مسئلۀ جنبشهای ضد تبعیض ملی در چهارچوب "تمامیت ارضی" و "دعاوی ارضی" کلاسیک نمی گنجد. بنابراین اگر کردهائی دعاوی ارضی دارند، ترکهائی دعاوی ارضی دارند، ارمنیهائی دعاوی ارضی دارند، عربهائی دعاوی ارضی دارند، بلوچهائی دعاوی ارضی دارند، آنها هم همسوی سیاستهای فاشیستی دولتهائی شده اند که پدیدۀ ستم ملی را در منطقه بوجود آورده اند و همچنان با زور توپ و تانک بر "دعاوی ارضی" سنتی خویش پای می فشارند.
برای نمونه، دولتهای ترکیه و ایران این گونه سیاست را دنبال می کنند، قدرت حاکم بر اقلیم کردستان نیز که با ترکیه و ایران همکارئیهائی هم دارد، در این راه قدمهائی برداشته است. از این منظر هیچکدام از این گروهها در طرح "دعاوی ارضی" شان تفاوت ماهوی با یکدیگر ندارند. گرایش غالب بر افکار عمومی فارسها/ فارسی زبانها نیز که با پروپاگاندهای دولتی و نخبگان بیگانه ستیز و فارسمحور ساخته و پرداخته شده است، دعاوی ارضی دارد بر سراسر ایران و اگر بتواند بر سراسر سرزمینهای مجاور شمال و جنوب و شرق و غرب در خاورمیانه، و خدا می داند اگر پایش برسد لابد تا مصر و شاخ آفریقا. در واقع همه ی این گروهها علیه مردمانی دیگر "دعاوی ارضی" دارند، خود را تافتۀ جدا بافته می پندارند و حق را تنها به جانب خودی می دهند. چرا؟ زیرا هیچیک از این گروهها باوری به رعایت حقوق برابر انسانی غیرخودی ندارد.
جایگاه قربانیان ستم ملی را نمی توان با جایگاه دولتهائی که این نابرابریهای تاریخی را بوجود آوردند، یکی پنداشت. اما تاریخ هیچ قوم و ملیّتی هم پاک و منزّه نیست. نسل کشی آشوریان به دست ترکان عثمانی با پشتیبانی ایران و گروههائی از کردها، فراموش شدنی نیست. انقراض فرهنگ و نسلهای آشوری و آرامی را شاید تنها بتوان با انقراض فرهنگها و نسلهای بومیان آمریکا مقایسه کرد. براستی اگر پای "دعاوی ارضی" در میان باشد، تاریخ آشوریان از همۀ اقوام کنونی در ایران و منطقه کهنتر است. در قرن نوزدهم نیمی از جمعیّت ارومیه را آشوریان تشکیل میدادند، در پی نسل کشی ها و سرکوبهای پی در پی، بیشترین آنها در سراسر جهان پراکنده شدند و در میهن تاریخی خویش اقلیتی شدند. چنانکه اقلیتی از آنها هنوز در ارومیه باقی مانده است. می بینیم که در "دعاوی ارضی" فارسها و ترکهائی انحصارطلب، تاریخ و سرنوشت تراژیک آشوریان کوچکترین جائی ندارد. بنابراین هر گروهی (از کرد تا ترک و عرب و فارس) که پیرو سیاست پاکسازی قومی در یک منطقه شود، بیگانه ستیزی کند، به پوشش فردی یا مردمانی توهین کند، چماق "دعاوی ارضی" خودی را بالا برد و حق زندگی و حقوق برابر ملی مردمانی دیگر را در شهر و منطقه ای سلب کند، تبدیل به یک جریان شووینیستی شده است. گروههائی از این نوع، اگر به قدرت سیاسی برسند، دولتهای شووینیستی نوینی را پایه گذاری خواهند کرد.
اینگونه "دعاوی ارضیِ" سنتی بی اعتبار است زیرا همواره بر تاریخ تهاجمات، لشکرکشیها و سیطره های سیاسی بنا شده اند. این دعاوی را باید با مراجعه به حق حیات مردمان گوناگون و حقوق برابر آنها در برابر هم حل کرد. آنچه که معتبر است، زندگی صلحآمیز با رعایت حقوق برابر مردمان از ملل گوناگون است. بیگانه ستیزی ، انحصارطلبی، برتریجوئی و خوارشماری ملل دیگر هیچ جائی در جنبشهای ضد تبعیض ندارد و با هیچ بهانه ای توجیه پذیر نیست. این جنبشها در دفاع از حقوق برابر ملل/ملیتهای "غیرخودی" و احترام به "حق دگر بودن" آنها، خود پیشتاز، سرمشق و نمونه هستند. کوشندگانی که خود را به این جنشبها منتسب می کنند، موظف هستند، بدون هر گونه کوتاهی، جانبداری و اعمال تبعیض، تاریخ خودی را هم، از این منظر بیرحمانه و با صدائی رسا به زیر نقد بکشند و در همبستگی با قربانیان ملل/ملیتهای دیگر بکوشند. این نباشد، می توان بیمالیات مدام لافزنی کرد، از "جنبشهای ضد تبعیض" سخن گفت و همزمان به شووینیسم گرائید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید