رفتن به محتوای اصلی

پادشه بهاران
25.05.2016 - 21:08
 
 
 

 

بر لوح آئينه ى تقدير من

غُبار حسرتى است

كه در كمين اُلفت چشمان تو

عمرم همه

چون قمرى بر سر سرو

با خنده گريست .

 

مغانه وار

در دشت انتظار

به شوق مىِ چشمان تو سوختم

كه فرشته اى

آتش خورشيد را،

در نگاه تو به يادگار گذاشته بود .

 

در آرزوى چيدن برگ سبزى

از گلزار دشت سينه ات

جويبار لحظه هاى من،  همه رفتند

كه معمار جلوه زار باغ عشق

برگ و بار ترا

چون سروى استوار گذاشته بود .

 

به درياى وجودت مرا راه نبود

كه تقدير پُر شرير بى عيار

بين تو و صحارى من

ساحلِ ديوار گذاشته بود .

 

اگر چه مرا ديريست،

نهال جان سوخت به ديدنت در حسرت

تو، ولى پادشه بهاران

برگرد، شاد و خندان

به طاق سبز نُصرت .

 

 

فرخ ازبرى آلمان

٢٣ مى  ٢٠١٦

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ ازبری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.