با من و میهنم
با من و میهنم چه رفته است ای ستاره از هنوز
با من و میهنم چه میرود ای ستاره از پارُ و از امسال و از مرگ
این هراس را از من و میهنم فرو شوی
که خیر قدمهایش ارزانی گورهاست و گورستان
قبرهاست و کفن ها
بر من و میهنم چه رفته است ای ستاره از هنوز
که این قحطِ دیرـ سال ِ دیرتر
دیریست گلو بر گمانم گرفته است
با من و میهنم چه رفته است
با من و میهنم چه می رود
که این ابلهان از بهار و دریا چه میدانند
و چه میدانند از شقایقها
که هیهات مُردنشان در سر نیست
ما شاهدان این همه زمستانیم بانو
و این خواب بلند
آبستن طفلی از سلاله توفان است
و غم کهن
سینه نمیداند از کیست
میآید و در آن پهلو میگیرد
تو غمخوار بی خدشه شورها
کجای جنون را گرفتهای
که خواهش رنج را
لفظی شگفت به درمان دردمان میآید
گریبان خدا و خرقه باد را؟
این سرزمین ستاره خیز
خیزاب هیچ جنونی ویرانش نخواهد کرد بانو
که ما و آنها را طناب و دار و چرثقیل و درخت
ما و آنها را تحمل درد و خون جگر
و روییدن از خاک
خاک گلگون به مثابه دشتی از شقایقها
* * *
سرود ابرِ دشت
تنها سرود صلح باید بارید ای ابر دشت
تا ظلم فرو نشنید
تا ظلمت فرو بمیرد
تا عشق فرا آید
و هر آینه ما برخواهیم خاست
هر آینه که مردمانمان طلب کنند آن موسم ِ مُقّرر را
آن موسمِ مُقرر
که انسان را خدای از خویشتنش ارزانی شود
و هر آینه تماشا و دیدار را
که ما هرگز طلب نکردیم میهنی اینگونه پاره، پاره
میهنی پریشان و پُروَهم
میهنی غرقه به خون و دار و سنگ و درفشی سیاه
میهنی در افق های تاریک و بی پرنده
تنها سرود صلح باید بارید ای ابر دشت
که هر آینه آن همه آبی
در پرده به شب نشست
و شُکوه میهنم به خاک
تنها سرود صلح باید بارید ای ابر دشت
که امشب و هر شب
دیریست بر کمانه کلماتم
کتاب پر ترانه میهنم را میخوانم بلند
و میدانم که دل را خبریست در قفا
خبری که پایان شّر شب را میخوانَد با شروع شعلهای به صبح.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید