در تاریخ ۲ آگوست ۲۰۲۰ انجمن مسلمانان سابق [Ex-Muslims] وابسته به حزب کمونیست کارگری ایران [از این پس «حککا»] از مزدک بامدادان دعوت کرد تا با رئیس دفتر سیاسی[۱] (Politburo) حککا، مصطفی صابر، دربارۀ «بررسی جایگاه اسلام در دوران پهلوی»[۲] گفتگو کند. هر چند در زندگی واقعیِ انسانها عملاً کمونیسم کارنامۀ مردودی خود را چند دهۀ پیش گرفته و تا کنون سد تا کفن پوسانده ولی گویا مردم برخاستۀ از فرهنگِ شیعی همذاتپنداری شگفتانگیزی با این ایدئولوژی دارند.
شاید بتوان گفت که این سند ویدئویی مانند سدها گفتگوی دیگر که هر روزه انجام میگیرد درخود چندان از اهمیت برخوردار نباشد ولی از آنجا که یک طرف گفتگو نه یک شخص حقیقی بلکه در مرتبۀ نخست یک شخص حقوقی یعنی رئیس دفتر سیاسی یک حزب سیاسی ثبت شده است عملاً کیفیت آن نسبت به بسیاری دیگر از گفتگوهای تلویزیونی یا ویدئویی متفاوت است. به عبارتی، ما در اینجا با نوع اندیشیدن یک حزب سیاسی کمونیستی روبرو هستیم که خود را از لحاظ «دانش سیاسی» تافتۀ جدابافتهای از مابقی احزاب کمونیست یا سوسیالیست میداند.
همانگونه که در پایین خواهیم دید، این حزب کمونیست هیچ حرف نوینی برای گفتن ندارد و به همان اصولی پایبند است که مابقی احزاب کمونیست و سوسیالیست نیز بدان معتقدند.
پیش از ورود به اصل موضوع شاید ضروری باشد به چند نکتۀ اساسی ایدئولوژیک این حزب اشاره شود. حککا عملاً هیچ چیز نوینی نسبت به کمونیستهای دیگر نمیگوید. برای این که این گفته در سطح یک ادعا باقی نماند، به چند نکتۀ با اهمیت اشاره میکنم:
علیرغم این که حککا ادعا میکند که با دیگر احزاب کمونیست مانند حزب توده و دیگر جریانهای کمونیستی تفاوت دارد ولی هسته و گوهر ایدئولوژیک آنها یکی است. حککا نیز مانند تمامی احزاب کمونیست جهان خواهان لغو مالکیت خصوصی و برپایی دیکتاتوری پرولتاریاست. این «اصول» در برنامۀ حککا نیز تأکید شده است:
«... محور اساسی انقلاب کمونیستی، لغو مالکیت خصوصی بر وسائل کار و تولید، و تبدیل آن به دارایی جمعی کل جامعه است. انقلاب کمونیستی به تقسیم طبقاتی جامعه خاتمه میدهد و نظام مزد بگیری را از میان برمیدارد. بازار، مبادله کالایی و پول حذف میشوند. بجای تولید برای سود، تولید برای رفع نیازهای همه مردم و برای رفاه هرچه بیشتر همه انسان ها مینشیند. ....
... انقلاب کارگری باید دولت بورژوایی را به زیر بکشد. مقاومت بورژوازی در برابر انقلاب و بویژه در مقابل اشتراکی شدن وسائل تولید، حتی پس از در هم شکسته شدن قدرت دولتی اش ادامه خواهد یافت. از اینرو تشکیل یک حکومت کارگری که این مقاومت را خنثی کند و فرمان انقلاب را به اجرا در بیاورد، امری حیاتی است. حکومت کارگری نیز، نظیر هر حکومت دیگر، حکومتی مافوق جامعه و طبقات نیست. حکومتی طبقاتی است. اما این حکومت، که به همین اعتبار در تئوری مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا نامیده شده است، دولت اکثریت استثمار شده جامعه برای دیکته کردن حکم آزادی و برابری انسان ها به طبقات استثمارگر و فائق آمدن بر تلاش ها و توطئه های آنهاست. از نظر شکل، حکومت کارگری یک دولت آزاد است که تصمیم گیری و اعمال اراده مستقیم خود توده وسیع مردم کارگر و زحمتکش در جامعه را سازمان میدهد ...»[۳]
این بخش با اصول مطروحه در «مانیفست حزب کمونیست» کارل مارکس کاملاً سازگار است. این که آیا دیکتاتوری پرولتاریا با دموکراسی یعنی پلورالیسم سیاسی و حقوق اقلیتها سازگار میتواند باشد، رازی است که شاید فقط گردانندگان این حزب بدانند.
به هر رو، حککا برای ما جامعهای را ترسیم میکند که با «بهشت» ادیان یکتاپرست سامی چندان تفاوتی ندارد. این نگاه پوپولیستی و فریبنده به مشکلات ملی و جهانی، و خلاصه کردن آیندۀ بشری در یک جامعه بیطبقۀ «توحیدی» عاری از تضاد طبقاتی و فقر اساساً یک نگاه دینی و پیشگویانه از آینده است. هیچ فرد یا حزب یا دولتی نمیتواند آینده را پیشبینی کند. به عبارتی روند تحولات تاریخی پیشبینیناپذیر است و هر کس ادعا کند که میداند و میتواند جوامع بشری به یک نقطۀ معین در آینده هدایت کند فقط یک ادعای غیرعلمی را به مردم ارایه داده است.
برای پرهیز از طولانی شدن نوشته تلاش میکنم فقط روی نکاتی انگشت بگذارم که از اهمیت نظری برخوردارند و از حاشیههای پرآشوب این گفتگو که پیوسته به بیراهه میرفت پرهیز کنم. این گفتگو همچنین نوع نگاه و شیوۀ برخورد حککا به مسایل ریز و درشت بویژه تاریخ ایران را نیز نشان میدهد:
۱) تفاسیر خودسرانه به جای بررسی فاکتها
مزدک بامدادان از زاویۀ فاکتهای تاریخی وارد گفتگوی سیاسی شد که با جملۀ اعتراضی صابر روبرو گردید. او میگوید «من کاری به [فاکتهای] تاریخ ندارم و بیائیم بحث سیاسی کنیم.» تصور رئیس دفتر سیاسی حککا این است تاریخ و سیاست دو حوزه کاملاً جدا از یکدیگرند؛ یعنی فاکتهای تاریخی فقط به درد بحثهای تاریخی [آکادمیک] میخورند ولی دربارۀ سیاست میتوان بدون فاکتهای تاریخی حرف زد و قضاوت کرد. در واقع نگاه صابر به دادههای تاریخی بازتابدهندۀ یکی از ضعفهای ژرف کمونیستهای وطنی است. زیرا کمونیستهای وطنی هیچگاه خود را با تاریخ ایران، چه کهن و چه نوین، درگیر نکرده و نمیکنند. مگر میتوان مناسبات سیاسی در یک جامعه را به درستی ارزیابی کرد بدون آنکه از تاریخ و جزئیات آن اطلاع داشت؟ او به دلیل ندانستن تاریخ ایران، به ویژه تاریخ نوین، شدیداً دچار سردرگمی میشود و سرانجام به تفاسیر و برداشتهای خودسرانه درمیغلتد. او به جای این که با آمار و ارقام، جایگاه اجتماعیِ دین را در دوران پهلویها ارزیابی کند پیوسته بر این نکته تأکید میکند که «شاه مذهبی بود، شاه خود را کمربسته امام رضا میدانست، شاه به مکه رفته بود، شاه خرافی بود و ...» صابر به عنوان رئیس دفتر سیاسی حککا دست کم میبایست بداند که برای ارزیابی دین و جایگاه روحانیت در دورۀ رضاشاه و محمدرضاشاه باید دادههای آزمونپذیر روی میز بگذارد و نشان بدهد که آیا در دوران این پدر و فرزند جایگاه روحانیت شیعه تقویت شد یا تضعیف. باید نشان میداد که پیش از این دو شاه وضعیت چگونه بود و پس از قدرتگیری آنها چه دگرگونیهایی رخ داده است.
۲) ماتریالیسم تاریخی
بامدادان با اتکا به نوشتههای مارکس [مانیفست حزب کمونیست و منشاء خانوادۀ انگلس] میگوید که مارکسیسم نیز از همان الگویی بهره میبرد که ادیان یکتاپرست سامی یعنی یهودیت و مسیحیت اعلام کرده بودند: در یهودیت-مسیحیت، انجیل عهد عتیق، آمده است که خدا انسان را، دقیقتر گفته شود آدم و حوا را، در بهشت آفرید. پس از گناه نخستین، خوردن سیب، بدبختی انسان آغاز شد و این بدبختی تا ظهور مسیح [در عبری ماشیح] ادامه خواهد یافت و سرانجام در روز قیامت ما به همان بهشت نخستین خواهیم رسید. در مارکسیسم نیز جهان ابتدا در کمونهای اولیه در خوشبختی بسر میبرد و پس از گناه نخستین یعنی آغاز مالکیت خصوصی بدبختی انسانها آغاز گردید. سرانجام پرولتاریا به رهبری حزب کمونیست میتواند کمونیسم آخرالازمانی را متحقق کند.
رئیس دفتر سیاسی حککا با اعتراض و لبخندی بزرگوارانه میگوید که او «متخصص» ماتریالیسم تاریخی بوده [یعنی محترمانه به بامدادان میگوید «لطفاً شما دربارۀ ماتریالیسم تاریخی حرف نزنید چون در اینجا من کارشناس هستم!!»] و ادعا میکند که مارکس «هیچگاه از فرماسیونهای اقتصادی-اجتماعی که با کمونهای اولیه آغاز میشود و به کمونیسم نهایی میانجامد سخن نگفته است، زیرا این دترمینیسم و خلاف نص صریح مارکسیسم است». خوانندگانی که میپندارند مارکس چنین نگفته است، یعنی حق با رئیس دفتر سیاسی حککا است، میتوانند به مانیفست حزب کمونیست، منشاء خانواده انگلس و بویژه ایدئولوژی آلمانی مارکس-انگلس نگاهی بیندازند. مارکس در ایدئولوژی آلمانی به گونهای بس مفصل دربارۀ کمونیسم آغازین تا کمونیسم فرجامین نوشته است.
معیار مارکس برای تبیین هر جامعهای وضعیت «مالکیت» است. او میگوید که نخستین شکل جوامع بشری در قبایل یا خانوادههای بزرگ بوده و مالکیت خصوصی وجود نداشت:
نخستین شکلِ مالکیت، مالکیت قبیلهای [خاندانی] است. (ایدئولوژی آلمانی، ص ۲۲، به زبان آلمانی)
انگلس در کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» این مفهوم را بسط و تعمیم داده و آن را به مفهوم «کمونهای اولیه» ارتقا میدهد. مارکس ادامه میدهد:
… während in der kommunistischen Gesellschaft, wo Jeder nicht einen ausschließlichen Kreis der Tätigkeit hat, sondern sich in jedem beliebigen Zweige ausbilden kann, die Gesellschaft die allgemeine Produktion regelt und mir eben dadurch möglich macht, heute dies, morgen jenes zu tun, morgens zu jagen, nachmittags zu fischen, abends Viehzucht zu treiben, nach dem
Essen zu kritisieren, wie ich gerade Lust habe, ohne je Jäger, Fischer, Hirt oder Kritiker zu werden.
«... در حالی که در جامعۀ کمونیستی [آتی] فعالیت شغلی انسان محدود به یک حوزۀ معین نیست بلکه او میتواند در هر شاخۀ دلبخواهی آموزش ببیند [و مشغول کار شود]. در جامعۀ کمونیستی این جامعه است که تولید همگانی را تنظیم میکند و بر همین مبنا هر کسی این امکان را بدست میآورد که امروز این کار و فردا کار دیگری انجام دهد، در بامداد شکار کند، بعد از ظهر ماهیگیری کند و شامگاه به دامپروری بپردازد و پس از صرف شام اگر مایل باشد به عنوان منتقد عمل نماید، بدون آن که هرگز شکارچی، ماهیگیر، چوپان یا منتقد باشد.» [ترجمه ب. بینیاز]
همانگونه که خواننده متوجه شده در مارکسیسم جوامع انسانی با کمون اولیه آغاز میگردد و سرانجام به کمونیسم آخرالازمانی یا بهشت منتهی میشود.
صابر به عنوان رئیس دفتر سیاسی حککا و یک مارکسیست میبایست دست کم اندکی ادبیات مارکسیستی را میخواند و سپس ادعا میکرد که مارکس به چنین چرخهای باور نداشته است!
۳) نقش فاکت و آمار در متدلوژی علمی
رئیس دفتر سیاسی حککا، صابر، تفاوت میانِ فاکتِ (Fact) آزمونپذیر، گواه (evidence) و شاهد را نمیداند. شاید علتش این باشد که او آموزش علمی-آکادمیک ندارد. بامدادان میپرسد کدامیک از جریانات سیاسی که دنبال انقلاب اسلامی بودند از تظاهرات زنان در ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ پشتیبانی کردند؟ میگوید خانم مینا احدی در آن تظاهرات بود! بامدادان پاسخ میدهد که به این «شاهد» میگویند و ربطی به موضعگیری سیاسی احزاب و جریانهای سیاسی ندارد و ادامه میدهد لطفاً یک اعلامیه یا یک گزارش روزنامهای به عنوان مدرک آزمون پذیر نشان بده که چه سازمان یا حزبی از این اعتراض زنان پشتیبانی کرده است! ولی او شوربختانه باز هم متوجه نمیشود که «فاکت» یعنی چه! فاجعه زمانی عمیقتر میشود که رئیس دفتر سیاسی حککا نمیداند در آن زمان واقعاً چه سازمانها یا احزاب سیاسی وجود داشتند و چه میگفتند و چه میکردند، او حتا تاریخ تولد گروه کوچک خود را بدرستی نمیداند، یعنی دقیقاً نمیداند که اتحاد مبارزان کمونیست [سهند] دقیقاً چه هنگام پا به عرصۀ سیاست گذاشت.
۴) نادرستی میانبُرهای تاریخی
بامدادان میگوید که دگرگونیهای ژرف سیاسی-اجتماعی نیازمند زماناند و نمیتوان ارادهگرایانه میانبُر زد. برای نمونه، تحقق دموکراسی نیازمند زیرساختهای (Infrastruktur) اقتصادی و اجتماعی مستحکم است و در میان این زیرساختها، آموزش و نظام آموزشی نقش گرهگشایی دارد. کشوری که در آستانۀ انقلاب مشروطه فقط نیم درسد باسواد داشت یعنی نه تکنسین داشت و نه مهندس و از سوی دیگر زیر بار سنگین مناسباتِ قبیلهای-زمینداری دست و پا میزد و حتا تا سال ۱۳۴۱ هنوز وجه غالب تولید قبیلهای-فئودالی بوده چگونه میتوانست دموکراسی را متحقق کند؟ حتا نمونههای فرانسه و آلمان که بامدادان با زبانی ساده بیان کرد برای رئیس دفتر سیاسی حککا غیرقابل فهم بود، زیرا او از این نقطه حرکت میکند که «هر خواستنی توانستن است»، ولی نمیداند که: هر خواستنی توانستن نیست! تاریخ نشان داده است که تمامی جوامع یا کشورهایی که قصد میانبر زدن داشتند و «میخواستند یا آرزو داشتند» به این آن بهشت برین برسند، مجبور شدند دوباره به آن مسیری بازگردند که پیشترها ارادهگرایانه مسیر آن را تغییر داده بودند: کشورهای کمونیستی بهترین نمونه هستند!
البته ریشۀ این «میانبُر» زدنها را باید در اندیشه مارکس جستجو کرد.
مارکس و انگلس مینویسند:
Der Kommunismus ist für uns nicht ein Zustand, der hergestellt werden soll, ein Ideal, wonach die Wirklichkeit sich zu richten haben [wird]. Wir nennen Kommunismus die wirkliche Bewegung, welche den jetzigen Zustand aufhebt. Die Bedingungen dieser Bewegung ergeben sich aus der jetzt bestehenden Voraussetzung.
«کمونیسم برای ما وضعیتی نیست که میباید بوجود آید، [یعنی] ایدهآلی که واقعیت باید به سمت آن حرکت کند. ما کمونیسم را یک جنبش واقعی مینامیم که وضعیت کنونی را از میان برمیدارد [و یک وضعیت جدید بجای آن قرار میدهد]. شرایط این جنبش پیامدِ پیششرطهای کنونی موجود هستند.» [مارکس و انگس، جلد سوم، ص ۳۵] (ترجمه ب. بینیاز)
یعنی تمامی تلاش ما، صرف نظر از شرایط واقعی اقتصادی-اجتماعی، باید در جهت «تحقق کمونیسم» باشد. بنابراین شگفتانگیز نیست که لنین و مائو و هوشهمین و حککا خواهان رسیدن به این مدینه فاضله هستند و در اینجا هم فرقی نمیکند که جامعه قبیلهای باشد یا فئودالی یا سرمایهداری تجاری یا سرمایهداری پیشرفته.
۵) نقش شخصیت در تاریخ
احتمالاً رئیس دفتر سیاسی حککا با مباحثی مانند پدیدارشناسی (Phenomenology) برخورد نکرده است. کسانی که پدیدارشناسی را سادهنگاری میکنند همواره «قدرت شرایط» (The power of circumstance) را فراموش میکنند. آنها به جای اینکه رویکرد چندعلتی (multicausal) را پیشه کنند به تکعلتی (monocausal) پناه میبرند. این افراد -در اینجا صابر- در بررسی شخصیتهای تاریخی، مانند رضاشاه و محمدرضا شاه، نیز چنین روشی دارند. پلخانف در کتاب «دربارۀ نقش شخصیت در تاریخ» مینویسد: ... اگر عمل یک انسان یک حلقۀ ضروری از حلقههای ضروری رویدادهاست، پس نقش شخصیت و ارادۀ او چه خواهد شد؟ آنچه در این سخن پلخانف دارای اهمیت است این است که برای شناختن «نقش شخصیت و ارادۀ فرد» باید ابتدا حلقههای ضروری رویدادها را بررسی و درک کرد تا بتوان نقش فرد را به درستی تببین نمود. به عبارتی، تا حلقههای بهم پیوستۀ رویدادها دقیقاً دنبال نشود نمیتوان دربارۀ نقش این یا آن شخصیت تاریخی سخنی استوار و علمی گفت. این آن پیششرطی است که مغز سادهانگار از اندیشیدن بدان ناتوان است. به همین علت مغز سادهنگر میپندارد که تاریخ مانند اسبی میماند که فرد سوارکار میتواند به سلیقه و ارادۀ خود آن را به هر کجا که میخواهد هدایت کند [بامدادان]. نقش و ارادۀ این یا آن شخصیت تاریخی تابعیست از مجموعه شرایطی که او در آن بسر میبرد؛ فرقی هم نمیکند که کی باشند: کوروش، داریوش، اسکندر، ناپلئون، لنین و استالین و هیتلر و ... یعنی کسی که مجموعه شرایط را بدرستی نشناسد توانایی شناختِ جایگاه این شخصیتهای تاریخی را هم ندارد. و این را با جملهای از انگلس که البته از هگل به عاریه گرفته است به پایان میرسانم: آزادی درک ضرورت است. به عبارتی کسی در ذهن [یا مغز] خود میتواند آزاد باشد که توانایی درک ضرورتهای تاریخی را داشته باشد، و برای رسیدن و شناختِ این ضرورتهای تاریخی باید هزاران فاکتِ [داده] آزمونپذیر [آمار] را طبقهبندی و ارزیابی کرد تا بتوان اندکی به حقیقت نزدیک شد!
جمعبندی
حککا قصد دارد با ایدئولوژی مارکسیستی که متعلق به سدۀ نوزدهم است مسایل جهان امروز را حل کند. از منظر علمی این یک رویکرد ارتجاعی یا واپسگرایانه است. مسایل امروز را باید با دانشهای مدرن حل کرد. تصورش را بکنید که یک فیزیکدان بخواهد پیچیدگیهای کیهان را با نظریۀ جاذبه (Gravitation Theory) نیوتن توضیح بدهد و اینشتاین، تسلا، استفن هاوکینگ و ... را از قلم بیندازد. صرف نظر از این که نظریه مارکسیسم در عمل با شکست مواجه شده، کمبودها و نواقص آن نیز از لحاظ نظری بارها و بارها مورد بررسی قرار گرفته شده است. آرمانگرایی یک کیفیتِ دینی است، فرقی هم نمیکند که حاملان این آرمانگرایی به مسجد یا کلیسا بروند یا نه. از این رو، مارکسیسم به عنوان ابزار دگرگونی جامعه یک ایدئولوژی ارتجاعی است که به انسانها نوید یک بهشت دروغین میدهد.
————————-
[۱] دفتر سیاسی یا Politburo بالاترین نهاد در یک حزب کمونیست است.
[۲] https://youtu.be/a-KqtAL4Uu8
[۳] برنامه حکک در: http://www.wpiran.org/asnsad-mosavab-wpi/index-asnad.htm
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید