئیم همه ی ایرانیان برای ایران، و نه، ایران برای همه ی ایرانیان. ما هوادار «میهن پرستی بزرگ»، ما باورمند به منطق شاهانه ی "صد در صد بدهکاری شهروندان به میهن و دولت شان" هستیم. این سخت گیری بر ملتی که "انصاف" در چندین صده ی گذشته از برترین ویژگی های اش نبوده است نیازی ست از برای پائیدن. نخست شهروندان اند که باید چیزی به دولت بدهند، گرانچم ترین و بایاترین چیز، همانا امنیت و آسایش ِ ماندن و پابرجایی دولت است. در دوران پیشین، به گفته ی پادشاه، چه بسا مد شده بود که "افرادی در بیست و پنج سالگی رفتار بچه های دو سه ساله را داشته باشند"، همین مردمان بودند که بزرگترین آسیب ها را به سرزمین و دین و شاهنشاهی خود زدند. باید بس کرد با بیست و پنج ساله ی دو ساله بودن و آستین ها را برای ساختن میهن خود بالا زد، بی چشمداشت، باید فقط کار کرد، فقط کار. ما ایرانیان صد سال را کم و بیش در هالیدی گذراندیم، اینک دیگر وقت کار کردن فرا رسیده است. ما باید صد سال آینده را کار کنیم، فقط و فقط کار. از اهل اندیشه تا کارمند، از کارگر تا آموزگار، از سپاهی تا رُفته گر. کار یعنی کُرفه. کار یعنی هنر. ما باید هنر کار کردن را دیگر باره بیاموزیم. هنر کار کردن برای ایرانزمین را، و همه ی نهادهای اش.

حال شما چگونه این رویکرد نوین را به پشتیبانی از یک دولت ویژه برگردانده اید، امری ست دیگر که می نماید به مایه ی سخن بنده چندان رفت و بستی نداشته باشد. به هر روی، نخستین خویشکاری ما نگهداری از ایران و نهادهای اش است. گرانچم ترین نهادها، همانگونه که گفتیم، دو نهاد دین و شاهی هستند، و نهادی که بزرگترین میانجی این دو نهاد مهین است، نهاد دولت است. باید نهادهای این تمدن را هم پائید، و هم ویراست. ویراشی اما با نگرش به بنیادهای تمدن ایرانزمین. ویراشی اما آهسته و با سوهان، و نه آرایشی با پُتک و کلنگ.

من نمی دانم بیش از صد سال دولت شکنی و دولت ستیزی چه دستاوردی جز ژرف تر ساختن زخم ها داشته است که زین پس نیز باید بر اش پای فشرد. بزرگ ترین پروژه ی سرنگونی همان انقلاب سرخ 57 بوده است، چه دستاوردی داشت جز انباشت نکبت و پلشتی ملی؟ ما، به شمار سرنگون شدگان، وقتی مفهوم سرنگونی را زیر پرسش می بریم نمی توانیم در رویارویی با رژیم کنونی روشی دیگر داشته باشیم. پاسخ سرنگونی نمی تواند سرنگونی باشد و به دیگر سخن، نفی نفی، در نهاد شدنی نیست. هرآینه در این میان رویکرد ما با رویکرد آنانی که امروز از یک سو بهینشگر (اصلاح طلب) و دشمن هر گونه سرنگونی شده اند، اما همزمان سیاهکل و پاسبان کشی را بنیاد و آغاز خود می دانند و آشوب و آغالش و شورش را جشن می گیرند و بر خود می بالند که در ایرانزمین سر نهاد شاهی را از پیکر اش جدا کرده اند، نه، روش ما با روش چنین مردمانی به هیچ روی همخوانی ندارد. کمونیست ها اصولا همیشه دروغ گو بوده اند.

تا زمانی که کسان نفس سرنگونی را زیر پرسش نبرند، هیچ باوری نمی توان به آنان داشت. این دو دوزه بازی ها کارهای پلید و اهریمن منشانه اند. یکی از ویژگی ها راست بودن، روراست بودن نیز هست. شوربختانه چپ ایرانی هرگز پایبندی ای به کردار سیاسی و کردار در سیاست نداشته است. با این روی، یکی دیگر از ویژگی های راست ایرانشهری، هنر امیدواری است: امید به بهتر شدن کار جهان، امید به راست منش شدن اهل بیم و دروغ. ما امیدواریم که آن بخش از سرخ ها که امروز کم و بیش نارنجی شده اند و از کنار گذاشتن پروژه ی سرنگونی سخن می گویند، بنیادهای این رویکرد خود را به طوری منطقی، یعنی رو به گذشته نیز به کاربندند و دست به دست ما دهند، در بازسازی ایرانزمین. بازسازی نهاد دین و نهاد شاهی به شمار دو ستون مهینی که سقف آسمان ایرانزمین بر آن دو استوار است، کمینه ی پیش شرط برای همکاری ست. آنانی که دین و شاهی را، به گونه ی سنت ایرانشهرانه ی این دو نهاد، یعنی در همکاری با هم و همزمان در جدائی نهادی از هم، برنمی تابند، جدا از اینکه به چه بهانه ای برنمی تابند، چنین کسانی دشمن ایرانزمین اند. دو نهاد دین و شاهی، به فرمان تاریخ، زمین و آسمان ایرانشهر به شمار می روند، نه بدون زمین در زیر پای می توان زیست و نه بدون آسمان بر بالای سر.

بازگشت به ابرمفهومی چون ایرانشهر چیزی جز این نمی تواند باشد. ما می توانیم بر سر آرایش و چند و چون همزیستی مان بر روی زمین و در زیر آسمان به همسخنی و گفت و گو بپردازیم، چرابود زمین و آسمان مان را اما کسی نمی تواند زیر پرسش برد. شاه، خدا، و میهن، این «سه-گوش زرین» راز جاوادانگی ایرانزمین بوده و هست و خواهد بود. این سه گوش خط قرمز ماست در درون ایران.

*

این چنین است که اینک می گوییم، گرفتاری ما با جمهوری اسلامی که البته فرمانروایی سرخ ها است در جامه ی اسلامی و بزرگترین دشمن اسلام نیز همین انقلاب پنهان کمونیستی در ایران بوده و هست، گرفتاری ای ست درون-تمدنی؛ گرفتاری بنیادین ما اما غرب است و تمدن ایرانستیز اش، از اسکندر و ارستو تا جرج بوش و ولفوویتز؛ ما سرنگونی را کنار می گذاریم و کژروی هایی را که بر اثر انقلاب 57 در ایرانزمین پدیدار شده اند، چه در پهنه ی دین و چه در پهنه ی شاهنشاهی، آهسته و گام به گام در درون نهادها و سنت های تمدنی خود فرومی گواریم. بیرون انداختن و سرنگونی ای در کار نخواهد بود. باید گام به گام از دامنه ی بدی ها کاست و به دامنه ی خوبی ها افزود. باید کسان را، یعنی آن بخش هایی را که ناهمجور اند، بازایرانیزه کرد.

غرب اما امری ست دیگر، آن ها از جنمی دیگرند و باید به آن سوی تیسفون شان راند. نخستین پله در این راه، بیرون کردن نیروهای سپاهی و ارتش پتیاره و سپوزشگر غرب است. تازه پس از این فراگرد است که می توان به یک اندرکنش منطقی و تمدنی با غرب دست یافت. تا زمانی که پای یک سرباز آمریکایی در گستره ی تمدنی ما بر زمین است، هیچ رامش و آسایشی در کار نخواهد بود. سرباز آمریکایی شاید در گستره ی تمدن غربی بتواند رامش آور باشد، آن هم نه همیشه، دیدیم که در بالکان چه ها کردند. در گستره ی تمدنی ما اما به هر روی جز آشوب نمی آورند و اصولا نباید روئی ببینند که بدانجا آیند. محمد علی موحد در گفت و گوی اش با «دیپلوماسی ایرانی» درست می گوید، با دروغ و دوز و کلک آماده اند برای نفت، اما این بار به نام مردمسالاری! (1)

همزمان پیوسته نیز در حال دام اندازی و آغالش و آشوب پراکنی اند. باید تا واپسین فردشان از گستره ی تمدنی ما بیرون بروند. کُرد را به جان ترک انداخته اند، ترک را به جان کُرد، شیعه را به جان سنی و هندی را به جان پاکستانی، ازبک را به جان تاجیک و ارمنی را به جان ارانی، و هر میانمایه ای نیز که دو کلاس درس در این یا آن نهاد آموزشی شان خوانده است یک نقشه ی نوین و سفارشی برای خاورمیانه آماده کرده است. روشن و بی پرده می گوئیم، آقای برنارد لوئیس بیجا کرده اند برای خاورمیانه نقشه بیرون می دهند. آقای وولفویتز بی جا کرده اند می خواهند خاورمیانه را تکه پاره و کوچک کنند و با بی آزرمی ای بی مرز و شگفتی آور، نام این تکه پاره کردن و پُتک درمانی را "خاور میانه ی بزرگ" نیز می گذارند!! کسان خاورمیانه و بزرگی اش را واگذار کنند به خود ما. در خاورمیانه مفهوم بزرگی یک نمود بیش ندارد و آن هم ایران است و بس. وانهند خاورمیانه را به ایران و بروند به بوم تمدن خودشان. ما اصولا فروتنیم و نمی گوئیم آنان چگونه بزیند و بیندیشند، آنان نیز مرز نگه دارند و راه و رسم زندگی برای ما برننویسند.

راست اما این است که «غرب وحشی» از اسکندر تا به امروز هیچ نقشه ای جز کوچک کردن آسیا، و این در بخش بزرگ اش یعنی ایرانزمین، نداشته است. روزی باید این بازی شرم آور پایان بیابد و این امر، جز بازگشت ما به دامنه ی «منطق ایرانشهری» شدنی نیست. با منطق دولت-ملت های نوین که از دل تمدن آسیا ستیز غرب بیرون آمده است نمی توان با غرب، که در ذات اش پراکنش-خوی و پاره کننده و آغالنده است روبرو شد. ما هم مفهوم دولت را در فلسفه ی ایرانشهری داریم و هم مفهوم ملت را، صده ها پیش از جنبش هایی که در فلورانس و پیرامون ایتالیا آغاز شد و به دولت-ملت نوین در غرب انجامید؛ اما از دیدگاه ایرانی داریم این مفهوم ها را و به همان دیدگاه ایرانی نیز باید بازگردیم.

شوربختانه اما غرب باوری روشنفکران کلنگی، که هم به صورت غرب ستیزی آل احمدی نمود می یابد و هم به صورت غرب شیفتگی تقی زاده ای (2)، از فراهم آمدن یک نگاه ایرانی، یا به گفته ی پادشاه، "دیدگاه ایرانی" جلوگیری می کند. فراموش نکنید که «دیدگاه ایرانی» با بومی گرایی یک سویه و بستن درهای تمدن هیچ رفت و بستی ندارد. در سنت ایرانشهری، همیشه درهای اندیشه ی ایرانشهر رو به چهارسوی جهان باز بوده است.

اما مهم این است که اگر چه چشم ها همیشه به دور دست دوخته شده است، اما پاها همواره بر زمین ایرانشهر استوار بوده است. بگذارید در زمینه ی واشکافی این خودایستایی و همزمان، باز بودن به سوی اندیشه و فرهنگ دیگران، از محمد رضا شاه پهلوی یاری بگیریم. او، با آگاهی پایه ای و همزمان، در میان سیاست ورزان نوین ایرانی بی شک بی همتای خود به بنیادهای تمدن ایرانشهری، در مورد پایبندی به "ارزش های ایرانی" و "راه حل ایرانی برای مسائل ایرانی" چنین می گوید:

"مهمترین خصیصه ی این انقلاب [یعنی انقلاب شاه و مردم] این است که از هیچ چیز به جز «مصالح ملی» و «ارزش های ایرانی» و «نیازهای اجتماعی جامعه ی ایران»، مایه نگرفته و در طراحی اصول آن هیچ «ایدولوژی بیگانه» ملاک کار نبوده است. زیرا از نظر انقلاب ما ایدولوژی یک کالای وارداتی نیست و اصولی که به نام «کاپیتالیسم» و «سوسیالیسم» و «مارکسیسم» و ده ها «ایسم» دیگر در جوامع وضع شده اند، نمی توانند جواب گوی «نیازها» و «روحیات» و «شرایط» کشور ما نیز باشند. برای ما قابل تصور و قابل قبول نیست که یک جامعه مانند «حیوانات آزمایشگاهی» که برای درک اثر داروهای ساخت لابراتورها مورد امتحان قرار می گیرند، مورد آزمایش «سیستم» ها و «مرام» های «پیش ساخته» ی سیاسی یا اجتماعی و یا اقتصادی قرار گیرد. وانگهی، «اصالت اندیشه ی ایرانی»، در زمینه ی ارائه «راه حل ایرانی» برای «مسائل ایرانی»، اصولا نیازی به «افکار وارداتی» ندارد. (تمدن بزرگ، ص. 86)

روشنفکری کلنگی اما، جناب آقای توکلی گرامی، ایرانزمین را به جانور آزمایشگاهی کالاهای اندرآورده ی تمدن غرب پیکرانده است. امری که، به گفته ی پادشاه، اصولا "برای ما قابل تصور و قابل قبول نیست". سپس در نرمش پذیری انقلاب و بُرنایی ِ اندرنهفته در نهاد ایرانیان است که چنین می گوید:

"«انعطاف پذیری» انقلاب ما، راه گشای پیروزی آن است [و] یک خصیصه ی بنیادی دیگر انقلاب ما، «تطبیق دائم» آن با «ارزش» ها و «مواریث مدنی» و «فرهنگی خاص ایرانی» است. شاید این امتیاز حاصل «بلوغی» باشد که در «نهاد ایرانیان» وجود دارد و بدانان امکان می دهد که از کلیه ی پیشرفت های علمی و صنعتی جهان مترقی برای برخورداری از رفاه مادی و دست آوردهای زندگی نوین استفاده کنند، بی آنکه «روح خویش» را در اختیار «شیطان تکنولوژی» قرار دهند و بی آنکه به دام آن «گمراهی و سرگشتگی» غم انگیزی بیفتند که امروزه دامن گیر نسل جوان بسیاری از جوامع جهان شده است و از آن عادتا به صورت «شکاف نسل ها» نام می برند." (تمدن بزرگ، ص. 93)

و هر آینه با همه ی این خوداستواری و پُشتدهی به ارزش های ایرانی، که شنونده ی ناآشنا به بنیادهای تمدن ایرانشهری را می تواند دچار بدفهمی کند، تمدن ایرانی را از روز نخست اش تمدنی باز می انگارد و در آینده نیز، آن را چون گذشته اش، تمدنی باز می خواهد:

" بیست و پنج قرن پیش، ورود شاهنشاهی ایران به صحنه ی تاریخ جهان، راه گشای «عصر تازه» ای در «سیر تکامل مدنیت بشری» شد. برای چه «تلاش امروز ما»، راه گشاهی عصر تازه ی دیگر در این سیر تکامل نشود؟ و چرا نکوشیم تا به نوبه ی خود سازنده ی آن «تمدن بزرگ فردا» باشیم که می باید در آن بهترین عناصر تمدن های بشری با یک دیگر در آمیزد و چنین تمدنی را پاسخگوی راستین نیازی کند که «دنیای نگران ما»، آن را عمیقا احساس می کند؟ [...]

در راه نیل به این «تمدن بزرگ» ما باید بر اساس «جهان بینی همیشگی ایرانی»، بهترین اجزاء مدنیت و فرهنگ ملی خویش را با بهترین اجزاء تمدن و فرهنگ جهانی درآمیزیم و در این راه، از هر گونه «تعصب» و «کوتاه بینی» دوری گزینینم. هیچ ملتی، در هیچ مرحله از پیشرفت، نمی تواند خود را از دستاوردهای مادی و معنوی دیگران بی نیاز شمرد. زیرا تمدن بشری اساسا بر «داد و ستد مداوم اندیشه ها» و دستاوردها پی ریزی شده است. اگر در گذشته مدنیت هایی خواسته اند به دور خود دیواری بکشند، این آزمایش همواره با شکست رو به رو شده است، ولی البته هرگز چنین آزمایشی از جانب ایران صورت نگرفته است، زیرا درست به عکس، «توانائی ویژه» ی این تمدن در آمیزش با تمدن ها و فرهنگ های دیگر و در «تلفیق بهترین عناصر» آن ها، به منظور ایجاد «ترکیبی کامل تر» و «جهانی تر»، همواره عامل پویائی و نیرومندی تمدن ایرانی بوده است و این همان برداشت «تمدن بزرگ» ایران فردا نیز هست." (تمدن بزرگ، ص. 222-224)

با نگرش به چنین اندیشه های ناب و ایرانشهر-آگاهانه و شوربختانه تا به امروز ناشنیده مانده و در نگر ناگرفته از سوی روشنفکری ترس خورده و غرب-هراسیده ی ایرانی است که باری دیگر، همانگونه که تا کنون بارها گفته ایم، پی-فشارانه بازمی گوییم:

تنها با ایستادن بر بوم اندیشگی ایرانشهر، تنها با ایستادن بر بوم تیسفون است که ما می توانیم به بیرون از خود رویم و با جهان، چه در غرب، و چه در آسیای دور، به اندرکنش درآییم. کوتاه اینکه، حتا برای رفتن از ایران نیز، باید به ایران بازگشت و در نهایت، آنچه که در می نشیند، همان سخن همیشگی است: در ایران، به ایران، با ایران اندیشیدن؛ امید که این نکته تا اندازه ای روشن شده باشد.

*

و اما در مورد پرسش هسته ای و سویه گیری بنده بی شک حق با شماست، باور بنده این است که هر ایرانی باید از دولت کنونی ایران پشتیبانی کند. کلا بی معنی است در کنار دشمنان ایران جای گرفتن و ادا و اطفارهای حقوق بشری درآوردن، امری که برخی از نیروهای سیاسی با بی درایتی شگفت انگیزی انجام می دهند. اصولا پرسش هسته ای رفت و بستی به حقوق بشر ندارد و نباید این دو را به هم پیوند داد. پرسش حقوق بشر را ما خود باید بدان بپردازیم و کاری ست درازمدت و درونی. این امر نه به اسرائیلی که یک ملیون شهروند عرب خود را نمی پذیرد پیوندی دارد، نه به آمریکائی که نسل هر چه سرخ پوست است از آن کشور برداشته است، و نه اروپائی که دو جنگ جهانی را آفریده است و دو تا از تاریک منشانه ترین دستگاه های اندیشگی، یعنی کمونیسم و فاشیسم را در بازه ی تنها چند دهه به جهان پیشکش کرده است! نه، کسان نمی شاید که برای ما از حقوق بشر دم زنند، کمبودها را با مایه های تمدنی خود از میان خواهیم برد و در این زمینه نیازی به دایه های مهربان تر از مادر نداریم.

غنی سازی اما، فرای همه ی درگیری های درون-تمدنی ما که نباید بهانه ای برای بهره گیری ناروای هیچ نیروی انیرانی ای فراهم آورد، حق ایران است به شمار یک تمدن. دولت ایران نیز همه ی درها را بازگذاشته است و می گوید بیائید و کنسرسیوم بزنید و خود نیز بازرسی و دیده بانی اش کنید، اما در خاک ایران. کجای این پیشنهاد نامنطقی ست؟ ما می گوئیم اورانیوم باید در خاک ایران غنی شود، بی هیچ اما و اگر. اگر هراسی دارند آنانی که خود تا خرخره در بمب اتم فرورفته اند، بیایند و شب و روز دیده بانی کنند، اما در درون ایران.

آن ها اما به روشنی زور می گویند و هوچی گری می کنند. به راستی چرا غرب پاسخی به این پیشنهاد نمی دهد؟ پاسخ این است که آن ها همواره از برامدن ایران، چه در دوران پیش از انقلاب و چه اکنون، در هراس بوده و هستند. از روز نخست اینگونه بوده است و امروز نیز اینگونه است. آنکس که اما امروز باید بترسد ما هستیم و نه غرب. این آن ها هستند که پیوسته در حال بمب درمانی سیاست جهان و به ویژه خاورمیانه هستند. چه کس در دویست سال گذشته دو سوم خاک اش را ربوده اند، ما و یا غرب؟ چاره ای نیست، برخی سخن ها را باید گفت: بی شرمی نیز حد و مرزی باید داشته باشد. ما در خانه ی تمدن خود نشسته ایم، پس این بر مهمانان ناخوانده است که آدم کشان کارکشته شان را ببرند و نوک موشک های شان را به سوی خانه ی دیگری کج کنند.

خواه اسرائیل باشد، خواه آمریکا، یا هر کشور نوبنیاد دیگر، ما ایرانی هستیم و از دست اندازی هیچ کشوری به خاک خود نه تنها پشتیبانی نمی کنیم، بلکه هشدار می دهیم، کوچکترین زخمی اگر از سوی کشور یا کشورکی بر تن ایرانزمین برنشیند، بی پاسخ نخواهد ماند. آمریکائیان یکبار پس از جنگ دوم خواستند ایران را تکه پاره کنند، استالین نگذاشت، چون او همه ی ایران را می خواست، اینبار از دری دیگر اندرآمده اند. باید از همان دری که آمده اند بیرون شان کرد.

بی شک نمایشی که امروز نیروهای سیاسی در زمینه ی پرسش هسته ای از خود نشان می دهند، یکی از سُست ترین و تُنُک مایه ترین نمایش های پنداشت پذیر است. در دفتر تاریخ درنوشته خواهد شد که ایرانی یکبار دیگر به دست «بی بی سی» گول خورد و دوست را از دشمن بازنشناخت. ما در اینجا همه ی نیروهای سیاسی را فرامی خوانیم که ماهیچه های زمان را به-خردانه تر بجنبانند. سرخوردگی ها از بی روشی ها و سبک سری های دولتمردان کنونی نباید چشم را بر آنچه که حق ایرانزمین به شمار یک تمدن است، فرای این و یا آن دولت، بربندد.

ما می شاید که با رد کردن همه ی سخن های پرخاشجویانه و ناپاسخگویانه ای که برخی از دولتمردان ایرانی بر زبان می رانند، بر حق بی چون و چرای ایران بر غنی سازی پای فشریم. در همین راستا، باید همه ی قطعنامه های شورای امنیت را بدون وجاهت قانونی بشمریم و از جهان غرب بخواهیم که در نگاه استعماری اش به ایرانزمین بازبینی بنیادین به جا آورد. پرونده ی ایران باید بدون هیچ پیش شرطی به آژانس بازگردد و از ملت ایران پوزش بخواهند. همه ی تحریم ها بدون هیچ پیش شرطی برداشته شوند و زیان های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ای که از طریق این تحریم های بی چرایانه و بهانه جویانه بر پیکر ایرانزمین برنشسته است، تا آنجا که آمارپذیر و شماردنی است، بازپرداخته شوند. اگر چنین نکردند و آنچنان که می نماید، بر طبل نادانی و ترمنشی غربی خود کوبیدند، باید دولت ایران از آنان شکایت کند و این شکایت را به دادگاه لاهه ببرد. ما باید از کسان شکایت کنیم و بیدادی را که بر ایرانزمین و ملت اش روامی دارند، بی پاسخ نگذاریم. نباید گرفتاری های درون-تمدنی کنونی مان که به هر روی از سر خواهیم شان گذارند، ما را بدانجا رانند که بیگانگان شب را به ما روز بنمایانند و سیاه را سپید. دشمن ما بیرون از ایران است، نه در درون ایران.

*

در این میان، به باور ما، این بر هواداران پادشاهی است که به امر تا به امروز نیندیشیدنی بیاندیشند و و به شمار باورمندترین نیروی سیاسی به «بهبُرد ملی» و «بهبُرد تمدنی» ایرانزمین پرسش سرنگونی را بطور همه سویه از برنامه ی سیاسی خود کنار گذارند. گام های نخستینی در این زمینه برداشته شده است، باید نهراسید و گام های روشن پسین را نیز بر آن نخستین گام ها افزود. بی شک، این چرخش بنیادین در رویکرد به "نالازم ترین انقلاب تاریخ"، بزرگ ترین خدمتی ست که می تواند از سوی ما به مفهوم سیاست از یک سو، و به آشتی ملی از سوی دیگر به جا آورده شود.

نیاز به یاداوری ست که این چشم پوشی از براندازی و سرنگونی باید بدون هر گونه چشمداشت و درخواست سیاسی ای باشد. این امر را به هیچ چیز نباید گره زد. این از آن روست که چنین چشم پوشی ای یک امر اصولی از سوی ما شمرده می شود، یک خویشکاری سیاسی، یک فریزه ی فرهنگی. روشن است که برای پایبندی به اصل های خود نمی توان چشمداشت پاداشی داشت. پاداش را اما با یاری رساندن به «نیکی همگانی» در ایران، خود به خود است که خواهیم داد. هنگامی که نیکی همگانی ببرد، همگان برده اند.

با کنار گذاشتن پروژه ی سرنگونی دست ها برای ساختن ایرانزمین بارها و بارها بازتر می شوند. با کنار رفتن هواداران پادشاهی از سیاهبرگ سرنگونی خواهان دیگر دولت انگیزه ای برای امنیتی کردن پرسمان های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ندارد. فضا آرام تر می شود، شکیبایی به همبود بازمی گردد و در چنین فضایی پیراسته از هول سرنگونی، هم بهتر می توان اندیشید، و هم بهتر می توان ورزید. ما برای ایران فردا به همه ی نیروها نیاز داریم. هر چه زودتر باید از وابستگی به نفت بیرون آئیم و به سوی انرژی های دیگری رویم. برنامه اش بیش از سی سال پیش در دستور کار بود. باید به همان سیاست انرژی های جایگزین بازگشت. سیاست بیرونی را چپ زدایی مفهومی کرد و پیوند با آمریکا را، آمریکائی که دیگر لانه ی سرنگونی خواهان نیست، در دستور کار دولت گذاشت. با کنار رفتن پروژه ی سرنگونی از روی میز ما، نه آمریکا و نه هیچ نیروئی دیگر نمی تواند خواب Regime Change را برای ایران ببیند. که را می خواهند سر کار بیاورند؟ این یا آن رهبر ایلی را؟ روشن است که گزینه ی دست اندازی به ایران به امری ناشدنی خواهد پیکرید. سپس از این جایگاه نیرومندانه است که می توان به بازسازی پیوند با آمریکا پرداخت، روس را به مرزهای اقتصادی و راهبری خود اش واپس نشاند، چین را در بنجل گرایی اقتصادی اش وانهاد و بطور کلی، سیاستی استوار بر ناسیونالیسم مثبت آراست: همه چیز، نخست برای ایران.

آمریکائیان آمده اند برای صد سال بمانند، یک ایران یکپارچه، یک ایران همبسته، چه بسا بتواند این بار گران را از دوش کسان بردارد و Pax Persica را جانشین Pax Americana کنند. کسان می خواهند، اما نمی توانند، ما هم می خواهیم، و هم می توانیم.

کیخسرو آرش گرگین

بهار دو هزار و پانصد و شصت و هفت شاهنشاهی

«برابر» با هزار و سیصد و هشتاد و هفت اسلامی

***

1) آقای موحد در زمینه ی بهانه جویی غرب برای لنگر انداختن همیشگی در اقیانوس نفتی به نام خاورمیانه چنین می نویسند:

" من در مقدمه دفتر سوم از کتاب « خواب آشفته نفت » به دکترين کارتر اشاره کرده‌ام. کارترى که آن روز این دکترین را عنوان کرد همان است که امروز به ديدار خالد مشعل مى‌رود. اين مسئله اساسى کشور مصرف ‌کننده و کشور صنعتى است که اگر نفت نباشد، حرکت در جهان صنعتى متوقف مى‌شود. مسئله، عراق و فلسطين و غيره یا مسئله دموکراسى و روى کار آمدن حزب فلان نيست.

ورود کشتى‌هاى جنگى دولت‌هاى غرب به خليج فارس به بهانه اسکورت نفت‌کش‌ها در جنگ عراق و ايران و پيامدهاى آن که به انهدام سکوهاى نفتى ما و ساقط کردن هواپيماى مسافربرى ايرانى و ماندگار شدن نيروهاى امريکايى در خليج فارس انجاميد، همه به خاطر وجود ذخاير نفتى در اين منطقه است.

انگيزه جنگ 1991 نيز همين بود: عراق کويت را اشغال کرد. عربستان سعودى به تنهايى 25 درصد کل ذخاير نفتى جهان را دارد. ذخاير نفتى دو کشور عراق و کويت که با هم جمع شود، با ذخاير عربستان پهلو مى‌زند. صدام حسين که، علاوه بر عراق به کویت هم دست يافته بود، عربستان را هم تهديد مى‌کرد و بيم آن مى‌رفت که کليد ذخاير نفتى کل منطقه خاورميانه در دست آدم ماجراجويى مثل او بيفتد. درگيرى سال 1991، کويت را از حلقوم آن ماجراجو بيرون کشيد، ولى کار را خاتمه نداد.

بله، گلوى صدام پاره شد، ولى کارش ناتمام ماند. چند سال ديگر مى‌بايست تا جورج بوش پسر بيايد و کار ناتمام پدر را به انجام رساند. حال اين درگيرى‌ها به چه قيمتى تمام مى‌شود و با چه نيرنگ‌هايى و در لفاف چه دستاويزها و چه شعارهاى ظاهرفريبى صورت مى‌گيرد، آن مسئله ديگرى است. ولى حقيقت مطلب اين است."

موحد سپس برای استوار کردن نگر خود از آلن گرینسپن، مرد نامدار اقتصاد آمریکا گفتاوردی می آورد و از زبان او، که از کتاب نوین اش "The Age of Turbulence" برگرفته شده است، می نویسد:

"توجه شديد جهان توسعه ‌يافته به اوضاع سياسى خاورميانه، دقيقا به مسئله امنيت انرژى وابسته است. واکنش بریتانیا و امریکا نسبت به اقدام مصدق در ملى کردن نفت در سال 1951 و ساقط کردن وى، همچنين کوشش بى ‌سرانجام بريتانيا و فرانسه در 1956 در مقابله با اقدام ناصر در کانال سوئز، که مهم‌ترين آبراه نفت به اروپا بود، به خاطر مسئله نفت بود. اين دو رویداد دو شاهد تاريخى مهم براى اثبات اين وابستگى است. در مورد صدام حسين، گذشته از «مطالب تبليغاتى» که در خصوص سلاح‌هاى امحاى دسته ‌جمعى گفته مى‌شد، نگرانى آمريکا از بابت بروز ناامنی در ناحيه خليج فارس است که منابع ضرورى براى فعاليت اقتصادى جهان در آن واقع است. جنگ عراق بر سر نفت است، اين را همه مى‌دانند و متاسفم که اعلام آن به لحاظ سياسى مايه ناراحتى مى ‌شود"

برای بیشتر نک.:

http://www.irdiplomacy.ir/index.php?Lang=fa&Page=…

*

2) بی شک در کمینه ی چیزها بتوان مردی از جنس تقی زاده را با فردی چون آل احمد سنجید، اما آنچه که این دو را در زمینه ای ویژه همسنجشپذیر می گرداند، نگاه ِ در گوهر یگانه ی آنان به غرب است. شیفتگی ایرانزدایانه از یک سو، و کینی که گزینه ای جز بازگشت به "خیش" را در دسترس نمی گذاشت از سوی دیگر، هر دو در نهاد از یک گوهر اند. سخنان تقی زاده را، که ما از آن در جای دیگر زیر مفهوم "تخلیه ی تمدنی ایرانزمین" یاد کرده ایم، سپهر یوسفی در پایان نامه ی دانشگاهی خود اش چنین ترجمه کرده است:

"In the opinion of the writer of these lines ]i.e. Taghizâdeh[, that which [?] is today in the highest degree necessary for Persia, which all patriotic Persians should exert themselves to promote, literally, with all their strength, and should place every thing else, is threefold. First, the adoption and promotion, without condition or reservation, of European civilization, absolute submission to Europe, and the assimilation of the culture, customs, practices, organization, sciences, arts, life, and the whole attitude of Europe, without any exception save language; and the putting aside from a mistaken, or, as we prefer to call it, a false patriotism. Secondly, a sedulous attention to the preservation of the Persian language and literature, and the development, extension, and popularization thereof. Thirdly, the diffusion of European sciences, and a general advance in founding colleges, promoting public instruction, and utilizing all the sources of material and spiritual power...in this way... Such is the belief of the witer of these lines as to the way to serve Persia, and likewise the opinion of those who, by virtue of much cultural and political experience, share his belief.

Outwardly and inwardly, in body and in spirit, Persia must become Europeanized. In concluding this explanation of fundamental beliefs, I must add that in the writer"s opinion perhaps the greatest and most effectives service of this sort which one could render would be the publication in Persia of translations of a whole series of the most important European books in plain and simple language". Sepehr H. Joussefi, Seyyed Hasan Taqizadeh, a Political Biography in the Context of Iranian Modernization, Master thesis, Utrecht University, August 1998, chapter 4.2.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.