رفتن به محتوای اصلی

برشی از زیر پوست مشهد العلم الهدا!
ایران ما
09.06.2018 - 10:05

صبح قبل از ترک آپارتمانم روزنامه خراسان را می خوانم. آگهی های متنوعی برای فروش دیپلم و حتی جذب نوجوانان و جوانان درمانده برای مقاصد متفاوت و حتی خود فروشی به شیوه هایی خاص به چشم می خورد. حینی که از آپارتمانم بیرون میروم متوجه می شوم که قبض آب برایم آمده – مبلغ 180 هزار تومان!؟! علیرغم این واقعیت که مجرد هستم و مصرف آب من تا حالا بین 4 تا 6500 تومان بیشتر نشده (پرینت هایش را دارم) شوکه نمی شوم چون "هر" وقت مقاله ای انتقادی منتشر می کنم یک دزدی ای از من می کنند و یا ضربه ای روحی و روانی به من یا یکی از اعضای خانواده ام می زنند! دیشب یک مقاله منتشر کرده بودم تحت عنوان "قرآن و دیکتاتور: چگونه حکومت های مستبد از اسلام برای سرکوب منتقدان استفاده می کنند؟" به اداره آب زنگ میزنم و اعتراض می کنم. پاسخی که می شنوم این است که اگر 180 هزارتومان را پرداخت نکنم آب م را قطع می کنند!  

 

از جلوی دانشگاه آزاد مشهد رد می شوم "تابلوی روان" مغازه "روبروی دانشگاه" نظرم را جلب می کند (مقاله، پایان نامه و ...). می روم داخل مغازه سلام می کنم و می گویم من دکترای تخصصی آموزش زبان انگلیسی و روش تدریس دارم و حاضرم با شما همکاری کنم - (چون به من جایی کار و کلاس نمی دهند). خانم منشی که خیلی هم زیبا و با کلاس هست میگه نه آقا! ما با اساتید خود دانشگاه کار می کنیم!؟!! ناخودآگاه یک دفعه یادم آمد من به همین دانشگاه درخواست هیات علمی شدن دادم و در مصاحبه علمی آنها هم قبول شدم. اما در مصاحبه عقیدتی که سه آخوند با من مصاحبه کردند رد شدم. یکی از آنها از من خواست چند آیه از قران را بخوانم! دیگری راجع به آداب نماز مییت پرسید!؟ من می دانستم این مسایل برای آنها مهم نیست و در حقیقت دارند زمینه چینی می کنند که بروند سر اصل مطلب چرا که خودم شاهد بوده ام که افراد شراب خوار و ... هییت علمی و حتی رییس دانشگاه شده اند! (مقاله مربوطه در منابع). و آخرین آخوند به نام محمد حسن بداغی که از همشهریان کینه توز و حسود خودم هست و حالا شده رییس دفتر رییس دانشگاه آزاد مشهد رفت سر اصل مطلب: او از من پرسید نظرت راجع به رفراندوم چیست؟! او با شناختی که از شخصیت من داشت نظر من را در این موارد می دانست و برای همین هم این سوال را از من پرسید تا فرصت هیات علمی شدن و پرداختن من به کارهای علمی را از من بگیرد. من پاسخ دادم که حضرت علی ع که به ظاهر مولای شماست اهل ریا و تزویر نبود چرا که در عمل به خدا و قرآن اعتقاد داشت و بنابراین خودش را با حقه و نیرنگ و با بر سر نیزه کردن قران همزمان با زور و تهدید و ارعاب به مردم تحمیل نکرد! و درخواستم برای هییت علمی شدن در آن دانشگاه رد شد! از مغازه بیرون می روم و راهی اداره گذرنامه می شوم.

 

سر راهم به اداره گذرنامه از اداره مخابرات یک اس ام اس دریافت می کنم:

بسته آلفا+ سی روزه 2 گیگ+2گیگ هدیه شبانه + 2 گیگ هدیه وای فای اول شما در ساعت 20.35.49 روز 22/03/1397 بصورت خودکار تمدید و مبلغ 120000 ریال از حساب شما کسر خواهد شد. در صورت عدم تمایل به تمدید خودکار دستوری *8*100# را شماره گیری نمایید. ضمنا به هزینه بسته 9% مالیات بر ارزش افزوده اضافه میگردد.

باز هم همراه اول دارد طبق معمول از مردم دزدی می کند! من هرگز این اینترنت را لازم ندارم چون در واقع 2 گیگ بیشتر نیست. من مجردم و وای فای بدردم نمی خورد و شبها هم خواب هستم بنابراین اینترنت شبانه را هم عملا نمی توانم استفاده کنم. بنابراین آن شماره را می گیرم که درخواست لغو دهم اما این پیام ظاهر می شود:

"ورودی نا معتبر است"

چند بار زنگ میزنم به روابط عمومی همراه اول یعنی 09129990  اما کسی پاسخگو نیست و پاسخگوی ماشین چرت و پرت می گوید. وارد سایت همراه اول  (https://my.mci.ir/user/login.xhtml) میشوم که اعتراض خودم را از آن طریق به گوش حاج آقا/سردار برسانم اما "هیچ" راهی برای انتقال پیام مشتریان به خودشان نگذاشته اند! این یعنی اینکه مخابرات بدون اجازه من فقط در همین مورد 12 هزار تومان علنا و در روز روشن از تنها "من" دزدید! این کار را ماهانه با 70 ملیون ایرانی انجام میدهند! بگذریم.

 

وارد اداره گذرنامه می شوم. دو ماه هست که منتظر پاسپورتم هستم و هنوز نیامده. یکی از کارمندان که متوجه ناراحتی من از این قضیه شده به من نزدیک می شود و آهسته می گوید: اگر همون اول یه چیزی (زیر میزی) داده بودی سه روزه پاسپورتت رو بهت داده بودند! این جمله این آقا من رو به یاد جهنمی که اداره ثبت اسناد جمهوری اسلامی هنگام فروش آپارتمان قدیمی 50 متریم و خرید آپارتمان 70 متری جدیدم برای من تنها به جرم اینکه رشوه ندادم درست کرد انداخت. چهار ماه آزگار من را دواندند و آزار و اذیت کردند و به من استرس وارد کردند تا جایی که به مرض فشار خون مبتلا شدم! بگذریم.

 

میروم فروشگاه رفاه - نزدیک خانه ام - تا یک تلویزیون بخرم. تلویزیون 21 اینچ قبلیم که دست دوم بود و به 50 هزار تومان خریده بودم بعد از 4 سال دیشب سوخت. جلو فروشگاه رفاه یک خودروی تویوتای صفر با کلی تبلیغات گذاشتن که اگه از این فروشگاه خرید کنید این خودرو در قرعه کشی نصیب شما می شه! در تلویزیون هم این تبلیغات رو با حمایت قاطع صدا و سیمای جمهوری اسلامی می کنند. من "هنوز" در 46 سالگی و با مدرک دکترا ماشین ندارم! میروم داخل فروشگاه. سر درب فروشگاه نوشته اند "آرامش ماه مبارک رمضان شما آسمانیان با ما"! داخل فروشگاه یک تلویزیون سامسونگ 49 اینچ مدل 6965 نظرم را جلب می کند. قیمتش را می پرسم. حاج آقا در حالیکه ذکر می گویند می فرمایند قیمت این تلویزیون سه میلیون تومان است برادر. از فروشگاه بیرون میروم. دو چهار راه آنطرفتر نمایندگی سامسونگ نظرم را جلب می کند. داخل می شوم و قیمت همان تلویزیون فروشگاه رفاه را که در اینجا هم  دارند می پرسم. می گوید دو میلیون و چهارصد هزار تومان! – این یعنی اینکه فروشگاه رفاه همین یک قلم را ششصد هزار تومان گرانتر از قیمت واقعی آن به مردم که از نظر آنها گوسفندانی بیش نیستند می فروشد! ضمن اینکه این نوع فعالیت های ایشان در واقع بخشی از لاتاری ها و در واقع دزدی هایی هست که جمهوری اسلامی بصورت نامحسوس در این نوع قمار خانه هایش در سطح کشور انجام می دهد.

 

بعد از خروج از نمایندگی سر راهم وارد بانک مسکنی که در همان حوالی است می شوم و قسطم را که یک ملیون است پرداخت می کنم. یک گدا از من کمک می خواهد. به کارمند بانک می گویم که من بیش از ده سال است دارم بخاطر خرید 30 میلیون تومان اوراق مسکن و یک وام جعاله 20 میلیون تومانی از شما قسط دارم پرداخت می کنم – ضمن اینکه در همان ابتدا هم حدود هشت میلیون تومان به خاطر این وامها از من نقد پول گرفتید. از او می پرسم که چند مدت دیگر باید قسط بدهم و سند آپارتمانم در گرو شما باشد؟! کارمنده به سیستم کامپیوتر خودش مراجعه می کند و با خنده می گوید خودت که تا آخر عمر اما آپارتمانت تا پنج سال دیگر در گرو ما هست و باید قسط بدهی حاج آقا! از این بانک اسلامی جمهوری اسلامی نزول خواران میروم بیرون تا برای پنچمین بار امتحان گواهینامه رانندگی بدهم.

 

سر راهم به اداره راهنمایی و رانندگی بانک قوامین نظرم را جلب می کند. با خودم می گویم اگر یک وام 10 میلیونی از آنها بگیرم می توانم یک خودروی پراید دست دوم برای خودم بخرم و مجبور نمیشوم تلویزیون 2.400 را به سه تومن از آنها بخرم. وارد بانک می شوم و به رییس بانک می گویم چگونه می توانم یک وام 10 میلیونی از شما بگیرم؟ حاج آقا نیم نگاهی به من می اندازد. دقت می کنم می بینم سبیل هایش چرب است و برخلاف ظاهر پژمرده من چهره شادابی دارد. او به من می گوید "طرح فاخر" بانک برای رفع مشکل شما خوب است. می گویم میشود لطف کنید توضیح دهید. او می گوید شما 20 میلیون به ما بده برایت با سود 10% حساب باز کنیم تا ما 80% آن را یک وام 9% به شما بدهیم!؟! من گفتم حاج آقا من ذهنی که حساب کردم آنچه در درک من آمد این بود که شما 20 تومن از من میگیرید و 16 تومن در واقع از پول خودم را به من وام میدهید. ادامه دادم که دقیقتر که حساب می کنم این یعنی اینکه من چیزی حدود 3% سود هم به شما میدهم بخاطر اینکه چهار میلیون از پول من نزد شما باقی می ماند تا سفره های شما و خانواده و قبیله محترمتان رنگین تر شود!؟ حاج آقا حرفی نداشت بنابراین جلوی مشتری های بانک که به ما گوش می کردند چیزی نگفت و من به راهم به سوی اداره راهنمایی رانندگی ادامه دادم. در مسیر یک خانم گدا از من درخواست کمک می کند.

 

در راهنمایی رانندگی باز هم در امتحان رد می شوم! یکی از مراجعان که عصبانیت و سردرگمی من را می بیند در گوشی به من می گوید سبیل سرهنگ را چرب کن تا اذیتت نکند! این جمله کنایه آمیز آن به ظاهر مراجع که ظاهرا کارش همین هست من را به یاد موردی که در دادگاه صدف مشهد داشتم انداخت.

 

– چند سال قبل خودم شخصا یک شارلاتان به نام علیرضا نیرومند را که با سوء استفاده از احساسات مذهبی و انقلابی مردم از بیش از هزار نفر کلاه برداری کرده بود گیر انداختم و مخفی گاهش را شناسایی کردم و خودم – که یکی از قربانیانش بودم – او را به دادگاه صدف (بلوار وکیل آباد) مشهد بردم. ایشان در همانجا به من گفت هر چقدر می خواهی بهت میدم اما بگذار من از اینجا بروم و دادگاهی نشوم! من نپذیرفتم و هر دویمان وارد اتاق قاضی که یک آدم هیکلی سیه چرده که روی صورت و دستش هم لک داشت شدیم. بعد از قیافه وحشت آورش اولین چیزی که نظرم را جلب کرد انگشتر بزرگ عقیقش و تسبیحش که از خاک کربلا بود بود! بعد از شنیدن حرفهای ما از من خواست که مدتی بیرون از اتاقش باشم تا او با متهم تنها باشد! بعد از مدتی که بیرون منتظر بودم دیدم متهم (علیرضا نیرومند) بیرون آمد و با نیش خندی به من از دادگاه خارج شد و رفت! و به من گفتند که وارد دفتر نماینده خدا! بشوم و من هم شدم. آن قاضی غول پیکر بعد از مدتی که داشت چیزی می نوشت نیم نگاه تحقیر آمیز توام با غیظی به من کرد و گفت کارت چیست؟! من گفتم معلمم حاج آقا! حاج آقا گفت باشد من خودم قضیه را پی گیری می کنم شما برو به زندگیت برس! من احساس کردم که همان پیشنهادی را که آقای نیرومند به من کرده بود به قاضی هم کرده بود و قضیه بین خودشان فیصله پیدا کرده بود چرا که دیگر خبری نشد! بگذریم.

 

حالا باید بروم مدرسه محمودیه. امروز بچه ها امتحان خرداد دارند و من که در آنجا معلم هستم مراقبم. سر راهم از پارک ملت رد می شوم. طبق معمول نوجوانان و جوانان دختر و پسر زیادی را در گوشه و کنار پارک می بینم که دارند همدیگر را می مالند و می بوسند و ... خیلی ها هم علنا با نوع پوشش و نگاه شان دارند شما را به سکس دعوت می کنند! – در واقع دارند کار می کنند و خود فروشی ممر درآمدشان هست! اینجا از خیابان سجاد مشهد و حتی حوالی حرم امام رضا (ع) افتضاح تر است! باز جای شکرش باقی است که اینقدر شرف دارند که دین فروشی نمی کنند! در سرزمین من افرادی خودفروشی می کنند، بعضی ها قلم و زبانشان را می فروشند، برخی شرافت شان را می فروشند و عده ای هم دین فروشی می کنند. بگذریم.

 

خسته می شوم. روی صندلی می نشینم. روزنامه ای روی صندلی است. اولین خبری که نظر من را جلب می کند این اسـ

مسیول بهزیستی خراسان رضوی می‌گوید:«تعداد کودکان رها شده در شهر مشهد از میانگین کشوری بالاتر است. .بیشتر کودکانی که در خیابان‌ها یا مکان‌های عمومی رها می‌شوند نوزاد و زیر یک‌ساله هستند. .در سال گذشته ۵۸۰ کودک وارد شیرخوارگاه‌های مشهد شده‌اند که یا رها شده و سر راهی یا "بد سرپرست" بوده‌اند..در شهر مشهد روزانه یک کودک در خیابان‌ها و اماکنی مثل حرم مطهر رضوی به حال خود رها می‌شوند.❎یکی از علت‌های اصلی رها کردن نوزادان "مجهول الوالد" بودن آنها است.
بلند می شوم و راهی مدرسه می شوم.

 

به مدرسه که میرسم در کنار مدرسه نمایندگی بیمه آتیه سازان که از طریق آموزش و پرورش ما معلم ها را بیمه کرده قرار دارد. وارد آنجا می شوم و نسخه ای را که قبلا داروخانه پول آنها را از من گرفته به آنها می دهم تا بیمه که هر ماه 110 هزار تومان از حقوق من کم می کند پول آن نسخه را به من بدهد. یکی از دو خانم محجبه و چادری کارمند بیمه حساب می کند و می گوید جهت اطلاع شما بیمه از نسخه 25 هزار تومانی شما تنها10 هزار تومانش را به شما می دهد! میدانم اعتراض فایده ای ندارد. به یکی از آن خانم ها می گویم پول نسخه ای را که سه ماه قبل به شما دادم هنوز به حسابم نریخته اید! چرا؟! او کامپیوترش را چک می کند و می گوید. حق با شماست! حتما یادشان رفته که 30 هزار تومان شما را به حساب شما بریزند!! من می گویم 30 هزار تومان نه خانم 37 هزار تومان! او حاشا می کند و من می گویم این چندمین بار است که بیمه دارد از من دزدی می کند. ادامه دادم که اگر تا فردا به حسابم نریزند از شما و اداره بیمه شکایت می کنم.

 

سر راهم به مدرسه یک جوان دیگر از من پول می خواهد. هر روز چند گدا سر راه من هست و من شرمنده اشان میشوم که توان کمک به آنها را ندارم. با مدرک دکترای تخصصی و 25 سال سابقه تدریس در آموزش و پرورش (رسمی هستم) حقوقم ماهی دو میلیون و سیصد و هفتاد هزار تومان است. حتی یارانه من را هم دو سال قبل بخاطر نوشتن یک مقاله انتقادی برای تشویق مردم به عدم شرکت در انتخابات قطع کردند (وبلاگم را ببینید). وارد مدرسه می شوم. با توجه به اینکه باید برای انتقال از این مدرسه فرم پر کنم و امتیاز کلاسهای ضمن خدمت برای موافقت آنها با درخواست انتقال من موثر هستند یاد 50 ساعت کلاس ضمن خدمتی که آموزش و پرورش برای ما گذاشت افتادم. به اداره زنگ میزنم و می پرسم که آیا تاییدیه این کلاس ضمن خدمت تحت عنوان "تکنولوژی آموزشی" که در آن یک معلم "لیسانس" ریاضی بسیجی در 50 ساعت در شب های سرد و برفی زمستان در یک مدرسه پرت طرز ساخت ای میل و وبلاگ را به ما آموزش داد آمد!؟ حاج آقا فرمودند که آن کلاسها تایید نشد آقای دکتر! از آنجا که میدانستم اعتراض فایده ای ندارد و ایشان در جریان نیاز مبرم من و بقیه همکاران به امتیازات کلاسهای ضمن خدمت برای ارتقای رتبه و انتقالی و ارزشیابی و ... هست پرسیدم حالا باید چه کار کنیم؟! ایشان آدرس کانال تلگرام "ضمن خدمت فرهنگیان" را دادند که همانجا چک کردم دیدم در آنجا کلاس ضمن خدمت و امتیاز آن را "می فروشند"!!!! در همین لحظه اس ام اسی برایم آمد. چک می کنم می بینم اداره بیمه 37 هزار تومان به حسابم ریخته! بگذریم.

 

سر جلسه امتحان طبق روال هر سال متوجه شدم تقریبا 100% بچه ها تقلب می کنند! کاری از ما مراقب ها که سه نفر بودیم در یک سالن با 200 دانش آموز بر نمی آمد. آنچه شما هم باید بدانید و من در کتب و مقالات متعدد خودم گفته ام این است که در سیستم تعلیم و تربیت ما که در واقع یک کارخانه گوسفند سازی است جهل و تقلب و ریا و دروغ گویی و خیانت و ... را از سنین پایین در بچه ها نهادینه می کنند چرا که نمی خواهند شهروندان آگاه و متفکر و جوانمرد و با غیرت بار آیند. ضمن اینکه آموزش و پرورش هم مثل دانشگاه یک دکان برای اربابان دین فروش ما بیش نیست. اگر اینطور نبود که وضعیت جامعه ما و ما گوسفندان این نبود. در مقاله پایین من ببینید از استرسی که "کنکور" فرمالیته ای که برای غارت مردم طراحی کرده اند به مردم و جوانان آنان وارد می کند چگونه سوء استفاده می کنند:

http://melliun.org/iran/144849

مقاله من:  ما گوسفندان و آنها

http://bit.ly/2zDPqYW

ترعیب، بازداشت و شکنجه دکتر سید محمد حسن حسینی توسط سپاه پاسداران جهل و تاریکی و ارعاب و غارت و خون

http://bit.ly/2hdn653

 

مقالات بیشتر من در وبلاگم که حتما باید بخوانید:

http://beyondelt.blogfa.com

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس
ایمیل

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.